معارف دين جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : صافی گلپایگانی، محمدجواد، 1250-1327.

عنوان و نام پديدآور : معارف دین/ تالیف لطف الله صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر : قم: موسسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله علیها، 1421ق.= 1379 -

مشخصات ظاهری : 3ج.

شابک : دوره 978-600-5105-31-5: ؛ 20000 ریال: ج.1 964-6197-57-4 : ؛ 16000 ریال (ج. 2) ؛ 60000 ریال:ج.3 978-600-5105-57-5:

يادداشت : ج.2 (چاپ اول: پاییز 1385).

يادداشت : ج.3 (چاپ اول: بهار 1391) .

يادداشت : ناشر جلد 2 و 3، چاپ اول کتاب حاضر دفتر حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی است.

یادداشت : کتابنامه.

مندرجات : ج. 1. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه، جوانان، تهاجم فرهنگی.- ج. 2. پرسش و پاسخ پیرامون مسائل: اعتقادی، قرآن، احادیث، دعا، فلسفه احکام، تصوف، گناهان، توبه

موضوع : اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها

موضوع : اسلام -- مسائل متفرقه

رده بندی کنگره : BP8/ص18م6 1379

رده بندی دیویی : 297/02

شماره کتابشناسی ملی : م 80-6792

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

سير كمالى انسان نيازمند، برنامه اى كامل، دقيق، بر اساس حكمت و راهنمايانى خيرخواه و امين است.

تمسك به «حبل المتين قرآن» اين معجزه جاويد الهى و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام- امن ترين راه نيل به كمال انسانى و رسيدن به مقام قرب الهى است.

در طول تاريخ سراسر زهد، اخلاص و مجاهدت شبانه روزى، فقهاى نام آور شيعه براى رفع اين نياز مبرم جامعه بشرى و اداى تكليف خطير و رسالت سنگين خويش، ابتدا از چشمه معارف دين سيراب گشته و سپس ره توشه هاى شناخت عميق علوم و معارف الهى را خالصانه به شيفتگان كمال و پويندگان راه نجات و هدايت تقديم كرده اند.

آرى اين فكر آوران تقوا پيشه، همواره، ستيز با بدعت، احياى حق و حقيقت، خلوت را بر رفاه، و شهرتِ همراه با ناخشنودى خداوند ترجيح داده اند و زلال معارف مورد نياز بشريت را از صافى فقاهت و عدالت گذرانده و جان تشنه جويندگان حقيقت را سيراب كرده اند.

اينك مؤسسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله عليها- براى جوابگويى به نياز مبرم جامعه اسلامى و پويندگان راه رشد و هدايت، كتاب شريف معارف دين كه مجموعه اى از استفتاءات ارزشمند و ماندگار با موضوعاتى متنوع و با سبكى بديع به قلم فقيه اهل بيت

ص: 5

عصمت و طهارت عليهم السلام-، عالم زاهد بدعت ستيز، متفكّراسلام شناس و افتخار تشيّع مرجع عظيم الشان حضرت آيت الله العظمى صافى گلپايگانى را به صاحبان فضيلت، پويندگان طريق عبادت و شيفتگان معارف زلال اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام- تقديم مى دارد.

بمَنّه و كَرَمِه

موسّسه انتشارات حضرت معصومه سلام الله عليها

27 رجب 1421- آذر ماه 79

ص: 6

فصل اول: اعتقادى

اشاره

ص: 7

ص: 8

اعتقادى

كتابهاى اعتقادى

بسمه تعالى

س- در زمينه مسائل اعتقادى مهم ترين كتابهايى كه شما تأييد مى فرماييد چه كتاب هايى هستند؟

ج- بسم الله الرحمن الرحيم- كتابهايى كه بزرگان در اين رشته تأليف كرده اند، بسيار است و از لحاظ اختصار و تفصيل و ملاحظات ديگر با هم تفاوت دارند. اجمالا ازقدماء علمادرزمينه اعتقادات كتاب هاى مورد اعتمادى در دست داريم كه يا مستقلا در زمينه اهم امور اعتقادى و يا در رشته خاص تأليف شده و يا در مقدّمه تأليفات خود مسايل اعتقادى را به طور مشروح يا مختصر مطرح فرموده اند. بعد از آن بزرگواران نيز تا اين زمان، تأليف در عقايد ادامه داشته و هر كدام از بزرگان، به نوبه خود به زبان عربى يا غير عربى تأليفات مفيدى داشته اند.

از جمله مشهورترين اين كتاب ها مى توان «تجريدالاعتقاد» خواجه طوسى و شرح علامه حلى بر آن (كشف المراد) و ساير كتاب هاى علّامه را كه همه مفيد و سودمندند، نام برد. كتاب هاى علامه مجلسى عليه الرحمه- نيز معتبر است. كتاب هاى فارسى در اعتقادات بسيار است؛ مانند: «كفايةالموحدين» و كتاب هاى «فخرالاسلام» مثل: «انيس الاعلام» و كتاب هاى بسيار ديگر كه به عنوان ردّ بر يهود و نصارى و صوفيّه و فِرَق باطله مثل بهايى ها نوشته شده است؛ كه مى توانيد از همه آن ها استفاده نماييد. والله العالم.

س- با وجود مشرب هاى مختلف، از ديد حضرت عالى به عنوان يك فقيه، بهترين راه تحقيق در مسايل اعتقادى كه قرآن كريم و سنّت صحيح پيامبر- صلى الله عليه وآله وسلّم- با عظمت اسلام آن را تأييد مى كند، كدام است؟

ص: 9

ج- بهترين راه، همان استفاده از كتاب و سنّت است كه منطقى ترين و باور بخش ترين ادلّه را ارايه مى دهد؛ كه البتّه بايد با مراجعه به همان كتب قدما و مشاهيرى كه اقوالشان در عقايد ثابت است توأم باشد.

س- آيا اعتقادات مطرح شده و متداول براى پاسخ گويى به همه شبهات گروه هاى اجتماع، كافى است يا خير؟ و اگر نقطه هاى ضعفى دارند، كدام است؟

ج- در مجموع، كتابهايى كه در اعتقادات نوشته شده، پاسخ گوى همه شبهات مى باشد و شبهه اى كه جواب آن از اين كتاب ها استفاده نشود، وجود ندارد؛ البتّه قدرت علمى و قوّت بيان مؤلّفان تفاوت دارد.

س- در مقابل ويژگى جهان غرب- كه اصول ثابتى در مسائل اعتقادى ندارند- ما مسلمين از اصول ثابتى دفاع مى كنيم. چنان چه آنان پايه و اساس اين اصول را مخدوش جلوه بدهند، ما بايد چه شيوه اى را اتّخاذ كنيم؟ به عنوان مثال اگر حجّيت عقل را قبول نداشته باشند، ما همه مسايل مبتنى بر آن را چگونه تثبيت كنيم؟

ج- اگر كسى مطلقاً حكم عقل و به علاوه اصول اوّليّه اى كه هر عاقل، صحّت آن را درك مى كند (مثل: قواعد بديهى منطقى و رياضى) را قبول نداشته باشد، چنين كسى از نظر همه عقلا از استقامت فكر محروم است و رد يا قبول او در مسايل علمى قابل اعتنا نمى باشد. در مقام استدلال، هر شخص، هر حرفى دارد خود را با عقلا طَرَف مى داند؛

البتّه بعضى از مسايل است كه عقل به آن راه ندارد و از درك آن عاجز است؛ كه به وسيله وحى، معرفت به آنها باز هم به حكم عقل، امكان پذير است. والله العالم.

س- خواندن فلسفه چه حكمى دارد؟

ج- خواندن علم كلام براى تصحيح و تكميل عقايد حقّه مستحسن، بلكه براى رفع شبهات لازم است. والله العالم

س- آيا براى تصحيح اعتقادات فرد مسلمان شيعه، استفاده از كتاب «اعتقادات» شيخنا الصدوق- قدس سره- كافى است؟

ج- در اصول اعتقادات مثل توحيد، نبوت، امامت و معاد تطبيق اعتقادات با كتاب «اعتقادات» شيخ صدوق قدس سره- و «اعتقادات» علّامه مجلسى عليه الرّحمة- كافى است.

ص: 10

همچنين مطالعه كتابى مانند: «حق اليقين» شبّر در اين جهت مفيد است. حقير نيز رساله اى مربوط به اعتقادات صدوق نوشته ام كه مطالعه آن نيز خالى از فايده نيست. والله العالم

س- با اهداء سلام و تحيّات، مستدعى است نظر مبارك را درباره بهترين كتاب مرقوم فرماييد. ادام الله تأييداتكم.

ج- در پاسخ به اين پرسش عرض مى شود: معلوم است كه قرآن مجيد و نهج البلاغه و كتب معتبر و جامع احاديث شريفه خارج از مورد سؤال سائل است؛ زيرا موضع و مقام ارفع و اجل و اقدس اين كتاب ها بالاتر از اين است كه در رديف كتاب هاى ديگر از آنها سؤال شود. همان فاصله اى كه مخلوق با خالق و افراد جامعه با پيغمبر و امّت با امام معصوم دارند، كتاب هاى ديگران و اعاظم علما و بزرگان، هر كه و در هر حد والايى از علم و دانش باشند، همان نسبت و فاصله را با آن كتاب هاى اقدس دارند.

بنابراين، سؤال از كتاب هاى رديف دوم است كه از اين رديف كتاب ها هم چون در فنون مختلف و علوم متشعب اسلامى بسيار نوشته شده است و چون انتظار و نيازها و غرض اشخاص از مطالعه كتاب ها مختلف است، نمى توان به طور كلّى به همه افراد كتاب خاصّى را نشان داد.

امّا اجمالًا از كتاب هاى تفسير، «تفسير تبيان»، «مجمع البيان» و «شيخ ابوالفتوح» و «تفسير لاهيجى»؛ و از كتاب هاى كلامى، كتاب «تجريد» خواجه و شرح آن از علّامه و كتاب هاى شيخ مفيد و فاضل مقداد؛ و در كتب فارسى «كفايةالموحدين»؛ و از شروح نهج البلاغه، «شرح ابن ابى الحديد» و «الهيّات در نهج البلاغه» و از كتب فقه، كتب قدما و «جواهر»؛ و از كتب امامت، كتب «شافى» و «عبقات الانوار» و «المراجعات»؛ و خلاصه در هر فن از تاريخ و سيره و مقتل و رجال و درايه و طبقات و فنون ديگر بايد به مؤلفات بزرگان اين فنون رجوع كرد. علاوه بر «بحارالأنوار» ديگر كتاب هاى «علّامه مجلسى» براى مراجعه و استفاده بسيار مفيد است.

در اخلاق، «معراج السّعاده» و «جامع السعادات»؛ و در دعا، «مصباح المتهجّد» و «اقبال» و صدها كتاب ديگر، همه مورد استفاده است.

بحمدالله تعالى كتابخانه شيعه از هر جهت، افراد را- در هر رشته كه طالب كسب علم و آگاهى باشند- بى نياز مى سازد.

ص: 11

فصل دوم: توحيد و خداشناسى

اشاره

ص: 12

ص: 13

توحيد و خداشناسى

راز آفرينش

س- هدف از خلقت و آفرينش چيست؟

ج- اين پرسش كه: «هدف از خلقت و آفرينش چيست؟» از پرسش هاى قديمى بشر است.

بشر از آن روز كه توانست خود را با ديده فهم و خرد، ببيند و به جهان و پديده هاى آن بنگرد، اين سؤال برايش پيش آمد كه: فايده وجود من و ميليون ها و ميلياردها امثال من و اين همه پديده هاى بى شمار چيست؟ هدف از آفرينش اين همه صنايع بديع و زيبا و عوالم كوچك و بزرگ چه مى باشد؟

هر انسانى كه خود را فراموش نكرده، و از جهان و آن چه در آن است غافل نباشد، در گذشته و حال اين پرسش برايش مطرح بوده است.

اين سؤال را به دو بيان مى توان طرح كرد:

نخست اين كه: هدف از خلق و آفرينش به معنى مصدرى يعنى «آفريدن و خلق كردن»- كه فعل خالق و آفريننده است- چيست؟ و آفريننده از آفرينش عالم- من حيث المجموع و از ابعاض و اجزاى آن- چه هدفى داشته است؟

دوّم اين كه: فايده خلق به معنى اسم مصدرى يعنى «آفريده و مخلوق» چيست؟ و به عبارت ديگر: خلقت كلّ عالم چه نتيجه اى دارد؟ و هم چنين نتيجه آفرينش اجزا و ابعاض و مجموعه هايى كه به كلّ آن، عالم مى گوييم و خلقت واحدهاى بزرگ و كوچك و كوچك تر از كوچك چه مى باشد؟

بنابراين، دو سؤال داريم؛ ولى چون به يكديگر ارتباط دارند و امكان دارد كه نتيجه و هدف دو چيز نباشند، با يك پاسخ به هر دو پرسش جواب داده مى شود.

اين پاسخ را بر دو اساس مى توان بررسى كرد: يكى بر اساس داورى عقل؛ و ديگرى بر اساس شرع كه جامع تر و رساتر است و عقل هم پس از اطّلاع، آن را قبول مى نمايد.

ص: 14

پيش از ورود، در بررسى جواب بايد در نظر گرفت كه خرد، به تنهايى و بدون يارى و راهنمايى انبيا- عليهم الصّلوة والسّلام- نمى تواند هدف و فايده خلقت مجموع عالم را تعيين نمايد. چنان كه در شناخت و معرفت، فايده و هدف آفرينش تمام اشيا نيز عاجز است؛ چون بشر با تمام وسعت دامنه انديشه و اطّلاعات وسيع، از خواص و فوايد اشيا و با پيشرفت هاى علمى- كه توانسته است اتم را بشكافد و فضا را تا حدى تسخيركند- هنوز هم اين عالم را- كماهو- نشناخته و در كلاس اوّل دانشگاهى است كه كلاس هايش حدّ و حصر ندارد.

آرى، بشر كجا رفته است؟ و كجا را شناخته و چه فهميده است؟ عوالم بى پايان، پنهان و آشكار، غيب و حضور- هر كدامشان- وسيع تر از آن است كه بشر عادى بتواند وسعت آنها را تصوّر نمايد.

معلوم است كه درباره چيز ناشناخته هر چه گفته شود، از محيط احتمال تجاوز نمى كند؛ مانند: نابينايانى كه در شب تاريك به كوهى عظيم و طولانى و مرتفع برسند كه از دامنه آن درخت هايى سر به فلك كشيده، چشمه سارهايى جارى است؛ مراتع و مزارع بسيار در آنجا وجود دارد و حيوانات و انسان هايى در آن زندگى مى كنند؛ اين نابينايان چيزى را نديده و بى خبر فقط مى توانند چند متر از سنگ هاى كوه را با لامسه خود درك كنند؛ امّا هر يك در تعريف آن چيزى مى گويند و آن را به چيزى تشبيه مى نمايند كه نه كوه است و نه كوهسار؛ نه مزرع است و نه مرتع؛ نه درخت است و نه شاخسار؛ و نه ساير موجوداتى كه در آن زندگى مى كنند.

معلوم نيست عقل و درك بشر در برابر عظمت عالم، بيشتر از درك يك نفر نابينا از اين كوه بزرگ باشد. هنوز هم بشر وسعت عالم را به دست نياورده است. او نمى داند كه جهان، از بُعد زمان و مكان از كجا شروع، و به كجا ختم مى شود؛ او نمى داند مبدأ شروع و ختم و پايان مكانى و زمانى را چگونه بايد تصوّر كند؛ يعنى بعد از زمان و مكان و قبل از آنها را نمى تواند تصوّر نمايد. آن جا كه فضا نيست كجاست؟ و آن جا كه فضا هست، چگونه به لافضايى منتهى مى شود؟ و آن جا كه خلأ هست و هوا نيست و از هوا لطيف تر هم در آنجا نيست، چه قدر وسعت دارد و مساحتش چه مقدار است؟ و اگر حدّ دارد، ماوراى حدود آن چيست؟ و اگر ندارد، چگونه است؟ آن روز كه هيچ چيز نبود، اين خلأ بود يا نبود؟ مجموع عالم امكان در چه مكانى قرار داده شده است؟ اگر اشيا، با فضايى كه در آن واقع هستند، يك جا خلق شده اند، پس اشيا و فضا را در كجا گذارده اند؟ و اصولًا فراغ و خلأ و فضا چيست؟ وجود است يا عَدَم؟ آيا درست است كه بگوييم: ظرف است؟ آيا مظروف دارد يا ندارد؟

ص: 15

از اين گونه پرسش ها بسيار است و بهتر اين است كه چندان به آن نپردازيم و مانند آن نابينايان داورى ننماييم.

قانع كننده ترين پاسخ به اين سؤالات، همان منطق وحى و منطق انبيا و قرآن مجيد است كه مى فرمايد: (الله خالق كل شي ء)(1): خدا هر چيزى را آفريده است؛ امّا چگونگى آفرينش بسيارى از چيزها بلكه هر چيزى از نظر ما مخفى و پنهان است.

اكنون براى آن كه نمونه اى از وسعت مكان و طول زمان را در نظر بياوريد، به ارقام ذيل توجّه كنيد و با شاعر اين دو بيت هم زبان شويد:

پشه چون داند كه اين باغ از كِى است در بهاران زاد و مرگش در دى است

كرم كاندر چوب زايد سست حال كِى بداند چوب را وقت نهال

گفته شده است: خورشيد يكى از دو ميليارد ستاره اى است كه در كهكشان شيرى قرار گرفته اند و نسبت به ستارگان ديگر كه شناخته شده اند از ستارگان درجه چهارم يا پنجم شمرده مى شود.

قطر خورشيد در حدود 000/ 390/ 1 كيلومتر و جرم آن را در حدود دو ميليارد وبيست ميليون ميليارد ميليارد تن گفته اند:

000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 200/ 2.

اين ستاره كه على الاتّصال، اتم هاى «اكسيژن» را به «هليوم» مبدّل مى كند و سرّ (ذلك تقدير العزيز العليم)(2) را به ما نشان مى دهد، حرارت مركزى اش برابر با 000/ 000/ 140 درجه سانتيگراد، گرمى سطح آن از 000/ 60 درجه كمتر نمى باشد، و ارتفاع شعله هايى كه از سطح آن زبانه مى كشد، به 000/ 600 كيلومتر مى رسد.

راجع به عظمت خورشيد سخن ها گفته اند، براى اين كه بزرگى آن تا حدّى درك شود، گفته اند: اگر خورشيد را شى ء ميان تهى و بى محتوا فرض كنيم، گنجايش آن، را دارد كه يك ميليون كره زمين جوف آن گذارده شود.

براى توجّه به وسعت فضايى كه منظومه شمسى در آن قرار دارد، گفته اند: پنجاه ميليارد ميليارد بزرگ تر از حجم زمين است؛ يعنى حدوداً عددى برابر با حاصل ضربِ: 000/ 210/ 841/ 082/ 1 كيلومتر مكعب در عدد 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 000/ 50.

ص: 16


1- 1. ( 1)- رعد/ 16، زمر/ 62.
2- 2. ( 2)- انعام/ 96، يس/ 38، فصلت/ 12 ..

البتّه، ستاره خورشيد نسبت به ستارگان ديگر ستاره كوچكى است. «شعراى يمانى» 28 برابر، «الجبّار» 000/ 16 و «قلب العقرب» يا «انتارس» يك ميليارد از خورشيد بزرگ تر است.

از بيان نسبت خورشيد عالم تاب به كهكشانى كه در آن واقع است، بهتر است صرف نظر كنيم؛ فقط متذكّر مى شويم كه نسبت خورشيد به كهكشان خود، نيم ميلياردم از يك ميلياردم زيادتر نيست. به عبارت ديگر: اگر رقم 000/ 000/ 000/ 1 به يك ميليارد تقسيم شود، خورشيد را بايد نيمى از يك واحد حاصل شده شمرد. به قول بعضى اگر كهكشان شيرى را به وسعت تمام قارّه اروپا فرض كنيم، خورشيد در آن مانند دانه شنى به حساب مى آيد.

حال اين كهكشان يكى از هزارها يا ميليون ها ميليون كهكشانى است كه وسعتش براى انسان قابل محاسبه نيست.

پاينده و جاويد است سخن هميشه زنده قرآن كريم كه مى فرمايد:

(قل لوكان البحر مداداً لكلمات ربى لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربّى ولوجئنا بمثله مدداً)(1).

و زنده باد زبان معرفت آموز على عليه السّلام- كه به پاكى خدا از هر نقص و به توانايى او چنين درفشانى مى نمايد:

«سبحانك ما أعظم شأنك، سبحانك ما أعظم مانرى من خلقك، و ما أصغر عظيمة في جنب قدرتك وما أهول ما نرى من ملكوتك، وما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك»(2).

اين راجع به وسعت مكان؛ امّا درباره طول زمان، كافى است كه بگوييم: دانشمندان مدّعى هستند كه از تشعشعات اتمى اورانيوم و تبديل آن به هليوم يا سرب، در مى يابيم كه عمر صخره هاى زمين از 500 ميليون سال كمتر نبوده و توجّه داشته باشيد كه اين نه عمر زمين بلكه عمر صخره هاى زمين است.(3)

فقط خداوند مى داند اگر بخواهيم خورشيد و كهكشان ها را به اين نسبت محاسبه كنيم، چند هزار ميليون و ميليارد سال مى شود. و بى شك بشر نمى تواند آغاز اين عالم را معيّن كند يا پايان جهان را پيش بينى نمايد؛ كه چند قرن، ياچندهزار يا ميليون سال ديگر است:

(و ما اوتيتم من العلم إلّا قليلًا)(4)

ص: 17


1- 3. ( 1)- كهف/ 109.
2- 4. ( 2)- نهج البلاغه/ خطبه 109.
3- 5. ( 3)- در يك نظر، عمر زمين چهار هزار ميليون سال است.
4- 6. ( 4)- اسراء/ 85 ..

بنابراين تعيين هدف و نتيجه مجموع عالم خلقت از توان بشر خارج است. مانند اين است كه شخصى ناآگاه و بى اطّلاع كه ساعتى بيش، براى بازديد و تماشا در كارخانه اى فرصت ندارد، بخوهد از محصول ماشينى كه در حال كار است و شعب و رشته ها و دستگاههاى گوناگون دارد، خبر دهد؛ اين فرد يا بايد- اگر عمرش وفا نمايد صبر كند تا كارخانه، كارش تمام شده و محصولش را بدهد، يا اين كه از صاحب كارخانه توضيح بخواهد.

چنان كه در عالم رَحِم نمى توان نتيجه خلقت جنين و اعضاى او از دندان و گوش و چشم و دست و پا و ... را معيّن كرد؛ و تا زمانى كه جنين از آن عالم منتقل نشده، و به عالم دنيا قدم نگذارد، هدف و فايده اين اعضا معلوم نخواهد شد و محصول و هدف و فايده سازندگى ها و آفرينش عالم رَحِم در دنيا معلوم مى شود، هدف و فايده عالم دنيا نيز در آخرت معلوم مى گردد.

پس از اين مقدّمه مى گوييم:

گرچه عقل بشر نمى تواند بى استعانت از انبيا و هدايت آسمانى، هدف و نتيجه خلقت مجموع اين جهان و تمام اشيا را بشناسد، امّا به خوبى درك مى كند كه خلقت، بيهوده و بازى نيست.

عقل از تشكيلات متنوّع كاينات، نظامات بى شمار عالم آفرينش، هر پديده كوچك و بزرگ و ارتباطات استوار مخلوقات با يكديگر كه مانند اعضاى يك خانواده و اجزاى يك درخت و يك برگ درخت، و يك حيوان و يك انسان در حركت و كار مى باشند و واحد بزرگ منحصر به فردى را كه ما به آن جهان مى گوييم تشكيل داده اند، مى فهمد كه آفرينش، بى هدف و باطل و عبث نيست و احتمال اين كه آفرينش لغو و بيهوده باشد، مردود و خرد ناپسند است.

تمام قواعد و قوانينى كه بر عالم حكومت دارند، اصل هدف را ثابت مى نمايند؛ هر چند ماهيّت و چگونگى آن را معيّن نسازند.

مسأله نخست و اساسى در اين بحث، هدف داشتن آفرينش است؛ كه نظام حكيمانه و استوار كاينات و عالم امكان بر آن گواهى مى دهد.

اگر وارد كارخانه اى شويد كه در آن، نظام و ترتيب دقيق ببينيد، چرخ هاى آن را در گردش، دستگاه هاى مختلف آن را با هم هماهنگ و اعضا و اجزاى آن را مرتبط به هم مشاهده نماييد و ببينيد كه اجزاى اين كارخانه از هم يارى گرفته و درستى كار هر يك وابسته به درستى و بى عيبى كار ساير اجزاى كارخانه است، چه مى فهميد و چه مى گوييد؟

ص: 18

مى فهميد كه اين كارخانه را براى غرض و نتيجه و هدفى ساخته اند؛ هر چند شما آن هدف را نشناسيد، زبان به تحسين سازنده آن باز مى كنيد و بر صنعت و هنر او آفرين مى گوييد.

علاوه بر اين مسايل، اين پرسش مطرح مى شود كه: هدف خلقت يك موجود اگر از لحاظ خودش در نظر گرفته شود، چه بايد باشد؟

در پاسخ مى توان گفت: بايد اين باشد كه خاصيّت، اثر و نتيجه وجود آن ظاهر گردد؛ مثلًا درخت سيب نمو كند، به ثمر برسد و سيب بدهد. خورشيد نورافشانى نمايد و از نورش انسان و حيوان و نبات استفاده نمايند، مركز منظومه شمسى باشد و فوايد ديگر داشته باشد. فايده چشم يا گوش و هدف از خلقت آنها بايد چه باشد؟ غير از اين كه وسيله ديدن و شنيدن باشند، گوش يا چشم حق ندارند بپرسند كه هدف و نتيجه خلقت ما چيست؟ زيرا در پاسخ، مطرح مى شود: براى اين كه گوش، گوش و وسيله شنوايى؛ و چشم، چشم و وسيله بينايى بايد باشد.

البتّه هدف خلقت بعضى اشيا مثل: هوا، بالفعل حاصل است و هدف بعضى ديگر به تدريج حاصل مى گردد. ولى آن چه مسلّم است اين كه: عقل مى تواند مستقلًّا خواصّ بسيارى از موجوداتى را كه خواصّشان بالفعل حاصل است، بشناسد؛ چنان كه خواصّ بسيارى را هم با استفاده از آزمايش هاى ديگران مى شناسد.

بالاخره مى گوييم: مگر انسان كه كارى را انجام مى دهد، مثلًا خانه اى بنا مى كند، يا ماشينى مى سازد، هدفش غير از اين است كه خانه، آسايشگاه و محل استراحت و ماشين، وسيله انتقال او و ديگران از محلّى به محل ديگر باشد؟

نتيجه و هدف خلقت انسان هم اين است كه علم و معرفت و خير و نيكى از او ظاهر شود و اسرار جهان را كشف كند.

نكته و سخن ديگر اين است كه بسيارى از افرادى كه درباره هدف و نتيجه خلقت انديشه مى كنند، به علّت نارسايى ذهنى، ديد مادّى، اطّلاعات محدود و يا با در نظر داشتن منافع شخصى در هدف دار بودن خلقت، دچار شكّ و ترديد مى شوند.

ايشان عالم وجود و مبدأ و منتهاى سيرشان را خطّى فرض مى كنند كه از تولّد يا پيش از آن- عالم رَحِم و منويّت- آغاز و به مرگ، پايان مى يابد و چنان ناشكيب و كم حوصله بوده و خود و آسايش خود را دوست مى دارند كه كوچك ترين فشار و ناملايمتى- كه لازم عالم ماده و طبيعت است- وجودشان را لبريز از عقده و نارضايتى مى نمايد و با كاينات، در مقام ستيزه و بدگويى برمى آيند؛ به همه چيز با نظر بدبينى و نااميدى

ص: 19

مى نگرند، و همه را بى هدف مى شمارند، غافل از اين كه: «بد در جهان نبينى اگر نيك بنگرى»

اگر اينان دنيا را يكى از عوالمى بدانند كه بايد انسان از آن بگذرد و از آن كوچ كرده و منتقل شود و آن را قسمتى از راهى بدانند كه بشر بايد آن را طى كند، يا لااقل احتمال اين معنى را بدهند؛ و اگر بدانند كه لازمه عالم طبيعت كشمكش و تنازع و فشار است و اين از نواميس كامل كننده هر موجود مادى است، نبايد با توجّه به يك قسمت حركت و سير مرحله دنيايى انسان ها، يا با وقوع بعضى امور ناگوار بگويند: خلقت بى هدف است و از آن چه كه محقّق و محصل هدف و نتيجه است، گله و شكايت كنند.

چنان كه نمى توان هدف خلقت جنين را- كه عالم رحم را بين مبدأ و منتهاى آن طى مى كند- تعيين كرد، هدف خلقت انسان و خلقت تمام مخلوقات و كاينات زمينى و آسمانى و منظومه ها و كيهان ها را نيز كه در نيمه راه هستند، بدون توجّه به سيرى كه در پيش رو دارند، و بدون اتّكاى به وحى انبياء، نمى توان معلوم ساخت و نمى توان وجود هر يك از اعضاء و اجزاى آنها و وجود مجموع آنها را بى هدف دانست؛ چنان كه نهالى را كه به ثمر نرسيده باشد، اگر چه از ثمرش خبر نداشته باشيم، تا به كمال و پايان سير خود نرسد نمى توان بى هدف و بى ثمر شمرد.

هدف نهايى خلقت از ديد عقل، بعد از سير عوالم آينده معلوم خواهد شد؛ همان گونه كه مقصد ماشين يا هواپيمايى را كه در حركت مى بينيم، با اين كه مى دانيم مقصدى دارد، نمى توانيم معيّن كنيم؛ مگر آن كه خلبان و راننده به ما اطّلاع بدهند.

اگر كسى بگويد: اين سخنان و مطالب صحيح بوده و قابل قبول است كه هدف خلقت هر چيزى به خاصيّت وجودى و فايده او است و اهداف افعال و كارهاى ما همان خواص و منافع اعمال ما است كه بهره بردارى مى نماييم؛ امّا هدف كار خدا و بهره اى كه او از اين آفرينش مى برد چيست؟

جواب داده مى شود: كارهاى خداوند حكيم متعال به اغراض و اهداف نيازمندانه تعليل نمى شود؛ چرا كه خداوند متعال بى نياز مطلق و غنى بالذّات است.

از آنجا كه در مثل، مناقشه نيست براى توضيح به اين مثال توجّه فرماييد:

يك معلّم يا استاد و مدرّس، شاگردانش را درس مى دهد و زحمت مى كشد تا آنها هر چه عميق تر دروس را فرا گيرند و همه عالم و دانشمند شوند. يك فرد نيكوكار، بيمارستان مى سازد كه بيماران درمان شوند.

پرسش درباره هدف تدريس و يا بنياد كردن بيمارستان، از چنان استاد و شخص نيكوكار- كه نيّتشان خالص و منزّه از جلب منافع شخصى است- پرسش صحيحى

ص: 20

نيست؛ بلكه توهين است كه از او بپرسند: چه فايده اى مى برى و چه هدفى را دنبال مى كنى و چه بهره اى مى خواهى؛ زيرا نيكوكارى با اغراض و منافع شخصى سازگار نيست؛ آن جا كه غرض، منافع شخصى است، نيكوكارى نيست و آن جا كه غرض نيكوكارى است، منافع شخصى در نظر نيست.

حساب منافع شخصى و سوداگرى، حساب هدف نيست؛ حساب نفع و استفاده و استثمار است كه خدا و بندگان خاص و با معرفت او از آن پاك و منزّه مى باشند.

هدف نيكوكار و معلّم مخلص، درمان بيماران و دانا شدن نادانان است. اين هدف، اگر هدف واقعى باشد، متعالى و مقدّس است و اگر برخى آن را هدف نشمارند و هدف داشتن را مانند هدف معلّمى كه براى مزد درس مى دهد، يا سازنده بيمارستانى كه مى خواهد تجارت كند و از بيماران پول بگيرد تفسير مى نمايند، خدا و اولياى خدا از اين اهداف، مقدّس و منزّه مى باشند.

شخص فيّاض، جواد و بخشنده، مهربان، خطابخش، پوزش پذير و نوازشگر، فيض مى دهد؛ جود و بخشش مى نمايد؛ مهربانى مى كند؛ بر جراحات مردم مرهم مى گذارد؛ از افتادگان دستگيرى مى نمايد و آنان را مورد نوازش قرار مى دهد؛ نه براى اين كه مزد و عوضى به او بدهند، يا از او تشكر نمايند.

بررسى موضوع از ديد مصادر اسلامى:

آن چه تا اين جا بررسى كرديم از نظر مستقيم عقل بود؛ اينك از نظر شرع بررسى مى نماييم:

قبلا بايد معلوم باشد غرض از اين كه مى گوييم موضوعى را از راه اسلام بررسى كنيم، اين نيست كه شرع را در برابر عقل قرار دهيم و بخواهيم با شرع، عقل را ردّ كنيم؛ چون اين دو راهنما با هم مخالفت و معارضه ندارند. احكام عقل را اسلام تأييد مى نمايد و بنابر قاعده «الواجبات الشرعية، الطاف في الواجبات العقلية» اسلام، احكام عقل را به صورت الزام (وجوب يا حرمت) يا استحباب و كراهت تشريع نموده است و در بسيارى از نواحى كه عقل، شرع را راهنماى مستقل مى داند راه كشف حقايق، شرع است؛ از اين جهت در اين موارد، عقل به شرع رجوع مى نمايد و از روشنايى هدايت آن استفاده كرده و قانع مى شود.

در اين موضوع، آيات قرآن مجيد و احاديث نيز عقل را در آن چه درك مى كند، تأييد مى نمايند و نيز عقل را در آنچه مستقلًا از درك آن عاجز است، راهنمايى مى نمايند.

ص: 21

راجع به اين كه خلقت، بيهوده و بى هدف و بازى نيست، آيات متعددى در قرآن مجيد آمده است؛ از آن جمله:

(و ما خلقنا السماء و الأرض و مابينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا)(1): آسمان و زمين و آن چه را در بين آنها است به باطل نيافريديم؛ اين [كه جهان بر باطل آفريده شده باشد] گمان آن كسانى است كه كافر گرديدند.

(و ما خلقنا السماوات و الأرض و مابينهما لاعبين)(2)): آسمان ها و زمين و آن چه را در آنها است؛ به بازيچه نيافريديم.

(و ما خلقنا السماوات و الأرض و ما بينهما إلّا بالحق)(3)): نيافريدم آسمان ها و زمين و آن چه در ميان آن هاست را مگر به حق.

(أفحسبتم أنما خلقنا كم عبثاً)(4)): آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريديم؟!

از جمله آياتى كه صراحت دارد بر اينكه آفرينش بيهوده و باطل نيست و خردمندان بر بيهوده نبودن آفرينش گواهى مى دهند، اين دو آيه است:

(إن في خلق السماوات و الأرض واختلاف الليل و النهار لآيات لُاولي الألباب الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم و يتفكرون في خلق السماوات والأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار)(5):

به تحقيق در آفرينش آسمان ها و زمين و گردش شب و روز، هر آينه نشانه هايى براى خردمندان است؛ آنان كه خدا را ياد مى كنند در حالى كه ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده اند و تفكّر در خلق آسمان ها و زمين مى نمايند، [و مى گويند:] پروردگارا! اين را باطل نيافريدى؛ منزّهى تو؛ پس ما را از عذاب آتش نگاه دار.

راجع به هدف خلقت بسيارى از اشياء و اعضاء، آيات متعدّدى در قرآن مجيد است كه با صراحت بيان مى دارد كه هدف خلقت و نتيجه آفرينش آنها، همان منافعى است كه از آنها ظاهر مى شود و خواصّى است كه دارا هستند؛ برخى از اين منافع مشهود و معلوم بوده و روز به روز ظاهرتر مى گردد و برخى ديگر هنوز هم مخفى است. مانند اين آيات:

(خلق لكم ما في الأرض جميعاً)(6): جميع آن چه را در زمين است براى شما آفريد.

ص: 22


1- 7. ( 1)- ص/ 27.
2- 8. ( 2)- دخان/ 38.
3- 9. ( 3)- حجر/ 85.
4- 10. ( 4)- مؤمنون/ 115.
5- 11. ( 5)- آل عمران/ 190، 191.
6- 12. ( 6)- بقره/ 29 ..

(والأرض وضعها للأنام)(1)): زمين را براى مردم قرار داد.

(الذي جعل لكم الأرض مهداً)(2)): آن كه زمين را براى شما مهد و گهواره قرار داد.

(الذي جعل لكم الأرض فراشاً و السماء بناءاً و أنزل من السماء ماءاً فأخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله أنداداً و أنتم تعلمون)(3)): آن كه زمين را براى شما فراش و بستر، و آسمان را بنا قرار داد، و از آسمان آبى فرستاد و به وسيله آن از ميوه ها روزى براى شما بيرون آورد، پس براى خدا همتايان قرار ندهيد؛ در صورتى كه مى دانيد خدا بى مانند است.

از اين گونه آيات راجع به هدف آفرينش اشياء و منافع آنها و هدف افعال الهى از وحى و نبوات، تكوينيّات و تشريعيّات، آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان، دريا و ابر و باران، اشجار و حيوانات و كوه ها بسيار است؛ كه يادآورى و شرح و تفسير مختصر آنها محتاج به نوشتن بس قطور مى باشد.

امّا اجمالًا هر كس قرآن مجيد را با تدبّر و تفكّر تلاوت نمايد، اين آيات بهترين راهنماى او به هدف آفرينش و فوايد و منافع خلقت اشياء است؛ چه نعمت هاى بزرگ و چه نعمت هاى به ظاهر كوچك كه در اختيار ماست و ما از آنها استفاده مى نماييم؛ با اين وجود، از نتيجه و خاصيّت آن غافليم و چه بسا كه آن را بى فايده گمان كنيم.

قرآن كريم، راجع به فايده و هدف خلقت انسان مى فرمايد:

(و ما خلقت الجن و الإنس إلّا ليعبدون. ما اريد منهم من رزق و ما اريد أن يطعمون)(4)

: نيافريدم جن و انس را مگر براى اين كه مرا عبادت 17] كنند، از ايشان، روزى و اين كه مرا طعام دهند، نمى خواهم.

احتمالا تفسير آيه اين باشد كه: چون عبادت و پرستش، خاصيّت اين دو نوع است و در وجودشان مقتضى آن موجود است هر چند در بعضى موارد مانع، مقتضى را از تأثير باز دارد و نور فطرت تجلّى ننمايد، هدف خلقتشان عبادت و پرستش است؛ يعنى

ص: 23


1- 13. ( 1)- الرحمن/ 10.
2- 14. ( 2)- طه/ 53.
3- 15. ( 3)- بقره/ 22.
4- 16. ( 4)- ذاريات/ 56 و 57.

انسان براى خاصيّتى كه دارد (عبادت و پرستش حق) آفريده شده و هدف و نتيجه خلقتش عبادت است كه از آن كمالى بالاتر نيست.

و شايد اين همان هدف و نتيجه اى باشد كه از نظر فرشتگان هم پنهان بود؛ وقتى به شرف خطاب و اعلام حق مشرف شدند كه: (انّي جاعل في الأرض خليفة)(1) (: من قرار دهنده ام در زمين، خليفه و جانشينى را؛ با بيان:

(أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك)(2) (جوياى نتيجه هدف جعل خليفه در زمين شده و گفتند: آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه در آن فساد نمايد و خون ها بريزد؟ و ما تنزيه مى كنيم تو را به سپاس تو؛ و تو را تقديس مى نماييم!

از جانب خداوند متعال به آنها جواب داده شد:

(اني أعلم مالاتعلمون)(3) يعنى اگرچه بشر فساد و خونريزى مى نمايد، امّا فساد و خونريزى، نتيجه خلقت و هدف آفرينش او نيست؛ چنان كه تصادف، مظلوم كشى و گلوگير شدن، هدف ماشين، شمشير و لقمه نيست. هدف، همان تسبيح، تحميد، تقديس و عبادت است كه كامل ترين درجات و عالى ترين مراتب آن، خاصيّت بشر است؛ كه: «من مى دانم آن چه را شما نمى دانيد».

يا اين كه مراد اين است: من مى دانم آن چه را شما نمى دانيد؛ آن كسى را كه به مقام خلافت انتخاب مى كنم، به خونريزى و فساد آلوده دامان نمى شود. من محمّد، على، حسن، حسين، مهدى، ابراهيم خليل، موسى و عيسى را به خلافت برمى گزينم كه به فرمان من مكتب توحيد و فضيلت، آزادى و اخلاق، صلاح و صيانت خون و شرف را بگشايند و جوامع بشرى را از فساد و پرستش اصنام و اشخاص، جبابره و فراعنه، و ذلّت استعباد آنان نجات دهند و در بهشت آزادى و عزّت و رفاه و فضيلت اطاعتِ خودم در آورند.

يا اين كه مراد اين است: (إني أعلم ما لا تعلمون)(4): من مى دانم آن چه را شما نمى دانيد؛ كه اين خليفه و بشر توانايى آن را دارد كه به مقام علم و معرفت نايل شود؛ و به تعليم اسما، سرفراز گردد. اين همه اسباب و مقدّمات براى اين است كه اين خاصيّت علم و دانش از بشر ظاهر گردد كه عالى ترين خاصيّت ها است. و اين همان هدف و نتيجه اى است كه قرآن مجيد مى فرمايد:

ص: 24


1- 18. ( 1)- بقره/ 30.
2- 19. ( 2)- بقره/ 30.
3- 20. ( 3)- بقره/ 30.
4- 21. ( 4)- بقره/ 30 ..

(الله الذي خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن يتنزل الأمر بينهن لتعلموا أن الله على كل شي ء قدير و أن الله قدأحاط بكل شي ء علماً)(1))

خدا شناسى

س: اينجانب كتاب «به سوى آفريدگار» شما را خواندم و از آن براى درس اصول عقايد، استفاده زيادى نمودم. در ضمن، تقاضا مى كنم كه به سه سؤال ذيل پاسخ دهيد:

س 1- در كتابى نوشته اند كه: بعضى از اروپائيان بر اين قاعده عقليّه قطعيّه كه: «هر آن چه در ذهن انسان تصوّر مى شود يا ممكن الوجود، يا واجب الوجود و يا ممتنع الوجود است.» اشكال كرده اند، و علماى ما جواب داده اند.

بفرماييد: آيا اشكال آنها نظير اشكال تصوّر كردن موجود لا اقتضاء- كه نه اقتضاى واجب الوجود و نه اقتضاى ممكن الوجود داشته باشد- است (كه به دقّت عقلى خلط بين واجب و ممكن و محال خواهد بود.) يا چيز ديگر؟

ج 1- گاه گفته مى شود كه آن چه در ذهن متصوّر شود كه وجود ذهنى امر خارجى نباشد، اگر از وجود يا عدم آن در خارج محالى لازم نمى آيد، آن شى ء «ممكن الوجود» است؛ و اگر از عدم آن در خارج، محال لازم مى آيد، آن «واجب الوجود» است؛ و اگر از وجود آن محال لازم مى آيد؛ آن «ممتنع الوجود» است. تقسيم نسبت به موجود خارجى ثلاثى نيست، بلكه ثنايى است؛ به اين گونه كه موجود خارجى، يا «ممكن الوجود» است؛ يعنى اگر نباشد محالى لازم نمى آيد. و يا «واجب الوجود» است كه اگر نباشد محال لازم مى شود؛ و اين همان تقسيمى است كه خواجه در اشعار خود فرموده است:

موجود منقسم به دو قسم است نزد عقل:يا «واجب الوجود» و يا «ممكن الوجود»

تا پايان شعر ... و نيز در تجريد مى فرمايد:

«الموجود إن كان واجباً و إلّا استلزمه لاستحالةالدّور و التسلسل»(2).

امّا اين كه نسبت وجوب وجود و امكان، وجود لا اقتضاء باشد كه فقط اقتضا وجود داشته باشد و ممكن باشد كه هم واجب باشد و هم ممكن؛ يعنى ممكن باشد كه هم از عدمش در خارج محال لازم آيد و هم از عدمش محال لازم نيايد، قابل تصوّر نيست؛ زيرا امكان اين كه هم از عدم شى ء محال لازم آيد و هم محال، لازم نيايد، تناقض واضح و آشكار است؛ كه استحاله آن از بديهيات اوّليه مى باشد.

ص: 25


1- 22. ( 1)- طلاق/ 12.
2- 23. ( 2)- كشف المراد في تجريد الاعتقاد/ 280 المقصد الثالث في إثبات الصانع تعالى ..

س 2- بعضى از مادّيّين، مثل «هگل» و ديگران، با غرور زياد گفته اند: «مادّه و حركت را به من بدهيد، جهان را مى سازم.» منظور آنها چيست؟ (اگر همه جنّ و انس اجتماع كنند و دست به دست هم بدهند، نمى توانند حتّى يك پشه اى را خلق كنند.) آيا فقط نظر آنها اين است كه جهان، به واسطه مادّه و حركت به وجود آمده است؟ (كه جوابش را در كتاب «به سوى آفريدگار» مرقوم فرموده ايد:)

ج 2- اگر نظرشان اين باشد كه جهان از ماده و حركت به وجود آمده، به فرض كه اين فرضيّه را كسى قبول كند، مستلزم نفى خدا و عالم غيب نمى باشد؛ زيرا در اين عالم همه مركّبات را خدا از دو چيز يا بيشتر آفريده و اگر به فرض اين كه ممكن باشد ماده و حركت را به كسى بدهند تا او، از آن موجود زنده را بسازد، در مسأله ايمان به خدا و آفريننده جهان شبهه اى ايجاد نمى شود و در آن صورت هم آن كه بخشنده حيات و آفريننده ماده و حركت است، خدا است.

هم اكنون و هم در گذشته با برخى اعمال عملى و جرّاحى موجبات توليد بعضى از جانوران را فراهم نموده اند. دست بشر در ظهور بسيارى از مظاهر مادى وارد است؛ امّا همه مى دانند كه اين تصرّفاتى كه بشر در عالم مادّى دارد، مربوط به علم و آگاهى او از برخى قوانين و سنّت هاى جارى در اين عالم است. هيچ كس نمى تواند مادّه بسازد و اگر به وسيله برخى از تصرّفات، زمينه زايش يك موجود زنده را فراهم كند، نمى تواند حيات و زندگى او را به خودش مستند كند.

بشر نمى تواند چيزى بسازد كه ساختن او را از اين عالم نگرفته باشد و نمى تواند از بيرون از اين عالم چيزى بياورد، يا چيزى را بسازد. هر چه انجام بدهد در اين عالم خلقت است؛ مثل يك بنّا كه هرچه مصالح ساختمان مى آورد و بنا مى كند، از همين عالم گرفته است.

هر چه علم بشر هم پيشرفت كند و هر كار انجام دهد، ابزار كار، برنامه و همه چيز آن را بايد از اين عالم بگيرد. همان حقيقت كه خدا به آن اشاره مى فرمايد، همه جا ظاهر است: (أم خلقوا من غير شي ء أم هم الخالقون)(1) (أفَرَأيتم ما تمنون ءأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون)(2) (أفرأيتم ما تحرثون ءأنتم تَزْرَعُونه أم نحن الزّارعون)(3))

ص: 26


1- 24. ( 1)- طور/ 35.
2- 25. ( 2)- واقعه/ 58 و 59.
3- 26. ( 3)- واقعه/ 63 و 64 ..

با اين تفاسير آيا كسى مى تواند بدون استفاده از اين مواد و تلفيق آنها با يكديگر و دست كارى در آنها، خودش يك نبات كوچك تحت قواعد ديگر- غير از قواعدى كه خدا در اين عالم برقرار فرموده- خلق كند؟!

اگر مادّه و حركت را قديم مى گويند، جوابش همان است كه در كتاب «به سوى آفريدگار» و «الهيّات در نهج البلاغه» نوشته ام. علاوه بر اين از علّت تركيب مادّه و حركت و هم آهنگ شدن آنها با يكديگر- كه خود يك پديده است- بايد جواب بدهند.

س- آيا بى اعتنايى و يا احياناً تندى با افرادى كه در مقابل بداهت، شبهه مى كنند، اشكال دارد يا خير؟ مانند وقتى كه گفته مى شود: از واضحات عقول است كه هر معلول و هر پديده اى علّتى دارد و حتّى تصادفات و معجزات هم با اراده خاصّ خداى تبارك و تعالى انجام مى گيرد، و در نتيجه علةالعلل و مسبب الاسباب، «واجب الوجود» است؛ آن شخص، بحث هاى بى نتيجه اى را مطرح مى كند.

ج- اگر افرادى باشند كه واضحات و بديهيّات را انكار مى كنند، بحث با آنها ثمرى نمى بخشد: (سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم)(1) (ذرهم يأكلوا ويتمتعوا ويلههم الأمل فسوف يعلمون)(2)) با وجود اين، همان طور كه قرآن كريم دستور داده، صفح جميل و برخورد كريمانه و بزرگوارانه با آنها- در صورتى كه اثر سوء نداشته باشد- مناسب تر است.

س- وحدت وجود يعنى چه و معتقد به آن چه حكمى دارد؟ اگر شخصى وحدت وجود را به معنى وحدت مصداق وجود، قبول داشته باشد، آيا اين سخن مستلزم كفر است؟- خواهشمند است توضيحات بيشترى در خصوص وحدت وجود بدهيد.-

ج- تفكّر در ذات مقدّس خداوند متعال منهى عنه است، و تعيين هويّت حق به اين كه وجود است- بنحوى كه قائلين به أصالة الوجود مى گويند- متحقّقِ حقيقى را وجود مى دانند و متحقّقات را بوجود و بالعرض واقعيّت دار و موجود و متحقّق مى گويند؛ هر چند وجود را صاحب مراتب بگويند، و وجود هر چه را كه غير از خداست، غير وجود او بگويند و يا اصلًا آنها را مصداق وجود ندانند و وجود را صاحب مصداق واحد بدانند؛ كه آن وجود خداست و به اين مطلب برمى گردد به اين كه خداوند تمام كلّ وجود است و وجود كل، خدا و حقيقت خداست- هر طور بگويند- با مشرب عرفان قرآنى كه از كتاب و سنّت اخذ مى شود، سازگار نيست؛ زيرا:

ص: 27


1- 27. ( 1)- بقره/ 7.
2- 28. ( 2)- حجر/ 3 ..

اولًا، اين قول متضمّن تعيين هويّت براى حقّ متعال است؛ خواه وجود مقول به تشكيك باشد كه در اين صورت، ساير موجودات نيز در حقيقت با خداوند متعال مشترك مى شوند و با (ليس كمثله شي ء)(1)) منافات دارد؛ يا مصداق وجود را واحد، و وجود خداوند متعال بدانند. بالاخره تعيين هويّت براى حق است: «كلّما ميزتموه بأوهامكم في أدقّ معانيه فهو مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم»(2)).

ثانياً، قول به وحدت مصداق، اگر به اين معنى باشد كه خداوند وجود است و حقيقت و كنه وجود هم غير قابل درك است و ساير اشياء، اشياى ديگرند، معناى اين حرف، تعيين اسم براى خدا است؛ به ملاحظه اين كه ذاتش جايز الدّرك نيست؛ اين اشكال ندارد؛ جز اين كه بگوييم اسماء الحسنى توقيفى است.

و اگر معناى آن نفى واقعيّت اشياى ديگر، و تحقّق خارجى آنها باشد، شرك منافى با توحيد نيست؛ امّا گذشته از اين كه خلاف وجدان و بديهه است، منافى با بسيارى از اسماء الحسنى و مستلزم نفى آنها است؛ كه همه بر واقعيّت اشياء، مخلوقات، مرزوقات، مصنوعات و معلومات دلالت دارند و با «ليس كمثله شي ء»، «عالم الغيب و الشهادة»، «الرّحمن الرّحيم»، «الخالق»، «البارى»، «الباسط»، «المالك» و. .. منافات دارد.

بنابراين معرفت صحيح آن است كه خدا را به همان اوصافى كه خودش و پيغمبران و حججش معرّفى كرده اند، بشناسيم؛ و بيشتر از آنچه مكلّف به معرفت آن هستيم، خود را مكلّف ندانيم؛ خدا را خدا بدانيم و او را، «او» و «يا هو» و «يا من ليس هو إلّا هو» بگوييم.

بر حسب بعضى روايات، چون در آخرالزّمان مردمانى مى آيند كه بر خلاف اين كه نبايد تعمّق در ذات خدا و اوصاف ذاتيّه او بنمايند، متعمّق مى شوند:

سوره مباركه توحيد نازل شد كه در خداشناسى و معرفت به آن بسنده نمايند و اين تعمّقات را كه خطر گمراهى و ضلالت دارد، كنار بگذارند. راجع به ساير معانى وحدت وجود نيز قابل توجّه است؛ كه از بعضى از آنها بوى كفر، استشمام مى شود.

خداوند متعال همه را از زلّات اعتقادى مصون و محفوظ بدارد.

اسماء الله تعالى

ص: 28


1- 29. ( 1)- شورى/ 11.
2- 30. ( 2)- بحار: 69/ 293 ..

س- «اسم اعظم» كدام يك از اسماء است؟ آيا از طريقه رمزى منظومه مرحوم شيخ بهايى- رحمه الله- (از شعر 87 كه مصراع اوّل بيت نخست آن چنين است: «هشت حرف است به ترتيب و نظام» تا شعر 95 به طورى كه نوشته اند.) مى توان آن را به دست آورد؟

ج- راجع به «اسم اعظم» اقوال و آراى متعدّدى وجود دارد. «كفعمى» در «مصباح» فرموده: «اقوال در اين موضوع نزديك است كه در كتاب مصنف و مجموع مؤلّفى منحصر نشود.»(1) و از جمله شصت قول از اين اقوال را ذكر كرده است.

و از «بصائر الدرجات» از حضرت صادق عليه السّلام- روايت كرده است كه: خداوند اسم اعظم را 73 حرف قرار داده، و به آدم بيست و پنج حرف؛ به نوح پانزده حرف؛ به ابراهيم، هشت حرف؛ به موسى چهار حرف و به عيسى دو حرف عطا فرمود. پس عيسى به آن دو حرف احياء موتى و ابراء اكمه و ابرص مى كرد و به محمّد- صلى الله عليه و آله- 72 حرف عطا فرمود و يك حرف را براى خود برگزيد.

و نيز در «شرح صحيفه»- شرح دعاء پنجاهم- از «ابى جعفر صفّار» و در «بصائر الدّرجات» به سند متّصل به حضرت امام محمّد باقر- عليه السلام- از آن حضرت روايت كرده است، قريب به اين مضمون: اسم اعظم خدا بر هفتاد و سه حرف است و نزد «آصف» يك حرف از آن بود (كه با آن سرير «بلقيس» را با آن سرعتى كه در قرآن مجيد است، نزد «سليمان» حاضر كرد و به محلّ خود برگرداند.) و نزد ما هفتاد و دو حرف از آن است و يك حرف آن را خدا به خود اختصاص داد؛ ولاحول ولاقوة إلّا باللّه العلي العظيم.

و اين حديث، شرحى دارد كه در بعضى كتب، مثل «شرح صحيفه» و همچنين «شرح اسماء الحسنى» همدانى مذكور است.

و از حضرت رضا- عليه السلام- روايت است كه: «بسم الله الرّحمن» نزديكتر است به اسم اعظم خدا از سياهى چشم به سفيدى آن.(2) و در «مجمع البيان» (در تفسير سوره حشر) روايت شده است از حضرت رسول اعظم صلّى الله عليه و آله- كه: اسم اعظم در شش آيه آخر سوره حشر است.

همچنين در «الكلم الطيّب» براى اسم اعظم نشانه هايى ذكر فرموده و مى گويد كه اسم اعظم در پنج آيه از پنج سوره قرآن: بقره، آل عمران، نساء، طه و تغابن مى باشد.(3)

ص: 29


1- 31. ( 1)- ر. ك: مصباح ص 306 الى 312.
2- 32. ( 2)- تفسير صافى: 1/ 252، نورالثقلين: 1/ 6.
3- 33. ( 3)- الكلم الطيب/ 59 ..

بعضى ديگر گفته اند: «الحي القيّوم» اعظم اسماء حسنى است.

و در «مصباح»، كفعمى فرموده است: دعاى «جوشن كبير»، «مشلول» و «كميل» از دعاهايى است كه وجود اسم اعظم در آنها روايت شده است.

و در بعضى روايات ديگر از حضرت رضا- عليه السلام- روايت شده است: «العلى العظيم» اسم اعظم است؛ چون خداوند اعلى بر همه چيز، اعظم از هر چيز است.(1)

«صدوق» در «ثواب الاعمال» از حضرت صادق عليه السلام- روايت فرموده است كه: اسم اعظم خدا در سوره «فاتحة الكتاب» به طور پراكنده وجود دارد؛ يعنى حروف آن، همه در اين سوره است.(2)

امّا راجع به طريق شناختن اسم اعظم- همان طور كه مرقوم داشته ايد- اشعارى در اين موضوع به شيخ بزرگ و نابغه شهير «شيخ بهاءالدين محمد عاملى» نسبت داده شده است. اين موضوع در «كلّيات شيخ»(3) و «بيان الآيات در علم زبر و بينات»(4) و در «روائح النّسمات»(5) با شرح و توضيح ذكر شده است.

ولى اوّلًا، صحتِ اين نسبت معلوم نيست و بعضى در آن ترديد كرده اند.

ثانياً، به نظر حقير، ورود در اين راه به قصد كسب قوّه و قدرت و استفاده از آثار اسم اعظم براى مقاصد دنيوى و اين كه به واسطه آن به دست شخص، عجايبى اظهار شود، خود باعث حجابى مى شود بين انسان و خدا و سبب كدورت باطن و منافى با اخلاص و صفاى قلب است.

ورود در اين وادى موجب مى گردد كه شخص عمر خود را با حروف و حساب و نظر در زبر و بينات حروف و اين مقوله مطالب تلف كند و از كمال قوّه علميّه و عمليّه- كه به وسيله عبادت، اطاعت، تفكّر، مطالعه و دقّت در آيات آفاقيّه و انفسيّه و نظر در معانى قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عليهم السّلام- حاصل مى شود- بازماند؛ و در اين مرحله، وقوف نموده و پس از عمرى صرف وقت متوجّه شود كه اشتباه كرده و فرصت ها را از دست داده است.

بلى، اگر علم به اين اسم- تا حدّ و مقدارى كه براى غير انبياء و ائمه عليهم السلام- ممكن است- براى كسى حاصل شود، به نظر اينجانب از راه تعبّد و التزام به احكام شرعيّه و فعل واجبات و مستحبّات، ترك محرمّات و مكروهات، تخلّق به اخلاق حميده و

ص: 30


1- 34. ( 1)- بحار: 4/ 175.
2- 35. ( 2)- ثواب الاعمال/ 130.
3- 36. ( 3)- كليات شيخ بهائى 93/.
4- 37. ( 4)- بيان الآيات/ 41.
5- 38. ( 5)- روائح النسمات/ 57 ..

تجنّب از صفات ذميمه و التزام به ذكر خدا حاصل مى شود؛ به شرط اين كه غرض از اداى اين وظايف، اطاعت و امتثال امر الهى و تقرّب به درگاه او و كمال نفس و تهذيب اخلاق و رفع حجب باشد.

در اين صورت شناختن اسم اعظم به شخصه لازم نيست؛ و اگر سالكِ راه خدا در همين اسامى شريفه- كه در روايات به عنوان اسم اعظم معرفى شده- تفكّر نمايد و به معانى آنها تا حدّى كه ميسّر است، معرفت پيدا كند و آنها را ورد زبان خود قرار دهد، مسلماً فوايد و بركاتى كه از اين راه نصيب او مى شود، فوق العاده خواهد بود.

و ثالثاً، آن اسم اعظمى كه در حديث، هفتاد و سه حرف است، و به مثل حضرت عيسى على نبيّنا وآله وعليه السّلام- دو حرف از آن داده شده، براى احدى- بر حسب همان حديث- معرفت به تمام حروف آن اسم حاصل نخواهد شد؛ زيرا يك حرف آن را خدا مخصوص خود قرار داده است و به پيغمبر اكرم خاتم و ائمّه عليهم السّلام- هفتاد و دو اسم از آن اسامى اعطا شده، و به آدم بيست و پنج حرف؛ به نوح پانزده حرف؛ به ابراهيم هشت حرف و به موسى چهار حرف عطا شده است.

مگر اين كه كسى بگويد: به مقدار يك حرف كه به «آصف» عطا شد، ممكن است به افراد نخبه اى مانند: سلمان، ابوذر، ميثم تمّار و رشيد هجرى عطا شده باشد. خداوند به مكان و محلّ تفضّل و عنايت خود، داناتر است.

نكته اى كه در اين جا تذكّر آن لازم است اين است كه: معلوم نيست اين حروف همه يك اثر و خاصيّت داشته باشند؛ بلكه ممكن است متفاوت باشند و علم به هر يك، آثارى داشته باشد، و بسا باشد كه دو حرف عيسى از پانزده حرف نوح عظيم تر باشد. ممكن است آن يك حرف كه به كسى عطا نشده از تمام اين حروف اعظم و اكبر باشد كه احدى از ممكنات را لياقت و ظرفيّت فرا گرفتن آن نباشد.

رابعاً، بعضى از علما و اهل نظر برآنند كه اين هفتاد و سه حرف از هجائيه نيستند؛ بلكه حقايقى مى باشند كه درك و فهم آنها آثار مهمّى دارد و مى گويند: دليل بر اين كه اسم اعظم تركيب لفظى اين هفتاد و سه حرف نيست، اين است كه همه اين حروف به كسى اعطا نشده، و به كسانى كه اعطا شده، از يك حرف تا هفتاد و دو حرف آن عطا شده است. پس اگر تركيب لفظى اين حروف مراد باشد- در صورتى كه يك حرف آن معلوم نباشد- معنايى آن قابل فهم نخواهد بود؛ مگر اين كه كسى بگويد: خصوص اين حروف از اين جهت شرافت و موضوعيّت دارند كه اسم اعظم از آن تركيب شده، و در صورتى كه شخص هر يك از اين حروف را بالخصوص بشناسد، آثارى دارد.

ص: 31

وجه ديگرى كه به نظر حقير مى رسد، اين است كه: اگر مراد از اين حروف، حروف هجائيه باشد، از بيست و هشت حرف تجاوز نمى كند؛ در حالى كه در روايت، هفتاد و سه حرف معيّن شده و اين كه بگوييم اين هفتاد و سه حرف از تكرار بعضى حروف حاصل شده، نيز بعيد است.

وجه ديگر آن به نظر حقير اين است كه: راجع به «آصف»- كه بر حسب اين روايات يك حرف از اسم اعظم را شناخته- در قرآن آمده است:

قال الذي عنده علم من الكتاب 39] و احتمال اين كه مراد از كتاب، اسم اعظم- مركّب از حروف هجائيه- باشد و علمى كه» آصف «داشته، يك حرف هجائى از اين اسم باشد، بعيد است. پس ممكن است در اين روايات، مراد از «اسم اعظم» مجموع عالم كون و ماسوى الله باشد؛ و مراد از علم، آن علوم كونيّه، جهان بينى، و جهان شناسى و اطّلاع از روابط مخلوقات با يكديگر و حجم و وزن كواكب و كرات و منظومه ها و خواصّ قاطبه موجوداتِ جهانِ خلقت و ظاهر و باطن و روح و جسم و زمين و آسمان و ملايكه و مخلوقات كشف شده و كشف نشده باشد.

هر كس به اندازه اى كه به تقديرات الهيّه در اين نظام كبير متقن آگاه شود، مى تواند كارهايى انجام دهد كه افراد جاهل، از انجام آن كارها عاجزند، و چون «آصف» به مقدار يك جزء از هفتاد و سه جزء از اين روابط عالم كون و علوم مادّيّه و ماوراى مادّه را مى دانست، توانست با آن سرعت، تخت «بلقيس» را حاضر سازد.

مراد از اين كه هر كدام از انبيا و ائمّه عليهم السّلام- تعدادى از اين حروف را دارا بودند، بيان سعه و ضيق دايره علوم آنها و به عبارت ديگر جهان شناسى آنها به تمام معنى الكلمه بوده است.

دليل بر اين مطلب، اين آيه است:

(قل كفى بالله شهيداً بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب)(1)؛

كه بر حسب بعضى تفاسير، مراد از «من عنده علم الكتاب» اميرالمؤمنين عليه السّلام- است كه اگر «آصف» علمى از كتاب و بهره اى از آن داشت، حضرت امير- عليه السّلام- همه علم كتاب را دارا بود؛ پس عجيب نيست اگر مى فرمود:

«سلوني قبل أن تفقدوني فوالله إني لأعرف بطرق السماء من الأرض ...»(2)

ص: 32


1- 40. ( 2)- رعد/ 43.
2- 41. ( 3)- نهج البلاغه/ خطبه 189 ..

اين نكته هم مخفى نماند: اين كه در بعضى روايات يك اسم معيّن مثل «الحي القيوم»، و در بعضى روايات اسم ديگر، مثل «العلي العظيم»، اسم اعظم معرفى شده، با همديگر منافات ندارند؛ زيرا ممكن است مراد از اسم اعظم در اين اطلاقات، اسمائى باشند كه يا اسماء ديگر را به طور اصرَح شامل شوند و فوق جمله اى از اسماء باشد و يا دلالت آن اصرَح يا اصدَق باشد؛ كه به اين گونه ملاحظات اسم اعظم خوانده مى شود.

به عبارت ديگر: اسماء اللّه الحسنى به ملاحظه اين كه دلالت بر ذات و صفات بارى تعالى دارند و به قياس به اسماء موجودات ممكنه اسم اعظم و اجل و اكبر هستند، در بين خودشان نيز به حسب سعه و عموم دلالت، بعضى اعظم از بعضى ديگرند و بعضى در تحت اسم مافوق واقع مى باشند، تا به اسم اللّه اعظمى كه تمام اسماء، در تحت آن هستند، برسد. پس به امثال اين ملاحظات ممكن است چند اسم، اسم اعظم معرفى شود.

همچنين ممكن است به ملاحظه قرب معانى اين اسامى با اسم اعظم، يا تشكّل لفظ آن از بعضى حروف اسم اعظم، بر آنها نيز حقيقتاً يا مجازاً «اسم اعظم» اطلاق شود.

و چنان كه گفته شد، از جمله فوايد اين اطلاقات اين است كه بندگان به حفظ اين اسامى شريف و التزام به ذكر و توجّه به معانى و تفسير آنها بيشتر اهتمام نمايند؛ و هم به واسطه شناختن اسم اعظم از بين اسماء، از بركات ومعرفت اسماء ديگر باز نمانند.

آخرين نكته اى كه در اين جا توجّه خواننده را به آن جلب مى كنم اين است كه: اگر اسم اعظم عبارت از اصوات و حروف باشد، به خودى خود مؤثر نيست؛ بلكه مؤثّر و فاعل، ذات بى زوال مسمّى است كه در نزد دعا به اين اسم، دعا را مستجاب مى سازد.

از آن چه گفته شد معلوم گرديد كه اين بحث از هر نظر از بحث هاى بسيار دقيق علمى است و به پايان رساندن آن كارى بس دشوار است؛ زيرا هر چه درباره آن نگاشته مى شود دامنه آن وسيع تر مى شود و از افق افهام عادى دورتر مى گردد؛ چنان كه گويى بحث و فحص، بر غموض و عمق آن مى افزايد. (ولاحول و لاقوّة إلّا باللّه العليّ العظيم).

پس بهتر است ضعيفانى چون من اذعان كنيم كه نه تنها براى امثال من، بلكه براى محققّان بزرگ نيز معرفت حقيقت اين موضوع- كما هو حقّه- حاصل نشده است و استعداد علمى و عملى ما ناقص تر از اين است كه اين موضوع را به طور مستوفى و اطمينان بخش به پايان برسانيم. بنابراين بايد بگوييم:

كس ندانست كه منزلگه مقصود كجاست اين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد

ص: 33

***

اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

***

گفتم: همه ملك حُسن سرمايه تو است خورشيد فلك چو ذرّه در سايه تو است

گفتا: غلطى ز ما نشان نتوان يافت از ما تو هر آن چه ديده اى پايه تو است

***

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم و از هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمرما هم چنان در اوّل وصف تو مانده ايم

س- تعداد «اسماء الحسنى» را بيان فرماييد؟

ج- آن چه از اسماء الله در قرآن مجيد آمده است،- بر حسب بعضى كتب تفاسير- 127 اسم است.

علّامه مجلسى قدّس سرّه- در كتاب «توحيد» در ابواب «اسماؤه تعالى»، باب سوّم آن را به باب «عدد اسماء الله تعالى و فصل إحصائها و شرحها»(1) اختصاص داده است.

بر حسب رواياتى كه در كتب معتبر مثل «مجمع البيان»(2) و «توحيد صدوق 44]» و در كتب شرح اسماء الحسنى روايت شده، براى خداوند متعال 99 اسم است؛ هر كس آنها را احصا كند، به بهشت وارد مى شود؛ و اين نود و نه اسم در خود روايات ذكر شده است.(3)

صدوق عليه الرّحمه- مى فرمايد: مقصود از احصاى آنها شمردن آنها نيست؛ بلكه مقصود، معرفت و اطّلاع بر معانى اين نود و نه اسم است.

در كتب شرح اسماء الحسنى اين 99 اسم، شرح و تفسير شده اند. «صدوق» نيز در كتاب «توحيد» آنها را شرح فرموده است. «كفعمى» در «مصباح»، «ابن فهد» در «عدة الدّاعى»(4) و بزرگان ديگر هم آن را شرح كرده اند؛ كه مراجعه به اين شرح ها براى مزيد معرفت و توجّه نافع است.

ص: 34


1- 42. ( 1)- بحار: 4/ 181.
2- 43. ( 2)- مجمع البيان: 7/ 3.
3- 45. ( 4)- فصل 32، ص 312 الى 368.
4- 46. ( 5)- ص 298 الى ص 316 ..

از بعضى اخبار نيز استفاده مى شود كه اسماء الحسنى 360 اسم است؛(1) بر حسب آن چه «مجلسى» و «سيّد عليخان» و «كفعمى» روايت فرموده اند،(2) چهار هزار اسم مى باشد.

ممكن است مراد از 99 اسمى كه در روايات اولى ذكر شده است اسم هايى باشد كه اشرَف يا اشهَر يا اظهَر و اوفق و اسبَق و اصدَق به مسمّى باشد. و ممكن است كه اسماء ديگر به اين نود و نه اسم رجوع نمايد.

گاهى كثرت اسماء به ملاحظه لغات مختلف تصوّر مى شود؛ كه به اين لحاظ اسماء الحسنى از چهار هزار هم بيشتر مى شود. و گاه به لحاظ اضافه اين، كثرت پيدا مى شود؛ كه به اين ملاحظه، حدّ و حصرى ندارد؛ مثل «الخالق» كه يك اسم است؛ ولى اگر اضافه شود متعدّد مى شود؛ مانند: خالق الأرض، خالق السّماوات، خالق الشّجر، خالق الجبال، خالق الإنسان و ... و هم چنين اسم الفاطر، الباري، الرزاق، الكافي، الرب، الكاشف و اكثر اسماء الحسنى.

عباراتنا شتى و حسنك واحدو كل إلى ذاك الجمال يشير

از نظر ديگر، موجودات و تمام مخلوقات اسماءالله هستند؛ زيرا اسم، آن چيزى است كه دلالت بر مسمّى و وسيله شناختن و علامت و نشانه ذات صاحب نام باشد.

وجود مخلوقات آيات وجود خدا، كلمات خدا و آثار بارى تعالى هستند و اكمل و اشرف اين اسماء، انبيا و اولياى دين به ويژه حضرت خاتم النّبيّين و ائمّه اثنى عشر- صلوات الله عليهم اجمعين- مى باشند؛ چنان كه در روايت از حضرت صادق عليه السّلام- وارد شده: «نحن والله الأسماء الحسنى الذي لايقبل من أحد طاعة إلّا بمعرفتنا، قال: (فادعوه بها)»(3) براى اينكه اين بزرگواران از حيث ذات و صفات و افعال و اقوال، وسايل معرفة اللّه و علايم و نشانه و آيات كبرى و اسماء حسناى خداوند متعال مى باشند.

س- اگر اكثريّت مردم يا بخش عظيمى از انسان ها گمراه باشند و فقط جمعيّت هدايت يافته منحصر به مسلمين و از آنها نيز منحصر به «فرقه ناجيّه» باشد، آيا با هدايت عامّه خدا و اسم شريف (الهادى)- كه همه را شامل و فراگير است- منافات ندارد و موجب حرمان اكثريّت از هدايت الهى نمى گردد؟

ص: 35


1- 47. ( 1)- توحيد صدوق، ص 191- شرح اين حديث را در بحار، ج 4، ط جديد، ص 167- 172 ملاحظه كنيد.
2- 48. ( 2)- مصباح كفعمى، ص 349؛ بحارالانوار، ج 4، ص 211؛ شرح الصحيفة، شرح دعاى پنجاهم.
3- 49. ( 3)- تفسير صافى: 1/ 628 ..

ج- مفهوم اسم «الهادى» و معنى هدايت الهى، اجبار بر هدايت و سلوك راه مستقيم نيست. هدايت به معناى عام- كه شامل همگان است- عبارت است از: هدايت هاى تكوينى كه در تمام عالم خلقت از جماد و نبات و حيوان و حتّى انسان وجود دارد و همه با آن هدايت به طرف كمال وجودى خود مى روند. شايد مقصود آيه شريفه ربنا الذي أعطى كل شي ء خلقه ثم هدى 50] همين هدايت باشد. هم چنين هدايت هاى تشريعى و راهنماييهايى كه به وسيله انبيا براى مردم صورت گرفته، عمومى بوده و شامل خوب و بد و صالح و طالح است. اين هدايت هم، شامل فرعون و قارون و شمر و ديگر اشقيا، و هم شامل صلحا است؛ و هيچ كس از هدايت الهى محروم نيست.

بنابراين، جمعيّت هدايت شده منحصر به مسلمين نيستند و عامّه افراد بشر نيز بر حسب فطرت و هدايت عقل و وحى و شرع هدايت شده اند؛ چنان كه قرآن در اين باره مى فرمايد: وأما ثمود فهديناهم فاستحبواالعمى على الهدى 51] انا هديناه السبيل إما شاكراً و إما كفوراً(1)

در اين ميان هدايت هاى خاص و كمك ها و مددها و توفيقات و عناياتى نصيب اشخاص مى شود كه در شرايط خاص و ظروف معيّن است و بيشتر مستند به گرايش انسان به سوى طلب هدايت و جهاد و مجاهده و بعضى شرايط مى باشد؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و إن الله لمع المحسنين.(2)؛ كه البتّه اين هدايت ها خاص است.

س- در برخى هيأت هاى مذهبى اشعارى سروده و خوانده مى شود كه در ضمن آن لفظ جلاله «اللّه» را به ذوات عصمت- سلام اللّه عليهم- و غيره نسبت مى دهند؛ مثلًا گفته مى شود: من على اللّهى ام؛ من حسين اللّهى ام؛ من زينب اللّهى ام و ...؛ حتّى اخيراً گفته اند: من كه هيچ، انبيا، اكبراللّهى هستند (مقصود، حضرت على اكبر- عليه السّلام- است). گاهى لفظ مبارك «هو» را به طرز خاصّى به طور دسته جمعى فرياد مى زنند و بعد از آن «يا حسين» و يا «يا زينب» مى گويند؛ مثلًا مى گويند: «هو يا زينب» و امثال آن.

از آن حضرت تقاضا مى شود جهت تنوير افكار، نظر مبارك خود را مرقوم فرماييد كه شديداً مورد حاجت است. خداوند به همه ما توفيق تبعيّت كامل از احكام الهى را عنايت فرمايد و همه را از فِتَن نجات دهد.

ص: 36


1- 52. ( 3)- انسان/ 3.
2- 53. ( 4)- عنكبوت/ 69 ..

ج- واضح است كه گفتن اين كلمات به قصد جدّ و اراده مفهوم ظاهر اين الفاظ، شرك و كفر است و با شكّ در اين كه گوينده، مفهوم ظاهر آن را اراده كرده يا معناى ديگرى در نظر داشته، اگر قرينه صارفه اى- كه دلالت بر عدم معناى ظاهر آن دارد- نباشد، باز هم حمل بر كفرگويى مى شود.

امّا به ملاحظه اين كه افرادى موحّد و خداپرست، اين كلمات را بر زبان مى آورند و حضرات ائمّه عليهم السّلام- را بنده و مقرّب خدا و اولياى خداوند مى دانند؛ و با بى التفاتى و جهل به معناى اين الفاظ، آن را بر زبان مى آورند و يا به هر حال هرگز قصد ندارند كه آن بزرگواران را اللّه و خدا بدانند، حكم به كفر و شرك آنها نمى شود.

با وجود اين، لازم است از گفتن اين الفاظ جدّاً خوددارى شود؛ زيرا مفاسدى كه بر اين گونه شعارها مترتّب مى شود و زيان هايى كه براى دين و مذهب و درك و معرفت جامعه دارد، بسيار است. مسلمانى كه در همه نمازهايش شهادت مى دهد كه شخص نبىّ اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم-- كه افضل همه مخلوقات و همه اين بزرگواران است- پيغمبر و بنده خدا است، معنى ندارد كه بگويد: «محمّداللّهى» يا «على اللّهى» يا «حسين اللّهى» هستم.

بنابراين بايد مجالس مؤمنين از اين برنامه ها و شعارها پاك و منزّه باشد و به ذكر فضايل و مناقب آن بزرگواران- كه در احاديث صحيح آمده است- مجالس خود را مزيّن نمايند و امر ولايت اهل بيت عليهم السّلام- را زنده نگاه دارند و حدود توحيد و نبوّت و امامت و حريم مقامات را رعايت نمايند.

خداوند متعال همه اعمال عبادى و كارهاى ما را از تصرّفات شياطين و افراد بى معرفت حفظ نمايد و توفيق تعظيم شعائر و تأسّى كامل و صحيح به اهل بيت عليهم السّلام- را به همگان عطا فرمايد.

لازم به تذكّر است كه: در مقام متوجّه ساختن افراد مذكور به اين حقايق بايد برادرانه در محيطى صميمى صفا و به طور مشفقانه عمل شود تا تذكّر- ان شاء الله تعالى- ثمر بخش و مفيد واقع گردد.

علم و اراده الهى

س- مگر خداوند خوبى بنده اش را نمى خواهد؟ او مى خواهد كه بنده اش به سوى كمالات هدايت شود. پس چرا وقتى مى خواهيم كارى را انجام دهيم، «ان شاءاللّه» مى گوييم؟

مثلًا مى خواهيم مسجدى را بنا كنيم و اين مسجد ذخيره آخرتمان است؛ مى گوييم: اگر خدا بخواهد، اين كار را انجام مى دهم. فلسفه اين گفتار چيست؟

ص: 37

ج- گفتن «ان شاءالله» با رسيدن به كمالات منافات ندارد؛ بلكه خود گفتن آن، مرتبه اى از كمال است؛ چون اوّلًا: در قرآن و روايات به آن ترغيب شده و ثانياً: معنايش اين است كه تحقّق امور به مشيّت الهى بستگى دارد؛ يعنى اگر خداوند نخواهد، هيچ امرى در خارج صورت حصول و تحقّق نمى گيرد.

گفتن «ان شاءالله» در امور خير، به اين برمى گردد كه گوينده در واقع از خداوند مى خواهد مانعى براى انجام كار خيرى كه قصد دارد انجام دهد، پيش نيايد و توفيق آن را داشته باشد؛ و اين نشانه كمال توحيد گوينده است. والله العالم.

س- آيا در انجام كارها مستغنى از اراده خدا هستيم و به اراده و اختيار خود، كار مى كنيم؟

ج- اراده تكوينيّه خدا بر اين تعلّق گرفته كه كارها از ما به نحو اراده و اختيار صادر شود. ما بالوجدان حس مى كنيم كه در افعال خود مجبور نيستيم؛ هر چند اين اختيارى كه به ما داده شده كه مى توانيم كارى را انجام دهيم و مى توانيم آن را ترك كنيم، به اراده و خواست خدا است.

س- آيا علم خداوند و انبيا و ائمّه، موجب سلب اختيار مردم در انجام كارها نيست؟

ج- علم خدا و علم انبيا و ائمّه عليهم السّلام- از وقايع و حوادث، مستلزم سلب اختيار اشخاص و علّت وقوع آن حوادث نيست؛ زيرا در غير اين صورت- العياذباللّه- نفى علم خدا به همه وقايع كلّى و جزئى لازم مى شود؛ كه خلاف ضرورت وجدان است؛ و يا قول به جبر كلّى لازم مى آيد؛ كه آن نيز خلاف ضرورت و بداهت است و مستلزم اين است كه معلوم، تابع علم باشد.

حلّ اجمالى شبهه اين است كه: علم خدا و كسانى كه علم خود را از خدا گرفته اند، متعلّق به وقوع حوادث به همان ترتيب طبيعى است؛ كه از جمله وقوع فعل از اشخاص، مريد به اراده و اختيار است و اگر به غير اراده و اختيار واقع شود و به جبر باشد، خلاف علم خدا واقع مى شود.

به هر حال مسأله، مسأله اى است وجدانى و با رجوع به وجدان، هر كسى خود را صاحب اراده و اختيار مى يابد و اگر هزار شبهه هم در مقابل آن باشد، خلاف وجدان و بداهت است.

ص: 38

از سوى ديگر هم علم خدا به هر چيز و هر جريان، و اخبار انبيا به ويژه حضرت رسول اعظم صلّى الله عليه و آله و سلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- نيز از وقايع و حوادث ثابت و مسلّم است و بسيارى از آن اخبار واقع و ظاهر شده و آن چه مربوط به آينده است نيز واقع خواهد شد. و اين خبرها نيز مانند خورشيد در وسط آسمان ثابت است و قابل انكار نيست و به مسأله جبر و اختيار ارتباط ندارد.

س- با اين كه بيشتر مردم اهل جهنم هستند خلقت انسان و عالم تكليف براى چيست؟

ج- خلقت همه انسان ها براى اين است كه با انتخاب و اختيار خود و استفاده از هدايت هاى، الهى به مقامات نايل شوند و به رضوان خدا و بهشت و نعمت هاى آن و كمال مطلوب برسند. اگر به گفته شما بيشتر مردم اهل جهنّمند، يا به جاى بهشت، جهنّم و راه هاى آن را انتخاب مى نمايند، به سوء اختيار خودشان است.

خلاصه اين كه: برنامه بسيار پيچيده امتحان و آزمايش، با اين خلقت انجام مى شود و در واقع تشخيص و تخليص، تا گزينش زبده ها و صلحا برقرار مى گردد و اين وضعيّت و برنامه اى است كه مى توان گفت به يك معنى در درجات مختلف و در كلّ عالم طبيعت برقرار است؛ با اين تفاوت كه جريان در ناحيه تشريعيّات و امور تكليفيّه در انسان به اختيار خودش وابسته است.

به علاوه، اين مطلب كه بيشتر مردم اهل جهنّم اند، يا مخلّد در آتش هستند، ثابت نيست و تعبير قرآنى (كثيراً من الجن والإنس)(1) است. آن چه مسلّم است اين كه: اشخاص مقصّر و ملتفت كه در حال كفر مرده باشند، مستوجب جهنّمند و خلود در جهنّم فقط در مورد معاندين است.

س- روايت است حضرت على- عليه السّلام- در پاسخ به مردى كه سؤالى به تمسخر پرسيده بود، به «عمرسعد»- كه آن زمان تازه راه افتاده بوده- اشاره كرد خبر داده بودند كه: فرزند تو قاتل پسر من، حسين- عليه السّلام- است.

با توجّه به اين نكته و عطف به اين كه سرنوشت اين فرد و امثال او از قبل تعيين شده بوده، نقش «اختيار» را تشريح فرماييد.

با فرض اين كه كسى چون «عمرسعد» يا «شمر» از راهى كه در آن بودند باز مى گشتند، با توجّه به آن كه قضاى الهى بر شهادت امام حسين- عليه السّلام- قرار گرفته بود، آيا اين اتّفاق نمى افتاد؟

ص: 39


1- 54. ( 1)- اعراف/ 179 ..

ج- مخاطب به اين كلام، «سعد وقّاص»- پدر عمرسعد- بوده است. اخبار و احاديث از پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله- و اميرالمؤمنين عليه السّلام- درباره شهادت سيّدالشهداء- عليه السّلام- بسيار است. اين شبهه اى كه مطرح كرده ايد همان شبهه جبريّه است كه در شعر منسوب به خيّام نيز آمده است:

مِى خوردن من حق ز ازل مى دانست گر مِى نخورم علم خدا جهل بود

و جواب علمى آن را خواجه داده است:

علم ازلى، علّت عصيان گفتن نزد عقلا زِ غايت جهل بود

علم الهى به اين كه عمرسعد يا شمر قاتل سيّدالشهداء- عليه السّلام- است، سبب سلب اختيار، آنها و اجبار آنها بر قتل نمى شود و اصلًا علم الهى تعلّق گرفته است به اين كه: عمل قتل از آنها به اراده و اختيار خودشان صادر شود. و قتل و فعلى كه به اراده و اختيار صادر نشود، متعلّق علم نيست و واقع نشده است.

به هر حال ما به بداهت مى دانيم كه «عمر سعد» و «شمر» و هر ظالم و هر شخص عادل همه به اراده و اختيار عمل مى كنند. چنان كه بر حسب اخبار متواتر هم مى دانيم، شهادت آن حضرت عليه السّلام- و قتل آن حضرت توسّط قتله آن حضرت نيز از پيش به وسيله اخبار پيغمبر و اميرالمؤمنين عليهماالسلام- معلوم و مسلّم بوده است. (واللّه العالم).

س- مدّت چهار سال است كه- خواسته يا ناخواسته- در يك سرى جريانات فكرى، اعتقادى و دينى وارد شده ام و به تنهايى نمى توانم خارج شوم، به اشخاص مختلفى از جمله ... مراجعه كردم، امّا نتوانستم نتيجه دلخواه بگيرم. دوست دارم با يك مرجع و كسى كه ديد جديدى به اسلام و تشيّع و ايدئولوژى دارد و يك عالم داناى آگاه بر امور زمان مشورت كنم. البتّه بيشتر دوست دارم دردم را حضورى بيان كنم؛ ولى به واسطه دورى راه برايم مقدور نيست.

در ابتدا بى تعارف بگويم كه اگر مايل نيستيد كه جواب روشن فكرانه بدهيد، حتماً بگوييد كه ديگر مزاحم شما نشوم و اگر عمرى باقى بود براى اخذ پاسخ در پى ديگرى بروم. آنچه را كه من مى خواهم بايد عالمى آگاه پاسخ گويد. لطفاً بدون در نظر گرفتن اين كه ممكن است من با شنيدن حقيقت، گمراه شوم حقيقت و واقعيّت را بگوييد؛ چون براى رهايى از هر بيراهه اى، بالاخره راه درستى هم پيدا مى شود. از كسانى كه با آنها حرف زده ام راضى نيستم؛ چون به جاى گفتن جواب يا لااقل گفتن اين كه «من نمى دانم»، مى گويند: «دنبال اين چيزها نگرد؛ امر، امر الهى است». و مرا قانع نمى كند؛ چون دستورات خدا بى دليل نيست و

ص: 40

هر كدام حكمت دارد. من و چند تن از دوستانم واقعاً مشكل داريم؛ يعنى در برزخ وحشتناكى قرار داريم. اميدوارم اين مقدّمه حوصله تان را سر نبرده باشد؛ چرا كه ذكر آن لازم بود.

امّا بحث كلّى ما درباره خداست و مهم ترين بخش آن بحث از اراده خداست. من درباره آن چيزهاى مختلفى شنيده ام؛ امّا مى خواهم نظر جامع شما را هم بدانم. بدانم كه اراده خدا كجاى اين عالم هستى است؟ كجاى زندگى و آينده انسان است؟ اراده خدا با اراده انسان چه ارتباطى دارد؟ روابط طولى و عرضى در اين مورد خاص، اصلًا برايم قابل قبول نيست. (لازم به توضيح است كه من فردى منطقى هستم و بيشتر بر استدلال منطقى و عقلى تكيه دارم؛ البتّه به معنويّات و نامحسوسات هم كاملًا توجّه دارم و شايد اين موارد دليل بر ناآگاهى و نادانى من باشد.)

در ادامه اين كه: اراده خدا چگونه زندگى انسان را تغيير مى دهد؟ (سرنوشت انسان و اراده خدا و اراده انسان هم زمان وجود دارند؛ ولى در عين حال در يك زمان با هم منافات دارند؛ يعنى قبول يكى مستلزم نفى ديگر است. اگر اراده خدا باشد، كارهاى ما جبرى است و اگر اراده انسان باشد، اراده خدا زير سؤال مى رود.)

قضا و قدر و تقدير و سرنوشت همگى تحت تأثير دعا و نيايش قرار دارند؛ ولى در اين ميان اراده خدا- كه بايد همان تقدير باشد- تحت تأثير درخواست انسان عوض مى شود؛ يعنى انسان مى تواند سرنوشت خود را تغيير دهد و با اراده خدا مقابله كند. بنابراين سرنوشت انسان دست خودش است. در اين ميان، دانايى خدا نسبت به سرنوشت انسان و اراده او تحت تأثير كارهاى انسان (به غير از دعا) مى باشد؛ يعنى انسان با كارهاى خود سرنوشت خود را رقم مى زند ....

نمى دانم كه توانستم منظور خود را آنچنان كه بايد، درست مطرح كنم يا خير. به هر حال شما به اختيار خودتان يك مطلب جامع و كامل درباره اين مطالب برايم بنويسيد؛ كه اين موضوع و حلّ آن خيلى مهم و حتّى حياتى است. البتّه سؤالات من خيلى زياد و فرصت، اندك است. اميدوارم با پاسخ گفتن به اين سؤال هم گره كور اعتقادى من رفع شود و هم بر هر آنچه كه تا كنون شنيده ام، خطّ بطلان كشيده شود. (به اميّد خدا).

ج- نامه حاكى از روحيّه كنجكاو و كاوشگر جناب عالى واصل شد. اين رشته اى كه شما درباره آن وارد كاوش شده ايد، داراى شعب و برانگيزنده سؤالات بسيار است؛ كه بشر تا بوده با آن كلنجار رفته و تا هست با آن دست و پنجه نرم خواهد نمود و چه بسا كه بسيارى از آنها لاينحل باقى بماند؛ چنان كه بسيارى از آنها هم حل شده و به سؤالات مربوط به آنها پاسخ داده شده و يا بسا در آينده به آن سؤالات پاسخ شافى و كافى داده شود.

ص: 41

معلومات بشر هر چه هم زياد باشد و زياد و زيادتر شود، در مقابل مجهولاتش چيزى به حساب نمى آيد و هر چه معلومات او بيشتر مى شود سؤالاتش مضاعف مى گردد و گمان نمى رود روزى برسد كه بشر به اكتشاف و كسب آگاهى بيشتر و رفع جهل و نادانى خود نيازمند نباشد؛ بنابراين حسّ كنجكاوى و كاوشگرى او هيچ گاه از فعّاليّت باز نمى ايستد. در اين ميان هم بسيارى از اين كاوشگران كه از عقول نادره و نابغه بشر هستند و در اين اقيانوس پهناور، عمر خود را به تحقيق و پژوهش گذرانيده و پاسخ هاى بسيار به سؤالات كسانى چون بنده و جناب عالى داده اند، اين گونه اين عالم پر از استفهام را توصيف كرده اند كه يكى مى گويد:

دل گر چه در اين باديه بسيار شتافت يك موى ندانست و بسى موى شكافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت ليكن به كمال ذرّه اى راه نيافت

ديگرى مى گويد:

هرگز دل من زِ علم محروم نشدكم ماند زِ اسرار كه مفهوم نشد

هفتاد و دو سال جهد كردم شب و روزمعلومم شد كه هيچ معلوم نشد

نه اين كه بخواهد بگويد همه معلوماتم مجهولات است؛ بلكه غرض اين است كه عمر هفتاد و دو ساله، بلكه هفتادهزار ساله هم براى كاوش و طلب كافى نيست و اين ميدان بى كرانه و نامتناهى است.

يكى هم به زبان عربى مى گويد:

ماللترّاب و للعلوم و إنّمايسعى ليعلم أنه لايعلم

قرآن هم به انسان در هر كجا و در هر مرتبه از علم كه باشد دستور مى دهد: (قل ربّ زدني علماً)(1)؛ مبادا در راه تحصيل علم بِايستى و وقوف كنى.

سؤالات انسان اگر از قسم سؤالاتى مى باشد كه در ذهن جناب عالى است، اين سؤالات چند قسم است: يك قسمش سؤالاتى است كه اصلًا انسان، توانايى و استعداد دريافت جواب آنها را ندارد؛ بلكه سؤال و پرسش او نشانه كم علمى او است و وقتى به مرتبه اى از علم و آگاهى مى رسد، مى فهمد كه اين سؤال حقّ او نيست.

قسم دوّم سؤالاتى است كه پاسخ دارد؛ ولى عقل پاسخگوى آن نيست و فقط از وحى و دانشِ دريافت شده از عالم غيب، بايد پاسخ آن را گرفت؛ كه طبعاً در اين مسايل بايد به علماى متخصّص در فنّ تفسير و حديث و علوم اسلامى رجوع نمود.

قسم سوّم سؤالاتى است كه جواب دارد و عقل و تفكّر سالم پاسخگوى آنها است؛ كه البتّه اين قسم هم مراتب و رديف هايى دارد و فقط عقلاى بزرگ و دانشمندانى كه در

ص: 42


1- 55. ( 1)- طه/ 114 ..

علوم عقلى و نقلى عمرشان را گذرانده باشند- امثال «خواجه طوسى» ها و «علّامه حلّى» ها- مى توانند به رديف هاى بالاى آن پاسخ صحيح و قانع كننده بدهند.

قسم چهارم هم سؤالاتى است كه علوم متداول، مانند: شيمى و فيزيك و معرفة الاعضاء و معرفة النبات و معرفة الحيوان و ... به آنها پاسخ مى دهند.

بنابراين اگر سؤالات از رديف اوّل يا نزديك به آن باشد، بايد از ابتدا بدانيم كه نه خود به پاسخ آن خواهيم رسيد و نه از كسى پاسخ صحيح آن را دريافت مى كنيم. معرفت و علم در اينجا اين است كه بفهميم اين سؤالات قابل طرح نيست؛ نظير سؤال از حقيقت كنه ذات خدا و صفات ذاتيّه او.

اگر اين پرسش ها از رديف دوم باشد، جوابگوى آن فقط مكتب انبيا است و به هر حال، عقل جوابگوى آن نيست؛ نظير سؤال از كيفيّت حشر و نشر و مواقف بعد از آن.

در مكتب علمى اسلام حدود و مرزهاى همه اين سؤالات و پاسخ هاى آنها بيان شده است و اين پاسخ ها بايد معقول و آگاهانه باشد. مقصود شما از اين كه جواب، روشنفكرانه باشد، معلوم نشد. عرض كردم براى بعضى سؤالات بايد به نوابغ عالم عقل و علم و عقول كبيره رجوع نمود؛ به كسانى كه از كلّ اين عالم و اوضاع آن تفاسير معقول و آرامبخش و تحيّر برانداز دارند و عالم را با معنى مى دانند؛ نه آنان كه عمرشان در تحيّر و سرگردانى و ايراد و اشكال به اين عالم گذشته و سراپاى وجودشان را يأس و نااميدى و بدبينى گرفته و با هيچ پاسخ و معنايى قانع نمى شوند و تا جايى پيش مى روند كه اساس اين عالم را عبث و وجود خود و همه را بى هدف و بى فايده مى دانند و بالاخره عمرشان در ايراد و اشكال به تمام كاينات طى مى شود و عاقبت؛ مرگ را بر حيات ترجيح مى دهند و به خودكشى و انتحار دست مى زنند. آنها نه روشنفكرند و نه سعادتمند.

ما پيرو مكتب قرآنيم كه هدايت هاى آن بهترين وسيله آرامش و نجات از سرگردانى و تحيّر است و ايمان به قضاء و قدر الهى نيز اين آرامش روحى را ثابت و مستحكم مى سازد.

برادر عزيز! در اين جا، مطالب بسيار است و اگر شما نوشته ايد «سؤالات بنده خيلى زياد و فرصت اندك است»، متأسّفانه يا خوشبختانه فرصت حقير نيز خيلى كمتر است؛ با اين همه اگر چه از نامه جناب عالى نقطه نظرات و ابهاماتى كه در ذهن داريد، براى اينجانب كاملا روشن نشده است و اگر موضوع به موضوع سؤالات خود را طرح كرده بوديد، بسا كه جواب وافى تر بيان مى شد؛ عرض مى كنم:

ص: 43

امّا اراده خداوند متعال شمول عام دارد و همه عالم با اراده او موجود و برپا است. به فرموده «محقّق طوسى»- آن عقل بزرگ و كم نظير-:

هر چيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

اين عالم از آنچه نامرئى است و از آنچه مرئى است- از جماد و نبات و حيوان و انسان (انسان مختار)- همه به اراده او برقرار است. اراده خدا در همه جاى عالم هستى وجود دارد. در همه اوضاع زندگى، انسان، فاعل بالاختيار است و انسان، فاعل بالاختيار و به اراده او است. ارتباط اراده و اختيار او با اراده و اختيار انسان، اين است كه انسان را با اراده و اختيار آفريده است و مثل حيوانات بى اختيار، يا مثل جماد و نبات، بى اراده نيافريده است. و از همين جا معناى بلند و عرفانى (ما أصابك من حسنة فمن اللّه و ما أصابك من سيئة فمن نفسك)(1) معلوم مى شود كه اين جبر نيست و عين اختيار است. و اين ممكن است يكى از معانى كلام معجز نظام امام عليه السّلام- و هدايت تامّ و تمام اهل بيت وحى عليهم السّلام- باشد كه فرمودند

: «لاجبر و لا تفويض بل أمر بين أمرين و منزلة بين منزلتين».(2)

بيان ديگر اراده خدا اين است كه: انسان در هر جريان و امرى كه بايد يكى از دو طرف ايجاب و سلب را اختيار كند، در اختيار يكى از دو طرف مجبور يا مضطرّ است؛ ولى در انتخاب خصوص احد طرفين آزاد و مختار است و اين هم معناى ديگرى از «أمر بين أمرين» است.

بيان سوم: انسان در تشريعيّات و آنچه در محدوده قانون گذارى و توبيخ و تشويق و تقدير قرار مى گيرد، مختار است و در تكوينيّات و امورى كه او را بر آن تقدير يا توبيخ نمى نمايند، اختيار ندارد؛ كه اين هم يك معنى از «أمر بين أمرين» و عدم جبر مى باشد.

بيان چهارم: اين كه در همان محدوده هايى كه انسان، فى الجمله مختار است، اختيار مطلق ندارد. انجام و تحقّق و حصول هر امرى شرايط بسيار دارد؛ چنان كه موانع بسيار نيز دارد. بسيارى از اين شرايط و موانع در اختيار انسان نيست؛ بلكه تا اندازه اى است كه اختيار انسان در اين محدوده، در تحقّق يك امر يا جلوگيرى از وقوع آن دخالت دارد و بدون اختيار او، وقوع يا لاوقوع صورت نمى پذيرد. پس اين هم جبر است؛ يعنى بخشى از شرايط يا موانع فعل، در اختيار انسان نيست و هم اختيار است كه

ص: 44


1- 56. ( 1)- نساء/ 79.
2- 57. ( 2)- بحار: 4/ 197 ..

وقوع يا لاوقوع به اختيار انسان است و اين نيز معناى ديگرى از «أمر بين أمرين» مى باشد.

بيانات ديگر نيز هست: قضا و قدر الهى نيز در اين بين محفوظ است و نه با اختيار انسان، نه با عدل الهى و نه با قواعد عقلى ديگر نا سازگارى ندارند.

اصل اختيار بشر (نه به طور مطلق) بالوجدان ثابت و قابل انكار نيست. جبر و بى اختيارى و تأثير قضا و قدر هم (نه به طور مطلق) در موارد خود، بالوجدان ثابت است و آن هم قابل انكار نيست. در اين ميان انسان بايد با بال معرفت و بينش و عمل صالح، راه به سوى خدا را ادامه دهد و از اين گونه افكار، تفسيرهاى صحيح داشته باشد تا به سعادت دنيا و عقبى نايل شود.

البتّه اين تذكّرات ممكن است جامع الأطراف و شامل همه ابعاد مسايلى كه ذهن شما را به خود مشغول ساخته، نباشد؛ امّا اميدوارم تا حدّى به مقاصد شما كمك باشد. و من اللّه التوفيق و عليه التكلان. والسّلام عليكم و رحمة اللّه.

س- خداوند، همه انسان ها را با فطرتى پاك آفريده است. پس چگونه است كه گاهى انسانهاى بدى را مى بينيم؟

ممكن است در جواب بفرمائيد: روى فطرت پاك آنها را پرده هايى پوشانده است كه در برخورد با عوالم طبيعى به وجود آمده اند؛ امّا سؤال اين است كه: اصلًا چرا انسانى كه خوب آفريده شده از اوّل بد مى شود؟

ج- ضعف و از كار افتادن فطرت به جهات مختلف مربوط مى شود كه شايد ما به همه آنها احاطه نداشته باشيم. از آن جمله سوء تربيت و فساد محيط خانواده و جامعه و شرايط و موانع ديگر است. در حديث است

«كلّ مولود يولد على الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصرانه و يمجسانه»(1).

ولى اين امور- چنانكه اشاره شد- متعدّد است و ما نمى توانيم به كلّ مقتضيات و شرايط و موانعى كه در اين مسير است نسبت به اشخاص و افراد پى ببريم. اجمال مطلب اين است كه بر حسب آيه كريمه: (وأقم وَجْهَكَ للدّين حنيفاً فطرة اللّه الّتي فطرالناس عليها)(2) فطرت انسان بر استقامت و قبول دين حنيف و ميانه (دين اسلام) است.

از آيه كريمه: (إنا خلقناالإنسان من نطفة أمشاج نبتليه فجعلناه سميعاً بصيراً)(3) نيز نكات دقيقى استفاده مى شود.

ص: 45


1- 58. ( 1)- بحار: 61/ 186.
2- 59. ( 2)- روم/ 30.
3- 60. ( 3)- انسان/ 2 ..

به هر صورت كاوش در اين مسأله به طورى كه انسان بتواند كلّ عوامل و روابط را درك كند، ظاهراً به جايى نمى رسد و اظهار عجز از درك اسرار قضا و قدر الهى- در عين ايمان به عدل خداوندى- علامت بلوغ عرفانى است. انسان بايد انديشه و تفكّر را در همان راه هايى كه به او نشان داده اند، به كار اندازد تا معرفتش به علم و حكمت بارى تعالى زياد شود و معلوماتش، اسرار و مجهولات را- كه بى شمار است- توجيه نمايد.

وقتى ما اجمالًا به خود مراجعه مى كنيم، مى بينيم كه فطرت ما علم را بر جهل، عدل را بر ظلم، و احسان و نيكى را بر اذيّت و آزار ترجيح مى دهد. دل ما مى خواهد نام ما در رديف علما، رادمنشان، سخاوتمندان، متواضعان، راستگويان، امانتداران و پرهيزگاران ثبت شود و اين را نمى توانيم انكار كنيم؛ چنان كه نمى توانيم انكار كنيم كه نمى خواهيم ما را از ستمكاران، نادانان، بى ادبان، بى رحمان، خيانت پيشگان، متكبّران، زورگويان و ... بشمارند. حتّى اگر خداى ناخواسته از اين دسته باشيم، اگر ما را به اين عناوين بخوانند ناراحت مى شويم. اينها همه دليل پاكى فطرت است و نشان مى دهد كه تعاليم اعتقادى و اخلاقى و احكام اجتماعى و نظامى اسلام، همه با فطرت انسان موافق است.

از سوى ديگر مى دانيم كه انسان اختيار و اراده دارد و به اختيار خود، همان گونه كه در قرآن است: (إنّا هديناه السّبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً)(1) يا در طريق شكر و بندگى و اطاعت خدا قدم بر مى دارد؛ يا راه كفران و ناسپاسى را اختيار مى كند.

با اين آگاهى و با ايمان به عدالت خداى عالم حكيم مى دانيم كه بر كسى از قضا و قدر الهى ظلم وارد نمى شود و خدا بندگان را چنان كه بايد كيفر يا پاداش مى دهد. او به تمام شرايط و جريان هايى كه هر بنده داشته، آگاه است. اين ما نيستيم كه بخواهيم به حساب بندگان خدا برسيم تا نياز داشته باشيم كه تمام علل محجوب شدن فطرت را بدانيم. آن كه بايد هر كسى را مطابق شرايطش جزا بدهد، همه را مى داند.

بنابراين وظيفه ما تسليم و اعتقاد به عدل و خدا و اختيار بشر و قضا وقدر و عمل به تعاليم الهى است. همان تسليمى كه اسماعيل- وقتى پدرش ابراهيم عليهماالسلام- به او مأموريّت ذبحش را اعلام نمود- اظهار كرد و گفت: (ياابت افعل ما تؤمر ستجدنى انشاءاللّه من الصابرين)(2).

از بنده، بندگى شايسته است و از خدا هم خدايى صادر مى شود. البتّه اجمالًا توجّه به اين مطالب مفيد و معرفت آموز است؛ امّا نبايد ابليس مآبانه كه گفت: (خلقتنى من نار و

ص: 46


1- 61. ( 1)- انسان/ 3.
2- 62. ( 2)- صافات/ 102 ..

خلقته من طين)،(1) افعال و احكام خدا را زير سؤال برد و چون و چرا كرد؛ بلكه بايد با نردبان عمل و عبادت جلو رفت. (والله العالم).

س- چرا خدا جهان را به وجود آورده است؟ آيا انسان براى چه آفريده شده و هدف از آفرينش او چيست؟

ج- هدف از آفرينش انسان، رسيدن او به كمال و برخوردارى او از زندگى دايمى و مخلّد است؛ كه با عبادت خداوند حاصل مى شود. (والله العالم).

س- ما معتقديم خدا انسان ها را براى امتحان آفريده است، آيا خدا نمى دانست كه هر كدام از آنها چه كاره خواهد شد تا نيازى به خلقت باشد؟

ج- خداوند انسان را براى امتحان نيافريده و چنان چه در جواب سؤال قبل گفته شد، او براى رسيدن به زندگى سعادتمندانه جاويد و بى نهايت آفريده است؛ امّا او را در اين دنيا در معرض امتحانات گوناگون قرار مى دهد؛ نه براى اين كه وضعيّت بنده براى خدا روشن شود؛ چون خداوند عاقبت او را مى داند؛ بلكه براى تربيت او و تحمّل مشقّت ها و ظهور و بروز عبوديّت و تكميل مقام او و نيز اتمام حجّت بر او چنين مى كند؛ تا به عذرهاى غيرموجّه متوسّل نشود و حقيقت، براى خود بنده آشكار گردد و امر به او مشتبه نشود. (والله العالم).

س 4- با اينكه خداوند از ازل مى دانست كه از مردم كارهاى خلاف سر مى زند، چگونه آنها را مجازات مى كند؟

ج- مجازات خداوند منافات با علم مذكور ندارد؛ چون معاصى با اختيار خود عبد واقع شده و با اينكه مى توانست ترك كند، انجام داده است. آنچه منافات با عذاب دارد، جبر است كه بر حسب عقل و نقل، باطل است. (والله العالم).

ص: 47


1- 63. ( 1)- ص/ 76 ..

فصل سوم: نبوّت

اشاره

ص: 48

ص: 49

نبوّت

س- آيا حضرت رسول اكرم- صلّى الله عليه وآله وسلّم- معجزه داشته است يا نه؟

ج- بلى؛ حضرت رسول صلّى الله عليه و آله وسلّم- معجزات بسيار اظهار فرمودند؛ كه از جمله آن ها قرآن مجيد است كه معجزه باقيّه و پايدار آن حضرت بوده و برقرار است. قرآن مجيد مى فرمايد: (قل لئن اجمعت الإنس و الجن على أن ياتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لوكان بعضهم لبعض ظهيراً)(1)؛ كه همين آيه اعلام اعجاز است.

شرح اين معجزات و تعداد آنها را مى توانيد با مراجعه به كتب تاريخ، به ويژه تواريخى كه در موضوع حيات و زندگى نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله وسلّم- نوشته شده است و همچنين در كتب تفسير و ... بخوانيد.

س- آيا حضرت رسول- صلّى الله عليه و آله وسلّم- از عالم غيب خبر داشته است يا خير؟

ج- بلى؛ حضرت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- مكرّر خبر از غيب داده اند و در قرآن نيز اخبار متعدّدى از غيب وجود دارد كه قطعاً و به طور متواتر اين موضوع را ثابت كرده است.

س- در صورتى كه حضرت رسول اكرم- صلّى الله عليه وآله وسلّم- علم غيب و معجزات نداشته، پس چگونه ائمّه- عليهم السّلام- علم غيب و معجزه داشته اند؟

ج- در جواب دو سؤال قبل گفته شد كه پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- هم معجزه داشته اند و هم از امور آينده و پنهانى مكرّر خبر داده اند و از ائمّه عليهم السّلام- نيز معجزه و اخبار از غيب مكرر صادر شده است.

س- نظر به اين كه حضرت رسول اكرم- صلّى الله عليه و آله وسلّم- داراى فرزند ذكور نبوده، پس سيادت از كجا به وجود آمده است؟

ص: 50


1- 64. ( 1)- اسراء/ 88 ..

ج- چنان كه همه مى دانيم از پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- دخترى به نام «فاطمه» و به لقب «سيّدة نساء العالمين» باقى مانده؛ كه فرزندانِ بدون واسطه و با واسطه ايشان، مورد احترام عموم مردم هستند و به آنها سيّد و آقا مى گوييم.

س- آيا انتخاب پيامبر به پيامبرى، اكتسابى بوده يا انتصابى و يا اين كه هر دو قضيه را شامل مى شود؟

منظور از اكتسابى اين است كه لياقت كامل در او بوده است و در شخص ديگرى نبوده كه خداوند ايشان را به عنوان پيامبر تعيين كرده و يا اينكه خواست خدا بوده است كه اين شخص، با اين مشخّصات ظاهرى پيامبر باشد. سؤال اين است كه: چرا زيد يا عمرو پيامبر نشده در حالى كه آنها هم انسان بوده اند و مى توانستند به كسب مقام معنوى نايل آيند؟

ج- آنچه در مسأله نبوّت و امامت معتبر است، نصب و گزينش الهى است مفهوم انتخابى و انتصابى كه در عرف معاصر، نوع حكومت ها به آن تعيين مى شوند، در آن بى موضوع است؛ زيرا نه انتخاب اكثريّت افراد بشر در آن دخالت دارد و نه انتصاب فرد خاصى از بشر. اين دو گونه تعيين، معايب و مفاسدى دارند و غالباً يا در همه جا، به گزينش اصلح واقعى منتهى نمى شود و از اغراض خصوصى و هواهاى نفسانى و اميال مختلف مصون نمى ماند.

امّا گزينش الهى و برگزيدن به نبوّت و رسالت يا امامت بر اساس صلاحيّت ها و شرايط واقعى و شايستگى بوده و چون خداوند متعال آگاه و عالم بر آن است، هميشه اصلح واقعى برگزيده مى شود.

بنابراين نبوّت به نصب است؛ امّا به نصب خداوند عالم و حكيم نصب اصلح و اليَق واقعى است؛ كه در گزينش هاى انتخابى يا انتصابى بشرى هرگز قابل تأمين و تضمين نيست و در يك كلمه: (الله أعلم حيث يجعل رسالته)(1) است.

گزينش بشرى، گزينش جاهل به حقايق و غير مصون از خطا و اشتباه و در معرض پيروى از اغراض شخصى و هواهاى نفسانى است. به هر حال، چه انتخابى و چه انتصابى باشد، اين گزينش خداوند علّام الغيوب و حكيم و غنى، منزّه از خطا و اشتباه و مبرّا از احتياج به جلب نفع يا دفع ضرر است.

به طور كلّى تفاوت نظام هاى شرعى و قوانين عادى در همين است كه نظامات الهى از طرف خداوندى است كه بر حسب اسمائه الحسنى- مثل: «الحاكم»، «المالك»، «العالم»، «الحكيم»، «القدّوس»، «الرّحمن»، «الرحيم» و «اللطيف»- صالح براى اين

ص: 51


1- 65. ( 1)- انعام/ 124 ..

نصب، و تشريع اين نظامات است. اين صلاحيّت، مختص به ذات اقدس او است و در آن واحد و يگانه و بى همتا است؛ و ديگران فاقد اين صلاحيّت ها و جاهل مى باشند؛ بنابراين، گزينششان خواه انتصابى باشد يا انتخابى، هرگز مصون از خطا، يا حبّ و بغض، و يا اغراض شخصى و شهوانى و نواقص ديگر نيست.

بنابراين، پاسخ اين سؤال كه «چرا زيد يا عمرو پيغمبر نشده اند» معلوم مى شود؛ زيرا جواب اين است كه: (الله أعلم حيث يجعل رسالته)؛ براى اين كه شرط لازم در آنها وبراى آنها فراهم نبوده است.

در خاتمه نكته اى كه به طور فشرده به آن اشاره مى شود، اين است كه: تنصيص نبىّ سابق بر نبوّت پيغمبر لاحق، مثل تنصيص پيامبران گذشته بر نبوّت حضرت ختمى مرتبت صلّى الله عليه و آله و سلّم- همچنين تنصيص پيغمبر بر امامت ائمه عليهم السلام- نصب و انتصاب بشرى و عادى نيست؛ بلكه اعلام و اخبار از نصب الهى است.

س- به چه دليل حضرت محمّد- صلّى الله عليه و آله و سلّم- خاتم النّبيين مى باشند؛ در صورتى كه تا روز قيامت فاصله زيادى است؟ و- نعوذ بالله- آيا ممكن است انسان كامل ترى بيايد كه شرايط آن حضرت را داشته باشد؟

ج- يكى از عقايد مسلّمه و ضروريّه اسلاميّه، عقيده به خاتميّت دين اسلام و خاتم الانبيا بودن حضرت رسول اعظم، محمّد بن عبدالله صلّى الله عليه و آله و سلّم- است؛ كه بعد از آن حضرت و دين او، نه پيغمبرى خواهد آمد و نه دينى كامل تر و جامع تر از آن خواهد بود.

دلايل آن از سمع، يعنى كتاب و سنت بسيار است؛ از جمله آيه كريمه (ما كان محمد أبا أحد من رجالكم ولكن رسول الله وخاتم النبيين)(1)؛ و آيه ابتغاء: (ومن يبتغ غير الإسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين)(2))؛ و آيات ديگر.

از جمله احاديث، حديث معروف و متواتر «منزلت» است كه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- به اميرالمؤمنين عليه السّلام- فرمود:

«أنت مني بمنزلة هارون من موسى إلّا أنه لا نبي بعدي»(3)؛

و احاديث بسيار و معتبر ديگرى نيز وجود دارد.

ص: 52


1- 66. ( 1)- احزاب/ 40.
2- 67. ( 2)- آل عمران/ 85.
3- 68. ( 3)- صحيح مسلم: 4/ 108؛ صحيح بخارى: 5/ 3 و 24 كتاب الفضائل؛ مسنداحمد: 1/ 173، 175، 185؛ سنن ابى داوود: 1/ 29؛ صحيح ترمذى 2/ 30؛ كنزالعمال: 6/ 402؛ و بسيارى از مصادر حديث ..

خلاصه، مسأله خاتميّت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- به ادلّه قطعيّه از كتاب و سنّت و اجماع و اتّفاق و ضرورت بين جميع مسلمين، ثابت و مسلّم است و طولانى شدن ازمنه تا انتهاى اين عالم موجب استبعاد آن نيست؛ چنان كه اكنون كه متجاوز از چهارده قرن از هجرت مى گذرد، تحوّلاتى كه در وضع تمدّن و مظاهر زندگى بشر پيش آمده است، به مراتب بيشتر از تحوّلاتى است كه در همه ادوار گذشته بوده؛ هم چنان تعاليم اسلام، زنده و عملى وجلوتر از هر عصر و زمان است.

س- چرا انبيا فقط در خاورميانه مبعوث شده اند؟ و چرا فقط داستان هاى اين عدّه معدود در قرآن كريم آمده و مخصوصاً داستان حضرت موسى- على نبينا وآله و عليه السلام- بيشتر مطرح شده است؟ آن دسته از مردم دنيا كه دعوت انبيا به آنها نرسيده، چه وضعى دارند؟

ج- اين گونه سؤال در مورد بعثت انبيا جديد نيست و به گونه هايى مطرح مى شده؛ از جمله: در قرآن مجيد از قول كفّار نقل شده كه مى گفتند: و لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم 69]. در مورد رسالت حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه وآله- مى گفتند: چرا قرآن بر مردى بزرگ از يكى از دو قريه نازل نشده است.

قرآن مجيد در پاسخ به اين قسم سؤالات مى فرمايد: الله أعلم حيث يجعل رسالته 70]

قابل ذكر است كه اولا، اين كه فقط انبيا در خاورميانه مبعوث شده باشند، از كجا معلوم شده است؟ ما از انبيا جز شمار اندكى كه در قرآن مجيد يا احاديث نام برده شده اند، كسى را نمى شناسيم. از كجا معلوم كه ده ها هزار پيغمبرى كه مبعوث شده اند در سرزمينها و نقاط ديگر نبوده اند؟

ثانياً، شرايط و ملاحظات بسيار در انتخاب و گزينش پيغمبر مورد ملاحظه است كه خداوند باعث الانبياء خود از آن آگاه است. در سرزمين هايى مانند: فلسطين، جزيرة العرب، مكّه و مدينه، رجال دين و مردان خدا و كسانى كه آمادگى قبول دعوت حق را داشته باشند، بيشتر پرورش مى يافته اند؛ چنان كه مثلا در يونان، فلاسفه بيشتر پيدايش داشته اند. در هر حال اين امرى است الهى و خدا از همه داناتر به آن است. هر چه باشد و به هر جهتى كه باشد، اين پيغمبرانى كه در قرآن مجيد ياد شده اند، از اين اراضى مباركه بر خاسته اند.

ص: 53

سرّ اين كه حكايت حضرت موسى بيشتر به ميان آمده، مناسبت هايى است كه براى عبرت ديگران تذكّر آن لازم بوده است و روبرويى هايى است كه مسلمانان با اهل كتاب داشته اند.

حق اين است كه طرح اين سؤالات چندان مفيد فايده نيست؛ و آنچه مهم است بررسى و ملاحظه دعوت انبيا و عمل به دستورات و تعليمات آنهاست.

امّا در رابطه با مردمى كه در گذشته و حتّى حال، دعوت انبيا به آنها نرسيده باشد، بايد گفت: مؤاخذ به تكاليفى كه تبليغ كرده اند، نيستند؛ زيرا حجّت بر آنها تمام نيست. قرآن در اين باره مى فرمايد: وما كنّا معذّبين حتّى نبعث رسولا(1)؛ از اين رو با آنها به هر نحو كه عدل الهى اقتضا كند، عمل مى شود.

ص: 54


1- 71. ( 1)- اسراء/ 15 ..

فصل چهارم: امامت

اشاره

ص: 55

ص: 56

امامت

حضرت على (عليه السلام)

هديه ناقابل به پيشگاه مقدّس حضرت مولى الموالى، اميرالمؤمنين، امام على بن أبى طالب صلوات اللّه و سلامه عليه- كه به درخواست بعضى از فضلاى محترم مدرسه مباركه نوريه اصفهان مرقوم شده است.

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و ماذا يقول النّاس في مدح من أتت مدائحه الغرّاء في محكم الذكر

***

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنند سر انگشت و صفحه بشمارند

از آن شخصيّت عظيم كه بعد از رسول خدا، اشرف كلمات الهيّه، اكبر آيات ربانيّه، ادلّ دلايل جامعه، اتمّ براهين ساطعه و وسايل كافيّه و مظهر العجائب و معدن الغرائب است و مالك كلِّ عظمت هاى انسان مافوق و برتر و خليفة اللّه بر حق است؛ و دوستى او عنوان صحيفه مؤمن و علامت طهارت مولد است.

اگر انسان همه زبان هاى گويا را در دهان داشته باشد و با هركدام از آنها جاودانه مدح و ثنا بگويد، از حرف نخستين مدح او، بيشتر نخواهد گفت؛ و زبان حالش اين شعر خواهد بود:

اين شرح بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

در آن ميدانى كه پيامبر اعظم، عقل كل، خاتم رسل و هادى سُبل، بر حسب احاديث معتبر و مشهور بين مسلمين، از آن حضرت آن همه تمجيد و تعريف رسا و پر از معنى فرموده و او را با حق و با قرآن، و حق و قرآن را با او لازم الاتّصال و غير قابل افتراق دانسته و گاه فرموده است كه:

ص: 57

«لولا أن تقول فيك طوائف من امتي ما قالت النصارى في عيسى بن مريم لقلت اليوم فيك مقالًا لا تمر بملأ من المسلمين إلّا و قد أخذوا التراب من تحت قدمك للبركة»(1)

و گاهى با زبان معجز بيان و حقيقت ترجمان فرموده:

«لو أن البحر مداد و الرياض أقلام والإنس كتّاب والجن حسّاب ما أحصوا فضائلك يا أباالحسن»(2)

يا ارزش يكى از ميادين جهاد آن مجاهد فى سبيل اللّه را در راه اعتلاى كلمة اللّه و دفاع از حق، افضل از عبادت جنّ و انس، يا همه امّت معرفى كرده، ديگران در مدح و ثناى آن حضرت چه مى توانند بگويند؟ همه در برابر آفتاب جهان تاب محمّدى و درياى بيكران علم احمدى صلوات الله عليه- چون ذرّه و قطره، بلكه از آن هم كمترند.

حقيقت اين است كه با جمله ها و كلماتى كه حروف آن ها بيست و نه حرف بيشتر نيست، نمى توان از بزرگ بنده خاص و مخلص خدا كه در آيات بسيارى از قرآن، خداوند متعال، خود او را وصف و مدح فرموده است، توصيف و ستايش كرد:

و إنّ قميصاً خيط من نسج تسعةو عشرين حرفاً عن معاليه قاصر

آنچه از آن امام عظيم و رهبر موحّدان و پيشواى مجاهدان، سرور زُهّاد و دادگران و امير مؤمنان مدح و ستايش شده- هر چه رسا و شيوا بوده- تنها به ناحيه اى از نواحى عظمت آن حضرت، اشاره شده است.

آن كه در مجلس معاويه و به درخواست واصرار او، امام را به اين سخنان توصيف كرد:

«كان واللّه بعيد المدى شديد القوى تتفجر الحكمة من جوانبه و العلم من نواحيه، يستوحش من الدنيا و زهرتها و يأنس بالليل و وحشته و كان واللّه غزير الدمعة و طويل الفكرة، يحاسب نفسه إذا خلى و يقلب كفّيه على ما مضى، يعجبه من اللباس القصير و من المعاش الخشن و كان فينا كأحدنا ...»(3)

و آن كه با اين جمله كوتاه

«احتياج الكل إليه و استغناؤه عن الكل دليل على أنه إمام الكل»(4)

) او را ستود؛ و آن كه در وصف كلام ايشان مى گفت:

«كلامه فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق»(5)

ص: 58


1- 72. ( 1)- اصول كافى: 8/ 48.
2- 73. ( 2)- بحار: 40/ 75، مناقب خوارزمى/ 328.
3- 74. ( 3)- بحار: 33/ 250.
4- 75. ( 4)- خليل نحوى؛ ر. ك: تنفيح المقام، 1/ 403؛ اعيان الشيعة: 6/ 345.
5- 76. ( 5)- نهج الحق/ 328 ..

و آن كه مى گفت:

«لولا على لهلك عمر(1)» و «لولا سيفه لما قام للإسلام عمود»(2)

) و آن كه مى گفت:

«قتل فى محراب عبادته لشدة عدله»

و آن بانوى شجاع و با معرفتى كه او را در حضور معاويه به اين دو شعر، مدح نمود:

صلّى الإله على جسم تضمّنه قبر فأصبح فيه العدل مدفونا

قد حالف العدل لا يبغي به بدلاوصار بالعدل و الإيمان مقرونا(3)

و آن مرد مسيحى كه آن شخصيّت بزرگ آفرينش و آن يگانه نمايش كمال وجود محمّدى را به اين جمله ستايش كرده است:

«في عقيدتي أن علي بن أبي طالب اول عربي لازم الروح الكلية فجاورها و سامرها»(4)

و آن شاعر پاك نهاد كه سروده است:

ابردوش پيغمبر پاك راى خدا دست سود و خداوند پاى

و آن كه اين شرف و عزّت را به اين بيان شرح داد:

النبي المصطفى قال لناليلة المعراج لما صعده

وضع اللّه على ظهرى يدافأراني القلب أن قد برده

و علي واضع رجليه لي بمكان وضع اللّه يده

هر يك به منقبتى از مناقب آن حضرت اشارتى كرده اند. چهارده قرن است كه علما و حكما از فضايل او گفته اند و تا علم، فضيلت، زهد، عدل و كمالات انسانى مورد ستايش است، آيندگان نيز او را ستايش خواهند كرد.

و با وجود اين قصايد و اشعار بى شمار و هزاران كتاب و مقاله كه جهت شرح شخصيّت اين انسان اكمل و والا نوشته و همه داد سخن داده اند، باز هم همانند روزهاى نخست براى گويندگان و انديشمندان، مجال سخن باز است و بلكه زمينه آن بيش از پيش مهيّا است.

ص: 59


1- 77. ( 1)- در مصادر روائى و تاريخى اين سخن از« عمر» به تواتر رسيده است؛ و براى رعايت اختصار فقط به چند مصدر اكتفا مى گردد: كنزالعمال: 1/ 154؛ ذخائر العقبى/ 82؛ فيض القدير: 3/ 356؛ مستدرك حاكم: 1/ 457.
2- 78. ( 2)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 12/ 83.
3- 79. ( 3)- شواهداالتنزيل: 1/ 349؛ بلاغات النساء/ 47.
4- 80. ( 4)- الامام على، نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود، جلد اول ..

همان گونه كه در احاديث شريفه بيان شده است، على عليه السلام- معجزه اى است كه خدا به رسول گرامى اش خاتم الانبياء- صلى الله عليه و آله- عطا فرمود. معجزه اى كه از همه معجزات انبياى گذشته، بزرگتر و حيرت انگيزتر است و شايسته است كه بگوييم: اين سخن حضرت صادق عليه السلام- كه فرمودند:

«الصورة الانسانية هي أكبر حجج اللّه على خلقه و هي الكتاب الذي كتبه بيده و هي الهيكل الذي بناه بحكمته و هي مجموع صور العالمين و هي المختصر من العلوم فى اللوح المحفوظ

» به واسطه شخصيّتى چون على عليه السّلام- بيان واقع و حقيقت مى شود.

با عالم بزرگ معتزله- ابن أبي الحديد- هم نوا شده و بگوييم:

هو النبأ المكنون و الجوهر الذي تجسّد من نور من القدس زاهر

و ذو المعجزات الواضحات أقلهاالظهور على مستودعات السرائر

و وارث علم المصطفى و شقيقه أخاً و نظير في العلى والأواصر

ألا إنما التوحيد لولا علومه لعرضة ضليل و نهبة كافر

پس، سزاوارست كه زمين ادب ببوسيم و خداوند متعال را به نعمت ولايت آن حضرت و فرزندان بزرگوارش تا حضرت صاحب وقت و ولى عصر و مالك امر، مولانا المهدى- ارواح العالمين له الفداء- حمد و سپاس بگوييم:

«الحمدللّه الذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أمير المؤمنين و الأئمة المعصومين سيّما خاتمهم و قائمهم صلوات اللّه عليهم أجمعين.»

س- چنانچه ديده مى شود بسيارى از علماى عامّه و به اصطلاح، اهل سنّت، فضايل و مناقب اميرالمؤمنين على- عليه السّلام- را در سطح بسيار عالى و مافوق عادى تصديق كرده و صريحاً به فضايل آن حضرت اقرار و اعتراف مى كنند؛ و اكثراً در اين كه هر كس در راه اميرالمؤمنين- عليه السّلام- برود و او را در امر دين، امام خود قرار دهد به راه صواب رفته است، اختلافى ندارند؛ پس چرا و چگونه است كه راه خود را ترك نمى كنند و خود را در زمره شيعيان وارد نمى سازند؟

ج- اين موضوع كه بسيارى از مخالفان حق و كسانى كه باطل را تأييد و ترويج مى كنند و قلم و زبانشان را در كار و خدمت به اهل باطل قرار مى دهند، به حق اعتراف مى نمايند و در ضمن گفتارشان خود آگاه يا ناخودآگاه، باطلى را كه ترويج و تبليغ مى نمايند، محكوم مى سازند و، با اهل حق هم صدا مى شوند، سابقه زياد دارد.

ص: 60

و در تمام اعصار و بيشتر مواقعى كه حق و باطل با هم مواجه و روبرو شده اند، ديده شده و ديده مى شود كه بسيارى از مشركان و بت پرستان متّفقاً عقيده توحيد را مى ستايند. بسيارى از نصارى و مسيحى ها و ارباب مذاهب ديگر از اسلام، ستايش هاى صريح و پرمغز نموده و آن را يگانه راه نجات مى شناسند؛ و اعجاز قرآن و رسالت پيغمبر اسلام را تصديق كرده اند. با اين وجود در همان عالم مسيحيّت خود باقى مانده اند، تا اين كه مرده اند. حتّى در مواجهه هاى سياسى و خصوصى و شخصى و غيرمذهبى نيز مكرّر ديده مى شود، كه گاه آن كه بر باطل است، به فضيلت طرف مقابل خود اعتراف مى نمايد.

اين مسأله، علل و عوامل مختلف دارد؛ كه همه موارد و عوامل، يا بعضى از آنها در آن مؤثّر واقع مى گردد:

1- گاهى فضايل مناقب در يك طرف به قدرى روشن است كه طرف ديگر نمى تواند آن فضايل را انكار نمايد؛ زيرا مردم و حتّى طرف دارانش از گزاف گويى او متنفّر مى شوند؛ بنابراين طرف او در لباس اقرار به فضيلت او با وى طرفيّت مى كند و موقعيّت خود را تثبيت مى نمايد؛ مانند: معاويه و عمر؛ معاويه منكر فضايل حضرت على نمى شود؛ ولى خون عثمان را به گردن آن حضرت مى اندازد.

2- گاهى اقرار و اعتراف، ناخودآگاه و با عدم توجّه به لوازم آن انجام مى شود؛ مانند شخصى كه در ضمن محاكمه، مطالبى مى گويد كه طرف با همان مطالب، او را محكوم مى كند و به آن مطالب استناد مى نمايد.

3- گاهى حبّ و دوستى، تقيّد و مأنوس شدن به مطالبى، شخص را وادار به توجيه و تأويل مى كند.

4- گاهى ترس و بيم، مانع از تصريح در بيان حق مى شود؛ چنان كه بسيارى از علماى عامّه- مانند صاحب «شواهد التنزيل»- چنين هستند.

5- از همه بالاتر حبّ جاه نيز تأثير دارد. افراد بسيارى هستند كه از بطلان يك مرام را اطّلاع دارند؛ امّا از آن دست بر نمى دارند.

6- گاه يك نوع سفاهت و نادانى وجود دارد؛ همان گونه كه درباره «سلطان محمّد خدابنده» گفته شده است كه وقتى سؤالى مانند اين را پرسيد، يكى از علما در جواب او گفت:

أتعجب من أصحاب أحمد إذ رضوابتأخير ذي فضل و تقديم ذي جهل

و أصحاب موسى في زمان حياته رضوا بدلا عن خالق الكون بالعجل

7- در مورد خصومت و انكار حضرت على عليه السّلام- خصوصيّت ديگرى نيز وجود دارد و آن عدم طيب ولادت و نفاق است؛ كه موجب مى شود آن حضرت را با

ص: 61

اقرار به فضايل، دوست ندارند، يا در مرتبه اى كه در آن قرار گرفته است، او را قبول نداشته باشند.

س- آيا روايتى كه در آن گفته شده حضرت على- عليه السّلام- را با رسن پيچيده اند و ايشان را براى بيعت با ابوبكر به مسجد برده اند صحّت دارد؟

ج- اين مطلب، منقول و مشهور است و از غاصبين خلافت كه مى دانستند حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- مأمور به صبر است، هيچ استبعادى ندارد. چنان كه ادامه دهندگان راه آنها، اهل بيت حضرت سيّدالشهداء- عليه السّلام- را به يك رسن بسته بودند و با اين حال وارد مجلس يزيد- عليه الّلعنه- كردند و غل جامعه به گردن حجّت خدا حضرت امام سجّاد- عليه السّلام- انداخته بودند و همين رفتار نيز با موسى بن جعفر- عليه السّلام- در زندان نيز انجام شد.

س- مى دانيم حضرت على- عليه السّلام- در هنگام نماز به چيزى غير از خدا توجّه نداشتند. در روايت است كه تيرى از پاى آن حضرت در هنگامى كه مشغول نماز بودند، برگرفتند و ايشان متوجّه نشدند؛ بنابراين چرا به هنگام ركوع متوجّه فقير داخل مسجد شدند و انگشتر خود را به او دادند؟

ج- قلوب اولياء اللّه تحت تصرّف و اختيار خدا است؛ چنان كه در حديث قدسى منقول است

: «قلب المؤمن بين إصبعين من أصابع الرحمان يقلّبه كيف يشاء».(1)

بنابراين جايز است حضرت با همان حال توجّه كامل به خدا، من جانب اللّه متوجّه فقير شده باشند. بر اين معنى روايات بسيار دلالت دارد؛ مانند حديث قدسى:

«ما يتقرّب عبدي إلي بشي ء أحب الىّ مما افترضته عليه و إنّه ليتقرّب إلي بالنافلة حتى احبّه فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به وبصره الّذي يبصر به ولسانه الّذي ينطق به ويده الّتي يبطش بها إن دعاني اجبته وان سألني أعطيته»(2)

) و شايد معنى آيه شريفه (وما رميت إذ رميت ولكن اللّه رمى).(3) همين باشد در اين جا نكات و مطالب دقيق و رقيق بسيار است كه مجال بيانش نيست.

ص: 62


1- 81. ( 1)- بحار: 63/ 53.
2- 82. ( 2)- وسائل: 4/ 72.
3- 83. ( 3)- انفال/ 17 ..

س- با وجود اهمّيّتى كه ولايت حضرت امير- عليه السّلام- در مذهب شيعه دارد، سرّ اين كه در اذان و اقامه و تشهّد نماز، شهادت به امامت آن بزرگوار مقرّر و تصريح نشده- مگر به عنوان تيمّن و تبرّك- چيست؟

ج- مقامات كلام و موارد آن مختلف است و بلاغت تكلّم و سخن گفتن، با توجّه به متقضاى حال است. گاهى مقام، مقام اجمال است و گاهى مقام تفصيل. در اين موارد (اذان و اقامه و تشهّد) مقام، مقام تفصيل نيست؛ و غرض، شهادت دادن است به جمله اى كه جامع و شامل جميع عقايد حقّه باشد؛ و تمام دعوت پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- و رسالت ايشان را در كمال ايجاز و اختصار فرا بگيرد. تفصيل دادن در اين مقام، نقض غرض و خلاف بلاغت و قواعد ادبى است و سبب مى شود كه كلام از نظم خود خارج شود.

شهادت به توحيد با همين جمله، متضمّن شهادت به تمام عقايد حقّه در مورد خدا و صفات او- عزّاسمه- از وحدانيّت و ساير صفات ثبوتيّه و سلبيّه است. تفصيل آن در اين جا، نه مناسب اذان و اقامه است و نه مناسب تشهّد؛ زيرا سبب اطاله كلام در جائى مى شود كه در آنجا اختصار و اجمال، نه تنها مناسب، بلكه لازم است.

هم چنين شهادت به رسالت، شهادت به تمام عقايدى است كه با ارشاد و هدايت و بيان مقام رسالت از امامت، معاد و حشر و نشر، بهشت و دوزخ، فروع دين، احكام و غيرها اثبات مى شود و تفصيل اين مطالب نيز در اذان و اقامه و تشهّد، خلاف بلاغت و سبب اطاله كلام است.

بنابراين جمله اى آورده شده كه متضمّن همه عقايد، و همچنين دعوت اسلام است. شهادت به امامت نيز مانند شهادت بر معاد و مواقف پس از مرگ و غيره، واجب نشده؛ چون در اين جا غرض، ايجاز و اختصار است.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص63

ر يكى از اين مطالب- كه فرع شهادت به رسالت است- مذكور مى گرديد، ايراد مى شد كه: چرا موضوع ديگر ذكر نشده؛ و اگر آن موضوع هم ذكر مى شد، ايراد مى گرديد: چرا فلان موضوع ديگر ذكر نشده؟ (و هلم جراً).

چنان چه به عنوان مثال اگر اسم مبارك اميرالمؤمنين عليه السّلام- ذكر مى شد، باز گفته مى شد: چرا با وجود اهمّيّتى كه دارد، اسامى شريف ساير ائمّه عليه السّلام- ذكر نشده؟ و چرا به اسم مبارك حضرت صاحب الزّمان ارواحناله الفدا- اشاره نشده؟ و اگر آن هم ذكر مى شد، مى گفتند: چرا راز غيبت و طول عمر آن حضرت- با وجود اهمّيّتى كه دارد- ذكر نشده؟ و خلاصه از اين «چرا» ها زياد گفته مى شد.

ص: 63

پاسخ اين است كه اين جا مكان و محلّ مناسب براى تفصيل اين امور نيست؛ وگرنه تفصيل داده مى شد. مقتضاى بلاغت و ايجاز اين است كه به موضوعى كه اساس همه موضوعات و عقايد اسلامى، و متضمّن شهادت به كلّيه امور مذكور است، شهادت داده شود تا همه مسايل، بر اساس آن احراز و اثبات شود.

در اين راستا ممكن است اين نكته نيز معلوم شود كه شهادت به ولايت، نه به قصد ورود، بلكه به قصد مطلق محبوبيّت اين شهادت، در اين جا مانع و اشكالى ندارد؛ زيرا آن چه به عنوان وظيفه و تكليف در مقام اذان و اقامه و تشهّد است، همين است و بيش از اين در شهادت نيست؛ امّا به عنوان مطلق محبوبيّت خصوص در اذان و اقامه به اين صورت كه اذان و اقامه به قصد جزئيّت، گفته نشود، با توجّه به عدم ايراد اقرار و اعتراف به ساير عقايد حقّه، به مقدارى كه فصل طويل بين فصول اذان نشود، در واقع اشكالى ندارد و نه تنها جايز، بلكه راجح است؛ و هيچ گونه دليلى بر عدم جواز آن نيست.

لازم به تذكّر است كه علاوه بر آنچه گفته شد، بعضى نكات ديگر نيز در نظر است كه چون همين قدر كه گفته شد براى اهل بصيرت كافى است، به آن بسنده شد.

تذكّر ديگر اين است كه: مسأله ولايت، مسأله اى است كه از آغاز بعثت مطرح بوده است. در تفسير آيه شريفه و أندر عشيرتك الأقربين 84] در كتب عامّه و خاصّه روايت شده است كه: پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- از همان آغاز بعثت كه مأمور به دعوت و انذار خويشاوندان و اقرباى خود گرديدند، اين موضوع را بر آنها عرضه داشته و به صراحت، على- عليه السّلام- را به خلافت و ولايت امرى پس از خود تعيين فرمودند و سپس در موارد متعدّد ديگرى نيز آن را اعلام كردند و سرانجام در غدير خم آن را با رسميّت و تشريفات، به همگان ابلاغ فرمودند.

س- چرا در حديث شريف غدير، خلافت و جانشينى اميرالمؤمنين على- عليه السّلام- به لفظ «خليفه» عنوان نشده است تا ايراداتى كه در دلالت ولى و مولى بر ولايت و زعامت و زمامدارى امور شده است- اگر چه غير وارد باشد- مطرح نشود؟

ج- اوّلا، وقتى اغراض نفسانى و سياسى و دنيوى در بين باشد، با هر شكل و هر لفظى اين مطلب يا هر مطلب ديگر ادا و بيان شود، صاحبان اغراض، ايراد مى گيرند. اگر در موقف عظيم غدير، به جاى ولىّ و مولى، هر كلمه ديگر همانند همين لفظ خليفه گفته مى شد، مثل ولىّ و مولى به آن ايراد مى گرفتند. مثلا در اطلاق متعلّق آن حرفى مى زدند؛ يا مثلا «أنت الخليفة بعدى» را به بعد از سه نفر معنى مى كردند. و بالاخره

ص: 64

اگر هر تأكيد و تصريحى مى شد، اصل مسأله نظام و حكومت را خارج از محدوده رسالت مى شمردند و آن را يك رأى شخصى رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- معرّفى مى نمودند و اجتهاد خود را حاكم بر آن قرار مى دادند.

اهل نظر و تحقيق با اين كه مى بينند وقتى رسول خدا- صلّى الله عليه و آله و سلّم- دوات و قلم و كاغذ مى خواهد تا آن وصيّتى را كه با عمل به آن هرگز امّت گمراه نگردند، بنويسد و با اين كه كلامش در نهايت صراحت بود و هيچ گونه توجيه و تأويل برنمى داشت و ردّ آن ممكن نمى نمود، با آن گونه القاى شبهه روبرو گرديد كه «غلب عليه الوجع» يا «إن الرجل ليهجر» گفتند؛ و با اين بيان، در كمال وقاحت بدان حضرت اعلام كردند كه اگر هم بنويسى و وصيّت بنمايى، ما با شبهه هذيان گويى آن را ردّ مى كنيم. پس، اگر بعد از اين شبهه هم وصيّت خود را مى نوشت، آن را معتبر نمى شمردند. از اين روديگر نبايد انتظار داشت كه اهل هواهاى نفسانى وجاه طلبان مغرض با الفاظ و كلمات بازى نكنند و ظاهر و صريح آنها را مورد شبهه و ايراد قرار ندهند.

چنانچه كسى گمان كند كه اگر به اين لفظ يا لفظ ديگر مى فرمود، مورد شبهه اهل هوى نمى شد، اشتباه است. حتّى مثلا آيات قرآن مجيد كه در كمال صراحت، بر توحيد- كه اساس دعوت قرآن كريم است- تأكيد دارد، اشخاصى آنها را به معناى شرك آميز، موافق با آراى باطله خود معنى مى كنند.

اوّلا، ميزان و حاكم در استفاده از كلام اشخاص و قرآن و حديث، عقل مستقيم و انصاف است كه شخص بايد حقايق را بر اساس آن، از نصوص موجود استخراج نمايد.

ثانياً، در روايات صحيحه متعدّد، از اميرالمؤمنين عليه السّلام- تعبير به «خليفه» شده است كه از نخستين موارد آن اوايل بعثت، هنگام نزول آيه كريمه أنذر عشيرتك الأقربين 85] مى باشد.

در حديث متواتر ثقلين كه بر وجوب ارجاع امّت به عترت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- صراحت دارد و امان از ضلالت و گمراهى، منحصر به آن اعلام شده، در بعضى الفاظ آن صريحاً حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلّم- فرمود: «إنى تارك فيكم خليفتين»(1)

با اين همه شخصى كه در تاريخ و حديث و جوامع و سنن و صحّاح اهل سنّت تخصّص دارد، در مى يابد از موضوعاتى كه به طور شايسته مورد اعتنا قرار نگرفته و از اشخاصى كه كمتر از آنها كسب علم دين شده است، اهل بيت عليهم السّلام- هستند. حتّى

ص: 65


1- 86. ( 2)- امان الامة من الضلال والإختلاف/ 128 ..

كسانى چون «بخارى» در- «صحيح»- روايات بسيارى از فسّاق و فجره و افراد فاسد العقيده ذكر كرده است؛ و از ائمّه اهل بيت عليهم السّلام- و شخصيّتى مانند حضرت امام جعفر صادق عليه السلام- حتّى يك روايت نيز نقل ننموده است. غرض اين است كه وقتى اغراض و سياست ها و آراى مبدعانه جلوى چشم بصيرت و بينش انسان را گرفته باشد، انكار حق از او عجيب و بعيد نيست.

ثالثاً، اگر چه اين چند جمله مشهور از اين خطبه متواتر، ثابت و مورد اتّفاق بين فريقين است؛ امّا از كلّ جريان اين اعلام و ابلاغ و برنامه تاريخى آن استفاده مى شود كه خطبه بيشتر از اين ها بوده و در اين چند جمله، خلاصه نشده است؛ و در كتب حديث شيعه- كه مفصّل اين خطبه روايت شده- هم كلمه خلافت و هم تنصيص بر امامت ائمّه عليهم السّلام- به ويژه حضرت صاحب الزّمان عليه الصّلاة والسّلام- وجود دارد.

بنابراين جملات مشهور، دليل بر اين نيست كه كلّ خطبه، اين چند جمله بوده است. و علّت اين كه روى اين جملات، بحث و بررسى و استدلال شده، اتّفاق شيعه و سنّى بر روايت آنها است.

رابعاً، وجه ديگر، تكيه بر نقل خصوص اين جمله هاى كثيرالمعنى و عنايتى است كه بزرگان- خلفاً عن سلف- به آنها داشته اند. بيان ولايت و اولويّت با نفس و اموال، براى اميرالمؤمنين عليه السّلام- است؛ كه بر حسب خطبه غدير- كه به خطبه و حديث ولايت معروف و مشهور شده- اين ولايت حتّى در زمان شخص رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- براى اميرالمؤمنين عليه السّلام- ثابت است و به غيبت رسول الله صلّى الله عليه و آله وسلّم- از مكان يا زمان، توقّف ندارد.

بديهى است اين ولايت از لحاظ اين كه بايد مانند ساير مسايلى كه به وحى الهى به وسيله پيغمبر اعلام مى شود، از طرف صاحب مقام نبوّت ابلاغ شود، نسبت به مقام نبوّت بلكه نسبت به ولايت پيغمبر فرع است و دايره اش از ولايت پيغمبر- كه شامل ولايت بر ولى الله نيز هست- محدودتر بوده و اطلاق و شمول ولايت پيغمبر را ندارد؛ امّا نسبت به ماسواى پيغمبر، با ولايت پيغمبر بر ماسوا فرقى ندارد. و خلاصه فرقى كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام- با ولايت حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- دارد، اين است كه رسول اللّه بر اميرالمؤمنين نيز مانند ساير امّت ولايت دارد؛ در حالى كه رسول الله تحت ولايت احدى غير از خداوند متعال قرار ندارد.

به هر حال اثبات اين ولايت در دايره و محدوده ولايت رسول الله صلى الله عليه و آله وسلّم- براى اميرالمؤمنين عليه السّلام- از تعبير به خلافت و جانشينى، در افاده ولايت بر امور، اصرح و رساتر و گوياتر است؛ زيرا اگر مفهوم خلافت جانشينى در امامت و

ص: 66

الگو و اسوه بودن و رتق و فتق امور شرعيّه و بيان احكام و حلال و حرام و رسيدگى و سرپرستى و حكومت بر انام باشد، لفظ ولايت در دلالت بر اين جهت خلافت- كه همان حكومت و مديريّت جامعه باشد- افصح و اصرح است.

بنابراين چون نظر افرادى كه براى غصب خلافت و حكومت حزب سازى كرده و با هم تبانى كرده بودند، به اين علّت بود؛ و با ساير مفاهيم خلافت، معارضه مستقيم نداشتند، در «خطبه يوم الغدير» و «حديث ولايت» اين بُعد از امامت و خلافت در اين جملات مورد عنايت قرار گرفت و شبهه هاى نامقبولى كه در مفهوم مولى و ولىّ شده است، همه در زمان هاى بعد، بر خلاف تمام قراين حاليّه و مقاليّه اين موضوع ابداع شد.

به هر حال اين جملات مشهور از خطبه غدير در اثبات ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام- و اتمام حجّت بر همگان كافى و وافى است و ثابت مى كند كه اجتماع آن گروه در سقيفه بنى ساعده با وجود من ثبت له الولاية على الانفس و الاموال بنص من الله تعالى و رسوله صلى الله عليه و آله-، يك معارضه آشكار با خدا و پيغمبر و انحراف ظاهر از حق بود. (ولاحول و لاقوة إلا بالله العلي العظيم و إنا لله و إنا إليه راجعون).

س- ماجراى غدير خم را با استفاده از قرآن، اثبات نماييد. آيا على- عليه السّلام- كسى بود كه وصيّت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- را زير پا بگذارد؟

چرا حضرت امام حسن مجتبى- عليه السّلام- با معاويه صلح كرد و امام سوّم خلافت نكرد و حضرت موسى بن جعفر- عليه السّلام- در زندان به سر برد؟

ج- در مورد غدير خم چنان كه در كتب اهل سنّت، مانند «اسباب النزول» تأليف «واقدى» نيز روايت شده، آيه (يا أيّها الرّسول بلّغ ما انزل إليك من ربّك)(1) و علاوه بر اين آيه (اليوم أكملت لكم دينكم)(2)) و بعضى آيات ديگر نيز نازل گرديده است.

على عليه السّلام- هرگز وصيّت پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- را زير پا نگذاشت. اين تكليف مردم بود كه به امام رجوع كنند و اوامر او را بپذيرند. اگر مردم نعم خدا را نشناسند، يا كفران كنند، نمى توان به نعمت خدا اعتراض كرد. اعتراض به كسانى وارد است كه كفران نعمت مى كنند.

صلح ظاهرى امام حسن عليه السّلام-، و به ظاهر خلافت نداشتن امام سوّم و زندانى شدن حضرت موسى بن جعفر- عليه السّلام- مخالفتى با واقعه غدير خم و تعيين ائمّه عليهم السّلام- ندارد.

ص: 67


1- 87. ( 1)- مائده/ 67.
2- 88. ( 2)- مائده/ 3 ..

س- چرا در قرآن به نام على- عليه السّلام- و ساير امامان تصريح نشده است؟

ج- اوّلا، حكمت آن را خدا مى داند.

ثانياً، ممكن است اگر تصريح به نام آن بزرگوار و ساير ائمّه مى شد، مخالفين در قرآن دست مى بردند و آن را تحريف مى كردند.

ثالثاً، سبب نزول آيات در زمان نزول معلوم بوده و علم اسباب النزول مربوط به همين موضوع است؛ و آياتى كه در شأن حضرت اميرالمؤمنين على عليه السّلام- وارد شده، معروف بوده است. مانند آيه تبليغ (بلغ ما انزل اليك من ربك) كه از مثل عبدالله بن مسعود روايت است، آن را چنين مى خوانديم: (بلغ ما انزل اليك من ربك فى ان علياً مولى المؤمنين).(1)

اين آيات همه معلوم بوده است كه اگر حتّى لفظ آن عام بوده، سبب نزول آن و يا مراد از آن خاص و شخص اميرالمؤمنين عليه السّلام- بوده است و در بعضى آيات مصداق اول و اكمل و اتمّ و اشرف آن، حضرت است. اين فضايل بر هر شخصى كه اهل اطّلاع و انصاف باشد- كالشمس فى رائعة النهار- روشن است.

علاوه بر اين دو مورد در قرآن كريم، كلمه «علىّ» وجود دارد؛ كه بر حسب بعضى تفاسير مراد از آن، اميرالمؤمنين عليه السّلام- است؛ و از جهت قواعد ادبى امكان اين كه مراد آن، حضرت باشد قابل انكار نيست.

آيه اوّل در سوره مريم، آيه 50: (و وهبنا لهم من رحمتنا وجعلنا لهم لسان صدق عليّاً)

و آيه ديگر در سوره زخرف، آيه 4: (وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم).(2)

س- چرا حضرت رسول اكرم- صلّى الله عليه و آله وسلّم- براى كتابت وصيّت تاريخى خودشان، مرض موت و آن حال شدّت بيمارى را انتخاب فرمودند و در موقعيّت و فرصت ديگرى اين وصيّت را مرقوم نفرمودند تا با آن جسارت و اهانت آن مرد، و گفتار «إن الرجل ليهجر» روبرو نشوند؟

ج- اوّلا، بررسى هايى كه پس از چهارده قرن روى قضايا واقع شده است، به اين جهت است كه: چرا با پيغمبر خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- در مرض موت آن حضرت اين گونه روبرو شدند و «غلب عليه الوجع» يا «ان الرجل ليهجر» يا هر دو جمله را گفتند و مانع شدند كه آن بزرگوار وصيّت خود را بنويسد.

ص: 68


1- 89. ( 1)- تفسير الدر المنثور، سيوطى.
2- 90. ( 2)-« شواهد التنزيل» به قلم« حسكانى» و تفسير« لاهيجى» و تفاسير متعدّد ديگر ..

حرف اين است كه همين شخص توهين كننده كه در اين جا با حربه- العياذبالله- هذيان گويى و شدّت بيمارى، مانع از وصيّت پيغمبر خدا مى شود، ابوبكر را در هنگام مرض موتش، با آن كه گاه از هوش مى رفت و گاه به هوش مى آمد، از وصيّت مانع نشد و او را به هذيان گويى متّهم نكرد؛ چون ابوبكر او را به عنوان خليفه معيّن كرد. با اين كه جريان حال اين بود كه وقتى ابوبكر وصيّت مى كرد، عثمان مى نوشت و پيش از اين كه اسم عمر را بنويسد، ابوبكر از هوش رفت، عثمان ترسيد كه او ديگر به هوش نيايد و بميرد؛ بنابراين از پيش، خود وصيّت را تمام كرد و نام عمر را نوشت. مى گويند: وقتى ابوبكر به هوش آمد، از عثمان پرسيد: چه نوشته است؟ او اسم عمر را برد. حال اين ذيل يعنى به هوش آمدن ابوبكر راست باشد يا نه، سؤال اين است كه چرا اين مرد در اين جا حرفى نزد و وصيّت ابوبكر را شرعى و معتبر و صحيح گرفت؟ غرض اين است كه بر اساس اين جهات بايد بررسى و قضاوت نمود، نه بر اساس قضاياى ديگرى كه واقع نشده است.

مطمئناً اگر پيامبر در هر فرصت ديگرى هم اين مسأله را بيان مى فرمود، اين افراد در برابر آن بهانه جويى كرده و ايراد مى گرفتند و كان الإنسان أكثر شي ء جدلا(1)

علاوه بر اين، موضوعى كه پيامبر قصد داشتند در اين حال و بعد از داستان تاريخى غدير خم، در حال مرض موت نيز اعلام كنند، مكرّر اعلام شده بود. در اين جا نيز پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- مى خواستند آن را كتباً و به صورت رسمى ديگر بار تكرار فرمايند كه به آن شكل، توسّط آن افراد بهانه جو مورد ايراد واقع شد و اعتبار اصل كتابت و كلام رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- را كه خداوند متعال در شأنش مى فرمايد: وما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى 92]، به گمان آنان خدشه دار و بى اعتبار جلوه كرد.

پاسخ اين مطالب اين نيست كه چرا در فرصت ديگر نفرمود، يا وصيّت نكرد. با اين مطالب، بايد تصديق كرد كه حبّ جاه و رياست، كار خود را كرد؛ و اين گروه علناً با پيغمبر خدا و نصوص او مخالفت كردند: وسيعلم الذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون.(2)

س- چرا حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- برخى از كسانى را كه پس از آن حضرت، خط سير خود را عوض كردند و سفارش ها و توصيّه هاى آن حضرت را در امر

ص: 69


1- 91. ( 1)- كهف/ 54.
2- 93. ( 3)- شعرا/ 227 ..

ولايت كنار گذاشته و با آن مخالفت كردند، مورد لطف خود قرار مى داد؛ تا حدّى كه با دختران آنها ازدواج كرد و موجب نفوذ موقعيّت اجتماعى آنان گرديد؟

ج- تو را تيشه دادم كه هيزم كَنى ندادم كه ديوار مردم كَنى!

مشهور است كه درويشى نادان و بى معرفت پيكره اى از گل به اسم على عليه السّلام- ساخت؛ و آن حضرت را مورد محاكمه قرار مى داد كه چرا با آن قدرت و دست «يدالهى»، كسانى را كه به خانه آن حضرت هجوم برده و موجب هتك حرمت حبيبه خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و سقط محسن عزيز شدند را مورد بازخواست قرار ندارد و همه را به قتل نرساند. و بدين جهت، على عليه السّلام- را محكوم كرد و سر آن پيكره را قطع نمود.

سپس پيكره ديگرى به نام رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- ساخت و او را- چنان كه در اين سؤال است- مخاطب قرار داد كه: چرا با اين ها به مسالمت و مساهله عمل كرد و آنها را به انجام آن ظلم و ستم ها جرى وجسور نمود؟ و اصلا چرا آنها را به ديار عدم نفرستاد؟ و بالاخره از پيكره پيغمبر نيز مثل پيكره على سر برداشت.

پس از اين دو محاكمه و اجراى مجازات، پيكره ديگرى ساخت و آن را به گمان خود، خدا شمرد؛ و او را مخاطب قرارداد كه: چرا با اينكه به علم خدايى مى دانستى از آن دو نفر (ابوبكر و عمر) چه مظالمى صادر مى شود، آنها را آفريدى و عالم و اسلام را از شرّ آنها و اين اختلاف بزرگى كه در امّت پديد آورده اند، نجات ندادى؟

درويش عارف نما كه نشان عرفانش اين انكار ماليخوليايى بود، خواست خدا را هم- العياذبالله- مجازات كند كه مرد آگاهى كه از بالاى درخت منظره را مى ديد، بر او فرياد كشيد؛ به گونه اى كه ناگهان درويش از نهيب آن صدا به زمين افتاد و نفسش قطع و مجلس محاكمه- به گمان خودش- بدون مجازات متّهم سوّم و اصلى ختم شد.

مسأله خلقت و امتحان بشر و برنامه هاى الهى و سياست هاى حكيمانه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و مواضع و مواقف مشخّص آن حضرت و اميرالمؤمنين عليه السّلام- بالاتر از اين خُرده اشكالات ناآگاهانه است.

در اين بخش به قدرى اسرار و مطالب معرفت آموز موجود است كه شرح آن محتاج به تأليف يك كتاب است.

رفتار صحيح همان بود كه پيغمبر و امام انجام دادند؛ هم از منافقين به حكم «امرت أن اقاتل الناس حتى يشهدوا أن لاإله إلا الله»(1) قبول مى فرمود و هم اتمام حجّت مى كرد. او مأمور بود كه با آن خُلق عظيم با مردم روبرو باشد؛ و چنان كه قرآن كريم فرمود:

ص: 70


1- 94. ( 1)- سنن نسائى: 5/ 14 ..

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك 95] او مأمور به صفح و عفو و گذشت بود. اميرالمؤمنين عليه السّلام- نيز به وظايفى كه داشت و همه مقرون به صلاح اسلام و حكمت بود، عمل نمود.

اين خُلق عظيم پيامبر بود كه وقتى «حفصه»- دختر عمر- بيوه شد و عمر به واسطه تنگدستى خودش نگران معيشت او گرديد، نكاح او را به ابوبكر پيشنهاد كرد و چون او نپذيرفت، از عثمان خواهش و التماس نمود و در واقع به فكر اين بود كه كفالت معاش او را به عهده كسى بگذارد؛ عثمان هم قبول نكرد. شايد از اين جهت كه مورد رغبت نبوده است. به هر حال، به عنوان شكايت از آنها و شايد تجديد درخواست، خدمت پيغمبر عرض كرد. آن حضرت با درخواست او موافقت كردند و در حقيقت، تكفّل مخارج او را پذيرفتند.

غرض اين است كه در آن جوّ خشن و قساوت، كه حتّى عمر بر حسب نقل بعضى اهل سنّت، شش دختر خود را در حالى كه به او التماس مى كردند و گرد و غبار از سر و رويش مى فشاندند زنده بگور كرد، پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله- با عاليترين مكارم اخلاقى ظهور كرده بود. اين اخلاق و اين بزرگواريها همه اتمام حجت بر آن مردم مى شد كه در رعايت حقوق آن حضرت و اطاعت از اوامر او و احترام از يگانه فرزند عزيزش نهايت تلاش را بنمايد لكن متأسفانه چنانكه ديديم به عكس عمل كردند و بدترين امتحانات را در تاريخ از خود بيادگار گذاردند.

س- امامت به انتصاب است يا انتخاب؟ چرا امامان بعد از حضرت ابى عبدالله الحسين- عليه السلام- از اولاد آن حضرت برگزيده شدند و از فرزندان حضرت امام حسن مجتبى- عليه السلام- كسى به اين مقام رفيع برگزيده نشد؟ و آيا اگر از حضرت زهراء- سلام الله عليها- پسرى ديگر باقى مى ماند به امامت نمى رسيد؟

ج- متأسّفانه كثرت مشاغل فرصت اينكه بطور جامع و به تفصيل پاسخ عرض شود نيست ولى بطور تقريباً مختصر وعلى العجاله جواب عرض مى شود، اميد است كه به حول وقوّه الهى كافى و وافى باشد.

امامت، مثل نبوّت ورسالت منصبى است الهى كه خداوند متعال افرادى را كه لايق و شايسته و واجد شرايط لازم باشند به آن بر مى گزيند.

ص: 71

شرايط امامت مخصوصاً عصمت، شرايطى است كه غير از خدا و بندگان مخلص او كه علمشان به منبع وحى وافاضه الهى اتّصال و ارتباط دارد، كسى عالم به آن نيست؛ از اين جهت امام و خليفه و پيشواى جامعه را فقط خدا بايد معرّفى كند كه همه را مى شناسد و همه چيز را مى داند و چيزى از نظر علم او پنهان نيست. از هر طريق ديگر كه منتهى به اين طريق نشود، هر كسى معرفى شود اطمينان بخش نيست و بشر نمى تواند بدون دلهره و با اعتماد صد درصد، از او پيروى كند و خود را از خطر گمراهى و ضلالت و آفات ديگر مصمون بداند.

خصوصيّت منصبى چون پيشوايى و حجّت بودن و رهبرى و واجب الاطاعه و صاحب اختيار بودن نيز اقتضا دارد كه صاحب اين منصب از طرف خداوند- كه بالذّات و بالاصاله وبالاستحقاق حكومت مطلقه بر تمام كاينات دارد و حاكم و سلطان و صاحب اختيار همه است- برگزيده شود. ديگران- هر كه باشند- از خود، نه حكومتى دارند و نه اختيارى، و نه حقّ الزام بر اطاعت فردى از فردى، و نه حقِّ تشريع وتقنين. اين حقّ فقط از آن خدا است كه حاكم بالذّات وسلطان حقيقى است و همه محكوم او هستند. بنابراين، صلاحيّت تعيين حاكم و هادى وحقِّ گزينش رهبر و واجب الإطاعه، وحقِّ واجب كردن اطاعت از او، مختصّ به خدا است و ديگران كه بدون اعطاى او چيزى ندارند نمى توانند به كسى چيزى بدهند.

ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش

اشاره به همين حقيقت است. آيه شريفه (الله اعلم حيثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ»)(1)؛ «خداوند داناتر است از همه، به كسى كه صلاحيّت مقام رسالت را دارد» نيز همين مطلب را بيان مى كند؛ يعنى خدا مى داند كه چه كسى مى تواند در اين منصب عالى، با آن وظايف عظيم و خطيرى كه بر آن مترتّب است، حامل امانت بزرگ او شود.

كسانى كه از اين حقيقت عالى آگاه نبودند، حتّى صلاحيّت بشر را براى رسالت ونبوّت زير سؤال برده و مى گفتند: بايد واسطه بين خلق و خالق مستقيماً ملايكه باشند، كه قرآن مجيد در جوابشان فرمود: (قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزَّلنا عليهم من السماء ملكاً رسولا)(2)؛ و در آيه ديگر فرمود: (ولو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلا وللبسنا عليهم مايلبسون (3)، آنان به حكمت هاى بسيار كه در گزينش پيغمبر از خود بشر است، جاهل بودند. خدا در اين آيات به بعضى از اين حكمت ها اشاره مى فرمايد. و راجع به اين كه اين حقّ خدا است كه پيغمبر و رهبر جامعه را معيّن فرمايد و به مردم

ص: 72


1- 96. ( 1)- انعام/ 124.
2- 97. ( 2)- الاسراء/ 97.
3- 98. ( 3)- انعام/ 9 ..

نمى رسد كه در اين موضوع مداخله كنند، در سوره زخرف، نظير همين ايراد مطرح شده؛ بدين گونه كه كفّار گمان مى كردند رسالت بايد به اشخاصى كه نفوذ مادّى و رياست ظاهرى دارند، واگذار شود؛ و بنابراين مى گفتند: (لولا نزّل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم ؛(1) چرا اين قرآن به يكى از دو مرد بزرگ مكّه وطائف نازل نشده است. خداوند در جوابشان مى فرمايد: (اهم يقسمون رحمة ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحيوة الدُّنيا)(2)؛ يعنى: مگر رحمت پروردگار را كه نبوّت و رسالت است، ايشان قسمت مى كنند؟

منظور آيه، آن است كه به اينان و به هيچ كس نمى رسد كه در شؤون الهى مداخله كنند؛ رحمت خدا به خدا تعلّق دارد و كسى غير از خدا نه مى تواند، و نه حق دارد كه آن را قسمت كند و قسمت كردن رزق و روزى خودشان نيز با خداست.

بنابراين امامت، رحمت خداست؛ بر حسب قاعده لطف واقتضاى اسماء كريمه «الرّحمن»، «الرّحيم»، «الهادى»، «الحاكم» و اسماء الحسناى ديگر، خداوند متعال، هيچ عصر وزمانى را خالى از وجود امام نمى گذارد، و اين امام از طرف خدا معرّفى و نصب مى شود.

حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- كه صرفاً به امر خداوند متعال، على عليه السّلام- را به ولايت وامامت وجانشينى خود معرّفى ومنصوب فرمود، نه بر اين پايه و محور كه اميرالمؤمنين عليه السّلام- داماد و پسرعموى آن حضرت بود، بلكه براى اين بود كه يگانه شخصيّت حايز همه شرايط زمامدارى امّت، و صلاحيّت هاى رهبرى بعد از رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم-، على عليه السلام- بود؛ حتّى گزينش او به دامادى و همسرى بانوى يگانه سيّده نساء عالمين، براساس همان شخصيّت عظيم وبى مانند او بود.

خداى تعالى بر مواهبى كه در وجود على عليه السّلام- جمع بود و بر همه امتيازاتى كه او واجد بود، (كه همين قرابت نزديك و كفالت كامل پيغمبر از او در دوران به اصطلاح صغر، و نيز مقام علم و عصمت و ايمان و جهاد و فداكارى و زهد او از آن جمله است) عالم بود؛ ديگر آن كه على عليه السّلام- در بين همه اصحاب و ديگران بى نظير و بى همتا، و به حق همان گونه بود كه در همان هنگامه سقيفه و اعتراض بنى هاشم و شخصيّت هاى برجسته به ابى بكر او را ستودند.

من فيه ما فيهم لايمترون به وليس في القوم ما فيه من الحسن

ص: 73


1- 99. ( 1)- زخرف/ 30.
2- 100. ( 2)- زخرف/ 31 ..

بعد از اميرالمؤمنين عليه السّلام- نيز، معيار ومحور ولايت ائمه عليهم السّلام- تا حضرت صاحب الامر- ارواح العالمين له الفداه- همين امتيازات بوده است؛ همه آنها واجد صلاحيّت هاى لازم بودند و نصّ بر آنها از طرف خدا به وسيله رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- براساس خصايص كامله و كمالات عاليّه آنها بود.

اين بزرگواران به جز نبوّت، وارث علم و عمل ومقامات ومناصب پيغمبر بودند؛ امّا محور اين وراثت، وراثت جسمانى و نسبى آنها كه برادرانشان در آن با آنها شريك بودند نيست. ايشان وارث پيغمبر بودند از آن جهت كه در فضايل و كمالات اولى، و اقرب از همه به آن حضرت بودند؛ چنان كه در مورد اولويّت به حضرت ابراهيم عليه السّلام- در قرآن مجيد مى فرمايد: (ان اولى الناس بابراهيم للَّذين اتَّبعوه وهذا النَّبى والَّذين آمنوا)(1)؛ اين ارث و اولويّت از آن ارزش هاى ظاهرى نيست؛ بلكه يك رابطه معنوى و پيوند روحى است. اين ها به آن لحاظ وارث آدم و نوح و ابراهيم نيستند كه از فرزندان آنها هستند؛ همان گونه كه وارث ابراهيم هستند، وارث موسى و عيسى نيز هستند؛ با اين كه از فرزندان آنها نيستند. و در فقره زيارت مى خوانيد «السّلام عليك يا وارث موسى كليم الله، السلام عليك يا وارث عيسى روح الله ...» اين يك اتّصال ديگر است كه قوى ترين مرتبه آن را اين بزرگواران واجد بودند و زندگى آنها و حالات و علوم ايشان، همه نشان داد كه نمونه همه بندگان نخبه و برجسته خدايند.

البتّه در حجر تربيت نبوّت و در دامن عصمت وخانه وحى و رسالت پرورش يافتن، و فرزند على و فاطمه سلام الله عليها- وسبط پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- بودن، همه در كنار ساير فضايل، فضيلت است و يكى از شرايط نبوّت وامامت هم شرافت و طهارت خاندان است؛ ولى موجبات اهليّت امامت در اين امور خلاصه نمى شود.

در اين جا مطلب بسيار است و بيان من در شرح و تفسير اهليّت ها و شايستگى هاى امام، قاصر وكوتاه است.

چنان كه عرض شد، خداى متعال كه عالم به كلّ جهات و واقعيّت ها است، صاحبان اين مقامات را بر مى گزيند. حساب اين نيست كه پس از امام حسين عليه السّلام- بايد فرزند او، امام باشد؛ بلكه حساب اين است كه بايد امام زين العابدين عليه السّلام- بعد از امام حسين عليه السّلام- امام باشد؛ بنابراين بر اساس اين كه در اولاد حضرت مجتبى عليه السّلام- كسى واجد اين صلاحيّت ها نبوده است ولى در فرزندان امام حسين عليه السّلام- كسانى واجد آن بوده اند، فرزندان امام حسين عليه السّلام- به آن مخصوص شده اند. چنان كه از فرزندان امام زين العابدين عليه السّلام- هم شخص امام محمّد باقر- عليه السّلام- به امامت برگزيده شد؛ و همان گونه كه از روايات استفاده مى شود، امامت،

ص: 74


1- 101. ( 1)- آل عمران/ 61 ..

عهد و امانت الهى است و جز به كسانى كه مى توانند اين امانت را حفظ كنند سپرده نمى شود.

به هر حال، اين كه مى فرماييد: اگر پسران حضرت صدّيقه كبرى فاطمه زهرا- سلام الله عليها- بيشتر از حسنين عليهم السّلام- بودند به امامت برگزيده مى شدند، از كجا و به چه دليل بگوييم؟ واكنون كه بيشتر نشد و خداوند علّام الغيوب همين دوازده نفر را منصوب و معيّن فرمود، طرح اين سؤال فايده اى ندارد؛ چون سخن در واقعيّات است نه در فرضيّات.

در اين جا لازم به بيان است كه در بعضى روايات وارد است كه: «انَّ الله تعالى عوَّض الحُسين عليه السّلام- من قتله أن جعل الإمامة في ذرّيته»(1)؛ اين گونه تعبيرها و توصيف ها ممكن است اشاره به معانى لطيف و دقيق وبلندى باشد كه با عنايات عالم غيب و تربيت هاى خاصّه الهيّه، اراده و اختيارشان در نيل به اين كمالات وصعود به درجات عاليّه مؤثّر بوده است. الطاف وبركات خاصّه وتوفيقات وتأييدات الهى هم همواره شامل حال اين بزرگواران بوده است؛ چنان كه آنان لحظه اى از توجّه و ربط و وابستگى و تعلّق تمام وجود و هستى خود به خدا غافل نبوده و فقر و نياز تام و تمام خود را به او، در نهايت عرفان درك مى كردند؛ از اين رو خداوند متعال هم هيچ گاه آنها را به خود وانگذاشته و هميشه آنان را به مزيد عنايات خويش مخصوص فرموده است و از اين جهت، ذريّه امام حسين عليه السّلام- بودن نيز در جلب بعضى عنايات الهى براى اين نُه نور مقدّس (از حضرت زين العابدين عليه السّلام- تا حضرت صاحب الامر- ارواحنا فداه- مى تواند مؤثّر باشد.

وقتى كه «يحفظ المرء فى ولده درباره افراد مؤمن و محسن عادّى جارى باشد، چرا درباره امام حسين عليه السّلام- وذرّيه او به لحاظ اين شهادت جارى نباشد؟

مسأله اين است كه ما نمى توانيم صلاحيّت هاى واقعى را براى مقام امامت محصور در چند رشته و چند موضوع كنيم؛ و علم ما به اين مسائل احاطه ندارد. اينكه مى گوييم امام بايد اعلم، اتقى و اعدل از همه و داراى مقام عصمت باشد، معنايش اين است كه: در حدّى كه ما مى فهميم و عقل ما ثابت مى كند، امام بايد واجد اين شرايط باشد و اگر كسى اعلم نباشد ونياز به سؤال از ديگران داشته باشد، يا معصوم نباشد و مدّتى بت پرستى كرده و يا ظلم هاى بزرگى از او سر زده باشد، قهراً نمى تواند امام باشد. امّا معناى اين عقيده ما اين نيست كه تمام آن چه موجب اختيار خداى متعال است همين امور اعلميّت، عصمت، عبادت و ... است؛ بلكه مقصود اين است كه امام بايد اين صفات را دارا باشد.

ص: 75


1- 102. ( 1)- بحار: 44/ 221 ..

بنابراين مانعى ندارد كه اين شخصيّت هاى عزيزى كه به اين مقام انتخاب و برگزيده شده اند واجد امتيازات بسيار ديگر باشند كه در گزينش آنها از طرف خدا مؤثّر باشد؛ بنابراين مى گوييم: «اشهد انَّك كنت نوراً في الأصلاب الشّامخة والارحام المطهَّرة» و يا «خلقكم الله أنواراً فجعلكم بعرشه محدقين»؛ ما مى گوييم به موجب حكم عقل، امام و پيغمبر بايد واجد اين شرايط و صلاحيّت ها باشند؛ امّا اين را كه جهات بيشترى هم در آن دخالت داشته باشند، عقل نمى تواند نفى كند؛ و آيه (الله اعلم حيث يجعل رسالته اين حقيقت را تأييد مى كند.

در عين حال هم سخنى از مفاضله بين امام حسن وامام حسين عليهم السّلام- به ميان نمى آوريم، وهرگز امام حسين عليه السّلام- را افضل از امام حسن عليه السّلام- نمى شناسيم. هر دو امام، و سبط پيغمبر و واجد خصوصيّات و اختصاصاتى بوده اند كه ما به آنها احاطه نداريم.

با اين كلام به بيان اين حقيقت پايان مى دهيم كه همه انبيا و اوليا، بشر بوده اند نه مافوق بشر؛ بلكه بشر مافوق بوده اند. در حدّ ما نيست كه از همه حكمت ها و افعال الهى سخن بگوييم ومدّعى فهم آنها شويم. همين مقدار مى دانيم كه افعال خدا داراى حكمت هاست و با اين وجود مى گوييم: «لايسئل عمّا يفعل وهم يسئلون»(1).

در اين جا مناسب است كه به اين روايت هم كه متضمّن مبانى بزرگ ومؤيّد مطالب ماست توجه كنيم: «عن زيد الشحَّام، قال: سمعت أبا عبدالله عليه السلام- إنَّ الله تبارك وتعالى اتَّخذ ابراهيم عبداً قبل أن يتَّخذه نبياً»(2).

از آن چه عرض شد، معلوم مى شود كه مى توانيم بگوييم امامت، انتصابى و انتخابى است؛ و نيز مى توانيم بگوييم نه انتصابى است و نه انتخابى.

امّا اين كه بگوييم انتصابى است، به اين معنى مى گوييم كه امامت به نصب و جعل خداوند است؛ چنان كه در قرآن كريم خطاب به حضرت ابراهيم عليه السّلام- مى فرمايد: (انّي جاعلك للناس اماماً)(3)؛ و انتخابى است، باز هم به اين معنى كه به گزينش خدا و انتخاب اصلح و اكمل و أسبق تعيين مى شود. نهايت آن كه انتخاب كننده فقط ذات اقدس خداوند عليم و حكيم است كه عالم به همه امور واسرار است، وهرگز در انتخاب او غلط و اشتباه يا اغراض شخصى راه پيدا نمى كند؛ و بالذّات از اشتباه و معايب ديگرى كه عارض انتخاب بشر مى شود، منزّه و مبرّا است.

ص: 76


1- 103. ( 1)- انبياء/ 33.
2- 104. ( 2)- بحار الانوار: 12/ 12.
3- 105. ( 3)- بقرة/ 188 ..

و امّا اينكه مى گوييم انتصابى نيست: چنان كه مى دانيم در حكومت هاى سلطنتى بنا بر اين جارى شده كه سلطان قبل- كه خود بدون هيچ حقّى زمام امور ديگران را به زور و قهر به دست گرفته است- وارث خود را سلطان بعد از خود قرار مى دهد، و اين را حقّ خود مى داند كه سلطان بعد از خود را معيّن و منصوب كند. و آنچه را به زور متصرّف شده است را موروثى كند. امامت، اين روش استبدادى و سلطنتى نيست و چنان كه گفتيم مقامى است الهى كه از طرف خداوند به كسى اعطا مى شود كه واجد شرايط آن است.

امام، منصوب من قبل الله وبه امر و جعل خدا و به نصّ پيغمبر يا امام قبل از خود تعيين مى شود و بزرگ ترين مسؤوليّت ها و سنگين ترين وظايف را بر عهده مى گيرد.

اين تسلسلى كه در ائمه عليهم السّلام- پيدا شده، مثل تسلسلى است كه در جمعى از انبيا، از اولاد ابراهيم عليهم السّلام- پيدا شد؛ كه پدر و پسر ونوه و نبيره بودند؛ كه اگرچه فضيلت و منقبت است، امّا بدون شرايط ديگر مخصوصاً عصمت و اعلميّت نمى تواند مؤثّر باشد و موجب صلاحيّت امامت شود. انتخاب و جعل خداوند متعال، گزاف نيست و براساس حكمت است.

وامّا اين كه مى گوييم امامت به انتخاب نيست، يعنى گزينش مردم، معيار و ميزان نيست؛ زيرا مردم عاجز از تشخيص صلاحيّت ها هستند و خود هم براى تعيين و جعل واجب الاطاعه و ولى و براى مداخله در آن چه حقّ خداوند متعال است، صالح نيستند.

بيعت مردم با ولىّ و امام، غير از اعلام قبول و تأكيد بر امر و تعهّد بيشتر بر اطاعت نيست (مثل: نذر بر انجام واجب). مردم چه بيعت بكنند و چه نكنند، آن كه از طرف خدا منصوب است ولايت و امامت با او است و واجب الاطاعه مى باشد، و عدول از او به غير كسى كه خدا او را تعيين كرده، عدول به غير صالح وغير من عيَّنه الله تعالى است.

مسأله، شورايى و به رأى مردم نيست؛ وقتى ولايت بر صغار براى پدر و جدّ پدرى به حكم خدا ثابت شود و بدون آن نيز مثل مادر و جدّ مادرى حقّ تصرّف در اموال صغير را نداشته باشد، مسأله ولايت عامّه به طريق اولى بايد چنين باشد.

ولايت عامّه فقها نيز در هر حدّى كه ثابت شود به عنوان تعيين از طرف حضرت ولىّ امر- عليه السّلام- است و در هيچ شرايطى به اكثريّت رأى مردم نيست.

خداوند متعال بر حسب حكمت و به موجب رحمانيّت و رحيميّت و حاكميّت و ساير صفات جماليّه خود، جعل امام فرموده و براى قطع عذر و اتمام حجّتِ «ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حىَّ عن بيّنة»(1) امامان صالح و واجد شرايط را منصوب فرموده؛

ص: 77


1- 106. ( 1)- انفال/ 44 ..

و آنان هم براى عصر غيبت و بلكه عصر حضور و عدم تمكّن امام از تصرّف در امور، براى اين كه پيروان راستين آنها گرفتار مشكلات نشوند و ناچار به مراجعه به نظام هاى جابر نباشند، و براى مراجعه به حكّام جور، بهانه نداشته باشند، فقها را به طور عموم در عصر غيبت ولايت دادند؛ كه بحث از ولايت فقيه و تفاصيل و حدود آن خارج از موضوع كلام است.

س- به چه حكمت وعلّت اميرالمؤمنين- عليه السلام- با ابوبكر بيعت كرد؛ با توجّه به اين كه بيعت با وى تأييد خلافت و دليل به حق بودن او شمرده مى شود؟

ج- درباره مسأله بيعت حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام-؛ بيعتى كه گفته مى شود از آن حضرت گرفتند، خواه ثابت باشد يا ثابت نباشد، همچنين سكوت آن حضرت و خوددارى از هرگونه اقدام حادّ و دست نبردن ايشان به مبارزه مسلحانه- به هر صورت كه واقع شده باشد- رضاى آن حضرت و مشروعيّت وضع موجود را ثابت نمى كند.

طيب نفس و عدم اكراه بزرگان ديگر- كه از بيعت امتناع داشتند و بعد بيعت كردند- و همچنين طيب نفس بسيارى از مردم كه در آن شرايط خاص، با كيفيّت مخصوص بيعت كردند، ثابت نيست.

عُمر در كوچه هاى مدينه به پشتيبانى و اتّكا به حزبش با شمشير از غلاف بيرون كشيده مى گشت و با تهديد مردم به قتل، به بيعت با ابى بكر مجبور مى كرد.

اينك به نكات ذيل توجّه فرماييد:

1- عقيده شيعه كه اصحاب نصّ هستند، براساس دلايل عقلى و نقلى- همان گونه كه بيان شد- اين است كه امامت منصبى است الهى و بايد كسى كه بعد از پيغمبر، جز نبوّت، وجودش آيينه تمام نماى اسلام و استمرار بركات وجود آن حضرت در هر جهت بوده و ولايت بر كلّ امور جامعه داشته باشد، از طرف خداوند متعال معيّن ومنصوب شود؛ و اميرالمؤمنين عليه السّلام- بر حسب نصوص بسيار ودلايل ديگر، خليفه منصوص وامام بر حق است؛ و عدول از او به ديگرى- اگر چه تمام مردم هم بر او اتّفاق كنند- جايز نيست و «تقديم من اخَّره الله وتأخير من قدَّمه الله است؛ و همان گونه كه پيغمبر نمى تواند مقام نبوّت خود را به ديگرى واگذار كند، امام نيز نمى تواند مقام امامت خود را به ديگرى واگذار نمايد. بنابراين، به فرض آن كه بعد از امتناع على عليه السّلام-، از آن حضرت بيعت گرفته باشند، يا آن حضرت به واسطه امورى كه بعداً اشاره مى شود مضطّر به بيعت شده باشد، مفهوم صحيح بيعت با آن محقّق نخواهد شد وصحّت عمل طرف را تضمين نخواهد كرد.

ص: 78

2- اگر آن خلافت، حق بود، لازم مى آيد كه امتناع على و حضرت زهرا- سلام الله عليها- و جماعتى از بزرگان وپرهيزكاران صحابه، حق نباشد؛ با اين كه به موجب روايات قطعى از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- على با حق است و حق با على است، و از هم جدا نمى شوند. و اگر كسى بگويد على به حق نبوده يا به حق نگفته، يا به حق عمل نكرده، پيغمبر را تكذيب كرده است.

پس در اين شبهه اى نيست كه على عليه السّلام- در همه مواضع و مقاماتش به حق بوده و امتناعش از بيعت نيز امتناع از حق نبوده؛ بلكه امتناع از ناحق بوده است.

3- امتناع على عليه السّلام- و جمعى ديگر از بيعت با خليفه، از لحاظ تاريخى قابل انكار نيست؛ و يكى از شعراى معاصر مصر هم- كه شاعر نيل لقب گرفته- در شعر خود به آن اعتراف كرده است؛ و تا آن جا اين امتناع مسلّم بود كه معاويه در يكى از نامه هاى خود به آن حضرت آن را مطرح كرده، و حضرت در پاسخ وى امتناع اكيد خود را از بيعت نفى نفرموده؛ بلكه مشروعيّت و حقّانيّت آن امتناع، و مظلوميّت خود را در ضمن اين جمله تقرير مى فرمايد:

«وقلت انّى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتّى ابايع لعمر الله لقد أردت أن تذمَّ فمدحت ...»(1)

حاصل سخن آن كه، نه تنها جاى شكّ و شبهه نيست كه حضرت على عليه السّلام- و ساير بنى هاشم و جمعى از بزرگان صحابه از بيعت با خليفه سر باز زدند، بلكه امتناع آنان به اصطلاح، درايت است و معلوم. امّا اين كه بعد از آن موضع گيرى هاى خشن، على عليه السّلام- وطرفدارانش بيعت كرده و بيعتشان از روى رضا و طيب خاطر بوده است، قابل اثبات نيست؛ زيرا خبر، واحد است و به اصطلاح روايت است و مشكوك؛ و در آن روايات تعارض و تضاد ديده مى شود كه فعلا جاى بحث آن نيست. به هر حال نمى توان بيعت آنان را بيعت حقيقى و ملاك مشروعيّت آن دانست.

اكنون مى توان علل چندى را براى آن بيعت- اگر اتّفاق افتاده باشد- ذكر كرد:

اوّل اين كه ديدند مقاومت در برابر كار انجام يافته، جز با توسّل به اسحله، ممكن نيست و باعث بروز جنگ داخلى مى شود؛ و در آن اوضاع و احوال كه تازه با زحمات فراوان پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- و پايمردى على عليه السّلام- و ديگران، بذر ايمان و عقيده به توحيد در قلوب كاشته شده بود، جنگ داخلى هرگز به مصلحت اسلام نبود؛ چرا كه اساس اسلام به خطر مى افتاد و قهراً مسلمانان در برابر هم صف آرايى مى كردند ونتيجه اى عايد نمى شد.

على عليه السّلام- كه با پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- در تأسيس اين اساس، صادقانه و مخلصانه وجان بر كف و با فداكارى، همه جا و هميشه و از روز نخست همكارى

ص: 79


1- 107. ( 1)- نهج البلاغه/ نامه 28 ..

كرده است، دلش براى اين دين مى طپد و اگر ببيند دفاع از حقّ خودش به قيمت ويرانى آن اساس تمام مى شود، حتماً بقاى آن و وحدت صف مسلمانان را در قبال كفّار بر احقاق حقّ خود ترجيح مى دهد؛ تا اسلام به جهش و پيشرفت خود- هر چند كندتر و ديرتر- ادامه دهد؛ و خداى نكرده به كلّى از حركت باز نماند و تحرّكى كه پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- در مردم به وجود آورده بود يك لحظه باز نايستد؛ تا زمينه براى عرضه اسلام و نظام ولايت و خلافت وى در آينده فراهم شود. چنان كه همين گونه هم شد؛ و مرور زمان، حقّانيّت اهل بيت عليهم السّلام- و معايب عدول از امام منصوب را ظاهر، و مردم خودبه خود به سوى قرآن كريم و عترت پيغمبر و ايمان به امامت گرايش يافته و فرصت هايى پيش آمد كه اهل بيت عليهم السّلام- توانستند مردم را به سرچشمه زلال اسلام و احكام اسلام و تفسير قرآن هدايت كنند و اسلام را با تمام نظامات و احكام سياسى و تعليمات اجتماعى و اخلاقى، و مهم تر ازهمه با عقايد صحيح الهى به مردم عرضه كنند؛ در حالى كه اگر جنگ داخلى در مدينه به وجود آمده بود، مفاسد و گمراهى ها و فتنه هايى كه از آن بر مى خاست، همه چيز را در خطر نابودى قرار مى داد؛ و به همين جهت على عليه السّلام- پيشنهاد ابى سفيان را هم براى بيعت با خويش رد كرد و آن را فتنه انگيز دانست.

علّت دوم براى بيعت على عليه السلام- آن است كه چنانچه از مطاوى تاريخ به دست مى آيد آن حضرت بر جان خود وخاندانش خائف بود و اين خوف و وحشت را عباس- عموى ايشان- احساس كرد و او را وادار به بيعت كرد؛ زيرا در صورت از بين رفتن ايشان، اسلام و مسلمانانى كه در آن شرايط به علم و دانش او سخت نيازمند بودند مسلّماً بى بهره مى ماندند.

در چنين وضعيّتى كه امكان توسّل به زور وجود نداشت و تسليم مطلق نيز به مصلحت نبود، مواضع على عليه السّلام- بسيار حسّاس و پر معنى بود.

آن حضرت با موضعى كه اتّخاذ فرمود، وظايف بسيار سنگين خود را انجام داد؛ حق را ظاهر كرد؛ مصلحت اسلام را به طور كامل رعايت فرمود، و نفس نفيس خود را- كه همواره براى فدا كردن در راه اسلام آماده كرده بود- حفظ كرد؛ تا خونش بى فايده و بدون اين كه موجب قوّت حق شود ريخته نشود و آتش فتنه اى كه همه چيز در آن مى سوخت بر افروخته نگردد و زمينه همه فرصت هايى كه توقّع حصولش در آينده بود، از بين نرود.

خلاصه كلام آن كه، على عليه السّلام- طبق وصيّت پيغمبر- صلّى الله عليه وآله وسلّم- عمل كرد و سر سوزنى از آن تخلّف نفرمود. مناظرى را كه احساسات هر شخص شجاع

ص: 80

و قهرمان و نيرومند را تهييج مى كند، به سخت ترين صورت مشاهده كرد؛ ولى از او كارى كه نبايد صادر شود، يا سخنى كه نبايد گفته شود، صادر نشد؛ و با كمال خويشتن دارى و رعايت همه جوانب، عمل فرمود.

امّا جميع اين اوضاع و احوال، حقّانيّت على عليه السّلام- و اسلام خواهى و بى هوايى او را ثابت كرد و معلوم شد كه آن حضرت، فانى در حق است و آن چه برايش مهم و ارزشمند مى باشد، اسلام، بقاى دين و مصالح مسلمانان است. چنان كه آن اوضاع واحوال، وسكوت يا بيعت اضطرارى ايشان، هرگز به وضع موجود آن زمان مشروعيّت نمى دهد و بار مسؤوليّت را هم از دوش كسى بر نمى دارد و متصدّيان را مبرّا نمى سازد.

(وآخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين و صلىَّ الله على سيّدنا محمّد وآله الطّاهرين). صفر المظفر 1409 ه-. ق

س- چرا مذهب ما را به امام جعفر صادق- عليه السّلام- نسبت مى دهند؟ در اين صورت، ساير ائمه- صلوات اللّه عليهم اجمعين-، چه نقشى داشتند؟ چرا فقط امام ششم را امام «صادق» مى گويند؟

ج- حضرات ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين- همه عالم به احكام و داراى مقام امامت و فضايل ديگر بوده اند. ولى اين كه مذهب شيعه را مذهب جعفرى مى گويند، براى اين است كه تا زمان حضرت امام صادق عليه السّلام- به واسطه تسلّط سياستمداران و زمامداران ستمگر، فرصت نشر علوم و معارف اسلام و تربيت شاگرد، آن طور كه براى ايشان فراهم شد براى امامان قبل از ايشان فراهم نگرديد. بنابراين ايشان از موقعيّت و فرصت حدّاكثر استفاده را فرموده، علوم و معارف اسلام را تعليم و تدريس فرمودند؛ و شاگردان بزرگى تربيت كردند كه هر يك، از علماى بزرگ اسلام به شمار مى روند.

از آن موقع شيعه و پيروان آن حضرت را جعفرى گفتند و بعد هم اين لقب بر شيعه باقى ماند، و امامان بعد هم آن را منع نفرمودند؛ چرا كه غرض همه، ترويج دين و هدايت مردم بود؛ همه راستگو بودند و همه مردم را به يك راه- كه يگانه راه راست است- هدايت فرمودند.

س- دليل اين كه حضرت ابوالفضل العبّاس به امامت نرسيد چيست؟

ص: 81

ج- دليل آن را به جز خداوند متعال، كسى نمى داند. كلّ شرايطى را كه براى تعيين شخص به امامت لازم است، و صلاحيّت هايى را كه امام بايد واجد آن باشد، فقط ائمه اثنى عشر- عليهم السّلام- دارا بودند؛ از اين رو غير از آنها احدى به اين مقام نايل نشده و نخواهد شد.

س- آيا قاتلين امام حسين همه مخلّد در آتش جهنّم هستند؟

ج- بلى قاتلين امام حسين عليه السّلام- مخلّد در آتش هستند.

س- اگر علماى اهل سنّت يقين داشته باشند كه حضرت محمّد- صلّى الله عليه و آله- از طرف خداوند در روز غدير على- عليه السّلام- را به امامت منصوب كردند و انكار بكنند؛ آيا اين ردّ خدا و پيغمبر نيست، و آيا اين ارتداد نمى باشد؟

ج- در حكم به اسلام ظاهرى اقرار به شهادتين كافى است. بلى، اگر معلوم باشد كه شخص، با علم به اين كه پيغمبر- صلّى الله عليه و آله- فرموده است و دلالت آن فرموده را هم بر معنايى صريح بداند، با اين وجود انكار كند؛ موجب كفر است.

عصمت امام

س- بعضى در استدلال به آيه شريفه «تطهير»، بر طهارت و عصمت اهل بيت- عليهم السّلام- شبهه مى نمايند كه اگر اراده موجود در آيه، اراده تكوينى است؛ چون تخلّف آن از مراد ممكن نيست، اثبات فضيلتى نمى كند؛ چرا كه اراده تكوينى خدا در كار مؤثّر است، و اگر اراده تشريعى است كه نسبت به تمام عباد و در مورد همه است، پاسخ اين شبهه چيست؟

ج- جواب اين شبهه اين است كه هرچند اراده در آيه، اراده تكوينى است و منافى با افضليّت و اختيار آن بزرگواران نيست و سياق آيه و جمله ها و كلمات آن با اينكه اراده تشريعى كه متعلّق آن، تمام عباد باشد سازگار نيست، با اين وجود مى گوييم: اگر فرضاً هم اراده تشريعى مفادّ آيه باشد، دلالت آن بر عصمت و طهارت اهل بيت عليهم السّلام- محكم و ثابت است؛ با اين بيان:

اراده تشريعى حقيقى عبارت است از اراده پاكى و طهارت عبد از رجس و انبعاث عبد از امر و طلب مولى، و انزجار او از نهى و زجر مولى.

اين اراده تشريعى فقط در مورد كسانى است كه از امر منبعث، و از نهى منتهى و منزجر مى شوند. به عبارت ديگر نهى و امر مولى، داعى آنان به امتثال مى گردد.

ص: 82

بنابراين اوامر و نواهى نسبت به آنها حقيقى است؛ به اين معنى كه مولى جدّاً اراده انبعاث و انزجار آنها را از امر و نهى دارد؛ امّا نسبت به ديگران صورى و اتمام حجّت است؛ يعنى از جانب مولى كار تمام ا ست و آنچه قابليّت دارد كه داعى عبد و باعث حركت و انبعاث و انزجار او باشد، فراهم شده است؛ امّا به واسطه قصور يا تقصير وى داعى او نمى گردد. عقلًا نمى شود كه مولاى عالم به امور- از امر و نهى- اراده انبعاث و انزجار نسبت به چنين عبدى را داشته باشد، و اين مطلب حتّى در مورد اوامر و نواهى «موالى» و «عبيد عرفى» نيز چنين است.

در قرآن مجيد هم در موارد متعدّد تذكّر داده شده است: لينذر من كان حياً(1) إنّما تنذر من اتّبع الذكر و خشي الرحمن بالغيب 109] رسلًا مبشّرين و منذرين 110]، لئلا يكون للنّاس على الله حجة(2)، و) ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حي عن بينة(3)

به فرض، اگر كسى هم قبول نكند و بخواهد اراده تشريعى را در حقّ تمام عباد بگويد، بيش از اين نمى تواند بگويد كه اراده تشريعى نسبت به تمام مكلّفين به اين نحو است كه: مولى آنچه را صلاحيّت داعويّت عبد و زاجريّت او دارد جعل و انشاء مى نمايد، نسبت به آن كسى كه مى داند اين امر و نهى زاجر و باعث او نمى شود و او را هرگز تكان نمى دهد، به قصد انبعاث و اراده انزجار عبد، امر و نهى و جعل ما يصلح لان يكون داعياً له او زجراً نمى نمايد، و نمى شود جداً اين قصد و اراده را داشته باشد كه مثلًا براى اين كه او قيام كند- با اين كه مى داند قيام نمى كند- به او بگويد: «قم»؛ ولى نسبت به آن كه مى داند امر و نهى او را مى پذيرد، اراده انبعاث و انزجار دارد و براى اين كه او به پا خيزد به او مى گويد:

«قم».

پس اراده تشريعى كه با اراده انبعاث و انزجار توأم است، اراده تشريعى حقيقى است؛ و اراده در آيه «تطهير» از اين قسم است؛ و آيه از اين كه از قسم ديگر باشد، بالصراحه ابا دارد.

بنابراين اگر نسبت به فردى معلوم شود و بدانيم كه در مورد خاصّى يا در همه موارد از اوامر و نواهى مولى- حتّى اوامر و نواهى ارشادى و مستحبّات و مكروهات- منبعث و منزجر مى گردد، مى دانيم كه حتماً مولاى عالم به امور هم در آن مورد يا در

ص: 83


1- 108. ( 1)- يس/ 70.
2- 111. ( 4)- نساء/ 165
3- 112. ( 5)- انفال/ 42 ..

همه موارد، اراده جدّى دارد و داعى او در امر و نهى، انبعاث عبد و انزجار اوست. پس مولى امر مى كند و عبد هم منبعث مى شود و مولى زجر مى كند و عبد هم منزجر مى گردد. و به عكس هم اگر بدانيم مولاى عالم به تمام امور، نسبت به عبدى از اوامر و نواهى خود اراده انبعاث و انزجار دارد، مى فهميم كه آن عبد حتماً منبعث و منزجر مى گردد و تخلّف نمى نمايد.

اين اراده تشريعى (اراده انبعاث و انزجار) با اراده طهارت از رجس، ملازم يا عين يكديگرند و اخبار از هر يك، عين اخبار از ديگرى است.

مولايى كه اراده انزجار عبدش را از نهى «لاتزن و لاتشرب الخمر و لاتصلّ في الحمام» دارد، اراده طهارت او را از اين ارجاس دارد.

پس از اين مقدّمه مى گوييم: از آيه «تطهير» و اخبار خدا فهميده مى شود كه نسبت به اين ذوات مقدّسه، مولى جل و عزّ از تمام اوامر و نواهى اراده تشريعى يعنى قصد جدّى انبعاث و انزجار آنها را فرموده است. در تمام اوامر و نواهى اگر چه نسبت به كل، قصد جعل «ما يصلح للداعوية و الزاجرية» دارد؛ و به اين معنى همه در اين اراده تشريعى على السوا هستند، امّا قصد جعل «ما يكون داعياً بالفعل» و اراده جدّى انبعاث و انزجار و طهارت از پليدى به طور مطلق، فقط نسبت به اين ذوات مقدّسه دارد و «لا نعني بالعصمة إلّا هذا».

گفته نشود: نسبت به ديگران از كسانى كه اين حال انبعاث را دارند نيز اين اراده جدّى انبعاث هست و قصد مولى از امر، انبعاث آنها است؛ زيرا جواب مى دهيم: البتّه همين طور است و حتّى ما هم بسيارى را مى شناسيم كه فى الجمله نسبت به آنها از اوامر و نواهى خود قصد انبعاث و انزجار آنها را دارد؛ امّا به طور مطلق و نسبت به تمام اوامر و نواهى الزامى و غير الزامى غير از اين چهارده تن عليهم السّلام- كسى را نمى شناسيم؛ چون شناختن چنين شخصى بدون كمك مستقيم وحى و مبادى متصّل به آن ممكن نيست. پس اگر فرضاً هم يافت شود، غير از اين ذوات مقدّسه از جانب خدا ديگرى به اين صفت معرّفى نشده است. اين ذوات مقدّسه اند كه خدا طهارت آنها را از هر رجس و پليدى اراده فرموده است، و محرك و باعث تمام افعال و حركات و تروك آنها، اوامر و نواهى الزامى و غير الزامى الهى است.

اين فضيلت و شأن و مرتبت آنها را خدا در اين آيه خبر داده است؛ در حالى كه نسبت به ديگران اين گونه اراده تشريعى طهارت مطلق، اگر نگوييم معلوم العدم است، قدر مسلّم غيرمعلوم است.

ص: 84

س- ما طايفه اماميّه معتقد به عصمت انبيا- عموماً- و همچنين عصمت و طهارت حضرات معصومين- سلام الله عليهم اجمعين- هستيم؛ امّا در قرآن عظيم آياتى مشاهده مى شود كه از ظاهر مفهوم و مدلول آيه شريفه برمى آيد كه بعضى از انبيا از پروردگار طلب مغفرت نموده اند؛ مانند: حضرت آدم و حضرت يونس و به ويژه در مورد موسى بن عمران در سوره «قصص» آياتى به چشم مى خورد كه صراحتاً دلالت دارد كه حضرت موسى يك نفر را كشته و سپس اقرار مى كند كه اين عمل، عمل شيطان بوده؛ آن گاه تقاضاى عفو و بخشش مى كند، و خداوند متعال هم او را عفو مى نمايد.

آيات ديگرى نيز هست كه براى پرهيز از اطاله كلام از ذكر آن خوددارى شد. مستدعى است نظر جامع و مستدّل خود را مرقوم فرماييد.

ج- طلب مغفرت از خداوند متعال، منافى با مقام عصمت نيست و در آيات و ادعيه بسيار ديده مى شود.

قرائن حاليه قطعيّه دلالت دارند بر اين كه: انبيا و ائمه عليهم السّلام- در اين ادعيّه به مناسبت حال، درك عجز و ناتوانى و فقر و حاجت ذاتى خود در برابر عظمت مقام ربوبيّت و كثرت نعماى او و اين كه از عهده بشر اداى حقّ شكر اين نعم خارج است، از خداوند آمرزش مى خواسته اند؛ و از قصور امكانى خود در برابر غنا و كمال حضرت بارى تعالى شرمنده و حتّى از اظهار شرمندگى نيز عذرخواهى نموده و مجازاً و استعظاماً اعمال مباحه را گاه ظلم و گاه خطا مى شمرده اند. و با اين بيانات لطيف- كه حاكى از درك حقايق عالى و بسيار متعالى است- وجدان خود را كه در مقام شكر نعم با پوزش از عجز، از شكر عاجز و قاصر مى ديدند، تا حدّى آرام مى ساخته اند.

اين جا مقام «حسنات الأبرار سيئات المقربين» است. اين جا در مباح و حلال هم عذرخواهى مى شود و آن را ظلم مى نامند.

آنها مى دانند كه در هر كار مباح و حلالى كه انجام داده مى شود، چقدر بنده از مخلوقات الهى را بايد وارد كار نمايد، تا يك عمل مباح انجام دهد. آن جا بايد از خداى اين همه مخلوقات عذرخواهى كرد كه آنها را در ميدان اطاعت و انجام كارهاى غيرواجب و غيرمستحب وارد كرده، و در كارهاى مباحى كه كمالى از آنها حاصل نمى شود و تقرّبى نمى آورد، استخدام كرد، هر چند اين كار نيز لازم وجود بشرى باشد، ولى بسا چون كار، كار حيوانى يا مشترك بين انسان و حيوان است، آنان كه چشم بينا و متوجّه دارند عذر مى خواهند و از خداى آفريننده اين همه ميلياردها مخلوقاتى كه در اين كار مباح آنها را وارد كرده و بسيارى از آنها كار را انجام داده اند، عذر مى خواهند.

ص: 85

در اين جا مطلب، خيلى باريك و دقيق است؛ و هر چه ما بگوييم: چون از افق آنان كه اين دعاها را انشا كرده اند و در مقام حمد و شكر و ستايش و سپاس، نيايش و دعا، تضرّع و زارى و فقر و اظهار حاجت دنيا اين جمله ها را عرض مى كرده اند بسيار فاصله داريم، باز هم حقيقت مطلب بيان نشده است.

اجمالًا قراين حاليّه و شواهد قطعيّه، اين معنى را روشن و مسلّم مى سازد كه مفاد و مدلول اين جمله ها وقتى از پاكان و انبيا و اوليا و كسانى كه دون آنان در رتبه هستند صادر شود، غير از مفاد و مدلولى است كه در مقامات ديگر از گناهكاران و آلودگان و پشيمانان صادر مى شود. بنابراين، طلب مغفرت و اظهار عجز از عبوديّت با مقام عصمت منافات ندارد؛ بلكه مؤيّد رسوخ آن مقام شامخ و شاهد بر آن قوّه قدسيّه و كمال نفس آنها است.

امّا در خصوص اين آيه شريفه؛ از جمله وجوهى كه محتمل است معنى و مراد باشد يكى اين است كه در (هذا من عمل الشيطان (1) مشاراليه، ترك اولايى باشد كه در نظر خود موسى از او صادر شده؛ يعنى در موقعى كه ظاهراً تقيّه، اولى بوده، ترك تقيّه كرده است.

يا با اين كه دفع قبطى به نحوى كه موجب قتل او نشود امكان داشت- هر چند قتل او نيز جايز بود- او را به نحوى كه سبب قتل او شد، از اسراييلى دفع كرد.

يا اين كه بنى اسراييل برابر فرعون مقاومت نمى كردند و از قتل فرعونيان و مخالفت علنى پرهيز مى كردند، و منتظر فرمان خدا و ظهور پيغمبر جديد بودند، كه در تحت رياست و رهبرى او قيام كنند، موسى در اين جا پيش از وقت مخالفت خود را آشكار ساخت. هر چند اين كار نيز از مقدّمات قيام موسى بود و فى حد نفسه هم هيچ اشكالى نداشت، بلكه پسنديده بود؛ به احتمال اين كه شايد آينده براى اين گونه مقاومت ها مناسب تر باشد، اين گونه اظهار كرد؛ و جمله «هذا من عمل الشّيطان» به جهت استعظام اين ترك اولى است.

وجه ديگر كه معتبر و بر حسب بعضى تفاسير روايت شده است؛ اين است كه مشاراليه هذا، اقتتال آن دو نفر باشد، نه آن چه از موسى صادر شد.(2)

بنابر احتمال اوّل، عذرخواهى از همان ترك اولى است، و بنابر آن چه روايت شده مراد اين است كه: من خود را در ورود به مدينه در غير موضع و معرض خطر قرار

ص: 86


1- 113. ( 1)- قصص/ 15.
2- 114. ( 2)- ر. ك:« تفسير صافى» و« نور الثقلين» و« عيون اخبار الرضا»: 1/ 198 باب 5؛ ذكرمجلس آخر للرضا- عليه السلام- ما سأل عند المامون في عصمة الأنبياء- عليهم السلام- و آيه قال رب اني ظلمت نفسي ..

داد؛ و «فاغفرلى» يعنى «استرنى»؛ يعنى مرا از نظر اعدا مستور فرما كه مرا نبينند و خدا هم او را مستور كرد و حفظ نمود.

بعضى احتمالات ديگر نيز متصوّر است؛ مثل اين كه مرجع ضمير «قال» شخص اسراييلى باشد و «هذا»، اشاره به «اقتتال» يا «جهل موسى» باشد.

مؤيّد اين كه: مراد از اين جمله «هذا من عمل الشيطان» و امثال آن، چيزى كه منافى با مقام عصمت و عدم تسلّط شيطان بر نفوس زكيّه قدسيّه انبيا باشد، نيست؛ بعض آيات صريحه قرآن است؛ مثل (إن عبادى ليس لك عليهم سلطان 115] الاعبادك منهم المخلصين 116].

علم امام

س- از خطيبى شنيده ام كه حضرت على- عليه السّلام- از شهادت خود در روز بيست و يكم رمضان به وسيله «ابن ملجم»- عليه اللّعنة- آگاهى داشته است. چرا علاج واقعه قبل از وقوع نكردند با وجود آنكه قرآن فرموده: (لاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة)(1)؟

ج- در موضوعيّت بعض موضوعات احكام، معتبر است كه از راه هاى متعارف- كه مورد عمل همگان است وبناگذارى عرف بر عمل به آنها است- علم به آن موضوع حاصل شود.

بلى، اگر معلوم باشد كه ملاك و جهت موضوعيّت چيزى براى حكمى از احكام ذات آن موضوع است؛ از هر راهى كه علم يا ظنّ معتبر به آن حاصل شود، حكم آن نيز ثابت مى شود؛ مثلًا در قضا و حكم بين مردم كه قاضى به علم خود حكم مى كند، معتبر است كه اين علم او به واقع از امارات عرفيّه اى كه سبب علم مى شود، حاصل شده باشد؛ و اگر از طرق غيرعادى، مثل: جفر و رمل يا خواب، علم پيدا كرده باشد، حكم طبق آن جايز نيست؛ و از اين رو در فصل خصومات و مرافعات، حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- مى فرمايد: «إنّما أقضي بينكم بالبيّنات والأيمان»(2)؛ كه بدانند برحسب علم غيب، له يا عليه كسى حكم نمى فرمايند. نظام قضا بر همين موازينى است كه هميشه و براى همه قضّات حكم و فصل خصومات به آن ممكن است.

بنابراين براى پيغمبر- صلّى الله عليه و آله- يا امام عليه السّلام- در موردى كه هيچ راه و اماره اى بر علم به اين كه فلان شخص قاتل است، يا در ادّعايش محق است، نباشد،

ص: 87


1- 117. ( 3)- بقره/ 195.
2- 118. ( 4)- وسائل: 27/ 232 ..

عمل به علم غيبى كه مستقيماً افاضه الهى است، لازم نمى باشد؛ و حكم به قصاص چنين قاتلى كه راهى براى اثبات جرم يا علم قاضى بر اثبات قتل نيست، نمى شود. مثل آن كه قاضى از طريق خواب يا جفر و رمل علم پيدا كند حكم او بر قصاص نسبت به چنين قاتلى جايز نبوده و مطابق موازين قضا نمى باشد.

در مورد حرمت القاى نفس در تهلكه نيز، همين كلام جارى است كه: القاى نفس در تهلكه اى كه از راه هاى معتبر و عادّى عرفى مظنون يا معلوم باشد؛ جايز نيست و موضوع نهى (ولاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة) است. ولى اگر از طرق غيرعادّى، مخصوصاً علم غيبى كه پيغمبر و امام مِن جانب اللّه و باذنه و الهامه دارند باشد، حرمتى ندارد؛ بلكه خلاف تسليم و با حبّ بلقاءاللّه منافات دارد.

پيغمبر و امام در اين مسير با سنّت هاى الهيّه، كه خود عالم به آن هستند، هرگز معارضه نمى كنند. آنها خودشان مثل ملايكه اى كه عمّال ارادة اللّه تعالى هستند، در جريان اجراى سنن الهيّه قرار دارند، اگر چه در مورد خودشان باشد.

در اين جا اسرار و حقايق عالى بسيارى نهفته است كه چون احاطه بر آنها براى ما مقدور نيست، به اين مقدار به آن اشاره شد.

وقتى مسايل از حدود عرفيّات و اعمال عاديّه ما خارج شد، و به مثل علم غيب آن بزرگواران هم مربوط شد، بُعد ديگرى پيدا مى كند كه نمى توان آن را فقط با معيارها و قواعد حاكم بر عرف و نوعى كه فاقد اين علم هستند بررسى كرد.

ثانياً، افعال پيغمبر و امام را نمى توان بر معيار عموم، يا اطلاق ادلّه احكام بررسى كرد، به اين صورت كه اگر مخالف عموم يا اطلاقى بود به آن فعل، ايراد كرد؛ زيرا فعل ايشان هم مثل قولشان از ادلّه احكام و مخصّص و مقيّد عموم و اطلاقات است و دليل بر حكم است، كه البتّه در فعل، دلالت آن بر جواز فى الجمله است و در قول، تابع ظهور كلام است.

بنابراين ممكن است در جواب گفته شود: آن بزرگواران مأموريّت هاى خاصّى داشته اند كه در زمينه وقوع در تهلكه بوده است؛ بلكه اشكال ندارد كه نفس ايقاع نفس در تهلكه مأمور به باشد.

البتّه در مثل قيام حضرت سيّد الشهداء- عليه السّلام- كه با علم به اين كه امتناع از بيعت با يزيد و رفتن به عراق و منتهى شدن به شهادت، استقبال از كلّ آن مصايب است صورت گرفت، مسأله تزاحم اهمّ و مهم نيز در بين بود، كه امام عليه السّلام- مسايل اهم را در نظر گرفت، و دانسته و آگاهانه شهادت را پذيرفت. چنان كه در ميادين جهاد و

ص: 88

غزوات نيز گاهى چنين حالى روى مى دهد كه بايد با علم به شهادت به ميدان جهاد رفت.

پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- با اين كه مى دانست «جعفر طيّار» و «زيد بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند، آنها را فرمانده لشكر فرمود.

س- آيا رواياتى كه علم ما كان وما يكون را براى امام ثابت مى كند، صحيح است؟ در صورت صحّت، چرا اقدام به هلاكت خود مى نمودند؟

ج- روايات وارده راجع به علم امام به ماكان و ما يكون و ما هو كائن، معتبر و مورد اعتماد؛ بلكه متواتر است. خصوصاً به ضميمه اخبار و احاديث ديگر، كه در ابواب مختلفه حديث و تواريخ ديده مى شود، يقين به اين معنى حاصل مى گردد. اين ايراد كه با اين علم چگونه اميرالمؤمنين اقدام به هلاكت خود فرموده و با اراده و اختيار به مسجد تشريف بردند؛ يا بعضى ديگر از ائمه عليهم السّلام- دانسته و با عدم اجبار به تناول، سمّ و زهر را ميل فرمودند، فقط در اين مورد جارى نيست و نظير آن در موارد ديگر نيز قابل طرح است.

مثل اين كه گفته شود: چرا حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- يا ائمه عليهم السّلام- در هنگام بيمارى هاى خود يا كسانشان، با علم به دارو از آن استفاده نكردند تا بيمارى آنها مرتفع شود؟ يا با علم به اين كه فلان مجاهد و غازى شهيد مى شود، او را به جنگ مى فرستادند؟

يا اين كه گفته شود: چرا با قدرتى كه خدا به آنها داده بود كه مى توانستند با اعجاز رفع نيازمندى هاى خود را بنمايند، به وسايل عادّى متوسّل مى شدند؟ مثلًا اميرالمؤمنين عليه السّلام- نخلستان احداث مى كرد، و يا حفر قنات كرده و آبيارى مى نمود، يا غذا طبخ مى كرد؟

يا چرا جبراييل با اين كه با حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- در ارتباط بود و مى دانست كه دواى بيمارى آن حضرت چه گياهى است، دارو را به آن حضرت معرّفى نكرد؟

بلكه بالاتر گفته شود: چرا خداوند كه علم و قدرتش ذاتى و مطلق است، و در عموميّت قدرت و علمش شكّ و شبهه اى نيست، انبيا و پيغمبران را در همه مواقع نصرت نفرمود؛ بلكه مكرّر دوستان و اولياى خود را در تهلكه واگذارد؟ چرا قدرتش را اعمال نفرمود؟ و چرا به آنها به وسيله وحى اعلام نكرد؟

ص: 89

به اين كه علم امام به وقت شهادت انكار شود، اين پرسش ها قطع نمى شود؛ زيرا مى پرسند: چرا پيغمبر به امام اين وقت را اعلام نكرد؟

اگر علم پيغمبر هم انكار شود سؤال مى شود كه چرا جبرييل، و بالاخره چرا خدا به وسيله پيغمبر، امام را آگاه نكرد تا به مسجد نرود، يا زهر تناول ننمايد؟

جواب تمام اين پرسش ها اين است كه:

اوّلًا، اين عالم و نظام آن بر اين اساس است كه حوادث و امور مادّى، جز در مواردى كه اعجاز و مصالحى اقتضا كند، بر مجراى علوم عادّى و مادّى نوع بشر جريان مى يابد. مثلًا با زحمت و كوشش، داروهاى انواع بيمارى ها را كشف و بر قواى طبيعى مسلّط مى شوند، يا با قدرت و نيروى بدنى و اسلحه و استقامت و شجاعت جهاد مى نمايند، و دشمن را مغلوب مى سازند.

بنابراين خداوند و كسانى كه مجريان مشيّت الهيّه هستند، و از حوادث آينده و امور نهانى و پنهانى به اذن و اعلام خدا اطّلاع دارند، اين علوم را در اختيار عامّه نمى گذارند، و نوعاً و اكثراً از آن استفاده نمى نمايند؛ زيرا نظام اين عالم، اختلال پيدا مى كند. هر چند افرادى از برگزيدگان، استعداد تلقّى علوم غيبيّه، و قدرت تصرّف در عالم تكوين را دارند، امّا اين قدرت و علم را در زمينه تغيير و تبديل جريان عالم ماده وارد نساخته و احياناً و به ندرت از آن استفاده فرموده اند. چنان كه در مورد حضرت موسى مشاهده مى شود و در جنگ بدر و نزول ملايكه و در مثل ولادت حضرت عيسى و اسحاق و موارد ديگر، اين معنى مشهود شده است؛ امّا اين موارد به قدرى نيست كه نظام اين عالم را بر هم بزند؛ بلكه اين موارد هم براى مصالح ديگر،- مثل اين كه دانسته شود دست غيب و قدرت الهى در كار است و آن چه مى شود مجرّد تأثير و تأثّر علل و معلولات طبيعى نيست- لازم شده است.

حاصل بحث اين كه: جريان امور عادّى و اختيارى مردم به طور نوع و غالب بايد بر اساس علوم عادّى باشد. بنابراين انبيا و ائمه عليهم السّلام- هم اين علوم را وارد ميدان نمى كنند؛ زيرا وضع دگرگون مى شود.

شايد يكى از علل آن كه علم نجوم و بعضى تشبثّات براى آگاهى از آينده در شرع ممنوع شده، همين باشد كه در مواردى كه اين وسايل اصابه كند، مخالف نظام عادّى حيات است و تعادل موجود را بر هم مى زند.

ثانياً، انبيا و ائمه عليهم السّلام- در روش زندگى و سلوك، معاشرات و معاملات و مجالست با اصحاب و مؤمنين و اغيار و اخيار و فجّار، به طور عادّى و متعارف رفتار مى فرمودند، و به علم و قدرتى كه به آنها اعطا شده، جز در موارد استثنايى، عمل

ص: 90

نمى كردند؛ و از راه علم امامت از خود دفع خطر و فقر و امراض و ابتلائات را نمى فرمودند؛ چون غير اين روش، نقض غرض و منافى با حكمت و هدف بعثت انبيا و نصب ائمه هدى عليهم السّلام- است.

روش و رفتار آنها در زندگى دنيا از معاملات و معاشرات، زناشويى، پوشيدن، نوشيدن و خوردن و خوابيدن و حال تندرستى و بيمارى، صلح و جنگ، فقر و توانگرى و حكومت و سياست بايد سرمشق ديگران باشد. به مردم درس زهد و قناعت، صبر و صداقت و پرهيزگارى، پارسايى و رضا و تسليم و توكّل بدهند و اگر از علوم غيرعادّى خود در امور زندگى استفاده كنند، اين مقاصد و مصالح تأمين نمى شود؛ و عمل و زندگى آنها نمونه و سرمشق و قابل پيروى و تأسّى نمى گردد.

ثالثاً، تكاليف آن بزرگواران هم مثل ديگران اغلب در حدود علوم عادّى و متعارف بوده است، و مأمور به ترتيب اثر به علوم خاصّى كه دارند، نبوده اند. در مثل نهى (ولاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة)، مثل ديگران مأمور بوده اند كه به علم عادّى رفتار نمايند.

تهلكه منهى عنه در آيه، همان تهلكه اى است كه به علم عادّى و علمى كه براى غير امام حاصل مى شود، معلوم مى گردد.

آنان در انجام تكاليف، شرايط عامّه را ملاحظه مى فرمودند، مثلًا اگر اطّلاع از آب به نحو غيرعادّى داشتند، تكليفشان مثل ديگران تيمّم بوده؛ چنان كه در قضا و حكومت و تدبير امور نيز به همين نحو عمل مى كردند و به بينه و يمين حكم مى دادند.

رابعاً، شهادت از بهترين وسايل فوز و رستگارى و تقرّب به خداوند متعال است و با علم، به استقبال آن رفتن ممدوح و پسنديده است.

چنانكه از تواريخ و احاديث استفاده مى شود، در عصر حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- بعضى از اصحاب براى درك فضيلت شهادت در غزوات شركت مى كردند و با علم به اين كه كشته مى شوند، فقط به قصد نيل به اين درجه مرضيّه، دانسته به جهاد مى رفتند.

بنابراين ممكن است اين مواردى كه ائمه عليهم السّلام- عمل فرمودند از اين قسم باشد، و لزومى نمى ديدند با اين كه شهادت موجب ارتقاى درجه است و برايشان فراهم شده و موظّف به عمل بر طبق علم امامت خود نبوده اند، خود را از مسير و معرض آن خارج كنند.

خامساً، اتمام حجّت و انجام امتحاناتى كه خدا از بندگان خود مى نمايد، به غير اين نحو كه آن بزرگواران به ظواهر عمل كنند، امكان پذير نيست. و آنها هم كه عمّال اجراى ارادةاللّه و مشيّت خدا هستند، و از تقادير الهى به اعلام او آگاه مى باشند، طبق

ص: 91

همين ظواهر عمل مى فرمودند و از مسير تقادير خارج نمى شدند؛ بنابراين غير از آن چه وظيفه دار بودند عمل نمى كردند.

اين وظيفه، درست در برابر وظايفى است كه مثل خضر (در داستان موسى و خضر) عهده دار بود؛ كه او مأمور به باطن و عمل به علم غيرعادّى بود و اينان مأمور به ظاهر، و عمل به علم عادّى با علم به باطن هستند؛ چنان كه گاهى هم به ندرت به مثل همان روش خضر مأمور بوده اند.

اين جا مسأله انتحار و خودكشى و القاى در تهلكه در بين نيست؛ مسأله رضا و تسليم به تقادير الهى است. حتّى اگر خداوند آن بزرگواران را براى مصالحى امر به خودكشى مى فرمود، مطيع و فرمانبر بوده و به چون و چرا زبان نمى گشودند.

در داستان مأمور شدن حضرت ابراهيم عليه السّلام- به ذبح فرزندش- اسماعيل- مى بينيم كه چگونه هر دو تسليم امر شدند. وقتى ابراهيم گفت: (إني أرى في المنام أني اذبحك فانظر ما ذاترى (1)، اسماعيل گفت: (يا أبت افعل ما تؤمر)؛ و خدا مى فرمايد: (فلما أسلما و تله للجبين (2).

در داستان پسران آدم عليه السّلام- هم ملاحظه مى كنيد كه گفت: (لئن بسطت إلي يدك لتقتلني ما أنا بباسط يدي اليك لأقتلك (3).

اين ها وظايفى است كه اين بزرگواران داشتند و انجام داده اند و ما فعلًا در اسرار آن بحثى نداريم.

بنابراين آن چه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- صادر شد نيز نظير همين وقايع بوده و با اين كه مى دانست ابن ملجم، همان اشقى الآخرين و شقيق عاقر ناقه ثمود و قاتل او است، به سوى وى دست دراز نفرمود و او را آزاد گذارد؛ و بلكه مشمول مراحم و احسان خود قرار داد.

اين گونه اعمال انبيا و اوليا را نمى توان با معيارهاى عادّى، كه اعمال افرادى عادّى با آن سنجيده مى شود، سنجيد؛ بلكه بايد در افق عالى تر و محيط وسيع ترى كه در خور شأن و مقام آنها است، با توجّه به فلسفه بعثت انبيا و نصب ائمه و نظامات حاكم بر عالم، كارهاى آنها را مطالعه كرد.

هر چند احاطه به اين مطالب از عهده خارج است؛ امّا اجمالًا اين قدر مى فهميم كه نمى شود علمى را كه آنان به طور مسلّم با الطاف خاصّه الهى داشته اند و خدا آنها را به

ص: 92


1- 119. ( 1)- صافات/ 102.
2- 120. ( 2)- صافات/ 103.
3- 121. ( 3)- مائده/ 28 ..

آن گرامى داشته و اخبار اهل سنّت و شيعه آگاهى آنها را از علم غيب ثابت و مسلّم كرده است، از آنها سلب كنيم؛ يا- العياذ بالله- نسبت ترك وظيفه و القاى نفس در تهلكه به آنها بدهيم.

حتّى فردى مثل «ابن ابى الحديد معتزلى» نيز مطلب اخبار حضرت امير- عليه السّلام- را در شب ضربت خوردن، و حتّى داستان مرغابى و فرمايش آن حضرت: «دعوهن فإنهن نوائح» را به طور ارسال مسلّم نقل مى كند.(1) هر چند در مقام جواب كوتاه آمده و علم به خصوصيّت زمان شهادت را نفى كرده است؛ كه با وجود اين همه احاديث و اخبار غيبى، آن حضرت از خصوصيّات وقايع، قابل قبول نيست.

كسى كه در مقام بيان و اعلام علم و آگاهى خود، از تفاصيل وقايع آينده چنين مى گويد، چگونه از تفاصيل شهادت خود اطّلاع ندارد؟

آن حضرت در ضمن يكى از خطب نهج البلاغه مى فرمايد:

«فاسألوني قبل أن تفقدوني فوالذي نفسي بيده لاتسألونى عن شي ء فيما بينكم و بين الساعة، ولاعن فئة تهدي مائة و تضل مائة الّا أنبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها و من يقتل من أهلها قتلًا و من يموت منهم موتاً»(2)

كسى كه به نقل «ابن ابى الحديد» در مورد تقسيم بيت المال آن گونه خبر از واقع مى دهد و از مبلغ موجود در آن آگاه است، كسى كه در ذى قار، به «ابن عبّاس» از عدد نفراتى كه به او از كوفه پيوسته مى شوند خبر مى دهد كه شش هزار و شصت و پنج نفر خواهند بود؛ (نه يك نفر بيش، و نه يك نفر كمتر)، كسى كه در جنگ نهروان به اصحاب خود خبر مى دهد كه: به خدا سوگند از شما ده نفر كشته نمى شود، و از خوارج، ده نفر سالم نمى ماند، كسى كه از قتل «جويبره» و «ميثم» و «رشيد هجرى» خبر مى دهد، و مكان شهادت سيّدالشهدا را مى شناسد و اخبار بى شمار ديگر از آينده داده است، چگونه از تفصيل شهادت خود ناآگاه است؟

پس جايى براى مثل توجيه «ابن ابى الحديد» و نفى علم به خصوصيّت زمان شهادت نيست.

بايد بر اساس آن چه گفته شد، و بر حسب اخبارى كه دلالت دارد بر علم امام به «ما كان» و «ما يكون» و «ماهو كائن»، به موجب اخبار غيبى بسيار ديگر كه از آن حضرت صادر شده، در موارد متعدّد با خصوصيّات و تفصيلات، بگوييم: آن حضرت به مسجد رفت و بر طبق علمى كه داشت مأمور به ترتيب اثر نبود. چنان چه از حالات

ص: 93


1- 122. ( 1)- شرح نهج البلاغه: 9/ 118 ب 149.
2- 123. ( 2)- نهج البلاغه/ خطبه 93 ..

آن حضرت در شب ضربت خوردن هم به دست مى آيد، «ابن ملجم» را با علم به اين كه قاتل او است از كوفه بيرون نراند و تحت نظر قرار نداد.

به تعبير ديگر مى توان گفت: عمل معصوم با علم او به «ماكان» و «مايكون» و «ماهوكائن»، مثل: رفتن حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- به مسجد و زهر خوردن امام حسن عليه السّلام-، دليل بر اين است كه در موضوع تكاليف علم و آن چه دخالت دارد و معتبر است، علم عادّى است، و علم امامت دخالت ندارد، و از اين رو آن را معيار نمى گرفتند كه با قضا و قدر الهى هم معارض نشود و اگر هم علم امامت دخالت داشت، به مسجد نمى رفتند و زهر را نمى نوشيدند.

پس با اين اعمال امام نمى توان ادلّه مطلقه علم امام را تقييد كرد، و عمل ايشان را مخالفت با نهى (لاتلقوا بأيديكم إلى التهلكة) گرفت؛ كه در موضوع آن تهلكه معلوم به علم عادّى و غير امامت ملاحظه شده است.

به عبارت ديگر: اين افعال (رفتن به مسجد و زهر خوردن) خود به خود در اين جا مورد استدلال نيست؛ چون وجه فعل معلوم نيست. بايد به ادلّه ديگر مراجعه كرد. اگر آن ادلّه دلالت بر عموميّت علم امام كرد، از اين عمل استفاده مى شود كه علمى كه در توجّه تكاليف به امام دخالت دارد، علم امامت نبوده و علم عادّى است؛ و ادلّه- چنان كه با مراجعه به كتب حديث و تواريخ معلوم مى شود- به همين نحو، يعنى عموميّت علم امام دلالت دارد.

مهدويّت

س- آيا امام عصر- عج الله تعالى فرجه الشّريف- در سنّ 75 سالگى به شكل و هيأت يك فرد 75 ساله، غيبت كبراى خويش را آغاز نموده اند؟

ج- در روايات اشاره اى به اين مطلب نشده، و تنها گفته شده است كه آن حضرت در قيافه شخص سى ساله يا چهل ساله ظهور مى كنند.

بلى، ثبوتاً ممكن است در موقع غيبت در قيافه شخص 75 ساله غايب شده باشند، و نيز ممكن است در غير اين قيافه غايب شده باشند (واللّه العالم).

س- مدّت غيبت صغرى چند سال مى باشد؟

ج- در حدود هفتاد و چهار سال.

ص: 94

س- غيبت دوم امام زمان (غيبت كبرى) چند سال مى باشد؟

ج- مدّت آن معلوم نيست؛ چون وقت ظهور آن حضرت را جز خداوند متعال كسى نمى داند. در رواياتى ائمه عليهم السّلام- فرموده اند: هركس براى ظهور وقتى معيّن كند، كذّاب است.

س- دليل زنده بودن امام زمان- عليه السّلام- و طول عمر ايشان چيست؟

ج- دليل زنده بودن آن حضرت، روايات متواتره صحيحه فريقين است.

در اين خصوص به كتب مفصّله اى كه در اين موضوع تأليف شده- از جمله: «نويد امن و امان»، «نجم الثّاقب» و كتاب هاى فارسى و عربى بسيار ديگر- مراجعه فرماييد (والله العالم).

س- در كتب مذهبى ديده مى شود كه نام حضرت ولىّ عصر- عليه السّلام- را به صورت «م ح م د» مى نويسند. ضمناً در ادعيّه، مثلا صلوات مخصوصه حضرت- عليه السّلام- نام ايشان را با نام حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله- ذكر مى كنند. نظر خود را در مورد نام بردن ايشان با نام پيامبر اكرم- صلى الله عليه وآله- بيان فرماييد.

ج- احتياط اين است كه از بردن نام مبارك اصلى آن حضرت در مجالس و حضور اشخاص خوددارى شود و در بعض دعاها كه اسم آن حضرت آمده آن دعا در خلوت خوانده شود، يا اسم مبارك، آهسته گفته شود (واللّه العالم).

س- آيا ايستادن موقع شنيدن نام قائم- عليه السلام- واجب است؟

ج- وجوب آن معلوم نيست؛ ولى قيام به ملاحظه احترام آن حضرت بسيار مستحسن است (واللّه العالم).

س- در اين زمان كه حضرت بقية الله- روحى له الفداء- غايب هستند، آيا كسى مى تواند خدمت حضرت برسد؟ معناى صدقه دادن براى سلامتى آن حضرت چيست؟ آيا حضرت مثل ديگران دچار تصادف با ماشين و يا زمين خوردن و امثال اين ها مى شوند كه صدقه ما جلو آن بلاها را بگيرد، يا مطلب ديگرى است؟

ص: 95

ج- تشرّف به حضور مبارك حضرت بقية الله- ارواح العالمين له الفداء- در زمان غيبت، امرى است ممكن؛ و در طول زمان غيبت براى اشخاصى اتّفاق افتاده است (رزقنا الله زيارته مع المعرفة بحقّه).

امّا صدقه دادن براى آن حضرت، اولا دستورى است كه از بزرگان دين رسيده و در آن ترديدى نيست. ثانياً فوايد صدقه منحصر به سلامتى از تصادف و امثال آن- كه نسبت به آن وجود مبارك، مقطوع العدم مى باشد- نيست. ممكن است صدقه دافع بعض آفات و بليّات ديگر از وجود مباركش باشد. علاوه بر اين كه صدقه دادن براى شكرانه سلامت آن حضرت نيز صحيح است.

س- چه كنم كه مورد توجّه امام زمان- عج الله تعالى فرجه الشّريف- قرار گيرم؟

ج- بهترين راه جلب توجّه آن حضرت ارواحنا فداه- پرهيز از محرّمات و انجام واجبات، سعى در قضاى حوائج مؤمنين، احياى مذهب و اعلاى امر اهل بيت عليهم السّلام- تعظيم شعائر اسلام، دورى از اهل بدع، اهتمام بر ثبات و استقامت بر سيره ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و امر به معروف و نهى از منكر است.

ياد خدا را در همه احوال فراموش نكنيد؛ كه در حديث است:

«أفضل إيمان المرء أن يعلم أنّ الله معه حيثما كان»

خود را رعيّت حضرت بقيّة الله أرواح العالمين له الفداء- بدانيد و آن حضرت را ولىّ نعمت و آقا و سرور خود بشناسيد. اميد است موفّق باشيد.

س- در دعاى مباركه ندبه اين جمله وجود دارد: «ولا ينالك مني ضجيج ولا شكوى». با توجّه به روايات عديده، و مشاهدات عينى و توسّلات، شكوى و ضجيج به حضرت بقيّة الله- ارواحنا فداه- رسيده است. پس اين جمله را چگونه بايد معنى كرد؟

ج- جمله مذكور، اشاره به غيبت آن حضرت از مردم و قطع ارتباط عادّى و متعارف با ايشان است؛ كه به طور عادّى صداى ضجّه و شكايت را جز در ضمن شرفيابى هايى كه براى بعضى به طور اتّفاق فراهم مى شود، نمى توان به آن حضرت رساند و عموم- به جز افراد قليلى- از فيض ديدار و سخن گفتن حضورى با ايشان محرومند.

س- آيا براى ظهور موفورالسّرور حضرت بقيّة الله الاعظم امام زمان- ارواحنا فداه- زمان خاصّى معيّن شده است؛ يا خير (چون اشخاصى هستند كه زمان معيّنى را براى ظهور تعيين نموده اند)؟

ص: 96

ج- براى ظهور حضرت مولى، بقيّة الله ارواح العالمين له الفداء- زمان خاص، يعنى روز فلان از فلان ماهِ معيّن از فلان سالِ معيّن، تعيين نشده است. هركس تعيين وقت نمايد بر حسب اخبار دروغگو است، و همه علماى اعلام اعلى الله كلمتهم بر اين اتّفاق دارند.

حقير نيز در «منتخب الأثر» بابى با عنوان «في عدم جواز التوقيت و تعيين وقت لظهوره» ذكر كرده ام.

(جعلنا الله وإياكم من المنتظرين لظهوره والثابتين على إمامته والفائزين بعنايته صلوات الله عليه و على آبائه الطّاهرين).

س- مى گويند در «مثلّث برمودا» فرزندان آن حضرت يا نوه هاى پيامبران و امامان هستند؛ آيا درست است؛ يا نه؟

ج- اين دعوى ثابت نيست و احتمال اين كه براى آن حضرت فرزندانى باشند نيز منتفى نيست.

به هرحال آن چه اصل است، عقيده به وجود و حيات و غيبت شخص آن حضرت است، كه بر حسب روايات بسيار، ظهور مى نمايند و عالم را پر از عدل و داد مى كنند، بعد از اين كه پر از جور و ظلم شده باشد. اميد است خداوند متعال چشم ما را به جمالش منوّر فرمايد.

س- فلسفه انتظار امام زمان در چيست؟

ج- مى توانيد اجمال فلسفه انتظار را در كتاب حقير: «انتظار، عامل مقاومت و حركت» مطالعه كنيد.

س- در كتاب شريف نهج البلاغه آمده است: «يأتي على الناس زمان لا يبقى من الإسلام إلا اسمه» تا آن جا كه فرمود: «مساجدهم عامرة من البناء خراب من الهدى عمارها وسكانها شر أهل الأرض»؛ معناى «عمارها» و «سكانها» چيست؟ و آيا «عمار» و «سكان» شر اهل ارض اند؟

ج- اين حديث از اخبار ملاحم و پيش گويى از آينده است، كه اوضاع دگرگون مى شود؛ مساجد از بنا آباد، و از هدايت، ويران، و آبادكنندگان مساجد و اهل مساجد و ساكنان آنها بدترين اهل زمين خواهند بود؛ و پيش آمدن اين اوضاع مستبعد نيست؛ يا اشاره به آينده هايى است كه هنوز پيش نيامده است؛ يا خبر از زمانهايى مثل زمان

ص: 97

«بنى اميّه» و «بنى عباس» است كه مساجد چنين صورتى را داشت. پيش نمازها از فاسق ترين و متجاهرترين افراد به معاصى بودند. و در منابر حتّى ولىّ خدا، امير المؤمنين عليه السّلام- را سبّ مى كردند.

اكنون هم اگر چه در آن حد نيست؛ امّا در بعضى مساجد در مملكتى مانند عربستان، ضدّ اهل بيت عليهم السّلام- و ضدّ شيعيان آنها تبليغ مى شود، و مساجد مركز اضلال مردم است؛ از مساجد سوء استفاده مى شود، و برنامه هايى خلاف وضع مساجد انجام مى گيرد. حاصل بحث اين است كه: تغيير احوال در آخرالزّمان- كه در احاديث بسيار است- مورد استبعاد نيست و نمونه هايى از آن همواره ديده شده و مى شود.

س- روايتى وجود كه: مدّت حكومت سفيانى برابر با انگشتان دست و پاها خواهد بود (20 سال). آيا اين روايت معتبر است؟ نظر جناب عالى چيست؟

ج- اعتبار روايات مذكوره ثابت نيست؛ مضافاً به اين كه مضمون آنها مجمل است و روشن نيست؛ ولى دليلى هم بر نفى آنها نداريم (والله العالم).

س- كسانى كه درباره امام زمان- عجل الله تعالى فرجه الشريف- تحقيق كرده اند، به اين نتيجه رسيده اند كه: اواخر قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يكم عصر ظهور امام- عجل الله تعالى فرجه الشريف- است. جنابعالى تفصيلا نظر خود را در اين باره مرقوم فرماييد.

س- طبق روايات مدّت حكومت آخرين عبدالله (در حجاز) چقدر است؟

روايتى وجود دارد كه بين نهضت سيّد موسوى و شروع نهضت امام زمان- عليه السّلام- مدّت يك عمر متوسّط انسان است؛ نظر جناب عالى چيست؟

آيا عصر حاضر، عصر ظهور امام- عليه السّلام- است؟

ج- مطالب مورد سؤال براى اين جانب نيز معلوم نيست (العلم عندالله؛ والله العالم).

س- در زمان غيبت امام زمان- عجل الله تعالى فرجه الشريف- مخصوصاً در عصر حاضر، وظيفه ما چيست؟

ج- وظيفه مردم در زمان غيبت و حضور، اطاعت از دستورات دينى و تقوا را سرلوحه زندگى قرار دادن است.

بلى در زمان غيبت دعا براى تعجيل ظهور آن حضرت و صدقه دادن براى سلامتى آن بزرگوار و انتظار مقدم مباركش و به وجود آوردن دولت كريمه و شب و روز به ياد آن حضرت بودن، از وظايف مهمّه عصر غيبت است.

ص: 98

س- آيا احاديث «امان» عقلا صحيح است؟ چرا با وجود امام، شاهد بلاياى ارضى و سماوى هستيم؟

ج- موضوع اين كه وجود امام، امان از فنا و پايان دنيا است و زمين به وجود امام، باذن اللّه و تقديره برقرار و پايدار است، برحسب اخبار متواتره از طرق عامّه و خاصّه، از جمله اخبار «امان» ثابت و مسلّم است. و اخبار از اين امور، مانند اخبار از ملاحم و اوضاع مستقبل دنيا، تكوير شمس، انكدار نجوم، انشقاق سماء، امتداد و انبساط زمين، سير جبال، تسجير بحار و ...، فقط از طريق وحى و اخبار پيغمبر صادق مصدّق، قابل قبول و باورآور است؛ و از امورى كه مستقيماً با برهان عقلى قابل اثبات باشد، نيست؛ و اگر صاحبان بعضى از مسالك و علوم عقليّه يا مدّعيان كشف و شهود، بر حسب نگرش هاى خود، خصوص دخل وجود امام را در بقاى عالم ثابت بدانند و بر آن استدلال عقلى هم بنمايند، خارج از فهم عامّه و بلكه اكثر خواص است و نياز به اثبات مقدّمات ديگر دارد. بنابراين راه صواب، همان اتكاى به وحى و اخبار مخبر عن اللّه است؛ كه وساطت و سفارت او بين الخلق و الخالق به دليل معجزه ثابت شده باشد.

بنابراين همين كه در عالم ثبوت و واقع اين موضوع امكان داشته باشد، با اخبار نبى، ثابت النبوّه و با اخبار وصى، ثابت الوصايه ثابت مى شود و نفس انسان مستقيم الذّهن آن را مى پذيرد و باور مى كند.

خلاصه اينكه مسايلى مثل: (يوم تبدل الأرض)(1) و (و ترى الجبال تحسبها جامدة و هي تمرّمر السحاب)(2)، امورى نيستند كه عقل بتواند از آنها خبر دهد.

آيا عقل توانسته و مى تواند از واقعه اى مثل قتل عمّار به دست «فئه باغيه» ده ها سال قبل از آن خبر بدهد؟ آيا بشر با دليل عقلى مى توانست مثل انبياى سلف، بشارت از ظهور پيغمبر آخرالزّمان، محمّد بن عبداللّه صلّى الله عليه و آله وسلّم- بدهد؟

آيا عقل مى تواند مثل وحى، خبر از جنگ جمل، خروج عايشه و سگان حوئب بدهد؟ يا از معارضه زبير با اميرالمؤمنين، يا از شهادت اميرالمؤمنين و حضرت سيّدالشّهداء- عليهما السّلام- و صدها وقايع غيبيّه ديگر، خبر دهد؟

هيچ دليلى نمى تواند از اين امور غيبيّه خبر بدهد؛ ولى با خبر نبى، ثابت النبوّه و با خبر وصى، ثابت الوصايه پذيرفته مى شود، و ردّ آن به عنوان اين كه دليل عقلى ندارد، جايز نيست. بلى، اگر در جايى دليل قاطع عقلى بر عدم وقوع باشد، مسأله ديگرى است.

ص: 99


1- 124. ( 1)- ابراهيم/ 18.
2- 125. ( 2)- نمل/ 88 ..

بنابراين بر حسب اين روايات معتبر و متواتر، كه از آن جمله در نهج البلاغه نيز از حضرت اميرالمؤمنين است كه فرمود:

«اللهم بلى لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجة إما ظاهراً مشهوراً أو خائفاً مغمورا»(1)،

و محدّثان بزرگ اهل سنّت نيز آن را روايت كرده اند، اين فايده وجود امام غايب كه وجودش «امان» اهل ارض است و بقاى آن وابسته به بقاى اوست، قابل انكار وترديد نيست.

امّا پاسخ نقض و ردّ اين دليل نقلى به جهت نوع جنگ ها، ويرانى ها، زلزله ها، آتش فشان ها، سيل ها، طاعون ها، وباها و امور ديگر در طول دوازده قرن، بلكه چهارده قرن و بلكه در تمام ادوار و اعصار، اين است كه:

از اين اخبار و احاديث نفى كلّى اين حوادث- كه طبيعت عالم و زمين مقتضى آن است و علاوه بر آن سنّت اللّه بر آن جارى شده است- استفاده نمى شود. اين ها امورى است كه حتّى بر حسب نظام مقرّر در اين عالم طبيعت، حدوث آن ها طبيعى است.

غرض از اين كه امام، «امان» است اين نيست كه با وجود امام كسى بيمار نمى شود، يا جنگى واقع نمى گردد، يا زلزله و حوادث ديگر اتّفاق نمى افتد. همه اين امور در اعصار حضور انبيا و ائمّه عليهم السّلام- اتّفاق افتاده و بعد از اين هم اتّفاق خواهد افتاد.

غرض اين است كه وجود امام وجود در بقاى ارض مؤثّر است و آن گاه كه زمين خالى از حجّت باشد، زمين و نظامات آن به هم مى خورد، يا عوض مى شود:

«لو بقيت الأرض بغير حجة لساخت بأهلها»(2).

با اين وجود، چون اسرار قضا و قدر بر ما معلوم نيست، تأثير وجود امام در منع از بروز همين حوادث طبيعى در مواردى مسلّم است؛ چنان كه اعمال مردم و خوب و بد در بروز و عدم بروز اين حوادث مؤثّر مى باشد. دعا، دافع بليّات عمومى و خصوصى است. حتّى استغفار سبب نزول باران و بركات مى شود و وجود سالمندان و كودكان و چرندگان نيز موجب دفع بلا است.

چنان كه در خبر است:

«إن للّه تعالى في كل يوم وليلة منادياً ينادي مهلًا مهلًا عباداللّه عن معاصي اللّه فلولا بهائم رتّع و صبية رضّع و شيوخ ركّع يصب عليكم العذاب صباً ترضّون به رضّاً»(3).

مسأله فايده وجود امام را با اين ديد ايمانى بايد بررسى كرد و در بيان اين فايده هم با كسانى كه به عالم غيب و قضاء و قدر الهى معتقدند، سخن مى گوييم.

ص: 100


1- 126. ( 1)- نهج البلاغه/ حكمت 147.
2- 127. ( 2)- بحار: 23/ 21؛ قال: لو بقيت الأرض بغير إمام ساعة لساخت.
3- 128. ( 3)- بحار: 73/ 344 ..

با توجّه به نصّ صريح قرآن وجود پيغمبر امان از عذاب است؛ وجود قائم مقام او نيز امان است؛ و استغفار نيز امان مى باشد: (وما كان اللّه معذبهم وأنت فيهم و ما كان اللّه معذبهم وهم يستغفرون (1)

به طور خلاصه، فايده اى كه براى وجود امام- چه غايب و چه حاضر- بيان كرده ايم، با توجّه به اين معانى- كه بيشتر از اين در اطراف آن مجال اطاله كلام نداريم- روشن و منطقى است؛ و كلام حكيمانه «محقّق طوسى» بسيار محكم است:

«وجوده لطف و تصرفه لطف آخر وعدمه منّا».(2)

س- نصب امام در صورتى كه غايب از انظار باشد و متصرّف در امور و رتق و فتق و اصلاح احوال جامعه نباشد، چه فايده اى دارد؟

عدم دخالت امام در امور چگونه مستند به مردم است؟ چرا كه مردم به واسطه وجود و حضور او در ميان جامعه در معرض امتثال و اطاعت از فرامين و اوامر او قرار نگرفته و مخالفتى اظهار ننموده اند، تا بتوان غيبت، و قيام نكردن آن حضرت به اصلاح و انتظام شؤون عموم و اعمال ولايت را به مردم نسبت داد. بنابراين كلام «محقق طوسى»، كه عدم تصرّف امام را از ما و مستند به ما (مردم) مى فرمايد، چگونه قابل توجيه و تحقيق است؟

ج- اين ايراد كه: «فايده تعيين امامى كه بر كنار از مداخله در اداره جامعه و حفظ مصالح عاليّه اسلامى باشد چيست، و چرا نصب و تعيين او لازم است؟» به فرض ورود، اختصاص به امام غايب ندارد؛ بلكه در مورد امام حاضرى كه مبسوط اليد نيست، و از تصرّف در امور ممنوع يا محبوس است نيز قابل طرح است. و بلكه در مورد نبّى و پيغمبرى كه مردم به طور موقّت يا دايم مانع از تبليغ رسالت او باشند نيز اين سؤال وجود دارد.

جواب «حلّى» اين است كه با وجود عدم حضور مردم براى انفاذ اوامر امام يا استماع تبليغ نبى و بلكه ممانعت از آن، چنانكه در عصر ائمه قبل از حضرت صاحب الأمر- عليهم السّلام- واقع شد، تصرّف نكردن آن بزرگواران در امور، مستند به مردم است.

آن چه بر خدا لازم است، اتمام حجّت و ارسال رسول و نصب امام و فرستادن شرايع و احكام است. اگر مردم استقبال نكنند و همكارى ننمايند، اين فوايد حاصل نمى شود. ولى خداوند متعال به مقتضاى حكيميّت، رحيميّت و رحمانيّت، ربّانيّت، فيّاضيّت، هدايت، و ساير صفات جماليّه و براى آن كه حجّتى از عباد بر او نباشد: (لئلا

ص: 101


1- 129. ( 1)- انفال/ 33.
2- 130. ( 2)- تجريدالاعتقاد/ المقصد الخامس في الإمامة ..

يكون للناس على اللّه حجة)(1) و مصالحى كه خود عالم به آن است، زمين و زمان را خالى از حجّت و صاحب الأمر نخواهد گذارد.

همان گونه كه در بعضى از روايات است:

«مثل الإمام مثل الكعبة يؤتى و لايأتي»(2)

وقتى قيام به اين وظايف عامّه ولائى بر امام واجب است كه مردم به طور جدّى اظهار حضور براى فرمانبرى و امتثال از اوامر او بنمايند؛ چنان كه از فرمايش اميرالمؤمنين عليه السّلام- در ذيل خطبه «شقشقيه» استفاده مى شود:

«أما والذي فلق الحبة وبرى ء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء أن لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها و سقيت آخرها بكأس أولها و لألفيتم ان دنياكم هذه أهون عندي من عفطة عنز»(3)

). بنابراين مبسوط اليد نشدن و قدرت نيافتن ائمّه طاهرين عليهم السّلام- بر اداره امور، همانگونه كه خواجه فرمود، مستند به مردم است. در مورد حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه تعالى فرجه- نيز همين جهت معلوم بوده كه اگر ايشان هم در اين اعصار مثل آباى كرامشان در بين مردم بودند، و مأمور به آن برنامه خاص نبودند، حكومت ها و مردم دنياپرست با اطّلاع از بشاراتى كه درباره آن ظهور پيروز و جهان گير شنيده بودند، در فشار و اذيّت و آزار به آن حضرت تا سر حدّ شهادت در آن عصرهايى كه مقضيّات و شرايط ظهور موجود نبود، اقدام مى كردند.

بنابراين عدم حضور مردم در اطاعت از امام، با توجّه به آن كه در آغاز و مقارن با ولادت آن حضرت و به خصوص بعد از شهادت پدر بزرگوارش در مقام دستگيرى وى برآمدند، احتياج به آزمايش و امتحان جديد نداشت.

در كل، مسأله پياده نشدن نظم امامت و رتق و فتق امور و به دست گرفتن زمام كارها بر حسب تاريخ به متعهّد بودن مردم به نظام الهى امامت ائمه عليهم السّلام- مستند بوده است.

البتّه قضا و تقديرات خداوند عليم قدير حكيم نيز در كنار وضع مردم بر حسب بشارات و احاديث راجع به غيبت طولانى آن حضرت و پيش آمدها و حوادث و مسايل بسيار، بالاخره سير جهان را به ظهور آن حضرت و تشكيل حكومت عدل اسلامى جهانى منتهى خواهد كرد، و اين يك وعده الهى است؛ (ولن يخلف اللّه وعده (4).

ص: 102


1- 131. ( 1)- نساء/ 165.
2- 132. ( 2)- بحار: 36/ 353.
3- 133. ( 3)- نهج البلاغه/ خطبه سوم.
4- 134. ( 4)- حج/ 47 ..

بنابراين ظهور ولايت آن حضرت بدون حصول شرايط خاص و آماده شدن جهان و تحقّق تقديرات الهيّه امكان پذير نخواهد بود. در غير آن شرايط موقعيّت، همان موقعيّت هاى گذشته يا دشوارتر خواهد بود. مردم جهان بايد در اين اعصار امتحانات بسيار ببينند، و مراحل متعدّدى را پشت سر بگذارند تا شرايط- چنان كه خداوند فرموده- فراهم شود. حتّى در روايات است كه تمام اصناف و صاحبان دعاوى به حكومت مى رسند، تا كسى نتواند بعد از ظهور آن حضرت ادّعا كند كه اگر من يا ما بوديم، مى توانستيم اين برنامه را پياده كنيم.

به هر حال «هذا أمر من أمر اللّه و سر من سر اللّه، لا يعلم تأويلها و أسرارها إلااللّه و الراسخون في العلم و ما نقول أو نعلم منه ظاهر من الباطن، ومجاز من الحقيقة، ويظهر ما في هذا الأمر أو بعضه من الأسرار الإلهيّة بعد ظهوره، واللّه على كل شي ء قدير، وبكل شي ء عليم، يفعل ما يشاء و لا يفعل ما يشاء غيره، ولا يسئل عما يفعل و هم يسئلون، ولا يخلّف الميعاد.»

س- آيا اگر حكايتهايى در مورد مداخله حضرت در عصر غيبت، در امور براى شخصى يقين آور نباشد، چگونه مى توان براى امام غايب فايده اى تصوّر نمود؟ (در كتاب «امامت و مهدويّت» در پاسخ به اين سؤال كه فايده امام در عصر غيبت چيست، به حكايت هايى درباره دخالت امام- عليه السّلام- تمسّك نموده ايد).

ج- نظر بر اين است كه اين سالبه كليّه را كه آن حضرت از جميع امور كناره گيرى دارند، و مطلقاً (مستقيماً يا به وسيله خواصّ خودشان و ديگران) تصرّف و مداخله در امور نداشته باشند را، رد كنيم. به اين بيان كه: نه ما به اين سلب كلّى معتقديم، و نه كسى مى تواند نسبت به آن ادّعاى قطع و يقين بنمايد.

زيرا ممكن است چنان كه بيان كرده ايم، آن حضرت توسّط اوليا و خواصّ خودشان، يا به هر شكلى كه مقتضى باشد، دخالت نمايند.

خلاصه مى توان گفت: به ظاهر آن حضرت مداخله كلّى و فراگير در امور ندارند، و اين سلب غير كلّى با ايجاب جزيى كه كسى نمى تواند آن را نفى نمايد، منافات و مناقضه ندارد.

با اين كه ما امارات و نشانه هاى بسيار در طول تاريخ تشيّع از اين مداخله غايبانه آن حضرت در امور بسيار داريم؛ حال اگر كسى هم شكّاك يا مغرض باشد و بگويد: من باور نمى كنم؛ در جواب مى گوييم: غرض ما بيان امكان اين مداخله و ردّ سلب كلّى است.

ص: 103

به عبارت ديگر مى خواهم اين شبهه را كه امام در امور مطلقاً مداخله ندارند، رد كنم؛ زيرا اين شبهه در صورتى وارد است كه عدم مداخله مطلق آن حضرت، ثابت و معلوم باشد و چون اين موضوع (عدم مداخله مطلق) قابل اثبات نيست، با وجود بشارت انبياى گذشته و پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله- و ائّمه طاهرين عليهم السّلام- اگر هم مداخله آن حضرت در امور ثابت نشود، خللى در مسأله امامت و غيبت و شؤون آن حضرت وارد نمى شود.

همان مقدار كه تصرّف و مداخله ايشان در حدودى كه مصلحت باشد امكان پذير باشد، براى ردّ شبهه كافى است. چنان كه در ساير افعال و صنايع و مخلوقات خداوند متعال، اگر در موردى فايده پديده و مخلوقى را كشف نكرديم، و نتوانستيم براى آن فايده اى اثبات كنيم، دليل بر عدم فايده نمى شود؛ كه از زمان هاى كهن گفته اند: «عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود».

اين ظهور و اين غيبت و آن چه در اخبار و احاديث از امور خارق العاده رسيده است، همه جزء سنن الهيّه و به اراده خداوند حكيم و عليم انجام مى شود. همان گونه كه معتقديم در عالم تكوين و خلقت، كار عبث و بيهوده واقع نشده و نمى شود، در اين گونه امور نيز همين نظام و برنامه جارى است؛ (ذلك تقدير العزيز العليم .

س- چگونه غيبت امام با تماس مردم و استغاثه از آن حضرت مفهوم پيدا مى كند؟ (نمونه هايى كه در كتاب «امامت و مهدويّت» از استغاثه و فرياد رسى هاى حضرت بيان شده، ممكن است براى كسى يقين آور نباشد).

ج- مقصود اين است كه مفهوم غيبت، ناشناخته بودن شخص آن حضرت بر مردم است و مقصود ناشناخته بودن مردم، از آن حضرت نيست و به عبارت ديگر مقصود اين است كه امام عليه السّلام- از مردم غايب است؛ نه اين كه مردم از امام عليه السّلام- غايب باشند؛ تا كسى بگويد: بنابراين چون نمى توانند با مردم تماس بگيرند، نمى توانند بعض فريادرسى ها و استغاثه ها را شخصاً يا به وسيله خواصّى كه دارند، پاسخ بدهند.

همان گونه كه تذكّر داده ايم ايشان در موسم حج شركت مى فرمايند؛ به زيارت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله- و ساير اجداد بزرگوارشان عليهم السّلام- مى روند؛ قبور مؤمنين را زيارت و در تشييع جنازه هر كجا مقتضى باشد- شركت مى كنند.

خلاصه، آن حضرت اعمال و برنامه هاى خير و عبادى و احسان به ضعفا را در حدودى كه در حال غيبت قابل انجام است، انجام مى دهند. حكايات بسيار هم از اين مقوله نقل شده است كه اگر هر يك از آنها باور بخش و يقين آور نباشد، كلّ آنها موجب

ص: 104

قطع و يقين است. ولى در اين جواب، ما نمى خواهيم اين موضوع را اثبات كنيم؛ بلكه مى خواهيم نفى آن را و اين كه اعتقاد به امام غايب مفهومش عقيده به خارج بودن آن حضرت از بين مردم و مجامع است، رد كنيم كه براى ردّ آن، و رفع اشكال، امكان انجام اين گونه تصرّفات از ايشان كافى است.

ما حدود عقيده خود را به آن حضرت و غيبت اعلام مى كنيم، كه كسى نتواند بگويد امام غايبى كه شما به او عقيده داريد، كسى او را نمى بيند، و با امام ميّت تفاوت نمى كند.

در اين جا فقط ما مى خواهيم با عرض عقيده، روشن كنيم بر اين عقيده كه دلايلى بر اثبات آن اقامه مى شود، فى حدّ نفسه ايراد و اشكالى وارد نيست؛ چون عقايد از دو جهت مورد بررسى قرار مى گيرد: گاه نفس عقيده مورد ايراد عقلى يا نقلى است، كه نخست بايد آن را بررسى كرد؛ مثلًا عقيده به شِرك يا تجسّم خدا يا حلول و اتّحاد و امثال اين عقايد، عقلًا مورد ايراد و ابطال قرار مى گيرد، يا عقيده به امامت ظالم و نظر به خود اين عقيده عقلًا و نقلًا باطل است و با وجود اين، اثبات آن براى شخص فلان ظالم، قابل برّرسى نيست.

در اين جواب نيز مى گوييم: در عقيده به امامت امام غايب، اين ايرادات وارد نيست؛ چون مفهوم اين عقيده، عقيده به امامت شخصى كه در غيبت مطلق و مثل خارج از عالم ما باشد، نيست. او در هر كجا بخواهد حاضر مى شود و مردم را مى بيند، مردم نيز او را بدون معرفت به شخصش مى بينند. حكاياتى كه هم نقل مى كنيم- اگر چه چنان كه گفته شد فى الجمله و به نحو تواتر اجمالى ثابت است- اين عقيده ما را كه آن حضرت را در غيبت مطلق نمى دانيم، تأييد مى نمايد. به هر حال جهتى كه مورد ايراد است، عقيده شيعه نيست؛ و آن چه عقيده شيعه است، اين ايراد به آن وارد نمى باشد.

س- چگونه در بحث ولايت فقيه به توقيع شريف كه سنداً و دلالتاً مخدوش است تمسّك مى شود؟

ج- راجع به ولايت فقها در عصر غيبت در رساله «ضرورة وجود الحكومة» و «ولاية الفقهاء في عصر الغيبة» به طور مختصر بحث كرده ايم.

راجع به توقيع شريف، اعتبار و حجيّت آن ثابت است؛ زيرا شيخ ما صدوق- قدّس سرّه- در كتاب «كمال الدّين» از شيخ خود «محمّد بن محمّد بن عصام الكلينى»- كه از طبقه دهم است- روايت كرده است. در اين جا با جمله «رحمهُ اللّه» و در موارد ديگر با جمله «رضي اللّه عنه» از او تجليل و تعظيم كرده است.

ص: 105

در اين جا توقيع شريف را از «ثقةالاسلام كلينى» و او از «اسحاق بن يعقوب» روايت كرده؛ كه او به وسيله جناب «محمّد بن عثمان»- رضوان الله تعالى عليه- نايب دوّم از نوّاب اربعه، كتابى را كه متضمّن سؤالاتى بوده، تقديم كرده و به خطّ اشرف حضرت صاحب الامر- عليه السّلام-، توقيعى در جواب دريافت نمود.

همچنين «شيخ طوسى» در كتاب «غيبت» اين توقيع رفيع را از جماعتى از «جعفر بن محمّد بن قولويّه» كه از ثقات و اجلاء در حديث و فقه و صاحب تصنيفات بسيار واز طبقه دهم است، و از «ابى غالب زرارى احمد بن محمّد بن سليمان»، از طبقه دهم، كه او نيز از مشايخ و اجلاء است و به جلالت قدر، و كثرت روايت، و «شيخ عصابه»، و القابى غير از آن، تعظيم و توصيف شده، و از غير اين دو بزرگوار، روايت فرموده و آن بزرگواران از جناب كلينى، و او از «اسحاق بن يعقوب»- كه به احتمال قوى برادر كلينى بوده- روايت كرده است؛ و از اعتماد «كلينى» به او، و احتجاج «صدوق» و «شيخ طوسى» (محمدون ثلاثه) جلالت قدر و وثاقت او نيز معلوم مى شود. بنابراين نه تنها سند ضعيف نيست، بلكه به نظر مى رسد كه در كمال قوّت و اعتبار است.

علاوه بر آن كه متن آن- كه متضمّن جواب از مسايل مهم است- نيز بر قوّت و اعتبار آن افزوده است، و اباحه خمس در آن، دليل بر ضعف آن نمى شود، نهايت امر يكى از اخبار، تحليل و اباحه است كه با آن در فقه، مثل ساير روايات، معامله مى شود.

مضافاً بر اين كه معلوم نيست سؤال از مطلق خمس بوده يا از خمس مبتلا به در مورد اماء، و جمله قبل از اين جمله كه مى فرمايد: «أمّاالمتلبسون بأموالنا فمن استحل منها شيئاً فأكله فإنما يأكل النيران»(1)، نيز قرينه است بر اين كه سؤال از مطلق خمس نبوده است. بنابراين تعرّض توقيع به صورت اجمال به حكم خمس، شاهدى بر ضعف آن نيست و توقيع رفيع در كمال اعتبار است.

س- وجود امام غايب چگونه موجب دلگرمى مؤمنين مى گردد؟

ج- جواب اين سؤال واضح است. وجود امام از دو جهت باعث دلگرمى مؤمنين و حفظ تعهّد و موجب مزيد شوق با اعمال صالح و انجام وظايف است:

نخست، از جهت اطمينان و اميدوارى و خوش بينى به آينده جهان و پيروزى نهايى حق بر باطل و پر شدن زمين از عدل و داد. اين فايده روانى مهمّى است كه براصل عقيده به مصلح آخر الزّمان و ظهور منجى، كه همه پيروان اديان مخصوصاً مسلمانان

ص: 106


1- 135. ( 1)- وسائل: 9/ 550 ..

به آن اعتقاد دارند، مرتّب است و همه به آينده دنيا نظر دارند، و منتظر آن عصر درخشان و دوران خلاصى هستند.

دوّم، از جهت حال حاضر و بقاى التزامات اخلاقى و دينى و تعهّدات مذهبى، اين عقيده مفيد و شوق انگيز و رغبت افزا است. نفس اين عقيده كه ما فى الحال امام و ملجأيى الهى داريم كه از اعمال صالح و خير مسرور مى شود و از كارهاى زشت ما مغموم و رنجيده خاطر مى گردد، انگيزه و باعث ميل به پرهيزكارى و پارسايى و حسن عمل مى شود و خلاصه مقرّب به طاعت، و مبعد از معصيّت است.

س- آيا صحيح است كه راز غيبت امام را منحصر به حكمتى نماييم كه پس از غيبت معلوم مى گردد؟

ج- در مورد سرّ غيبت نگفته ايم كه سرّ و فلسفه و حكمت آن منحصر است به آن كه بعد از ظهور معلوم مى شود و اين به معناى نفى اسرار و حكمت هاى متعدّد ديگر نيست. فرضاً هم اگر حكمت را منحصر (بما يظهر بعد الظّهور) به آن چه بعد از ظهور ظاهر مى شود، بدانيم اشكالى پيش نمى آيد. چون ما بر حسب احاديث معتبر، ثابت مى كنيم كه غيبت و ظهور آن حضرت با امر خدا واقع خواهد شد. بنابراين اگر بگوييم حكمت غيبت، بعد از ظهور ظاهر خواهد شد، علامت تسليم و ايراد نگرفتن به كار و تقدير خداوند است.

به علاوه، ظهور علمى حكمت، غير از ظهور عينى آن است كه بعد از ظهور حاصل مى شود. مثل آن كه فايده و حكمت بعثت و رسالت حضرت خاتم الانبيا- صلّى الله عليه و آله- قبل از ولادت آن حضرت و در اعصارى كه پيغمبران گذشته از آن خبر مى دادند، بطور اجمال معلوم بود و معلوم بود كه فوايد بزرگ و مهمّى دارد؛ امّا اين فوايد و بركات بعد از بعثت آن حضرت ظاهر شد، و در هر عصر و هر زمان و هر روز تا زمان ما ظاهرتر خواهد شد.

امم گذشته- كه از پيغمبرانشان بشارت رسالت محمّد- صلّى الله عليه وآله- را دريافت مى كردند- مى دانستند كه فايده اين رسالت، بزرگ و با عظمت است؛ ولى تاآن حضرت ظهور نفرموده و قرآن را براى بشريّت نياورده بود، اين فايده چنان كه بايد معلوم نبود، و بعد از عصر رسالت شناخته و معروف شد.

از اين جهت «ابن تيميه» و ديگرى نمى تواند شبهه بنمايد، و اخبار معتبرى را كه دلالت بر وقوع غيبت دارند، انكار نمايد. امثال او كه اخبار «ابن صائد» و «دجال» و حتّى خبر از مركب او را با آن تفاصيل عجيب و غريب و غير قابل قبول نقل مى كنند،

ص: 107

و از حكمت اين تفصيلات غير منطقى نمى پرسند، حق ندارند كه از حكمت ظهور امام زمان عليه السّلام- كه محقّقاً واقع خواهد شد سؤال نمايند.

باز هم توضيح: روح و اساس اين اشكال، اصل عقيده به امامت آن حضرت را با اين مبعدات و ملازماتى كه طرح شده مورد ايراد قرار مى دهد؛ يعنى فكر و عقيده را از حيث محتوا و به اصطلاح در عالم ثبوت غير مقبول مى شمارد، و نظر ما در اين جواب ها بيشتر متوجّه دفع اين اشكال و ابطال آن مى باشد.

به عبارت ديگر: گاه نبوّت پيغمبر يا امامت امام با ايراد به اصل فكر و عقيده به نبوّت عامّه يا امامت عامّه مورد اشكال يا انكار واقع مى شود، و گاه اثبات نبوّت يا امامت كه در اصل حصول و تحقّق آن ممكن يا لازم و واجب است براى شخص معيّنى موردايراد قرار مى گيرد.

در اين پرسش مسأله معقول بودن امامت ظالم و غير معصوم و غير اعلم، كبراى مسأله مورد ابطال است؛ كه در نتيجه صغريّات و جزئيّات مسأله- كه امامت ظلمه و جهال و غير اعلم است- نفى مى شود.

بنابراين در اين جواب ها نظر بر اين است كه بگوييم امامت شخص غايبى كه بالمره از مردم جدا باشد و مردم از او غايب، و او از مردم غايب باشد عقيده شيعه نيست؛ و مقصود از غيبت، غيبتى است كه غايب و مغيب عنه در آن از هم منفصل و جدا نيستند.

ربط غايب با كسانى كه از آنها غايب شده، مثل ربط آفتاب مستور به ابر، با كاينات ارضى است و اجتماع آنها با يكديگر غير ممكن نيست.

غيبتى كه شيعه به آن معتقد است قطع ارتباط كلّى نيست و معنايش پنهان بودن مغيب عنه از غايب نيست. بنابراين غيبت با آن فوايدى كه گفته شد: بر وجود امام مترتّب است، منافى نيست و آن فوايد و منافع، همه قابل حصول و بلكه بالفعل بر وجود اقدس آن حضرت مترتّب مى باشد. و آخر (دعوانا أن الحمدللّه رب العالمين)

س- با عرض سلام و ارادت، لطفاً بيان فرماييد كه آيا شمشير حضرت اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب- عليه الصّلوة والسّلام- نزد مبارك حضرت بقيّه اللّه الاعظم- ارواحنا له الفداء- موجود مى باشد؟ آيا موقع ظهور موفور السّرور از آن به عنوان و به صورت سنبل استفاده مى نمايند؟ با وجود اين سلاح هاى مخرّب پيشرفته ساخت دست بشر، آن بزرگوار به چه نحو به مصاف اين سلاح ها مى روند؟

ص: 108

ج- بر حسب روايات متعدّد كه در كتاب هاى معتبر، مثل: «غيبة نعمانى»، «خصال»، «عيون اخبار الرّضا- عليه السّلام-»، «معانى الاخبار»، «مناقب»، «كفايه الاثر»، «احتجاج» و «مهج الدّعوات» روايت شده، شمشير موسوم به «ذوالفقار» كه از ذخاير نبوّت و امامت است؛ مانند ساير ذخاير و مواريث انبياء- عليهم السّلام- در نزد ولى عصر مولانا بقيّة اللّه ارواح العالمين له الفداء- موجود و محفوظ است.

مى توانيد اين احاديث را در جامع شريف «بحارالانوار» در مجلّداتى كه ذيلًا ذكر مى شود، ملاحظه فرماييد: (ج 25، ص 116، سطر 13 تا ص 117، سطر 10) و (ج 36، ص 333، سطر 19 تا ص 335، سطر 13) و (ج 42، ص 58، سطر 4 تا 5) و (ج 45، ص 58، سطر 7 تا 9) و (ج 52، ص 171، سطر 14؛ و ص 307، سطر 20؛ و ص 460، سطر 8 تا ص 307 سطر 200؛ و صفحه 360، سطر 8 تا 361 سطر 11؛ و ص 379، سطر 21 تا ص 380، سطر 9) و (ج 92، ص 381، سطر 11 تا ص 386 سطر 1 در ضمن دعاى «عبرات»

مذخور بودن اين شمشير و ساير مواريث مذخوره نزد ائمّه عليهم السّلام- از خصايص امام و تشريفات و امتيازات امامت است. اين مواريث از آيات الهيّه و از مظاهر عنايت ربّانيّه به انبيا است؛ بالخصوص درع (زره) و لواء (پرچم) رسول خدا- صلّى الله عليه وآله- و سيف ذوالفقار، هر يك مبارك و داراى قداست هستند؛ هر چند براى بيشتر ائمّه اطهار- سلام اللّه عليهم- فرصت اين كه در جهاد با كفّار آنها را به كار گيرند، فراهم نگرديد و رسماً متقلّد اين شمشير نشدند. ولى بر حسب بعض اين روايات حضرت صاحب الزّمان- روحى لتراب مقدم شيعته الفداء- بر اين سيف متقلّد مى شوند و نفس تقلّد ايشان به اين شمشير، دليل بر مأموريّت و قيام ايشان به جهاد است. چنان كه ظاهر اين روايات اين است كه آن حضرت در قتل اعداء اللّه از آن استفاده خواهند نمود، و اين منافات با اين كه آن پيشواى عادل جهان از هر سلاحى كه در زمان ظهور متعارف باشد استفاده نمايند، ندارد.

مضافاً به اين كه آن حضرت مؤيّد به جنود غيبيّه و نصرت ملايكه مى باشند و غلبه و پيروزى ايشان بر اعداء و فتح شرق و غرب عالم به دست ايشان اعجاز آميز و به تأييد مستقيم الهى و مشتمل بر معجزات بسيار است.

چنان كه اين احتمال نيز هست كه تا موقع ظهور، در اثر حوادث و اتّفاقات بزرگ و جنگ هاى جهانى، سلاح هاى به اصطلاح پيشرفته منهدم شوند و سلاح هاى ساده متداول گردد.

ص: 109

در هر حال قدر مسلم اين است كه به هر صورت و به هر نحوى كه گذشت زمان جريان يابد، حضرت- مهدى ارواحنا فداه- ظهور به سيف و جهاد مى نمايند و با تقلّد به سيف ذوالفقار نيز عملا اين برنامه را اعلام مى فرمايند، و منصور به رعب و مؤيّد به نصرت و تأييد خداوند قادر متعال مى باشند، و از هر سلاحى لازم باشد در تشكيل حكومت حقّه جهانى اسلامى استفاده مى نمايند؛ (وما ذلك على الله بعزيز).(1)

در پايان تذكّراً عرض مى شود كه در رساله «پاسخ به ده پرسش»، دو پرسش و پاسخ در ارتباط با اين مطلب نوشته ام؛ مى توانيد به آن رساله و يا كتاب «امامت و مهدويّت» (ج 2، ص 444 تا ص 450) مراجعه نماييد.

«اللّهم إنّا نرغب إليك في دولة كريمة تعزّبها الإسلام و أهله و تذّل بها النّفاق و أهله و آخر دعونا ان الحمدلله رب العالمين و صلى اللّه على محمّد و آله الطاهرين.»

س- آيا خواب هايى كه در مورد ائمه اطهار- عليهم السّلام- ديده مى شود، مورد اعتماد است؟

ج- مسأله مهم در خواب تعبير و تأويل آن است، و بر حسب ظاهر بر خواب انبيا و ائمه عليهم السّلام- به طور كلّى در صورتى كه قراين يقينيّه بر ظاهر آن نباشد نمى توان اثرى را بر آن كرد و بسا مى شود كه تعبير آن غير از ظاهر آن است.

در مواردى تعبير خواب خود انبياء، غير از ظاهر آن بوده است؛ چنان كه در مورد خواب حضرت يوسف على نبيّنا و آله و عليه السّلام- قرآن دلالت دارد، و همچنين در مورد خواب حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- كه خواب ديدند بوزينگان از منبر آن حضرت بالا مى روند و به غاصبين خلافت و بنى اميّه تعبير شد.

امّا ما نمى توانيم اگر آن بزرگواران را در خواب زيارت كرديم و فرمايشى از آنها شنيديم، آن را حجّت بدانيم؛ مگر آن كه مؤيّد حقايق و اعتقادات ثابته باشد كه در آن صورت شاهد و مؤيّد مى شود. (واللّه العالم).

س- آيا شيطان مى تواند به شكل ائمه اطهار- عليهم السّلام-) درآيد يا خير؟ اگر نمى تواند در موردى كه امام- عليه السّلام- در خوابى با چهره نازيبا ديده مى شود، چه مى فرماييد؟

ج- شيطان نمى تواند به صورت انبياء و ائمّه هدى عليهم السّلام- درآيد؛ بلكه در اين كه بتواند به صورت صلحا و اخيار درآيد نيز معلوم نيست.

ص: 110


1- 136. ( 1)- ابراهيم/ 20 ..

خواب صلحا و نيكان هم به چهره هاى نازيبا و غيرمناسب، خواب هاى شيطانى و بسا مستند به برخى عوارض جسمانى و غذاها باشد و در واقعيّت حتّى تعبير هم ندارد. (واللّه العالم).

س- در چنين خواب هايى از كجا معلوم مى شود كه شخص ديده شده امام- عليه السّلام- است؟ آيا همين كه شخص خواب بيننده در خواب او را به عنوان امام- عليه السّلام- مى شناسد، كافى است؟

ج- اگر خواب رحمانى و مشتمل بر روشن گرى و هدايت و وعظ و بيان حقايق و شواهد بود و در خواب به انسان القا شد كه آن شخص، پيغمبر يا امام است، اطمينان حاصل مى شود، به خصوص اگر از خارج، شاهد قطعى مثل صدور معجزه و كرامتى با آن همراه باشد.

س- آيا وعده اى كه امام- عليه السّلام- در خواب به شخصى مى دهد، محقّق مى شود؛ حتّى اگر شخص مورد نظر بعد از آن خواب مرتكب گناهان كبيره شود؟ (مثلًا امام- عليه السّلام- به شخصى بگويد: شما به شهادت خواهيد رسيد و شخص بعد از آن خواب مرتكب گناه كبيره شود.)

ج- ممكن است آن وعده محقّق شود و ممكن است خواب چنان كه گفته شد، تعبير ديگر داشته باشد. (واللّه العالم.)

س- اگر امام- عليه السّلام- به شخصى وعده اى در آينده بدهد، ولى شخص به آن وعده ها شك كند و نپذيرد، آيا شكّ در آيات خداوند مهربان است و كفر به آيات محسوب مى شود؟ (البتّه خواب، واحد نباشد و در دفعات باشد).

ج- اگر آن خواب ها مشتمل بر بشارت باشد مناسب است شخص آن را به

فال نيك گرفته و در مقام آن برآيد كه خود را در مسير آن بشارت قرار دهد.

س- آيا اشعار خودمانى كه با الفاظ و عبارات خودمانى و زبان عاميانه براى اهلبيت- عليهم السّلام- مى گويند، صحيح است، يا نه؟

ج- چنان چه توهين آميز و دون شأن مقامات رفيع آن بزرگواران نباشد، اشكال ندارد. هر چه در سرودن شعر، ادب و حفظ حريم مقام آن

ص: 111

بزرگواران رعايت شود، سزاوار است و بايد اشعار در مدايح و مصايب اهل بيت عليهم السّلام- شيوا و رسا بوده و مضامين آن موجب رشد فكرى و اعتلاى معارف دينى و اخلاقى باشد و شاعر، خواننده شعر و مدّاح، همه متعهّد باشند و غرض آنان بسط و نشر معارف اسلامى و بيدارى فطرت پاك انسانى باشد، و از روش هاى اهل بدع و صوفيانه و مجالس وجد و سماع آنها منزّه باشد.

البتّه مراتب اشعار و درجات مضامين آنها بر حسب اختلاف سليقه ها و ذوق ها و معرفت اشخاص و محدوده اطّلاعات آنها تفاوت بسيار دارد.

در ارتباط با اين موضوع، مناظره «سيّد حميرى»، آن شاعر بسيار مشهور و تواناى اهل بيت عليهم السّلام-، با «جعفر بن عمان الطائى» بسيار جالب است.

«سيّد حميرى» به «جعفر» مى گويد: واى بر تو! آيا درباره آل محمّد- عليهم السّلام- مى گويى:

ما بال بيتكم يخرب سقفه وثيابكم من ارذل الاثواب

جعفر پرسيد: چه عيبى در اين شعر است؟!

سيّد گفت: وقتى نمى توانى نيكو مدح بگويى، ساكت باش! آيا آل محمّد- عليهم السّلام- به اين كه: «سقف خانه هايشان خراب، و لباسشان از پست ترين لباس هاست وصف مى شوند؟ ولى من تو را معذور مى دارم؛ كه اين متقضاى علم و طبع محدود توست.

من در مدح آنها قصيده اى گفته ام كه اين نقص شعر تو را به آن محو كرده ام:

اقسم بالله وآلائه والمرء عمّا قاله مسئول

ان علىّ بن ابى طالب على التقى والبّر مجبول

اين گونه در مدح آل محمّد- عليهم السّلام- گفته مى شود، و شعر تو براى صاحبان انديشه پايين و ضعيف، مناسب است.

«جعفر طائى»، «سيد حميرى» را بوسيد، و گفت: «انت والله الرّاس يا ابا هاشم و نحن الاذناب 137]».

اجمالا آن چه لازم الرّعايه است، اين است كه بايد مدح، با شؤون آن بزرگواران- كه كتاب و سنّت بر آن دلالت دارد- مناسب باشد، و هم چنان كه «سيّد حميرى» گفته است، دون شأن، شرف، كمالات روحى و مقامات معنوى آنها نباشد؛ و از طرف ديگر از غلوّ- كه گاه شاعر و خواننده را تا مرز كفر پرت مى نمايد- پاك و مبرّا باشد.

ص: 112

س- آيا استفاده كردن از اشعارى كه با الفاظ و عبارات عرفانى مانند: ميخانه، مى، ساغى، مى پرستى و الفاظ ديگر معمول در اشعار عرفانى، براى شعر مدح و مرثيه اهلبيت- عليهم السّلام- صحيح است؟

ج- اگر متبادر به ذهن از اين اشعار معانى صحيحه باشد اشكال ندارد، و اگر از آنها برداشت هاى غلوّآميز و باطل مى شود، و يا موجب ترويج مسلك هاى صوفيانه و به اصطلاح عارفانه مى شود، استفاده از آنها جايز نيست.

به طور كلّى، شخص بايد خودش ناقد و بصير و آگاه از مذهب اهل بيت عليهم السّلام- و ذوق صحيح شيعه باشد؛ يا اين كه قصايد و مدايح را قبلا به نظر علما و اشخاص دين شناس برساند. غرض اين كه بايد مواظب باشند مبادا عقيده اسلامى حتّى يك نفر مخدوش گردد. (والله العالم).

س- در بعضى از مجالس، مسؤولين هيأت ها از روى رقابت و چشم وهم چشمى كارهايى مثل: دعوت از معروفين و خرج هاى آن چنانى انجام مى دهند، و توجيه مى كنند كه ريا و رقابت در مجلسدارى امام حسين اشكال ندارد؛ آيا اين كار صحيح است؟

ج- پيروى و تأسّى به كسانى كه مجالس اهلبيت عليهم السّلام- را به طور شايسته و با شكوه برگزار مى كنند و سبب جلب و جذب اشخاص به دين و حضور و شركت در مجالس تبليغ دين مى شوند، بسيار پسنديده است.

بايد سعى در كارهاى نيك و سنّت هاى خير را از ديگران فراگرفت، و با نيكان و اخيار هم گام و هم راه و هم صدا شد؛ ولى تعصّب فاميلى، زبانى و قومى در برابر ديگران و به منظور تظاهر و تفاخر و برترى جويى، مذموم و محكوم است، و موجب از بين رفتن اجر و ثواب، و ورود در زمره (الذين ضلّ سعيهم في الحيوة الدنيا وهم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً)(1) مى شود.

و مانند همان برنامه زشت معاقره و مسابقه در نحر شتر و ضيافت و اطعام است كه در عصر حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- بين دو نفر از سران قبايل صورت گرفت، و منتهى به آن شد كه يكى از آن دو نفر براى مفاخره بر قبيله ديگر، سيصد شتر نحر نمود، و حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- بر حسب روايت، خوردن گوشت آن شترها را تحريم فرمود و همه آنها طعمه و خوراك سگ ها گرديد.(2)

ص: 113


1- 138. ( 1)- كهف/ 104.
2- 139. ( 2). وسائل الشيعة: 16/ 256 ..

بايد افرادى كه در اين كارهاى خير و تعظيم شعاير و احيا و بزرگداشت روزهاى دينى و «ايّام الله» موفّق هستند، در كمال خلوص و به قصد اعلاى كلمه اسلام و صرفاً بزرگداشت دين و اولياى دين و مقاصد عاليّه، اين مراسم عزيز و پر بركت و فيض را برگزار نمايند و همان گونه كه براى خود و هيأت خود آرزومند توفيق هستند، براى ساير هيأتها و افراد نيز طلب توفيق نمايند، و اشتراك همه را در مقاصد مشروعه فراموش نكنند. و همه با هم متّحد و همگام و همراه و هم آهنگ و پشتيبان يكديگر، عظمت و اعتلاى برنامه هاى مقدّسه، مخصوصاً عزادارى و اقامه مراسم سوگوارى حضرت سيّد الشهداء- عليه السّلام- را مقدّس و منزّه نگهدارند.

روح كلّ اين برنامه ها، صدق نيّت و اخلاص و تواضع و كم ديدن عمل خود و بزرگ شمردن خدمات ديگران است.

از سوى ديگر هم نبايد نسبت به عزيزانى كه در اين راه خدمت شايسته انجام مى دهند، و زحمات طاقت فرسا متحمّل مى شوند، و اموال بسيار و كلان صرف مى نمايند، و در عرض ارادت به پيش گاه ائمّه طاهرين عليهم السّلام- مشتاقانه و بى حساب، وقت و مال و عمر خود را اهدا مى كنند، بدگمان بود و انفاقات آنها را حمل بر مقاصد ديگر نمود و آنها را به عدم خلوص نيّت متّهم كرد؛ بلكه بايد افعال مسلمانان را حمل بر صحّت نمود. وظيفه خود آنها مواظبت و مراقبت است و وظيفه ديگران هم تقدير از آنها است.

اميد است در اين برنامه ها و وظايف كه انجام آن، نيازمند به آگاهى ها و توجّهات هشيارانه است، همه موفّق و مؤيّد باشند، و روز به روز با همّت و تلاش و فداكارى همه، اين شعائر، خالص تر و سالم تر و بيشتر و بهتر برگزار شود. (والله العالم).

ص: 114

فصل پنجم: معاد و عالم پس از مرگ

اشاره

ص: 115

ص: 116

معاد و عالم پس از مرگ

س- در كتاب «عين الحيات» علّامه مجلسى- رحمه الله- ج 2، ص 55 مى خوانيم كه: «بدان كه از جمله عقايدى كه انكار آنها كفر است و اقرار به آنها واجب و از ضروريّات مذهب است، اقرار كردن به بهشت و دوزخ است؛ و بايد اعتقاد داشت كه بهشت و دوزخ، الحال موجودند». اگر يك شيعه بگويد: «الان بهشت و دوزخ موجود نيست»، حكم اين شخص چيست؟

ج- عقيده به موجود بودن بهشت و دوزخ عقيده اى است كه بر حسب تصريح، جمعى از بزرگان، شيعه بر آن اتّفاق دارند، و از شيعه جز دو نفر نقل خلاف نشده و اين نسبت به آن دو نفر نيز ثابت نيست؛ و آيات قرآن كريم و احاديث بسيار به صراحت بر موجود بودن آنها دلالت دارد و در بعضى روايات تأكيد بر وجوب اعتقاد به آن شده است؛ تا حدّى كه هر كس آن را انكار نمايد، از شيعه نشمرده اند؛ و كسى را كه به آن و عقايد حقّه ديگر ايمان داشته باشد، شيعه اهل بيت عليهم السّلام- و مؤمن حقيقى دانسته اند.

با اين وجود اگر كسى با عدم توجّه به اينكه انكار آن، انكار قرآن كريم و اخبار معصومين عليهم السّلام- است و يا به گمان عدم دلالت قرآن كريم و احاديث، موجود بودن آنها را انكار نمايد، به كفر او يا خروج او از تشيّع و ولايت اهل بيت عليهم السّلام- حكم نمى شود.

كلام علّامه مجلسى عليه الرحمه- مربوط به كفر كسى است كه اصل بهشت و دوزخ را حتّى در عالم آخرت منكر شود كه در كفر چنين كسى شبهه و شكّى نيست. (والله العالم).

س- بعد از بهشت و جهنّم چه خواهد شد؟ ماجراى رجعت چيست؟

ج- بر حسب قرآن مجيد، بهشت و جهنّم جاودان است و بعد ندارند.

ص: 117

مسأله رجعت نيز بر حسب آيات قرآن و احاديث معتبر به طور اجمال ثابت است. و براى اطّلاع بيشتر به كتاب «اعتقادات» صدوق يا مجلسى عليهماالرّحمه- مراجعه نماييد.

س- حكم كسى كه اعتقاد به رجعت ندارد را بفرماييد؟

ج- اگر واقعاً جاهل باشد و نزد او ثابت نباشد، حكم خاصّى ندارد. (والله العالم).

س- كيفيّت رجعت، يا كتابى را كه در اين باره مورد تأييد حضرت عالى است ذكر كنيد.

ج- در مورد رجعت بسيارى از بزرگان، علما و محدّثين، كتاب نوشته اند؛ از جمله «ايقاظ الهجعه» (والله العالم).

س- اسم ملايكه اى كه در قبر از انسان سؤال مى كنند، چيست؟

ج- در بعضى از روايات اسم آن دو ملك، «نكير» و «منكر» ذكر شده. (واللّه العالم).

س- آيا واقعيّت دارد كه اوّلين چيزى كه از انسان در قبر سؤال مى شود نماز است؟ (آيا حتّى قبل از اصول دين يا بعد از سؤال از اصول دين در فروع، اوّل از نماز است كه سؤال مى شود)؟

ج- اوّل از اصول دين سؤال مى شود. ممكن است بعضى از كسانى كه صحّت اصول دينشان مسلّم است، اوّل از نماز آنها سؤال شود.

س- اگر شخصى عقيده اش اين باشد كه در عالم قبر تنها از روح سؤال مى نمايند نه از روح و جسم، آيا انحرافى در عقيده اين شخص به نظر مى رسد، يا خير؟ (با توجّه به اين كه اعتقاد دارد در روز محشر روح و جسم با هم محشور مى شوند.)

ج- آن چه از كلمات بزرگان و كتب اعتقادات علماى بزرگ استفاده مى شود، در سؤال قبر، روح و بدن هر دو موضوعند؛ هر چند كيفيّت اين سؤال و چگونگى ربط بدن با روح، بر امثال ما معلوم نباشد.

ص: 118

س- آيا كسانى كه مذهب تشيّع و رهبران آن را قبول ندارند، اگر كار مفيدى انجام دهند و خادم اجتماع باشند، مثلًا: وسايل حمل و و نقل و دارو بسازند و هدفى جز خدمت نداشته باشند، خدمتشان بى فايده است و خداوند آنها را از بهشت محروم مى كند؟

ج- چنين كسانى اگر براى اسم و آوازه و شهرت و باقى ماندن نام، اقدامات و كارهاى خير و اختراعات مفيدى بنمايند، جزا و پاداششان همان است كه مى خواهند و آن را خواهند گرفت. نام آنان بر زبان ها مى آيد و به اسم آنها اين اختراع، ثبت مى شود؛ يا در روز ولادتشان به عنوان تجليل از خدمت آنها كارهايى انجام مى گيرد. اين ها خودشان همين را خواسته اند و اين پاداش به آنها مى رسد.

ولى اگر كسى به قصد رضاى خدا و براى آسايش و راحتى خلق خدا و خدمت به عباداللّه كارى انجام دهد و در مسايل اعتقادى هم- اگر چه معتقد نباشد- عدم اعتقادش مستند به تقصير نباشد، بلكه ناشى از قصور باشد، خداوند عمل او را به نحوى كه با عدل خودش مناسب است، پاداش مى دهد؛ و زحمت او را ضايع نخواهد كرد.

ضمناً اين را هم بدانيد كه در مثل اين موضوع، پرسش از اشخاص و خصوصيّات سزاوار نيست.

آن چه بر ما لازم است اعتقاد به عدالت خداست و بر طبق آن عدالت مى گوييم: خدا با عدالت خودش با هر كس عمل مى كند.

س- آيا كسانى كه در سنّ جوانى و يا در كودكى در حادثه هاى مختلفى جان خود را از دست مى دهند، اين همان تقديرات الهى است؟ (بعضى مردم مى گويند: هر كس در كودكى و يا جوانى مى ميرد، پدر، مادرش و يا خودش گنهكار مى باشند)

ج- هر فرد يك اجل حتمى دارد و يك اجل تعليقى، و تعيين اين كه مرگ شخص اگر چه در كودكى يا جوانى بوده به كدام اجل بوده از ما پنهان است. نسبت دادن مرگ و حوادث به علّت خاصّ نامرئى صحيح نيست؛ هر چند در بعضى موارد نيز اين علل موجب باشد.

ما بايد اجمالًا در مقام انجام اعمال صالح و اجتناب از كارهاى بد- كه اوّل آثار نيك، و دوّم اثرات وضعى سوء دارد،- باشيم (واللّه العالم).

سؤالاتى در مورد روح

س- از كجا بفهميم روحى كه در بدن بشر دميده شده مخلوق و يكى از ما سوى اللّه است؟

ص: 119

ج- چون روح ممكن است و واجب الوجود نيست و هيچ ممكنى بدون علّت، وجود پيدا نمى كند، پس مخلوق و يكى از ما سوى اللّه است.

س- مى گويند: خدا قديم است و مكان ندارد، در صورتى كه روح هم مكان ندارد؛ آيا اين مطلب صحيح است؟

ج- اوّلًا، نحوه تعلّق روح به بدن معلوم نيست؛ كه بتوان گفت به نحوى از انحاء مكان براى او تصوّر نمى شود. ممكن است روح به نحوى در بدن مستقر باشد؛ هر چند بعد از موت نيز به بدن برزخى و قالب مثالى شخص تعلّق داشته باشد.

ثانياً، روح و مجرّدات ديگر مثل ملايكه- بنا بر قول به تجرّد آنها- اگر مثل اشياى مادّى مكان نداشته باشند، حلولشان در جسم مادى ممكن است؛ در حالى كه خدا ممتنع است كه در شى ء مادى حلول كند؛ به اين معنى كه شى ء مادى، محلّ آن واقع شود.

ثالثاً، اينكه مى گوييم: خدا قديم است و مكان ندارد، از اين رو است كه اگر مكان داشته باشد، تعدّد قدما لازم مى شود و مخالفت در توحيد در قدم است و احتياج به مكان پيدا خواهد كرد و محتاج به غير، واجب الوجود نخواهد بود؛ ولى روح اگر مكان داشته باشد، تعدّد قدما لازم نمى شود؛ و اگر هم نداشته باشد قدم آن لازم نمى آيد.

س- خدا فرموده: (كل شي هالك إلا وجهه وحديث مى گويد: «خلقتم للبقاء لاللفناء»؛ در صورتى كه مى گويند: روح قبل از اين بدن بوده و فناپذير هم نيست؛ شما چه مى فرماييد؟

ج- هلاك در (كل شي هالك إلا وجهه (1) ممكن است موت باشد كه عبارت از زوال تصرّف روح در بدن است. و به قرينه «هالك» معلوم مى شود كه مراد از شى ء، هر چيزى نيست تا آن كه روح را هم شامل شود و مراد از «وجه»، ذات حق است و بنابراين استثناى غير متّصل مى باشد.

ممكن است ضمير «وجه» راجع به شى ء باشد؛ يعنى هر ذى روحى يا هر انسانى هلاك مى شود، مگر وجدان و حقيقت و روح آن، كه بنابراين دلالت بر بقاى روح مى كند.

ممكن است مراد اين باشد كه: هر چيزى هالك و باطل است، مگر توجّه به خدا و آنچه به آن شخص، قصد رضاى خدا كرده باشد.

ص: 120


1- 140. ( 1)- قصص/ 88 ..

به هر حال از آيه نمى توان استفاده عدم بقاى روح را كرد، تا با حديث «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء»(1) منافات داشته باشد.

مضافاً بر اين كه در آن حديث هم ممكن است مراد اين باشد كه: فناء، نهايت و غايت اين خلقت نيست؛ بلكه خقلت شما مقدّمه بقاى جاودانى است.

س- آيا ارواح و عقول و امثال ذلك همه مخلوق و محدود هستند؟

ج- بلى؛ وجود نامحدود و غير مخلوق منحصر است به ذات يكتاى بى همتاى نامحدود خالق متعال- جلت عظمته- و ارواح و عقول، و همه مخلوقات محدود و غير ازلى هستند.

س- قديم بودن خدا و حادث بودن روح را از كجا مى فهميم؟

ج- حادث بودن روح كه از پاسخ سؤالات قبل معلوم شد چون روح ممكن است ناچار، حادث و محتاج به علّت است.

امّا قديم بودن خدا و واجب الوجود بودن او براى اين است كه خلاف فرض لازم مى آيد؛ چون خدا واجب الوجود است و اگر قديم نباشد، پس وجوب وجود لازم ندارد و غير واجب الوجود، ممكن است؛ پس محتاج به موجد خواهد بود و خدا نخواهد بود. بنابراين خدا قديم، ازلى، ابدى و سرمدى است.

س- در مورد آيه شريفه (نَفَخْتُ فيه من روحي مى گويند: اضافه تشريفى است؛ يعنى هر چه عزّت شرافت دارد خدا به خود نسبت مى دهد؛ با اين كه گاهى ظاهراً نسبت عذاب را هم به خود داده: (إنّ عذابي لشديد)؛ شما در اين باره چه مى فرماييد؟

ج- بلى؛ اضافه تشريفى است و دليلش اين است: در مورد حضرت مريم يكى در سوره «كهف» مى فرمايد: (فأرسلنا إليها روحنا)(2)، و در سوره انبياء: (فنفخنا فيها من روحنا)(3) در اين موارد به مناسبت عزّت و شرافت اضافه شده است. امّا در مورد (إن عذابي لشديد)(4) يا (ولكن عذاب الله شديد)(5) اضافه حقيقى است؛ يعنى اضافه فعل به فاعل است؛ مثل: خلق اللّه، و در عين حال دلالت بر سختى و بزرگى عذاب نيز دارد.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص122

ص: 121


1- 141. ( 1)- بحار، 6، 249.
2- 142. ( 2)- مريم/ 17.
3- 143. ( 3)- انبياء/ 91.
4- 144. ( 4)- ابراهيم/ 7.
5- 145. ( 5)- حج/ 2 ..

به هر حال اين دو اضافه با هم تفاوت دارند.

س- ما قايليم كه خدا واحد است؛ امّا عدّه اى گويند: «در هر كس- نستجير بالله- البتّه جزيى از روح خدا دميده شده است و همراه روى هم كه جمع شود باز مى شود يكى»؛ شما در اين باره چه مى فرماييد؟

ج- اين حرف بعضى از فِرَق باطله بوده و عقيده به آن كفر است و ادلّه نقلى و عقلى بر خلاف آن قائم است.

بلى، اگر بعضى حرفهايى مى زنند كه احتمال دارد مرادشان از آن سخنان، اين عقيده فاسده باشد، ولى صراحت ندارد، يا خودشان توجيه مى كنند و اين عقيده را رد مى نمايند، تا هنگامى كه صريحاً اين اعتقاد را اظهار نكرده اند و شهادتين بر زبان جارى مى كنند، نمى توان حكم به كفر آنها كرد.

س- از تولّد حضرت آدم تا به هنگام به دنيا آمدن، آيا روح شخص وجود داشته، يا از وقتى كه بدن در رحم مادر چهار ماهه شده اين روح به وجود آمده است؟

ج- بعضى قايل به وجود روح، قبل از بدن هستند. بعضى از اخبار وارده ازائمه عليهم السّلام- هم مؤيّد اين قول است و بعضى قايل به وجود آن بعد از كامل شدن خلقت جنين شده اند (والعلم عندالله).

تفصيل را بايد در كتاب هاى «علّامه مجلسى» يا در كتاب «كفايةالموحدين» و كتب معتبر ديگر ملاحظه نماييد (والله العالم).

س- آيا موضوع تناسخ روح مورد قبول اسلام است؟

ج- تناسخ، مورد قبول هيچ يك از اديان آسمانى و الهى نيست و از وحى و اخبار انبيا- عليهم السّلام- استفاده نشده و از تفكّراتى كه اقتباس از مشكات نبوّت شده، نيست.

اينگونه امور غيبيّه فقط با اخبار من جانب الله مرتبطين با عالم غيب و غيب عالم، يعنى سلسله جليله انبيا و اوصيا- عليهم السّلام- قابل كشف و دريافت است و بدون هدايت انبيا و اوصيا، اظهارنظر در اين امور خارج از صلاحيّت فهم و درك بشر بوده و از حدّ توهّم و احتمال فراتر نمى رود و توهّمات متعدّد و مختلف باختلاف اشخاص و سليقه ها راجع مى شود و براى كسى باوربخش نيست.

ص: 122

نه فكر نسخ كه عبارت است از انتقال نفس و روح از بدن عنصرى و طبيعى كه با آن بوده به بدن ديگر، و نه توهّم مسخ كه عبارت است از انتقال آن از بدن عنصرى انسان به بدن عنصرى حيوان، و نه خرافه فسخ كه عبارت است از انتقال آن به نباتات- از اشجار و ... و بالاخره نه خرافه چهارم، يعنى رسخ كه عبادت باشد از انتقال روح انسان از بدن عنصرى به جمادات و تعلق به يكى از آنها، بر پايه صحيحى قرار ندارد و بر اساس استفاده از هدايت انبيا- كه يگانه راه مطمئن استكشاف اين مسايل و امور غيبيّه است- اظهار نشده- و اقامه برهان عقلى و منطقى بر آن ممكن نيست. اگر بشر از مكتب انبيا جدا باشد، در اينگونه مسايل همه گونه توهّم و احتمالى- نفياً و اثباتاً- برايش پيش مى آيد و به هر تفكّر و توهّمى كه به علّتى دلبستگى پيدا كند- هر چند امكان آن معقول باشند- از اقامه دليل و برهان بر آن عاجز است. مضافاً بر اينكه علماى اسلام محال بودن اين نظرات را مدلّل نموده اند.

در مقابل اين توهّمات بى معنى، عقيده به معاد و حشر اجساد و عود ارواح به ابدان است كه قرآن مجيد در آيات بسيار بر آن صراحت و تاكيد دارد و غير از آنچه قرآن از عالم برزخ و عالم آخرت و معاد بر آن ناطق است و ائمه طاهرين عليهم السّلام- شرح و تفسير فرموده و توضيح داده اند، هر كس در اين مقوله هر چه بگويد، صرف اوهام و تصوّر و خيال و احتمال است.

ص: 123

فصل ششم: سؤالات قرآنى

اشاره

ص: 124

ص: 125

سؤالات قرآنى

س- چرا آيات متشابهات در قرآن آمده است و چرا همه مطالب در قالب آيات محكمات بيان نشده اند؟

ج- اگر متشابهات صرفاً وصف الفاظ باشد كه با امكان بيان معانى با الفاظ محكمه عدول به الفاظ متشابهه شده باشد، اين سؤال قابل طرح است كه: وجه عدول چه بوده است؟

و اگر متشابهات وصف معانى باشد كه معنى بالذّات متشابه باشد و تشابه معنى به لفظ سرايت كرده باشد و به لفظ هم به اعتبار معنى متشابه گفته شود، در اين صورت، صرف نظر از معانى متشابهه در مثل قرآن مجيد- كه حاوى علوم و معارف حقيقيه بسيار است و بسيارى از آنها محتاج به شرح و تأويل مى باشد- جايز نيست؛ و موجب حرمان مردم- به ويژه صاحبان مدارك عاليّه- مى شود.

اين متشابه به هر معنى كه باشد، معنايى است كه محتاج به شرح و بسط و تفصيل بسيار است؛ كه بيان آنها در قرآن مجيد از جهات متعدّده مناسب نبوده است. بنابراين اين معانى متشابهه كه بيشتر مربوط به امور غيبيّه است در قرآن بيان شده و شرح و تأويل نشده است. و غموضت و ابهام يك سلسله معانى نبايد موجب شود كه اجمال آن هم ناگفته و مجهول بماند و در حدّ لفظ دال بر آن معناى محتاج به تفسير و تأويل، مطرح نگردد.

اين يك حقيقت و واقعيت است كه معانى بر دو قسم اند: بعضى محكم و بعضى متشابه هستند؛ و در ابهام يك سلسله به هم متشابهند. و اگر مى گويند: چرا معانى محكمه گاه با الفاظ متشابه يا موجب اشتباه، بيان شده كه در واقع، معنى مشتبه شود؟ مثل: (يدالله فوق أيديهم (1)، يا (ومارميت إذ رميت و لكن الله رمى (2)، (وعصى آدم ربّه فغوى (3)، يا (ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر)(4)، و يا (إن هي إلا فتنتك (5) و

ص: 126


1- 146. ( 1)- فتح/ 10.
2- 147. ( 2)- انفال/ 17.
3- 148. ( 3)- طه/ 121.
4- 149. ( 4)- فتح/ 2.
5- 150. ( 5)- اعراف/ 155 ..

امثال اينها؛ پاسخ اين است كه: اينگونه كلمات از متشابهات نيستند و معانى بسيار لطيف و دقيق آنها بر اهل زبان و ذوق معلوم و آشكار است و از علايم فصاحت و بلاغت است.

لغات و السنه- خصوصاً لغت عرب- بيشتر يا بخش مهم آن، مشتمل بر استعارات و مَجازات و هنرهاى ذوق پسند، شيوا و زيباى ادبى است كه بدون آنها كلام، خطبه، شعر و قصيده، خشك و نامطبوع مى شود؛ و در مستمع و شنونده نه رغبت شنيدن و استماع ايجاد مى نمايد، و نه تأثير به سزايى در روح او مى گذارد.

آنها كه اهل هنر سخنورى و ايراد كلام مى باشند و از محاسن و لطافتهاى معجزه آميز قرآن مجيد عاجزند، در عين حال كه درك مى كنند كلام، در اوج فصاحت و بلاغت و اعجاز قرار دارد، نمى توانند تمام دقايق لطايفى را كه در آن به كار برده شده بيان كنند.

قرائن حاليّه، عقليّه و مقاليّه همه در فهم قرآن كريم و لسان عرب و بلكه همه السنه دخالت دارد و ميزان در فهم مراد و معنى، همان ذوقهاى سليم و طبع مستقيم است.

مثلا در همين آيه كريمه: (يدالله فوق أيديهم ، اگر كسى بر كلمات، جمود داشته باشد، بايد يدالله را- العياذبالله- يد خارجى خدا بگويد كه خارجاً و حقيقتاً فوق همين دستهاى خارجى اشخاص است. معنايى كه هرگز خارجيّت ندارد و امّا اگر فرد، كلام شناس واهل زبان و ذوق باشد، عاليترين معنى را- كه برترى قدرت حق بر قدرت همگان است- از آن مى فهمد، و متوجّه مى شود كه «يد» در مثل اين كلام، به معناى قدرت است و در مثل «يا ذا الايادي الجسام» به معنى نعمت مى باشد.

آياتى كه به آن اشاره شده، همه معانى دقيق و لطيف و معرفت بخش خود را دارند كه همه را در موارد خود بيان كرده اند و ما هم در مناسبت هايى به بعضى از آنها اشاره نموده ايم.

غرض اين است كه اين آيات متشابه نيستند و قريحه ها و ذوقهاى اهل لسان آنها را درك مى كند.

چنانكه نقل شده: حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- در مورد شخصى كه با رعايت ادب، با آن حضرت سخن نمى گفت و جسارت مى نمود، فرمود: «اقطع لسانه».

يكى از حاضرين كه با وجود قراين و شواهد، متوجّه معنى نشد، در مقام قطع زبان او بر آمد؛ ولى اميرالمؤمنين عليه السلام- او را مورد احسان و انعام قرار داد كه در نتيجه نه فقط زبان جسارت او قطع شد، كه زبانش به مدح و ثناى رسول خدا- صلّى الله عليه و آله- نيز باز شد.

ص: 127

بديهى است اگر از جمله «اقطع لسانه»، جمود بر كلمات شود، قطع خارجى زبان فهميده مى شود؛ امّا با توجّه به حال و مقام و سوابق اخلاق حسنه و حلم و عفو صاحب آن خلق عظيم، مقصود آن حضرت معلوم بوده و مثل اين كلام از آن حضرت در آن موقف و مقام متشابه نيست. از اين رو اگر كسى از آن سخن، به قطع زبان استفاده كند، علامت كج فهمى و سخن نشناسى است.

مثلا آيه كريمه (وقالت اليهود يدالله مغلولة غلت أيديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان (1) ظاهرالدّلاله است و متشابه نيست. و اگر مجسمه بگويند: مقصود يهود اين بوده كه: دست خدا خارجاً مغلول است، و مقصود قرآن اين است كه دست هاى خدا خارجاً باز است، يعنى خدا دست دارد كه به قول آنها مغلول و به فرموده قرآن مبسوط است، اين يك برداشت خلاف ظاهر است كه احدى از اهل ذوق و زبان آن را نمى پذيرد و آيه را، نه از حيث لفظ و نه از حيث معنى متشابه نمى سازد.

همچنين در آيه (ولا تجعل يدك مغلولة إلى عنقك (2) هر كس مى فهمد كه «يد» در آيه اوّلى، قدرت بر تصرّف، خلق، ايجاد، اماته، احياء، رزق و ... مى باشد و در دوم، يد بذل، جود، احسان و اعطاء است.

خلاصه، اين آيات از متشابهات نيست و مشحون از نكات ادب، اعجاز، فصاحت و بلاغت است.

س- چرا در قرآن كريم كه بعضى مطالب جزيى و مشخّص همراه با اسم بيان شده، مطالب اساسى به صورت مبهم و كلّى بيان گرديده است؟

ج- مطالب كلّى و اساسى در امور اعتقادى، مثل: توحيد، نبوّت، معاد، امامت و ولايت، همه بيان شده است؛ و در امور عملى و عبادى نيز مثل: نماز، روزه، حج، و در مسايل اقتصادى و مالى مثل: زكات، خمس و معاملات، و در امور سياسى و ولائى و قضايى و جزايى و انتظامى و اصول تربيتى و اخلاقى، روابط و مسايل اجتماعى، در عاليترين سطح در اين كتاب عزيز بيان شده است. و اگر در بعضى موارد به برخى حوادث جزئى اشاره شده، يا شأن نزول آيه، امر جزيى بوده است، از همان ها هم مطالب مهم كلّى استفاده مى شود.

قرآن كريم در ظرف بيست و سه سال به تدريج نازل شده و شمار زيادى از آيات آن- به مناسبت هايى كه پيش آمده، يا در مقام احتجاج- بر كفّار نازل شده و سبك و سياق خود را كه مختص به خود آن است، و هيچ كتاب ديگر، حائز آن نيست را دارد، كه

ص: 128


1- 151. ( 1)- مائده/ 64.
2- 152. ( 2)- اسراء/ 29 ..

همان هم اعجاب انگيز، جالب و جذّاب است و زبان از بيان فصاحت و بلاغت آن عاجز مى باشد.

در كنار قرآن مجيد، سيره پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و نحوه ابلاغ آيات و به كار گرفتن مضامين آن نيز مطالب را مشخّص مى نموده است. چنانكه مناسبات و شأن نزول آيات نيز مؤثّر بوده، كه اگر آيه براى مثلا تعظيم امرى از آن به صراحت نام نبرده، يا به ظاهر، مفهومش كلّى بوده، شخصى بودن آن معلوم مى شده است.

مثلا در مثل آيه (يا أيها الرسول بلغ ما انزل إليك من ربك (1)، اگر چه «ماانزل» مبهم است و تعظيماً له، به آن تصريح نشده است، امّا در مقام تبليغ و بيان، حتّى پيامبر- صلّى الله عليه و آله- على عليه السّلام- را برگرفت و بلند كرد و «ألست أولى بكم من أنفسكم» فرمود و «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» گفت، تا آن ابهام كه مخاطب منتظر رفع آن بود، برطرف شد و همه دانستند كه «ما انزل»، ابلاغ ولايت على عليه السّلام- بوده است.

يا در مورد (ا نّما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (2)، مفّاد آيه و طبع امر ولايت، نشان مى دهد كه مراد آيه، شخص خاص و مؤمن معيّن است و اوصاف مذكوره اشاره به آن شخص است، نه بيان ولايت هر كس كه در حال ركوع انفاق و اداى زكات نمايد.

علاوه بر اين، نزول آيه به هنگام آن برنامه خاتم بخشى اميرالمؤمنين عليه السّلام- از اسم بردن گوياتر است و يا كمتر از آن نيست.

به هر حال با وجود سيره و سنّت عمليّه و قوليّه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله- در شرح و بيان آياتى مثل آيات ولايت، مراد و مقصود معلوم است و بر غير اميرالمؤمنين عليه السّلام- قابل انطباق نيست.

س- گروهى با چاپ ترجمه قرآن مجيد به انگليسى و اعلام كشفيّات روابط رياضى لغات و آيات قرآن، فعّاليّت وسيعى را شروع كرده اند. تفسيرهاى متعدّد اين گروه در مورد دستورات قرآن، باعث سؤالهاى فراوانى شده است كه نياز به جواب دارد.

ما اميدواريم كه با هدايت و راهنمايى شما در تماس با مراكز علمى در ايران بتوانيم پاسخ هاى مناسبى در مورد بعضى از ادّعاهاى اين گروه تهيّه و در جلسات مطرح نماييم.

در ذيل، نمونه مختصرى از بعضى ادّعاهاى اين گروه ارايه مى شود:

ص: 129


1- 153. ( 1)- مائده/ 67.
2- 154. ( 2)- مائده/ 55 ..

1- حديث و سنّت از كارهاى شيطانى است: (6: 112 و 25: 31)؛ و عدم نياز به حديث: (45: 6 و 12: 111 و 31: 6 و 6: 114 و 33: 62 و 48: 23 و 17: 77 و آيات ديگر)

2- تنها رل حضرت رسول- صلّى الله عليه و آله- ارايه قرآن مجيد بوده و نه هيچ چيز ديگر: (3: 20 و 3: 40 و 5: 99 و 6: 19 و ...). حضرت رسول اجازه نداشتند هيچ دستور مذهبى به جز قرآن را صادر نمايند: (47- 69: 38)، و يا توضيح بدهند: (19- 75: 15)؛ و خداوند تنها تعليم دهنده قرآن است: (2- 55: 1)؛ و قرآن بهترين حديث است: (45: 6).

3- قرآن مجيد به دست خود حضرت نوشته شده است: (4- 96: 1 و 68: 1 و 75: 17).

ج- اينگونه محاسبات در نظم و نثر و اعلام و نامهاى اشخاص و اماكن، از ديرباز به صورتهايى مطرح بوده و يك عمل تفريحى و سرگرم كننده به شمار مى آمده و گاهى با اين استخراجات و به قول شما «روابط رياضى لغات و جمله ها، اذهان بعضى عوام و ساده لوحان به عقايد مذهبى و وقايع تاريخى، جلب مى شده است.

گاه براى يك اسم يا مطلب مورد نظر، كلمه اى كه داراى مفهومى زيباست و به حساب ابجد، زُبُر يا بينات آن معادل آن باشد، استخراج مى كنند و آن را به عنوان شاهد بر خوبى و صحّت مفهوم آن اسم مى گيرند؛ در حالى كه شخص ديگر، براى همان اسم، كلمه ديگر، با مفهومى زشت و قبيح، استخراج مى نمايد و آن اسم و مسمّاى آن را مورد توهين قرار مى دهد. مثلًا براى كلمه محبوب و زيباى «عدل»، در هر لغتى مى توان كلمات زشتى، معادل آن را استخراج كرد يا براى كلمه زشت «ظلم» و «ستم» به عكس، كلماتى زيبا استخراج نمود.

غرض اين كه: اين استخراجات، مبناى معقول، منطقى و باوربخش ندارد و با نتايج متضادّ و متناقضى كه از آنها به دست مى آيد، نمى توان در اثبات يا ردّ مطلبى بر آن اعتماد نمود. يك كلمه در يك لغت، ممكن است از حيث رابطه رياضى با چندين كلمه ديگر- كه هركدام، يك مفهوم زشت و زيبا داشته باشند- معادل باشد؛ بلكه بر حسب لغات و زبان هاى مختلف، مى توان براى آن، دهها و صدها معادل استخراج نمود.

حاصل اين است كه: اين رابطه به اصطلاح رياضى، دليل بر صحّت يا بطلان هيچ نظر و هيچ رأى و فرضيّه اى نمى شود؛ چه در مسايل عقيدتى و مذهبى و چه در مسايل علمى مثل:- شيمى، فيزيك و ...- باشد. و هيچ محقق و دانشمندى با اين محاسبات، مسأله اى را حل نكرده و قابل حل ندانسته است؛ فقط همانطور كه گفته شد، براى سرگرمى و مسابقه، مى توان اين بازى را هم مثل ساير بازى ها، در صحنه هاى

ص: 130

بين المللى به مسابقه گذاشت، و به هر كس كه بيشترين كلمه زشت و يا زيبا را براى يك كلمه مورد نظر استخراج كرده باشد، جايزه قرار داد.

با اين وجود اين عمل، زشت و بازى آن هم زشت است؛ مگر به استخراج لغات زيبا براى كلمات زيبا مثل: عدل، احسان، مهر، محبّت، تعاون و اتّحاد، بسنده شود.

در هر حال، اين برنامه براى دريافت حقّ و باطل هيچ امرى- بر اساس پايه هر عدد و رقمى كه باشد- مورد اعتماد نيست. همان طور كه نمى توان با اين برنامه و استخراج در محاكمات حقوقى يا جزايى، حكم كرد و طرفى را حاكم و ديگرى را محكوم نمود. در مسايل مذهبى و اعتقادى نيز اين برنامه ها، پايه و اساس ندارد.

امّا اينكه از قرآن مجيد براى نكوهش حديث شريف و بى نيازى از آن و مطالب ديگر از جمله اينكه: حضرت رسول اكرم،- صلّى الله عليه و اله- قرآن كريم را با دست مبارك خود نوشته اند، استفاده مى شود، با تأكيد تمام اعلام مى گردد كه اين گفته ها و حرفها بر خلاف بديهيّات و واضحات تاريخ، و اتّفاق جميع مسلمين است. و در آياتى كه به آنها اشاره كرده اند چيزى كه بر اين معانى، دلالت داشته باشد وجود ندارد و اين برداشتهاى انحرافى، حتماً مغرضانه و يا جاهلانه است.

توجّه داشته باشيد كه ممكن است بعضى از اين برداشتها از ترجمه قرآن مجيد به انگليسى- كه به غلط ترجمه شده باشد- توهّم گرديده است؛ والّا اين مطالب، چيزهايى نيست كه قابل استناد به قرآن كريم و آيات محكمه آن باشد.

در خاتمه، باز هم تأكيد مى شود كه اعتماد بر اين استخراجات و روابط رياضى و همچنين ترجمه هاى تأييد نشده قرآن كريم در ارتباط با دستورات دينى و عقايد مذهبى منطقى نيست.

اضافه مى شود: در صورت نياز به توضيحات بيشتر، با شرح و تفضيل مرقوم داريد تا پاسخ داده شود.

س- با سلام و آرزوى سلامت و بقاى وجود شريف در ظلّ توجّهات پروردگار، دريافت پاسخ از شما باعث خوشحالى و دلگرمى فراوان گرديد.

در ذيل، اهمّ مطالب، دو ادّعاى اين گروه، و پاسخ ما جهت بررسى ارايه مى گردد:

س 1- قرآن مجيد كامل و مفصل بود هو يادگيرى آن به هر زبانى آسان است و در نتيجه نيازى به احاديث و سنّت نيست؛ با استناد به آيات: (41: 44) و (40، 32، 22، 54: 17).

جواب ما: فهم و درك كليّه دستورات و احكام قرآن مجيد، نياز به خلوص نيّت و تمركز فكرى و آمادگى لازم به فهم حكمت الهى دارد. در مورد افرادى كه به زبان عربى آشنايى

ص: 131

ندارند، وجود ترجمه صحيح و كامل قرآن مجيد، به علاوه شرايط ذكر شده، لازم مى باشد؛ آيه: (3: 7).

ج 1- فهم قرآن مجيد به گواهى تمام متخصّصين فن و مفسّرينى كه غور كامل در قرآن و تفسير آن داشته اند، بدون اطّلاع لازم از علوم قرآن- مثل: اسباب نزول آيات و اماكن نزول و جوّ فكرى محيط بر عرف زمان نزول- كامل نمى شود.

از سيره و سنّت قولى و عملى پيغمبر- صلّى اللّه عليه وآله- در كلّ برنامه هايى كه اجرا فرمود و در پياده كردن اوامر و نواهى قرآن و تفهيم كامل مقاصد آن و تفاصيل برنامه ها، حتماً بايد از حديث كمك گرفت؛ والّا در بيشتر موارد استفاده ما، تفسير آيات، مستقيم و موافق مدلول حقيقى قرآن مجيد نخواهد بود. هر جا اقتضاى كلام قرآن تصريح مطلب بوده تصريح شده، و هركجا بيان مطلبى با اشاره لازم بوده، اشاره گرديده است. هركجا بيان امرى به نحو عموم يا مطلق لازم بوده، مطلبى كه به طور عام يا مطلق بيان شده؛ گاه لفظ عام است و از آن معنى خاص اراده شده؛ و گاه خاص است و معناى عام دارد و ... امّا اين نكات و تفاصيل هم را بايد از حديث و سنّت استفاده كرد؛ كه البتّه در اين مورد، استقامت اذهان و قوّت تعقّل و درك اشخاص نيز كمك كار شايانى بوده و هست.

اصلا اين موضوع در محيط علمى، مثل آفتاب روشن است و كسى از اهل فن نبوده كه به طور قطعى در فهم قرآن نياز به علم حديث و سيره و تاريخ را منكر شده و ربط حديث با قرآن، و قرآن با حديث را مورد ترديد قرار داده باشد.

اگر يك نفر غير مسلمان هم بخواهد اسلام شناس شود، تنها به استناد قرآن، اسلام شناسى او تكميل نمى شود، و او هم در خلال تحصيل به اين نكته مى رسد. اين مطلب با آيات (ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل مدّكر)(1) منافات ندارد. اين آيات، اين حقيقت را بيان مى نمايد كه قرآن براى شرح اهداف كلّى و مقاصد اصولى رسا و گويا است، و همه به حق بودن دعوت قرآن را به آسانى از آن مى فهمند.

هر كس به آسانى دعوت اسلام را به توحيد و يكتاپرستى از قرآن مى فهمد. همه اهتمام قرآن را به ترغيب به عدل، احسان، مكارم اخلاق و احترام به حقوق ديگران از آن مى فهمند. همه مى فهمند كه قرآن به شدّت از ظلم، فحشا، فساد، فتنه انگيزى، دروغ و انواع كارهاى زشت، نكوهش كرده است. اين را كه دعوت قرآن، الغاى تبعيضات نژادى و برابرى همه انسان ها است، همه با آسانى از آن مى فهمند. همه مى فهمند كه

ص: 132


1- 155. ( 1)- قمر/ 17، 22، 32، 40 ..

قرآن رسالت انبياى گذشته را تصديق كرده و همه را در عقيده به معاد و جزاء و ثواب دعوت نموده است.

اين ها و صدها حقايق ديگر، همه به آسانى، هم از قرآن و هم از ترجمه هاى صحيح آن- به هر زبان كه باشد- استفاده مى شود. امّا مفهوم آيات (ولقد يسرنا القرآن للذكر) منع سؤال از پيغمبر و خواستن شرح و تفسير آيات نيست. مثلا تفاصيل اين مسايل در روابط مردم با خدا و يا خودشان، همه بايد به وسيله پيغمبر بيان شود.

با اين وجود، كلّ اسلام، اين مطالب نيست و حقايق قرآن، منحصر به امور و اصولى كه بيان شد نبوده و اسرار و مطالب قرآن تمام شدنى نمى باشد.

حديث و بيان و شرح شخص پيغمبر و عترت آن حضرت صلّوات الله عليهم- و پيشرفت علم،- همه- قرآن را تفسير و شرح مى دهند.

كسانى كه بگويند: كلّ دعوت و پيامهاى قرآن- بدون شرح و تفسير حديث و سنّت، و تحقيقات علما و بيان علوم مختلف- حتّى از ترجمه هاى آن استفاده مى شود و حاجت به حديث و سنّت نيست، قرآن را كم شمرده و اين آيات را نخوانده اند كه: (ما فرطنا في الكتاب من شي ء)(1)، (وكل شي ء أحصيناه في كتاب مبين (2) و كتاب خدا را- در آن اوجى كه دارد- نشناخته اند.

خداوند، فهم قرآن را براى همه افراد، آسان قرار داده است؛ امّا مراتب مضامين قرآن و استفاده اى كه اشخاص از آن مى نمايند، يكسان نيست.

آن گونه كه شخص پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله- يا اميرالمومنين، على عليهم السّلام- از قرآن درك داشته اند، يك فردى عادى و عرب زبان نمى تواند داشته باشد.

آنكه در شنيدن آيه (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (3)، صدايش بلند مى شود كه: «حسبي حسبي»، با آنكه سوره اخلاص را مى شنود، يا مى خواند و از آن مطالبى توحيدى مى فهمد و در مى يابد كه به همه محتواى اين سوره دست نيافته است، با هم فرق دارند.

خلاصه، افرادى كه نياز فهم قرآن را به طور مطلق و يكجا با استفاده از حديث منكر شوند، نه قرآن را شناخته اند، و نه حديث و سنّت، و نه نقش انبيا را در هدايت بشر.

هيچ گفتارى مثل گفتار «حسبنا كتاب اللّه» در طول قرون و به مرور ايّام محكوم نشده است. بنابراين دين و اسلام يعنى مطالب و هدايتهاى كتاب (قرآن) و سنّت (حديث)،

ص: 133


1- 156. ( 1)- انعام/ 38.
2- 157. ( 2)- يس/ 12.
3- 158. ( 3)- زلزله/ 7 و 8 ..

و اكتفا به هر يك از اين دو مساوى با ترك بخش مهمّى از اصول و فروع و تعليمات دين است.

س 2- تنها رل حضرت رسول- صلّى الله و آله و سلّم- ارايه قرآن مجيد بوده و نه هيچ چيز ديگر: (3: 20 و 5: 99 و ...)؛ حضرت رسول اجازه نداشتند هيچ دستور مذهبى به جز قرآن را صادر نمايند و يا توضيح بدهند: (19- 75: 15)؛ قرآن بهترين حديث است: (39: 23 و 45: 6 و 55: 2)؛ و خداوند تنها تعليم دهنده قرآن است: (2- 55: 1).

جواب ما: مأموريّت حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله- بيش از قرائت قرآن مجيد بوده و تعليم آيات و مفاهيم و حكمت قرآن مجيد و تزكيّه مردم (151، 2: 129 و 3: 164 و 62: 2) و قضاوت در امور مسلمانان (65، 4: 59 و 24: 51) و نيز اطاعت و پيروى از حضرت رسول اكرم رسول- صلّى الله عليه وآله- از دستورات صريح الهى است (3: 31 و 80، 4: 59 و 5: 92 و 24: 54). حضرت رسول رسول- صلى الله عليه وآله- بهترين نمونه براى كلّيّه مسلمانان مى باشند: (68: 4).

اغلب پيروان اين گروه براى اوّلين بار با اسلام آشنا شده و يا مسلمانانى هستند كه به دلايل مختلف به اين گروه جلب شده اند.

ما اميدوار هستيم با ارسال و بررسى قرآن انگليسى مورد استفاده اين گروه و شرح كامل ادّعاهاى آنها، در آينده آمادگى بهتر و بيشترى جهت رفع اشتباهات پيروان اين گروه و ساير علاقمندان به اسلام را داشته باشيم.

ج 2- بر حسب آن چه از آيات قرآن استفاده مى شود پيغمبران علاوه بر اينكه وحى الهى را به مردم مى رساندند و مبلّغ رسالت خدا بوده اند، گفتار و رفتارشان نيز در كنار همان وحى براى مردم راهنما بوده و حديث و سنّت و سيره آنها مكمل برنامه هاى هدايتى آنها بوده است.

اسلام با اين عقايد استوار و احكام نجات بخش، با تمسّك به دو اصل «قرآن» و «سيره و سنّت» شكل گرفت. مسلمانان برنامه هاى عملى و عقيدتى خود را به تفصيل و تنظيمى كه در دوره بيستوسه سال رسالت پيغمبر تفهيم و تعليم شد، از آن حضرت گرفتند؛ و نقش، وظيفه و رسالت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله- در هدايت بشر، منحصر به خواندن آيات قرآن براى مردم نبود.

قرآن مجيد، اعتبار، سنديّت و حجيّت تعاليم قولى و عملى پيغمبر را اعلام فرمود: از جمله در آيه: (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا)(1)، يا در آياتى مثل آيه:

ص: 134


1- 159. ( 1)- حشر/ 7 ..

(يا أيها الذين آمنوااستجيبوا لله و للرسول إذا دعاكم لما يحييكم (1)؛ كه مراد از استجابت خدا، استجابت وحى و كلام خدا- قرآن كريم- است؛ و مراد از استجابت رسول، استجابت حديث و گفتار و امر و نهى اوست. چنان كه آياتى مثل: (أطيعوا الله ورسوله (2) مدلولش همان اعتبار كتاب و ارشادات غير قرآنى پيغمبر است.

اصولا از بزرگترين فوايد فرستادن پيغمبر اين است كه پيغمبر، نمونه و الگو و اسوه و مقتدا باشد تا مردم به قول و عمل او اقتدا و تاسّى كنند و از او پيروى نمايند. آياتى مثل: (لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة)(3)، همين معنى را بيان مى فرمايد. بيشتر از اين آياتى كه دلالت دارد بر اينكه پيغمبران، امام هستند همه دلالت دارد بر اينكه حديث و عمل آنها بايد دستورالعمل و سرمشق و برنامه باشد.

امام يعنى كسى كه به او اقتدا مى شود. حضرت ابراهيم كه بعد از ابتلا به آن كلمات و اتمام آن به مقام امامت رسيد، معنايش همين پيشوا شدن و مقتدا بودن است. اين آيه كه درباره انبياء مى فرمايد: (جعلنا هم أئمة يهدون بأمرنا)(4) اگر انبيا فقط مبلّغ كتاب باشند، امامت آنها معنى و تفسير پيدا نمى كند.

بنابراين رل و نقش انبيا به همين ابلاغ خشك و خالى منحصر نمى شود و اصلا رل و نقش آنها به اين مقدار ايفا نمى گردد.

آيه 20 سوره 3 نيز دلالت بر اين ندارد و بلاغى كه در آن است مراد، بيان كلّ تعاليم دين مى باشد كه با قرآن و توضيحات و تبيينات پيغمبر صورت مى پذيرد و بلاغ در آيه 99 از سوره 5 نيز همين مفاد را دارد؛ و آيه 17 و 19 سوره «قيامت» نيز اصلا دلالتى بر اين معانى ندارد.

احسن الحديث بودن قرآن- كه صد در صد مسلّم است- با بى نيازى از سنّت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله- چه ارتباطى دارد كه به آيه (الله نزل أحسن الحديث (5) در سوره «زمر» استشهاد شود؟

واقعاً اين استفاده ها از قرآن عجيب و غريب است. همچنين آيه (فبأي حديث بعدالله و آياته يؤمنون (6) از سوره «جاثيه» چگونه نفى اعتبار حديث را مى نمايد؟

ص: 135


1- 160. ( 1). انفال/ 24.
2- 161. ( 2)- انفال/ 20، 24.
3- 162. ( 3)- احزاب/ 21.
4- 163. ( 4)- انبياء/ 73.
5- 164. ( 5). زمر/ 23.
6- 165. ( 6)- جاثيه/ 6 ..

البتّه كسى كه به آيات خدا ايمان نمى آورد، به گفتار پيغمبر و حديث او هم ايمان نمى آورد؛ امّا ايمان به آيات قرآن و آيات خدا به طور اعم از آيات تكوين و تشريع، مانع از ايمان به حديث پيغمبر نيست؛ همانگونه كه ايمان به خدا مانع از ايمان به رسالت نمى باشد.

همچنين از آيه (علّم القرآن (1) در سوره «الرحمن» كدام شخص مستقيم الفكر- كه اندك بهره از علم و درك داشته باشد- بى نيازى از حديث را مى فهمد؟

من تعجّب مى كنم كه گروهى با اين گونه مطالب واهى خود و ديگران را سرگرم كرده و موجب اتلاف وقت مردم مى شوند.

همچنين در مورد آيه (الرّحمن علّم القرآن (2) هر چند بر اينكه خداى تعالى تنها تعليم دهنده قرآن است دلالت دارد، امّا در مراتب نازله، پيغمبر هم تعليم دهنده قرآن است؛ آموزگاران هم تعليم دهنده قرآنند؛ مفسّرين هم تعليم دهنده قرآنند؛ حديث و تفسير و تاريخ و علم هم قرآن را تعليم مى دهند؛ و شما هم مى توانيد معلّم قرآن باشيد. اينها با اينكه معلّم اصلى و حقيقى قرآن خدا است، منافات ندارد.

همه مطالب اين گروه واقعاً حاكى از بينش كم، و قلّت درك است. اين گروه اگر مى خواهند درباره قرآن، فهم و بصيرتى پيدا كنند بهتر اين است كه به علماى علوم قرآن مراجعه و مطالب و سؤالات خود را مطرح نمايند؛ تا به سر منزل معرفت به خدا و پيامبر و قرآن و اولياى دين برسند (والله هوالهادي إلى الصواب).

س- تفسير آيه 45 سوره «نور» در مورد هزار پايان چگونه است؟

ج- آيه 45 سوره نور ظاهراً در مقام بيان وضع مشى و راه رفتن همه جنبندگان نيست و اين چهار صنف كه به آنها اشاره شده از باب مثال است و غرض، توجّه دادن مردم به انواع جنبندگان است، نه شمارش تمام انواع آنها.

س 1- آيه 4 سوره «احزاب» است كه: (ماجعل الله لرجل من قلبين في جوفه ؛ يعنى: خداوند براى كسى دو دل در سينه قرار نداده است. منظور اين آيه چيست؟ و آيا اين آيه ارتباطى به داشتن مهر و محبّت دو زن در دل يك مرد دارد يا خير؟

ج- براى روشن شدن معنى آيه شريفه، به تفاسير مراجعه نماييد. امّا اجمالًا اين كه: معانى متعدّده اى براى آن ذكر شده و ما به يكى از آنها اكتفا مى كنيم:

ص: 136


1- 166. ( 1)- الرحمن/ 2.
2- 167. ( 2)- الرحمن/ 1 و 2 ..

در تفسير «مجمع البيان» از امام صادق عليه السلام- نقل شده كه فرمود: خداوند براى هيچكس در باطن او دو قلب قرار نداده كه به يكى از دو قلب، قومى مثل دوستان خدا را، و با قلب ديگر دشمنان آن قوم را دوست بدارد.

نتيجه اينكه چون انسان داراى يك قلب است در آن يك قلب، دو محبّت متضاد قرار نمى گيرد و محبّت به دو همسر، دو فرزند، دو استاد و بيشتر، از اين قبيل نيست (واللّه العالم).

س- چرا خداوند در قرآن كريم به هنگام بيان مطلبى به جاى ضمير مفرد ضمير جمع آورده؟

ج- يك نكته آن اقتضاى اشاره به عظمت متكلّم در مقام بيان بعضى مطالب است كه به ضمير جميع مناسب با بلاغت و تكلّم به مقتضاى حال است، تا مخاطب، با توجّه به عظمت متكلّم، مطلب را- چنانكه بايد و شايد و به طور جدّى- دريافت نمايد و اهميّت آن را درك كند؛ مثل: (انّا نحن نزلنا الذكر و انّا له لحافظون ، كه به اين تعبير مشحون از اعجاز و متضمّن پنج ضمير جمع، محفوظ درون قرآن مجيد را به حفظ الهى، به طور بسيار اكيد و بليغ بيان فرموده است؛ كه با تعبيرى مثل: (انى نزلت الذكر و انى له لحافظ) بيان نمى شود.

نكته ديگر اين است كه گاهى بعضى كارهاى الهى به واسطه ملايكه- كه جنود و عدد آنها را هم غير از او كسى نمى داند: (وما يعلم جنود ربّك إلّاهو)(1)- انجام مى گيرد و ملايكه مدبّرات يا مقسّمات و ديگران كه مأموريّت هايى دارند، به عنوان واسطه عمل مى كنند. براى اين كه اشاره به اين باشد كه اين عمل بدون واسطه انجام نشده، به لفظ جمع متكلّم مع الغير بيان مى شود؛ مثل اينكه: بلا تشبيه مدير يك كارخانه و مؤسّسه- كه همه امور و جريان آن كارخانه به واسطه يا بيواسطه، كار اوست- مى گويد: اين كار را كرديم، و گاه ضمير متكلّم وحده بيان مى شود كه عنايت خاص به چيزى و به خلق بلاواسطه چيزى معلوم شود و احتمال مداخله غير و وسايط دفع شود؛ مثل: (يا موسى اننى انا الله كه در مثل اين مورد، استعمال ضمير متكلّم مع الغير منافى با مقصود است (واللّه العالم).

س- در آيه 3 سوره مباركه «حديد» آمده است كه: خداوند آسمان ها و زمين را در 6 روز آفريد؛ در حالى كه پيش از پيدا شدن آسمان و زمين، هنوز واحد زمانى به نام روز

ص: 137


1- 168. ( 1)- مدثر/ 31 ..

وجود نداشته، و اصلا روز با وجود خورشيد و زمين معنا پيدا كرده؛ لطفاً اين معنى را توضيح دهيد.

ج 7- كلمه «يوم» و مرادف آن روز اگر چه بيشتر به معناى زمان تابش آفتاب و ضدّ شب به كار برده مى شود، ولى مفهوم آن وسيع تر از اين است.

در قرآن كريم احاديث شريفه و كلمات ادبا و سخنوران و شاعران عرب و عجم، در معانى ديگر- كه قدر مشترك همه آنها زمان است- نيز گفته مى شود.

گاه گفته مى شود: «روز» و «يوم» و مقصود از آن، زمان بين طلوع آفتاب و غروب آن است. گاهى اين كلمات گفته مى شود و از آن، مدّت يك جريان يا زمان و دوران يك حكومت، يا يك عصر، يا عمر يك شخص، يا دوران جوانى يا پيرى، يا دوران سيادت و عزّت و خوشى يك امّت و ملّت قصد مى شود. مثلا گفته مى شود: امروز و فردا و از روز، دنيا و از فردا، آخرت قصد مى شود. يا شاعر مى گويد:

روز بزرگ گرچه جهان كم نديده است روزى چو روز حضرت خاتم نديده است

كه مقصود او از «روز حضرت خاتم»، تمام عصر حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه وآله وسلّم- مى باشد. و مثلا «اعشى» در اين شعر:

شتّان مايومي على كورهاو يوم حيّان أخي جابر

از دو دوران عمر خودش به «روز» تعبير كرده است؛ و اميرالمؤمنين عليه السّلام- نيز در «خطبه شقشقيّه» به اين شعر، تمثّل جسته، و دو عصر و دو دوره را در ارتباط با خودشان، دو «روز» شمرده اند.

با توجّه به اين توضيح مختصر، معلوم مى شود كه ستّة ايّام (شش روز) در سوره مباركه «حديد» و هم چنين در سوره «اعراف»، آيه 54 اشاره به شش دورانى است كه در آنها آسمانها و زمين شكل گرفته و اين نظامات و تشكيلات وجود يافته است. اشاره به اين است كه خلقت آسمانها و زمين دفعى نبوده، بلكه به ارادةالله و حكمت بارى تعالى تدريجى انجام شده است؛ چنانكه در اجزاى عالم خلقت و طبيعت، بيشتر يا همه چيزها به تدريج آفريده مى شوند. مثلا سنگها و معادن و كاينات ديگر، بعضى در طىّ هزاران سال و بعضى بيشتر و بعضى كمتر از يكسال، و برخى كمتر از اين زمان وجود پيدا مى كنند.

آسمانها و زمين نيز بنا بر اين دو آيه كريمه در طىّ شش روز، شش دوران و شش تحوّل و جريان شكل گرفته و خلق شده اند. اين دو آيه از عجايب آيات و معجزات قرآن كريم است كه شكل گيرى و خلقت كلّ نظام آسمانها و زمين را تدريجى اعلام مى نمايد؛

ص: 138

و تدبّر در معانى اين آيات موجب قوّت ايمان به خدا و وحى و رسالت حضرت خاتم الانبيا- صلّى الله عليه و آله- مى شود (واللّه العالم).

س- در آيه (الرحمن على العرش استوى ، معناى «عرش» چيست؟ «استواء بر عرش» يعنى چه؟ وبا اينكه قرآن از خداوند است، چرا در بعضى از آيات لفظ «ما» (صيغه متكلم مع الغير) به كار رفته است؟

ج- اين تعبير كنايه از قدرت كامله خداوند، و تسلّط او بر همه موجودات به نسبت مساوى است. و امّا اينكه لفظ «ما» به كار رفته، اين به عنوان تعظيم است؛ مانند اينكه گاهى در بين مردم به طرف مقابل كه يك نفر است گفته مى شود: «شما»؛ و يا يك نفر مى گويد: «ما» گفتيم.

س- با توجّه به آيه مباركه: (يوم تبدّل الأرض غير الأرض و السّموات)، لطفاً بفرماييد اگر زمين در روز قيامت غير از اين زمين باشد، پس اعمال خير و شرّى كه مردم در روى زمين اوّلى انجام داده اند و حسب آيه شريفه در سوره «زلزال» بايد همان را حاضر كند و به آن شهادت بدهد، آن زمين چه خواهد بود و چه خواهد شد؟ آيا مردم از آن زمين اوّل محشور مى شوند، يا غير آن (زيرا در آيات متعدّد قرآن مجيد آمده است كه زمين، كوهها، آسمان و ستارگان و درياها هم از بين خواهند رفت)؟

ج- اين آيات ممكن است از آيات متشابه باشد كه تأويل آن در موقع خود، آشكار مى شود. آنچه فعلًا به طور جزم مى گوييم و مسلّم و معلوم مى باشد اين است كه بين اين آيات تنافى و تعارض وجود ندارد.

اولا، ممكن است مراد از تبديل و تبدّل ارض و سماوات اين باشد كه وضع و شكل و قيافه كنونى زمين و آسمان عوض مى شود؛ مثل اينكه كوهها برداشته مى شود، حركات ستارگان تغيير مى كند و ...

ثانياً، ممكن است در آغاز قيام قيامت مردگان از همين زمين، برانگيخته شوند و در آن حشر واقع شود، و سپس تحوّلات ديگر در آن پيدا شود كه در روز قيامت، اين تحوّلات واقع مى شود؛ امّا در آن روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است ممكن است اين تحوّلات به تدريج ويكى پس از ديگرى واقع شود.

به هر حال در مثل اين آيات اجمالًا مسلّم و معلوم است كه با يكديگر تنافى ندارد و اگر كسى تصوّر تنافى نمايد، رفع آن تنافى با دقّت در خود آيات كاملًا ممكن است؛ ولى

ص: 139

در تفسير و تأويل آن چيزى كه حجّت است؛ فقط خبر معتبر از اهل بيت عصمت و طهارت سلام اللّه عليهم اجمعين- است: (وما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم (1).

س- در سوره مباركه حجر، اين آيه مباركه وجود دارد كه: «همانا ما قرآن را فرستاديم و ما خود، نگهبان و حافظ قرآن مى باشيم.» بفرماييد كه ساير كتب آسمانى- مانند تورات و انجيل كه آنها هم كلام الله هست- چطور مورد حفاظت پروردگار قرار نگرفت تا يهوديها و نصرانيها نتوانند آن دو كتاب مقدّس را از بين ببرند و تحريفاتى در آن بنمايند؟

ج- ممكن است اين عنايت خاص به حفظ و حراست، از جنبه اين باشد كه چون اسلام، خاتم اديان است و پس از آن نبوّت و رسالتى نيست، قرآن را خدا از گزند حوادث دوران و دستبرد اهل طغيان حفظ مى فرمايد كه رشته هدايت الهى منقطع نشود. و قرآن- كه معجزه باقيّه و دليل صحّت نبوّت و پيغمبرى همه انبيا است- بايد تا انقراض عالم باقى باشد.

س- در آيه (ليلة القدر خير من ألف شهر)، چه ارتباطى بين ولايت على- عليه السّلام- با مدّت حكومت بنى اميّه است؟ (بهتر بودن شب قدر از هزار ماه و حكومت جابرانه اموى از لحاظ خوبى و بدى قابل مقايسه نيستند.)

ج- آيه (ليلة القدر خير من ألف شهر)، دلالتى بر ارتباط بين ولايت اميرالمؤمنين، على عليه السّلام- و حكومت بنى اميّه ندارد. فقط چيزى كه بر حسب بعضى تفاسير، از اين آيه استفاده مى شود اين است كه: شب قدر بهتر است از هزار ماه حكومت بنى اميّه كه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- به واسطه رؤيايى كه ديدند، از تسلّط آنها بر بلاد اسلام غمناك شدند.

اين به آن معنى نيست كه در حكومت بنى اميّه خيرى فرض مى شود، يا آن كه هزار ماه حكومت بنى اميّه از جنبه خير و خوبى با شب قدر، طرفِ قياس باشد؛ نه اين طور نيست. اين مثل آن است كه مى گوييم عدل بهتر از ظلم، علم بهتر از جهل راست بهتر از دروغ، و عاقبت نيكوكاران بهتر از بدكاران است. در اين قضايا غرض، بيان خوبى عدل، علم، صدق و حسن عاقبت نيكوكاران و تشويق و ترغيب به اين امور است. اينگونه عبارتها دلالتى بر خوبى دروغ، جهل و ظلم ندارد و در محاورات عرفى زياد است.

ص: 140


1- 169. ( 1)- آل عمران/ 7 ..

نظير اين آيه در خود قرآن مجيد، اين آيه است در سوره فرقان: (قل اذلك خير أم جنة الخلد)(1)؛ يعنى: «آيا اين آتش جهنّم بهتر است يا بهشت خلد؟» كه البتّه از آن استفاده نمى شود كه جهنّم نيز جايگاه خوبى است و طرف قياس با بهشت است؛ و در اشعار و آثار ادبى شعرا و ادباى عرب و عجم اين نحو بيان بسيار است.

به علاوه چون مقام، مقام تسليّت به پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- و رفع غم و اندوه آن حضرت است، معلوم است كه آنچه پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- را از غم و افسردگى بيرون مى آورد، جنبه هاى خير و بركات معنوى است؛ بنابراين ممكن است در توصيف و تعظيم «شب قدر» گفته شود كه شب قدر، شبى است كه عبادت در آن شب از عبادت هزار ماه- كه مدّت برخوردارى بنى اميّه از حكومت و استيلاى بر جهان اسلام است- بهتر است. يعنى در مقابل آن برخوردارى مادى و موقّت، اين افتخار جاويد و همه ساله برخوردارى معنوى و روحى را به تو عطا كرديم.

بنابراين دو شى ء را به مناسبت تضادّى كه با هم دارند، در برابر هم قرار مى دهند. چون پيغمبر و اهل بيتش عليهم السّلام- افتخار جاويد را مى خواهند و بنى اميّه آن حكومت و تسلّط و استثمار و استعمار را.

به عبارت ديگر، شك نيست كه مهمترين چيزى كه مطلوب اهل دنيا و محبوب قلوب آنها است، حكومت و سلطنت است؛ كه در تمام مظاهر قويّه و ضعيفه و صور مختلفه اش مورد آرزو و منتهى الآمال اهل جاه و طالبان جيفه دنيا است.

از نظر اين طايفه چيزى بهتر از يك تسلّط مطلق و ديكتاتورى و استبداد يكصدساله بر دنياى وسيع اسلام نيست. حكومتى كه اتباع و اعضايش- مثل: «زياد» و «حجاج»- آن گونه مطلق العنانى داشته باشند كه تاريخ نظير آن را كم نشان داده است.

اگر بخواهيم يك خير واقعى و حقيقى، و نعمتى از نعم اخروى و معنوى را تا حدودى كه ممكن است و با تشبيه معقول به محسوس، عظمتش را جلو چشم شنونده بگذاريم، و ضمناً آن همه زور و قدرت و برخوردارى و لذّت ناز و تجمّلات و سلطنت را بى قدر جلوه بدهيم، اين جمله كه: (ليلة القدر خير من ألف شهر)، بسيار رسا و مؤثّر و نافذ است؛ زيرا هم عظمت شب قدر اثبات شده، و هم كم ارزشى يا بى ارزشى ملك بنى اميّه در مقابل دارايى ها و ذخاير معنوى اهل حق آشكار گرديده؛ كه يك شب و فقط يك شب آنها بهتر از تمام آن مدّت طولانى و برخوردارى مادى يكصدساله است.

ص: 141


1- 170. ( 1)- فرقان/ 15، البته بنابراين كه خير در اينجا معنى تفضيلى داشته باشد و الا اگر معنى خيروخوبى باشد شاهد مطلب نمى شود و چنانكه در حديث« نية المؤمن خير من علمه» هر دو احتمال هست؛ ولى آيات ديگر براى استشهاد وجود دارد؛ مثل( فأت بخير منها) و( وان تصوموا خير لكم) و( بخير من ذلكم) ..

اگر بگوييد: پس چرا حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- اندوهناك شدند؟، مى گوييم: براى امّت و براى اين كه بنى اميّه تسلّط مى يابند و منبر هدايت و مقام خلافت را غصب كرده و به ضلالت و سلطنت تبديل مى كنند؛ و بندگان خدا و مسلمانان را از اين كه در مسير ترقّى جلو بروند، مانع مى شوند.

خدا براى تسليّت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- مى فرمايد: اگر چنين وضعى روى مى دهد، امّا براى پيشرفت و سرعت سير و اينكه بندگان خدا بتوانند گامهاى بلند به سوى كمال و كسب فضايل و اصلاح احوال خود بردارند، راهها بسته نمى شود؛ مثل اين فرصت (شب قدر) به آنها داده شده است كه بتوانند در ظرف يك شب فضيلت عبادت و اطاعت هزار ماه را (كه شب قدر نداشته باشد) كسب كنند.

امّا ارتباط اين سوره، با ولايت از جهت اين آيه است: (تنزل الملائكة و الروح ؛ زيرا نزول ملايكه در شب قدر، در عصر رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- بر آن حضرت بوده، و بعد از آن حضرت- چون اين نزول قطع نمى شود- بر اوصياى آن حضرت- يكى پس از ديگرى- مى باشد، و بعضى روايات هم بر آن دلالت دارد. علاوه بر اين، در حديث است كه روح، غير جبرييل است و از جبرئيل و ميكائيل اعظم است.

س- در قرآن كه مى فرمايد: (إنا منتظرون ، «انتظار» در مورد خدا يعنى چه؟ و نام سوره هاى قرآن چگونه تعيين شده است؟

ج- معنى انتظار همان معنايى است كه همه ما به كار مى بريم؛ امّا نسبت به خداوند متعال ظاهراً مراد اين است كه: ما صبر مى كنيم تا نتيجه كار بر خود شما آشكار شود؛ چون خداوند- خودش- از ابتدا عاقبت كار را مى داند.

نام سوره ها در صدر اسلام، از طرف رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- تعيين شده است.

س- منظور از «ملكوت در آسمانها» و «ملكوت اعلى» چيست؟

ج- براى «ملكوت» معانى مختلفى گفته شده؛ از جمله اين كه به معنى «ملك» و «عزّت» و «سلطنت» است ومراد ازملكوت آسمان ها وزمين ممكن است سلطنت و مالكيّت آسمانها و زمين و يا آيات عظيمه خدا در آسمانها و زمين، جنود غيبيّه الهيّه در آنها باشد. ديگر اينكه ملكوت آسمانها و زمين، يعنى: آيات قدرت خداوند در آسمانها و زمين و ملكوت اعلى كنايه از جوار رحمت حق است.

ص: 142

س- با توجّه به اينكه گفته مى شود: فرشتگان بنابر سرشت خود زمينه و توان معصيّت ندارند، چرا شيطان دچار گناه شد و مطيع امر الهى نگشت؟

ج- مسأله اينكه ملايكه اراده و اختيار نداشته باشند، خلاف ظواهر آيات قرآن مجيد است؛ و امر و نهى به آنها دليل اراده و اختيار آنهاست؛ و ظاهر (لايعصون اللّه ما أمرهم و يفعلون مايؤمرون (1) نيز همين است و چنان نيست كه شؤون و وظايفى را كه دارند بى اختيار انجام دهند. و امّا شيطان، بر حسب قرآن مجيد از ملايكه نبود: (كان من الجنّ (2) (واللّه العالم).

س- آيه شريفه (ليغفر لك الله ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر) با عصمت نبىّ اكرم- صلّى الله عليه و آله وسلّم- منافات ندارد؟

ج- در شرح و تفسير مثل اين آيه، علما بياناتى فرموده اند؛ و در خصوص اين آيه، اين بيان به نظر حقير مى رسد: از «لام» تعليل (ليغفر لك استفاده مى شود كه خداوند متعال به آن، حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- را گرامى داشته است.

پر واضح است كه فتح مبين، علّت و سبب مغفرت گناه و عصيان نيست و اعطاى نعمت و فتح و پيروزى زايل كننده اثر گناه و كفران نعمت نمى شود.

اعطاى نعمت و فتح و پيروزى براى تقدير و تشكّر و پاداش است، نه براى محو گناه و عصيان.

بنابر اين با توجّه به اين معنى بايد گفت: مراد از «ذنب»- كه در اين آيه است- سختى ها و مشكلاتى است كه براى پيشرفت و دعوت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و اعلاى آن حضرت در گذشته و آينده جلو آمده، يا جلو خواهد آمد.

با اين فتح مبين، همه آثار و مشكلات مرتفع شده و پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و دين و دعوتش از آن مصون خواهد ماند.

شاهد اين معنى آن است كه از كلمات لغوييّن استفاده مى شود كه «ذنب» به دنبال شى ء و چيزى گفته مى شود كه دنبال و پى آمد سوء و بد داشته باشد؛ و به عبارت اخرى: هر چيز و هر كارى است كه وخامت عاقبت داشته باشد؛ كه در اينجا مناسب همان توطئه ها و معارضه هايى است كه در گذشته و حال و در عصر حضرت رسول صلّى الله عليه و آله وسلّم- و بعد از آن، كفّار با اسلام و شخص آن حضرت داشته و دارند.

ص: 143


1- 171. ( 1)- تحريم/ 6.
2- 172. ( 2)- كهف/ 50 ..

غفران و مغفرت كه مصون گرديدن از سوء عاقبت كار است، مصونيّت آن حضرت و دين و دعوت آن بزرگوار از توطئه ها و معارضات اعدا و مخالفان است. اين معنى است كه با فتح مبين مناسب است و پيغمبر و امّتش را به آينده اميدوار و دلگرم مى سازد (والله العالم).

س- قرآن چه امتيازى بر تورات و انجيل دارد؟

ج- امتياز قرآن مجيد بر تورات و انجيل زياد است؛ از جمله اين است كه قرآن، ناسخ تورات و انجيل مى باشد.

س- مراد از «سماوات و ارضين سبع» چيست؟

ج- شايد مراد، طبقات كرات و طبقات زمين به حسب قرب و بعد و يا اعتبارات ديگر باشد؛ اگر چه دانستن اين امور ضرورت ندارد و آنچه دانستن آن لازم است، معارف دين و فروع دين است (والله العالم).

س- راجع به عالم ذرّ، نظر شما چيست؟

ج- بر حسب بعضى تفاسير، آياتى از قرآن مجيد به اين عالم تفسير شده و ظاهر برخى از اين آيات بر يك سابقه و پيشينه خاصّ انسان قبل از اين عالم دلالت دارند.

از اين آيات، آيه اى كه مشهور و معروف در اين جهت شده است، آيه كريمه (وإذ أخذ ربّك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على أنفسهم ألست بربكم قالوا بلى شهدنا أن تقولوا يوم القيامة إنّا كنا عن هذا غافلين)(1) مى باشد.

در تفسير اين آيه، نظرها متفاوت شده است و حتّى بعضى بزرگان آن را به شهادت خلقت انسان بر وجود خالق، مثل شهادت هر صنعت و بناء بر وجود صانع و بانى، يا به شهادت فطرت و اقرار فطرى انسان بر وجود خدا تفسير نموده اند، كه رفع يد از ظاهر آيه است و صاحبان اين رأى، اين رفع يد از ظاهر را از روى قرينه، به قول خودشان عقليّه مى دانند.

برخى ديگر از بزرگان هم ظاهر آيه را حفظ كرده و وجود چنين عالم و پيشينه اى را براى انسان بر حسب اين آيه، تصديق مى كنند؛ هر چند در بيان مطلب با توجّه به جمله هاى آيه و موقعيّت اعرابى آنها بيان واحد ندارند؛ و هر چند در معرفت تفاصيل اين

ص: 144


1- 173. ( 1)- اعراف/ 172 ..

عالم و حقيقت آن نيز از اظهار نظر قطعى خوددارى مى كنند كه از حدّى كه روايات معتبر دلالت دارند، بيشتر سخن بگويند.

به هر حال، رأى معروف بين محدّثين و جمعى از علماى اهل تفسير، همين است كه بالاجمال، «عالم ذر» را قبول دارند.

از جمله آياتى كه ممكن است بر همين معانى «عالم ذر» و پيشينه معنوى و حقيقت انسان تفسير شود، آياتى از سوره بقره است كه مى فرمايد: (وعلم آدم الأسماء كلّها ثمّ عرضهم على الملائكة فقال أنبئوني بأسماء هولاء إن كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا إلا ما علّمتنا إنك أنت العليم الحكيم قال يا آدم أنبئهم بأسمائهم فلمّا أنبئهم بأسمائهم قال ألم أقل لكم إنّي أعلم غيب السّماوات والأرض واعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون (1).

اين آيات دلالت بر وجود مسمياتى دارد كه اسماء آنها را خداوند متعال به آدم تعليم فرمود و مسميّات آن بر حسب ظاهر در مرآى ملايكه و ديد آنها بوده و به آنها اشاره شده است.

البتّه چنانكه از آيات استفاده مى شود، اين برنامه غيبى و غيب آسمانها و زمين و اين عالم بوده است اين مسميّات در روايات به اشباح رسول اكرم صلّى الله عليه وآله- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و بلكه بسيارى از خواصّ عبادالله و صاحبان درجات رفيعه و سران اعداء الله بوده است و تفاسير ديگر و بيشتر نيز شده است.

از جمله آيات، اين آيه شريفه است: (وإذ أخذ الله ميثاق النبيين لما أتيتكم من كتاب وحكمة ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به ولتنصرنه قال ء أقررتم و أخذتم على ذلكم إصرى قالوا أقررنا فاشهدوا و أنا معكم من الشاهدين (2).

از اين آيه نيز استفاده مى شود كه مسأله اخذ ميثاق بر نبوّت حضرت رسالت پناهى صلّى الله عليه و آله- نيز در صقع خاص و جوّ ويژه اى بوده است كه اين اخذ و استيثاق در آنجا انجام گرفته است؛ هر چند تصوّر آن براى ما دشوار يا محال باشد.

آيه ديگر اين است: (وإذ أخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و إبراهيم و موسى و عيسى بن مريم و أخذنا منهم ميثاقاً غليظاً)،(3) اين آيه نيز به ظاهر دلالت دارد بر اخذ ميثاق از انبيا- على نبيّا و آله و عليهم السلام- و خلاصه اينكه اين آيات به عالم ذر و اخذ ميثاق، تفسير شده است.

علاوه بر اين، رواياتى كه در حدّ تواتر است، بر اين عالم و اين اشهاد و حضور و شهادت و اخذ ميثاق دلالت دارند كه اگر بخواهيد به اين روايات و بعضى آرا و نظرات علما مطّلع گرديد، از جمله مى توانيد به كتاب شريف «بحارالانوار» مراجعه نماييد:

ص: 145


1- 174. ( 1)- آيات 30 الى 33.
2- 175. ( 2)- آل عمران/ 81.
3- 176. ( 3)- احزاب/ 7 ..

جلد 3، باب 11، الدين الحنيف والفطرة وصبغةالله والتعريف فى الميثاق (كه مشتمل بر 22 حديث است).

جلد 5، باب 10، الطينة والميثاق (مشتمل بر 67 حديث).

جلد 58، باب 43، فى خلق الأرواح قبل الاجسام (مشتمل بر 29 حديث).

لازم به تذكّر است اينكه گفتيم اين روايات در حدّ تواتر است، مقصود تواتر لفظى تفصيلى نيست؛ بلكه مقصود، تواتر لفظى اجمالى است كه به واسطه كثرت روايات علم به صدور يكى از آنها حاصل است و معنوى است كه از مجموع اين روايات علم به عالم ذر و پيشينه ويژه اى براى همه بنى آدم يا افراد مخصوصى پيدا مى شود. مثل نقلهايى كه از سخاوت حاتم شده كه اگر چه به تفاصيل آن علم پيدا نمى شود و تفاصيل آن متواتر نيست، امّا قدر جامع آنها كه سخاوت وجود حاتم باشد، به تواتر معنوى ثابت است.

از اين جهت ما هم در مقام اظهار رأى و عقيده، بيشتر از اين، نظر قطعى نمى دهيم و قدم به جلو نمى گذاريم كه مبادا به رأى خود سخنى بگويم؛ زيرا در اين امور، فقط بايد بر اساس نقل ثابت و محكم متّصل به مبدأ و مقام عصمت اظهار نظر كرد.

بنابراين به اين مقدار و اعتقاد اجمالى بسنده مى كنيم. در اين حد بر اين عقيده ردّ و ايراداتى كرده اند كه به آنها نيز پاسخ داده شده و آن ايرادات وارد نخواهد بود.

قرائت قرآن كريم

س- آيا در تلاوت قرآن مع القواعد فتحه، كسره و ضمّه، رعايت لهجه هم واجب است؟ آيا بدون لهجه اشكال دارد؟

ج- بايد كلمات به عربى صحيح تلفّظ شود و ضمّه و فتحه و كسره آخر هر كلمه- در صورتى كه وقف برآن نشود- ظاهر شود (و الله العالم).

س- آيا در جلسات ختم قرآن غلط خواندن قرآن اشكال دارد؟ و اگر سهواً عمل شود و صرفاً به خاطر يادگيرى باشد، چه حكمى دارد؟

ج- غلط خواندن سهوى اشكال ندارد.

س- قرآن را به زبان يا لهجه محلّى ترجمه كرده اند. از آنجا كه نمى توانم آن را به عربى بخوانم، آيا به همان زبان و لهجه مى شود خواند، يا بايد حتماً عربى خوانده شود؟

ص: 146

ج- خواندن ترجمه صحيح قرآن كريم نيز بسيار خوب است و فضيلت و ثواب دارد و تا حدودى شخص را با قرآن مجيد آشنا ومربوط مى سازد. امّا ثوابهاى خاص و مهمّى كه براى قرائت قرآن است، به خواندن خود قرآن با همان الفاظ عربى اختصاص دارد. مضافاً بر اينكه ترجمه هاى قرآن هر چه هم با دقّت وآگاهى انجام شده باشد براى رساندن حقايق عالى اين كتاب مقدّس وافى نيست؛ و آن نورانيّت و تأثيرى را كه خود قرآن در نفوس دارد، دارا نمى باشند. ترجمه هر چه هم دقيق ورسا باشد بالاخره كلام بنده ومخلوق است و قرآن كلام خدا و خالق.

هرگز ترجمه قرآن را نمى توان مثل ترجمه كتاب هاى ديگر در كنار هم ومانند هم دانست. اين واقعيّتى است كه همه علماى سخن شناس و محقّقان قرآن شناس- حتّى غير مسلمانان- هم تصديق دارند.

بايد ترجمه قرآن را پلّه اوّل صعود به معارف الهى و حقايق غير متناهى دانست و صعود را تا حدّ امكان ادامه داد.

س- در بعضى از قرآنها، جداول و اشكالى كشيده شده كه در آنها اعداد و يا صفات خداوند متعال و ... نوشته شده و در هر كدام روايت هايى شده؛ مثلا در يك جدول، اعداد و .... كشيده شده و روايت شده كه هركس به اين جدول و اعداد و .... نگاه كند خداوند او را در حمايت خود حفظ كرده گناهان او را مى بخشد و از اين قبيل ادّعاها؛ آيا محكوم به صحّت مى باشد؟

ج- به طور كلّى نمى توان اين روايات را تأييد كرد.

س- آيا ختم برخى از سوره هاى قرآن همانند سوره «انعام» به طريقه خاصّى كه در جزوه هاى مخصوص ختم اين سوره ها بيان شده است، صحت دارد يانه؟

ج- به كتابهايى كه در باب ختومات نوشته شده مراجعه نماييد.

س- تقليد صدا و لحن از قاريان قرآن كريم كه اكثر آنها از اهل سنّت هستند و ولايت و امامت به حقّ حضرت امام على- صلوات الله عليه- را نمى پذيرند و در پايان قرائت، «صدق الله العظيم» مى گويند، چه حكمى از نظر فقه اهل بيت- عليهم السّلام- دارد؟

ج- اگر كيفيّت قرائت مشتمل بر غنا نباشد اشكالى ندارد؛ ولى اينكه «صدق الله العلي العظيم» را به همين نحو بخوانند و اصرار ديگران بر ترك اسم «العلى» با توجّه

ص: 147

به اينكه در قرآن مجيد است: (وهو العلي العظيم (1)، صورت اعراض از قرآن مجيد دارد و هم «علي و هم «عظيم از اسماء حسناى خداوند است.

س- تواشيح چه حكمى دارد؟ در تواشيح بعضى از آيات قرآنى را با حالت ترانه و سرود و حتّى غنا مى خوانند؟

ج- اگر به كيفيّت غنا خوانده شود، حرام است و الّا اشكالى ندارد.

استخاره

س- لطفاً نظر مباركتان را در مورد استخاره قرآنى توسّط كامپيوتر بيان فرماييد. (روش كار بدين صورت است كه برنامه اى به كامپيوتر داده مى شود وفردى كه قصد استخاره دارد پس از نيّت، كليد انتخاب را فشار مى دهد وبر حسب تصادف انتخاب كامپيوتر، نام سوره، شماره آيه، ترجمه آيه وخوب يا بد بودن آن كه قبلا توسّط فرد عالمى مشخص شده و به كامپيوتر داده شده، روى صفحه كامپيوتر ظاهر مى شود).

ج- حقير هيچ وقت به نحو مذكور در سؤال، استخاره نمى كنم.

س- آيا در همه موارد مى توان به قرآن استخاره كرد يا موارد خاصى دارد فى المثل در مورد طلاق گرفتن يا نگرفتن مى شود استخاره كرد يا نه؟ و ديگر اينكه اگر شخصى استخاره كند و به آن عمل نكند چگونه است؟

ج- مورد استخاره در كارى است كه شرعاً در آن، شخص تكليف به وجوب يا حرمت بلكه استحباب يا كراهت نداشته باشد والا در انجام دادن عمل واجب يا حرام استخاره معنى ندارد و در عمل مستحب يا مكروه هم استخاره بى مورد است.

بلى اگر عمل مستحب چند مصداق داشته باشد مثل ازدواج كه با اين شخص و آن شخص و شخص ديگر هر كدام مصداق مستحب است ولى براى تعيين اولى از بين آنها بعد از بررسى مرجحات و مساوى بودن موارد استخاره نمايد.

هم چنين در امور مباح از كارهاى دنيوى كه شخص خوب و بد و منفعت و ضرر آن را نمى داند استخاره مورد دارد. بلكه اگر در ترك امر مكروه يا فعل مستحب احتمال ضرر مى دهد استخاره جايز است. مع ذلك با شور و مشورت اقدام كردن نيز شرعاً

ص: 148


1- 177. ( 1)- بقره/ 255 ..

راجح و مستحب است و چنانكه با توكل و اعتماد به خدا نيز وارد عمل شدن مستحب است (فإذا عزمت فتوكل على اللّه (1).

در جاهائيكه استخاره مورد داشته باشد پس از استخاره اگر عمل به آن نشود ممكن است موجب پشيمانى و احياناً ضرر شود وبهر حال عمل به آن شرعاً واجب نيست.

ص: 149


1- 178. ( 1)- آل عمران/ 159 ..

فصل هفتم: شرح احاديث

اشاره

ص: 150

ص: 151

شرح احاديث

س- در حديث قدسى آمده است: «گنج پنهانى بودم، دوست داشتم شناخته شوم؛ پس مردم را آفريدم براى اينكه شناخته شوم.»

پس چرا انسانها از تفكّر در خدا منع مى شوند؟ و راه شناخت خداوند چيست؟

ج- اين حديث سند معتبرى ندارد. مراد از معرفت خدا كه كمال اشرف و اعلاى هر انسان است، معرفت حقيقت ذات خدا نيست؛ زيرا آن معرفت عقلًا و نقلًا محال وغير قابل حصول و به اصطلاح محاط محيط نشود و بنابراين در احاديث شريفه از تفكّر در ذات خدا نهى شده است.

جايى كه حقيقت بسيارى يا همه مخلوقات بر بشر مجهول است و جز به خواصّ و آثار آنها پى نبرده است، حقيقت ذات اقدس ربوبى چگونه امكان درك دارد؟ هرچه بشر در ذات او فكر كند به جايى نمى رسد؛ و بايد با پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- هم زبان شده و بگويد: «لا احصي ثناءاً عليك أنت كما أثنيت على نفسك»(1) و «ما عرفناك حق معرفتك و حق عبادتك»(2).

خدا را بايد به صفات و اسماء الحسنى و آثار قدرت او- كه در كاينات ظاهر است- شناخت؛ چنانكه در قرآن مى فرمايد: (وفي الإرض آيات للموقنين و في أنفسكم أفلا تبصرون (3). در وجود خودمان و اين انسانى كه يكى از مخلوقات به ظاهر بسيار كوچك اين عالم است بايد تفكّر نمود.

با اين همه بررسى هايى كه در طول قرون، در عجايب باطن و ظاهرو نظامات حاكم بر آن انجام شده، هنوز هم بشر خودش بر خودش مجهول است. اين است يكى از معانى متعدّد و معرفت آموز حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(4). خدا را بايد به آياتش شناخت و در آياتش، در خلق آسمانهاو زمين، كرات و كهكشانها، فضا و

ص: 152


1- 179. ( 1)- بحار: 39/ 84.
2- 180. ( 2)- بحار: 71/ 23.
3- 181. ( 3)- ذاريات/ 21.
4- 182. ( 4)- بحار: 20/ 32 ..

مخلوقات زنده برّى و بحرى و هوايى تفكّر كرد، كه به فرموده قرآن هم، اينها براى خردمندان آيات و نشانه هاى حقّند.

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

كوه و صحرا و درختان همه در تسبيحندنه همه مستمعى فهم كند اين اسرار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجودهر كه فكرت نكند، نقش بود بر ديوار

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

كدام برگ درخت است اگر نظر دارى كه سرپاك الهى در آن نه محجوب است

همه آيات و نشانه هاى جمال و جلال و كمال، حق و قدرت و علم بى منتهاى او هستند.

نگه دارنده بالا و پستى گواه هستى او جمله هستى

وجودش بر همه موجود قاهرنشانش در همه اشيا است ظاهر

برى از ضدّوندّ خويش و از كس صفاتش «قل هو اللّه احد» بس

تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى؟

قرآن كريم مى فرمايد: (أم خلقوا من غير شي ء أم هم الخالقون)(1)، (أفرأيتم ماتمنون ءأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون)(2)، (أفرأيتم ما تحرثون أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون).(3))

كتاب تكوين را كه اسرار و عجايب نظامات هر بخش كوچك و هر ذرّه اش با تأليف كتاب هاى تدوين نمى توان شرح داد، مطالعه كنيد تا به حقيقت بزرگى كه در اين آيه كريمه معجز نشان نهفته است كمى آشنا شويد: (ولو أنَّ ما في الأرض من شجرة اقلام و البحر يمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات اللّه (4) و اين آيه: (قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربّي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربّي ولوجئنا بمثله مدداً)(5).

اين شكل تفكّر و انديشه انسان را به مبدأ نزديك مى كند و روحش را به عوالم بالا پرواز مى دهد و وجودش را پر از اميد و عشق و شور و شوق و حبّ صاحب اين عالم مى نمايد.

ص: 153


1- 183. ( 1)- طور/ 35.
2- 184. ( 2)- واقعه/ 59.
3- 185. ( 3)- واقعه/ 64.
4- 186. ( 4)- لقمان/ 27.
5- 187. ( 5)- كهف/ 109 ..

خداوند متعال ما و شما را به اين سير و سلوكى كه قرآن كريم و احاديث شريف، ما را به آن راهنمايى كرده اند توفيق عطا فرمايد؛ نظر ما را در عالم نظر، مورد قبول و نگاه ما را به كمال و جمال خلقت قرار دهد تا هميشه خود را در حضور حق بدانيم و علم و حكمت او را در اين كتاب قطورتر از فواصل همه كهكشانها و اجرام بخوانيم. با اميرالمؤمنين عليه السّلام- در تمام مناسبات با خدا و اقرار به عظمت قدرت و آفرينش او هم زبان شده، بگوييم:

«سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك و ما أصغر كل عظيمة في جنب قدرتك وما أهول مانرى من ملكوتك وما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك»(1)

قلم در ميدانى وارد شده است كه هرچه جلو مى رود- اگر چه سالها و قرنها بنويسد- به پايانى نزديك نمى شود؛ و بنابراين در همين جا عاجزانه به اين دو بيت مترنّم شده و به حقارت و كوچكى خود اعتراف مى كنيم:

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمرما همچنان در اوّل وصف تو مانده ايم

اين دو بيت را هم براى كسانى كه در اثر عجز و ناتوانى از درك بعضى اسرار عالم تكوين و تشريع از خطّ رضا و تسليم خارج شده و بسا زبان به اعتراض و چرا بگشايند، مى خوانيم:

زمين در جنب اين نه طاق خضراچو خشخاشى بود بر روى دريا

تو خود بنگر از اين خشخاش چندى سزد گر بر بروت خود بخندى

كلام معجز نظام كشّاف حقايق، امام جعفر صادق عليه السّلام- را تبرّكاً پايان بخش كلام مى كنيم: «يابن آدم لو أكل قلبك طائر لم يشبه و بصرك لو وضع عليه خرق إبرة لغطاه، تريد أن تعرف بهما ملكوت السماوات والأرض»(2)

والسّلام عليكم و على عباداللّه المخلصين و رحمةاللّه و بركاته.

س- در كتاب «نهج الفصاحه»، صفحه 260، روايت شماره 1254- كه فتوكپى آن را به انضمام اين استفتاء، به خدمت حضرتعالى ارايه مى گردد- چگونه مى شود كه شوخى و جدّى آن يكى باشد در رجوع يحتمل مصداق داشته باشد؛ ولى در نكاح و طلاق كه قصد انشاء و حضور عدلين لازم است چطور؟ لطفاً مشروحاً بيان فرمائيد.

ج- كتاب نهج الفصاحه از مصادر مختلف معتبر و غير معتبر اخذ شده و در نقل روايات اعتماد به آن صحيح نيست؛ بايد مصدر هر روايت را بالخصوص به دست آورد و چنانچه معتبر شناخته شد، اعتماد به آن جايز است. همين روايت «ثلاث جدّهن ...» را

ص: 154


1- 188. ( 1)- نهج البلاغه/ خطبه 109.
2- 189. ( 2)- اعتقادات صدوق/ 21 ..

در فحصى كه على العجاله دركتب شيعه انجام شد آن را نيافتم، بلى در بعض كتب اهل سنّت، مثل: «سنن ابى داود» و «سنن ترمذى» و «سنن ابن ماجه» از «ابى هريره» نقل شده است. در عدم اعتبار آن به انتهاء سند به «ابى هريره» كافى است. اگر بخواهيد او را بشناسيد به كتاب «شيخ المضيرة ابوهريرة الدوسى» تأليف «محمود ابوريه» و كتاب «ابوهريره» تأليف «علامه بزرگ سيّد شرف الدّين» مراجعه فرماييد.

همانطور كه مرقوم داشته ايد لفظ و مضمون آن غرابت، بلكه فاقد استقامت است و قابل اعتماد و استناد نيست (واللّه العالم).

س- پس از سلام و عرض ارادت، مطالبى جهت اينجانب و بعضى از گويندگان مذهبى مجهول بوده؛ استدعا دارم آن حضرت ما را راهنمايى فرمايند.

آيا مطالب ذيل كه به عنوان حديث در ميان عامّه منتشر گرديده، واقعاً حديث است يا نه؟ در صورت صحيح السّند بودن، نشانى دقيق آن را معيّن، و معنى صحيح آن را مرقوم فرماييد.

1- «عليٌ ممسوس في ذات الله».

2- «خلق الله آدم على صورته».

3- «الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق».

4- «الشريعة أقوالى و الطريقة احوالى و الحقيقة حالي ...»

5- جريان متعفّن شدن بدن ايّوب- عليه السّلام- كه فقط در تفسير قمى آمده است.

6- آيا نظر حضرتعالى درباره «حديث عشق» كه مرحوم «محدّث نورى» در كتاب «نفس الرحمان»، ص 79 آورده است، موافق نظر مرحوم محدّث است يا نه؟

7- آيا مرحوم مجلسى كتابى به نام «تشويق السّالكين» داشته است، يا اين كتاب را به آن بزرگوار نسبت داده اند؟

ج 1- جواب از اعتبار حديث

«علي ممسوس في ذات الله»:

اين حديث را «حافظ ابو نعيم اصفهانى» در «حلية الأولياء» از «كعب بن عجره»، از پدرش از رسول خدا- صلّى الله عليه و آله و سلّم- و «هيثمى» در «مجمع الزوائد» ج 9، ص 131، از «طبرانى» در «معجم كبير» و «اوسط» از «كعب بن عجره»، از پدرش روايت كرده است به اين لفظ: «قال: قال رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم-: لا تسبّوا علياً فإنه ممسوس في ذات الله».

همچنين «مناوى»- از علماى اهل سنّت- آن را در كتاب «كنوز الحقائق في حديث خير الخلائق» از «ابونعيم اصفهانى» روايت كرده است. «علّامه مجلسى» نيز در

ص: 155

«بحار» در باب

«كفر من سَبَّهُ او تبرأ منه»

از «ابو نعيم» روايت فرموده و با بيانى آن را شرح كرده است.

«احمد» در «مسند» ج 3، ص 86، از رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- روايت كرده است كه فرمود:

«فو الله إنه لأخشن في ذات الله أو في سبيل الله»؛

و به اين لفظ نيز روايت كرده:

«إن علياً لاخيشن في ذات الله»

. بديهى است اين حديث غير از حديث اوّل است.

امّا از طريق شيعه، بر حسب كتاب «اجازات بحار»، مولى نظام الدّين السيّد احمد بن السيّد محمّد معصوم الحسينى- كه از علماى بزرگ و پدر عالم جليل «سيّد على خان» مؤلّف «رياض السالكين» و «سلافة العصر»- است در اجازه اى كه براى سيّد جمال الدّين محمّد بن السيّد عبدالحسين الحسينى البحرانى- كه او نيز از مفاخر عالم علم است- مرقوم فرموده، مسنداً اين حديث را از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- به اين لفظ روايت كرده است: «إن علياً ممسوس في ذات الله».

در خاتمه با بيان سند حديث، مناسب است مختصرى را نيز به عنوان شرح آن اضافه نماييم:

اين جمله، اشاره به مقام كمال ايمان، و تسليم مطلق و توجّه تامّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- به خداوند متعال، و از خود بيخودى و خود نبينى و اطاعت محض آن حضرت از احكام خدا دارد. مقامى كه متصرّف در وجود و مالك قلب و اراده و نيّت صاحب آن در اجراى اوامر الهى و جهاد فى سبيل الله و اقامه حقّ و عدل هيچ چيز و هيچكس جز خدا نيست.

بر خلاف مردم، متعارف و اكثريّت ملاحظات و تزلزل يا تثبيت مواضع شخصى، وجاهت اجتماعى، مقاصد سياسى، خشم و يا خوشنودى و تشويق يا ملامت وحُبّ و بغض اين و آن اورا از انجام وظايف باز نمى دارد.

آرى، آن حضرت ظهور اكمل (كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على أنفسكم)(1)، (يجاهدون في سبيل الله لايخافون لومة لائم)(2) و (لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكر الله)(3)) بود. بى باكانه در هر موضوع و هر پيشامد فرمان و حكم خدا و رسول را اجرا مى كرد و در غزوات و ميادين جهاد بى خوف و بيم و بى هيچ انديشه جلب نفع يا ترس از وقوع در ضرر، از خطرات استقبال داشت؛ و مانند كسى كه نيروى انديشه در اين امور و تأمّل در عواقب خطرناك آن نداشته باشد عمل مى فرمود.

ص: 156


1- 190. ( 1)- نساء/ 135.
2- 191. ( 2)- مائده/ 37.
3- 192. ( 3)- نور/ 37 ..

از جنگ «موته» كه حضرت «جعفر طيّار»، «زيد بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» به درجه رفيعه شهادت رسيدند، راجع به منزلت و درجه اين سه شهيد عالى مقام، رؤيايى از رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- نقل شده كه از آن علوّ درجه جعفر و زيد بر عبدالله استفاده مى شود؛ چون آن دو بى درنگ و بى انديشه و خيال به ميدان شهادت شتافتند. ولى عبدالله با اندك انديشه اى- كه شايد از يك لحظه درنگ هم تجاوز نكرد- به ميدان رفت.

اين سه نفر همه به شهادت رسيدند و هر سه عاليقدر و شهيد فى سبيل الله هستند؛ امّا چون در اين موقف و مهلكه آن دو بى باكانه تر بودند، رتبه بالاترى را حايز شدند.

حالِ ممسوسيّت في ذات الله چنين حالى است. حالى است كه اگر چه مرتبه كمال قوّه عقلانى است، در انظار مردم متعارف كه در كار دين و آخرت حسابهاى دنيايى را كم و بيش ملاحظه مى نمايند، بى فكرى محسوب مى شود؛ در صورتى كه بلوغ و رشد حقيقى انسان نيل به اين مرتبه و مقام است.

اميرالمؤمنين عليه السّلام- در اين خصيصه عالي ه- كه مرتبه كمال تفوّق و علوّ منزلت انسان و فرشته است و «ممسوس في ذات الله» تعبيرى از آن است- مرتبه اكمل و اعلى را دارا بود. در تمام عمر و در تمام مواضع سياسى و اجتماعى و در همه غزوات و در هر كجا و هر شرايطى فقط به وجه الله مى نگريست و به پى آمدها و عكس العمل هاى منفى يا مثبت اين مواقف براى شخص خود و يا كسان و وابستگانش نمى انديشيد.

پى آمدهاى فداكارى ها و جهاد آن حضرت در غزوات و قتل سران كفر و شرك از جمله همان كينه ها و عقده هايى بود كه خاندان و قبايل آنها، خصوصاً بنى اميّه از آن حضرت و اهل بيتش در دل گرفتند، كه آن احقاد بدريّه و حنينيّه و احديّه و ...- كه همه در واقع احقادشان از پيروزى اسلام و دين توحيد و موفّقيّت رسول اعظم صلّى الله عليه و آله- بود- پس از رحلت پيغمبر ظاهر شد؛ و از اسباب مهمّ ورود آن همه مصايب و نوائب بر اهل بيت عليهم السّلام- شد. ولى على عليه السّلام- كسى نبود كه خوش نشينى، راحت طلبى و آسايش خود و كسانش را بر نصرت اسلام و اطاعت از فرمان خدا و رسول برگزيند و در اين موقف به مثل اين حسابها بيانديشد. و از طرف شدن با تمام خلق جهان، در راه انجام وظايف الهى هراس داشته باشد. آن حسابى كه او داشت از اين حسابهاى به اصطلاح زيركانه و عاقلانه ديگران خارج بود. او ممسوس فى ذات الله بود و مانند شخص غير ملتفت و غافل از اين حسابها، عمل مى كرد. اگر او در اقدامات و كارهايش چنين حسابهايى كرده بود- همانطور كه حتّى دشمنانش معترف بودند- «لما قام

ص: 157

للإسلام عمود»؛ اسلام برپا نمى شد و پرچم توحيد به اهتزاز در نمى آمد. سلام الله عليك يا أمير المؤمنين و يا إمام الموحدين و يا يعسوب الدّين و على ابن عمك و أخيك رسول الله و على أهل بيتك الطّاهرين.

ج 2- جواب از حديث

«إن الله خلق آدم على صورته»:

صدوق رحمة الله تعالى عليه- در كتاب «توحيد»، ص 152 و 153، ب 12 ح 11، به سند از «حسين بن خالد» روايت فرموده است:

«قال: قلت للرضا- عليه السّلام- يابن رسول الله! إنّ النّاس يروون أن رسول الله- صلّى الله عليه و آله وسلّم- قال: إن الله خلق آدم على صورته! فقال: قاتلهم الله لقد حذفوا أول الحديث إن رسول الله- صلّى الله عليه وآله- مرّ برجلين يتسابّان فسمع أحدهما يقول لصاحبه: قبّح الله وجهك و وجه من يشبهك، فقال: يا عبد الله لا تقل هذا لأخيك، فإن الله عزوجل خلق آدم على صورته».

همچنين در صفحه 152، باب 12، ج 10، از «ابى الورد بن ثمامه» از اميرالمؤمنين عليه السّلام- روايت كرده است:

«قال: سمع النبى- صلّى الله عليه وآله- رجلا يقول لرجل: قبح الله وجهك و وجه من يشبهك، فقال- صلى الله عليه و آله-: مه، لا تقل هذا، فإن الله خلق آدم على صورته».

قال الصدوق قدّس سره-:

«تركت المشبّهة من هذا الحديث أوّله و قالوا: إن الله خلق آدم على صورته فضلوا في معناه وأضلوا».

صدوق عليه الرحمة- حديث ديگرى نيز در تفسير اين جمله روايت كرده است كه به فرمايش علّامه مجلسى عليه الرحمه- مانند تأويل بر تقدير عدم ذكر اوّل حديث و تصحيح معنى است.

سيّد مرتضى- قدّس سره- نيز در «تنزيه الانبياء»، فصل مشبعى در اين موضوع بيان فرموده است كه مى توانيد مراجعه فرماييد.

ج 3- پاسخ از سؤال درباره جمله

«الطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق»:

فعلا در نظر ندارم كه اين جمله را در كتب احاديث معتبر ديده باشم؛ ولى مضمون آن اشاره به كثرت دلايل بر وجود خدا و طرق الى اللّه بعدد انفاس خلايق است. فى الجمله اشاره به كثرت اين طرق و دلايل آفاقيّه و انْفسيّه، و به اصطلاح برهان إنّي بر وجود خداوند متعال است، كه در قرآن كريم مكرّر تذكّر داده شده است؛ مثل: (و في الأرض آيات للموقنين و في أنفسكم)(1)، (إن في خلق السماوات و الأرض واختلاف الليل و

ص: 158


1- 193. ( 1)- ذاريات/ 20 ..

النهار ...)(1)، (قل لوكان البحر مدداً لكلمات ربّي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي و لو جئنا بمثله مدداً)(2) و (و لو ان ما في الأرض ...)(3))

مطلب قابل توجّه اين است كه در اين جمله هم حقّ مطلب ادا نشده است. زيرا بنا بر اينكه «انفاس» جمع «نَفَس» به فتح «فاء» (دم) باشد، نه جمع «نَفْس» به سكون «فاء» كه جمع آن «نفوس» است به هر دو معنى يا هر دو لفظ هم اگر اين جمله گفته شده باشد (انفاس يا نفوس)، طرق الى اللّه محصور در اين عدد نمى شود؛ زيرا به هر دو كلمه «نفوس» يا «انفاس»، طرق الى الله محصور در مخلوقات جاندار ذى نفس و ذى نَفَس نيست؛ و به اين همه آيات بى شمار الهى در زمين و آسمان اشاره نشده است.

علاوه بر اين اگر مقصود از «انفاس» و «نفوس» خود آنها باشد، غير آنها به حساب نيامده، و اگر غير آنها باشد، خود آنها منظور نشده است؛ و اين دليل بر اين است كه كلام بشر در بيان اين معانى- هرچه هم رسا باشد- كوتاه و قاصر است و حقيقت همان است كه گفته اند:

و إن قميصاً خيط من نسج تسعةو عشرين حرفاً عن معاليه قاصرٌ

و اگر گفته شده بود: «عدد الطّرق إلى الله بعدد كل ماسواه من الآيات والعجايب»، شايد كاملتر بود.

به هر حال بايد اعتراف كنيم كه الفاظ ما دربيان اين معانى- به هر گونه ادا كنيم- كامل نيست. بيان كامل، همان آيات قرآن كريم و بعد هم عباراتى است كه در احاديث معتبره و ادعيّه شريفه بيان شده است.

ج 4- پاسخ سؤال در مورد صحّت خبر «الشريعة أقوالي والطريقة أحواليو الحقيقة حالي»:

اين خبر را- چنانكه از متن و الفاظ آن معلوم است- نمى توان به حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله- نسبت داد. بر حسب آنچه از آيات و احاديث استفاده مى شود، شريعت كلّ دين و هدايتهاى دين و ما اوحى به الى رسول الله صلّى الله عليه وآله- است كه از اقوال و افعال و احوال پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- استفاده شده است. و اقوال پيغمبر- صلّى الله عليه وآله- و احوال او مثل افعال او طريقت است؛ و اقوال و افعال آن حضرت، مثل احوال او حقيقت است.

ص: 159


1- 194. ( 1)- بقره/ 124، آل عمران/ 190.
2- 195. ( 2)- كهف/ 109.
3- 196. ( 3)- لقمان/ 27 ..

به حدس قوى، اين خبر از مجعولات صوفيّه است. علاوه بر آنكه در هيچيك از جوامع و كتاب هاى معتبر حديث شيعه يا سنّى، مثل «كتب اربعه»، و «صحاح ستّ» اين خبر روايت نشده است؛ بلكه در كتاب مستطاب «بحارالانوار» نيز كه بيش از يكصد جلد كتاب حديث است و اهتمام فراوانى در جهت جمع آورى احاديث در آن شده- اين حديث وجود ندارد.

فقط در «غوالى اللئالى» ابن ابى جمهور احسائى 197] مرسل و بدون سند و ذكر مأخذ و مصدر نقل شده است. صاحب «مستدرك» نيز آن را از آن كتاب نقل نموده است و به «سيّد حيدر آملى» نيز نقل آن را نسبت داده است.

بديهى است اين نقلهاى بى مأخذ- اگر بيش از اينها هم باشد- موجب اعتبار خبر و جواز اعتماد بر آن نمى شود.

نظر به نقل مثل اين خبر و اخبار ديگر در اين كتاب، بزرگانى مثل: «علّامه مجلسى» و «محدّث بحرانى» به نقل از بعضى مشايخ خود، آن را به جمع بين غث و سمين و صحيح و سقيم توصيف كرده اند.

جالب اين است كه محقّق كتاب «غوالى اللئالى» با اهتمام بسيار كه در ارايه مصادر اخبار آن مبذول داشته، چون براى بسيارى از اخبار آن مصدر و مأخذى نيافته، آنها را به كتاب «مستدرك» مستند كرده است؛ در حالى كه «مستدرك» نيز آن اخبار را از «غوالى اللئالى» نقل نموده است.

به اين صورت مى بينيم براى اين دسته از اخبار «غوالى اللئالى» مدرك و مأخذ معتبرى نيست و از جمله محقّق محترم، اين خبر را نيز به «مستدرك» حواله داده است. فاعتبروا يا أولي الأبصار.

ج 5- پاسخ سؤال در مورد صحّت خبر تعفّن بدن حضرت ايّوب على نبينا وآله و عليه السّلام-:

سيّد مرتضى- قدّس سرّه- در كتاب «تنزيه الانبياء»، اين موضوع را با تأكيد رد فرموده است. بعضى اخبارى كه بر آن دلالت دارد اخبار آحاد است، كه اوّلًا در مسايل اعتقادى مورد تمسّك نيست و ثانياً اگر با ضرورت حكم عقل منافى باشد، معتبر همان حكم عقل است.

با اين وجود مى توان گفت: وقوع چنين استثنايى در مسأله نبوّات منافى با ضرورت حكم عقل به تنزّه انبيا از امراضى كه موجب تنفّر طباع و نقض غرض از

ص: 160

رسالت آنها مى شود، نيست؛ زيرا اين جريان مشتمل بر اسرار و حكمتهايى است كه عالم به تمام آن، خداوند متعال است. اجمالًا يك سلسله امتحانات و ابراز استعداد انسان براى صبر و مقاومت در برابر مصائب و شدائد و تسليم و رضا به قضاى الهى در خود اين امتحان بزرگ مشهود است كه از آن تفسيرى از (إنّي أعلم مالا تعلمون (1) فهميده مى شود.

در پاسخ لزوم نقض غرض، ممكن است بگوييم: اين ابتلاى شديد يك پيغمبر خدا- كه عظمت صلاحيّت هايى را كه انبيا واجد آن بوده اند را نشان مى دهد- بعد از اثبات نبوّت به معجزات، نقض غرض نيست؛ و در آن مَثَل شخص نبّى كه در معرض آزمايش و امتحان قرار مى گيرد، امّت و مردم نيز امتحان مى شوند و مرتبه قوّت عقيده و ايمان آنها به نبوّت او معلوم مى گردد. خصوصاً كه با رفع آن ابتلا و ظهور آن معجزات ظاهره، امر نبوّت او مؤكّد و محكمتر مى شود.

بلى، در ابتداى ثبوت و تبليغ امر رسالت و قبل از اثبات آن به معجزه، اين امتحان، نقض غرض و مغاير با حكمت و مصلحت نبوات و بعث انبيا است.

عدم امكان تبليغ رسالت در اين حال و به طور موقّت كه غرض اهمّ مقصود باشد، نقض غرض مطلق نيست؛ و در واقع در ارتباط با تحقّق كامل همان غرض اصلى است. بالخصوص كه چنانكه گفته شده در بازگشت او به حال اوّل و ظهور آن معجزات كبيره، اظهار حق و اتمام حجّت بر خلق بيشتر مى گردد.

نتيجه كلام اين مى شود كه اگر چه تفاصيل سرگذشت اين پيغمبر عاليقدر خدا بر ما معلوم نشود و تفاصيلى را كه در بعضى اخبار است نه نفى و نه اثبات كنيم، اجمالًا از آيات قرآن مجيد، اهميّت موضوع و شدّت ابتلا و عظمت صبر اين پيغمبر خدا معلوم مى شود كه مثل اين تفاصيل به گونه اى سختى ابتلائات او را ارائه مى دهند؛ و چنانكه بيان شده نقض غرض و خلاف حكمتى پيش نمى آيد. و هو العلى الحكيم.

حقير، فى الجمله به شدّت اين ابتلا و بى نظير بودن آن در نوع خود و به حكمت و مصلحت آن معتقدم، و آن را از اعظم دلايل بر قابليّت انسان، و اشرفيّت او از همه مخلوقات مى دانم.

ج 6- پاسخ سؤال درباره «حديث عشق»، كه مرحوم «محدّث نورى» در «نفس الرّحمان» آورده اند:

ص: 161


1- 198. ( 1)- بقره/ 30 ..

بلى؛ اخبار مورد اشاره علاوه بر آنكه مرسل و بى سند است و منتهى به ائمّه عليهم السّلام- نيست، از جهت متن، غرابت دارد؛ و بر شمردن آنها از احاديث قدسيّه جزاف و خلاف اعتبار است.

مطالبى كه «محدّث نورى» در اينجا افاده كرده، در نهايت استحكام است و حقير نيز در جواب بعضى سؤالات، درباره اين موضوع توضيحاتى داده ام.

عجيب اين است كه با اينكه در اهل سنّت گرايش به تصوّف به واسطه بى ارتباطى آنها با مكتب و مدرسه اهل بيت عليهم السّلام- زياد بوده و هست، در جوامع و مسانيد آنها، مثل: «صحيح بخارى»، «صحيح مسلم»، «سنن ترمذى»، «ابن ماجه»، «ابى داود» و «نسائى» (صحاح ست) و «مسند دارمى» و «موطأ مالك» ظاهراً كلمه عشق و مشتقّات آن ديده نمى شود. فقط در «مسند احمد» در روايتى راجع به ازدواج و مذّمت بر ترك آن از ابوذر، كلمه عشق در داستان مرد عابدى كه عاشق زنى شده و به واسطه عشق به كفر گراييد، آمده است؛ و در جوامع شريفه ما نيز در نهايت ندرت اين كلمه يا بعضى مشتقّات آن ديده مى شود.

در «من لايحضره الفقيه» و «تهذيب» فقط در يك حديث، در حكايت آن دو قاضى كه عاشق زن دوست خود شدند آمده است. در «استبصار» اصلًا اين لفظ ديده نمى شود. در «كافى» شريف نيز در سه مورد اين مادّه آمده است كه در دو مورد آن دلالت بر مذمّت صاحب آن دارد؛ و فقط در يك مورد در روايتى كه آن هم بنابر «مرآة العقول» سندش ضعيف است، در مورد عشق به عبادت اين مادّه در هيأت «عَشَقَ» (فعل ماضى) ديده مى شود.

و در مثل موسوعه «بحار» نيز اين لفظ به ندرت ديده مى شود و بيشتر در معانى مذمومه، مثل: عشق به زنان بدكاره، نظير: عشق «ابن ملجم» به «قطام» و قدار عاقر ناقه صالح يا عشق به زنان بيگانه، يا عشق به دواب و اموال استعمال شده و مواردى كه در معناى ممدوح استعمال شده باشد، از سه چهار مورد تجاوز نمى كند.

مهمتر از همه اينها آنكه در قرآن مجيد اصلًا اين كلمه وجود ندارد؛ در حاليكه مثل كلمات: حب، محبوب، حبيب و محب و مشتقات ديگر آن در كتاب و سنّت بسيار زياد استعمال شده است.

خلاصه غرض از اين توضيحات بحث لفظى نيست. مقصود اين است كه در كتاب خدا و اين جوامع بزرگ شيعه و سنّى و مثل جامع «بحار الانوار» حتّى در يك مورد، لفظ عشق به خدا نسبت داده نشده؛ چنانكه عاشق يا معشوق نيز بر خدا اطلاق نشده است و بر دوستان خدا نيز عاشق گفته نشده است. و در دعايى از مجموع ادعيّه، خدا به اسم

ص: 162

«ياعاشق» و «يامعشوق» خوانده نشده است؛ در حالى كه «حبّ الله» و «حبيب الله» و «محبوب» و «محب» مكرّر و بسيار اطلاق شده است.

بنابراين مى توان چنين استفاده كرد كه اين لفظ براى بيان ربط معنوى و قرب و حبّ بنده به خدا مفهومش وافى و كافى نيست؛ و چون در به كار بردن الفاظ در معانى مربوط به قدس مقام ربوبيّت والوهيّت، مثل اسماء الحسنى، شرط ادب اين است كه بر الفاظى كه در شرع و لسان شارع مقدّس و كتاب و سنّت آمده است اقتصار شود، از اين جهت تعبير از حبّ به خدا به «عشق»، و از خدا به «معشوق» و از بنده به «عاشق» خلاف اين ادب است.

همانطور كه «خواجه طوسى» در اطلاق اسمائى غير از اسماء الحسنى برذات اقدس حق جلّ اسمه- اظهار نظر فرموده و آن را منع كرده است.

سرّ مقبوليّت اين كلمه «عشق» در بعضى نفوس و تداول آن در السنه، نكته ديگرى است كه از بيان آن- چون موجب اطاله كلام است- خوددارى شد.

ج 7- پاسخ سؤال راجع به استناد رساله «تشويق السّالكين» به مجلسى رحمة الله عليه :

صحّت نسبت به مثل عالم جليل، آخوند «ملّامحمّدتقى (مجلسى اوّل)، بسيار بعيد، بلكه قطعى البطلان است.

اين رساله، مشتمل بر مطالبى است كه به اجماع اعاظم علما و محدّثين شيعه و اسلام شناسان و متخصّصان اصول و مبانى مذهب تشيّع، مانند فرزند عاليقدر ايشان، نابغه بزرگ و مفخر عالم علم و اسلام، علّامه مجلسى رحمةالله عليه- آن مطالب، مردود و باطل است؛ از جمله:

1- تفسير به رأى (إلا ليعبدون (1) به (أي ليعرفون) است.

2- تصديق صحّت سلاسل و طرق صوفيّه و تجليل از مثل: «ملّاى رومى»، «علاء الدّوله سمنانى»، «بايزيد بسطامى»، «محيى الدّين»، «عطّار»، «صوفيّه نور بخشيّه» و ... است كه هر كس بخواهد در حدودى از حال آنها آگاه شود مى تواند به كتبى مثل: «حديقة الشيعه» مرحوم مقدّس اردبيلى قدّس سرّه- و «خيراتيّه» و «فضايح الصوفيّه» و كتاب جديد التأليف «عرفان و تصوّف» و كتب ديگر رجوع نمايد.

3- تصويب خانقاه و بدعت خرقه پوشى است كه پسر بزرگوار آن پدر، در رأس بزرگانى است كه با صراحت آن افراد را اهل باطل و گمراه، و اين اعمال را بدعت و ضلالت مى داند.

ص: 163


1- 199. ( 1)- ذاريات/ 56 ..

ما كه در شمار اصحاب ائمّه عليهم السّلام- امثال: «محمّد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «زرارة بن اعين» و صدها شخصيّت ديگر كه بلاواسطه در مكتب آن بزرگواران پرورش يافته و به مقامات بلند علمى و عملى نايل شده اند، و در شاگردان بلند پايه آنها از عصر غيبت و كلينى و عصر صدوق و شيخ مفيد و سيدين و شيخ طوسى تا عصر مجلسى و عصر صاحب جواهر و شيخ انصارى و آيت الله بروجردى و عصر حاضر، احدى از علما و حاملان علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام- را در اين سلاسل و طريقه ها نمى بينم، چگونه مى توان باور كرد كه شخصى مثل «مجلسى»- اوّل شارح «من لايحضره الفقيه» به فارسى و به عربى- از افرادى كه در اين رساله نامبرده شده اند، تجليل كند.

علّامه مجلسى كه از هر كس اعرف به حال پدر است، جدّاً پدر خود را از گرايش به صوفيّه تبرئه مى كند- بنابراين اين رساله همانطور كه شيخ ما- علّامه و كتاب شناس بى بديل معاصرِ صاحب «الذريعه»- به آن تصريح كرده، به ايشان نسبت داده شده است. چنانكه كتاب ديگرى هم كه در اين رساله به اسم «مستندالسّالكين» نام برده نيز به گفته ايشان منسوب به مجلسى اوّل است؛ نه از مجلسى اوّل.

چهارمين چيزى كه صحّت انتساب اين رساله را به مجلسى اوّل نفى مى كند، اشتمال آن بر بعضى احاديث ضعيفه و مجعوله است. از آن جمله اين خبر است كه: از اميرالمؤمنين عليه السّلام- از معناى تصوّف سؤال شد؛ فرمود: تصوّف مشتق از صوف است و آن سه حرف است (ص، و، ف)؛ پس «صاد» صبر و صدق و صفا، و «واو» ودّ و ورد و وفا، و «فاء» فقر و فرد و فنا است.

اوّلًا اين خبر بى سند و بى مأخذ و مرسل است؛ و محقّق «غوالى اللئالى» كه اين خبر از آن نقل شده مى گويد: با كاوش بسيار (شديد) آن را در جايى نيافته است، و يقيناً هم در مأخذ معتبرى نبوده و نيست.

ثانياً، متن و مضمون خبر به وضوح بر جعل و كذب بودن آن دلالت دارد. انصافاً چنين معناى عاميانه و سست را به مثل اميرالمؤمنين عليه السّلام-- صاحب آن خطبه هاى محكمه توحيديّه و معارف حقيقيّه يقينيّه- نسبت دادن، اهانت به مقام مقدّس و رفيع آن حضرت است.

بديهى است هر كس مى داند كه هر اسم و هر كلمه بد يا خوب را مى شود حروفش را به اين شكل به ميل خود تفسير كرد و براى اسمها و كلمات خوب معانى بد، و براى كلمات زشت و قبيح، معانى خوب و بلكه متعدّد و متضاد بيان كرد.

ص: 164

همين لفظ تصوّف را مى توان گفت: «صاد» ش، صنم (بت)، صم (كرى) و صب و صرع و صداع و صيحه و ... است؛ و «واو» آن، ويل و وباء، و وثن (بت) و وجع و ورم و وزغ و ... است؛ و «فاء» آن، فساد و فتنه و فحش و فجيع و فرعون و ... است.

و از جمله اين احاديث ضعيفه- كه نقل آن دلالت بر عدم صحّت انتساب اين رساله به مجلسى اوّل دارد- خبر خرقه است كه در جلد چهار «غوالى اللئالى» حديث 224، آنرا نقل نموده است؛ و در ضعف آن همين كافى است كه محقّق كتاب «غوالى اللئالى» در مورد آن گفته است: با فحص شديد و جهد جهيد و سير كتب و دفاتر در روزها و شبها، و تحمّل مشقّتهايى كه عادتاً تحمّل نمى شود، به اين حديث و مشابه آن در كتاب هاى مورد اعتماد اصحاب بر نخورديم و شايد از مخترعات و دروغهاى بعض متصوّفه باشد.

وى سپس كلام بسيار متينى از علّامه مجلسى رحمه الله- در عذر نقل بعضى اخبار و مرويّات ديگران نقل نموده است كه ما به واسطه اينكه سخن بيشتر از اين طولانى نشود از نقل آن خود دارى كرديم. هر كس بخواهد مى تواند به جلد 40 كتاب مستطاب «بحار»، ص 173، باب 93، از ابواب تاريخ اميرالمؤمنين عليه السّلام- رجوع نمايد.

غرض اين كه چگونه مى شود مثل مجلسى اوّل، با آن تبحّرى كه در علم حديث و وجوه ردّ يا قبول اسناد روايات داشته، به اينگونه احاديث- كه بى اعتبار بودن آنها كالشمس في وسط السماء بر هر كس كه مختصر اطّلاع از علم درايه و حديث داشته باشد واضح و روشن است- استناد جسته باشد؟

و بعد از اين، به فرض اينكه حديث خرقه معتبر باشد، چنانكه ما نيز امكان وقوع آن را- اگر چه به اين خبر قابل اثبات نيست- نفى نمى كنيم، زيرا عدم امكان اثبات، اعمّ از عدم امكان وقوع است، اين خبر چه ارتباطى با خرقه اين گروه به اصطلاح درويش دارد؟ و چگونه با آن، مشروعيّت و رجحان اين بدعت متداول خرقه بين آنها ثابت مى شود؟

همه اينها شواهد و قراين است بر اينكه اين رساله و مشابه آن به مثل مجلسى اوّل قابل استناد نيست؛ و شخصيّتى مثل او شأنش اجلّ از اين است كه اين همه نكات علمى را تميز و تشخيص ندهد.

به هر حال، اين رساله از هر كس كه باشد به واسطه اينكه متضمّن تأييد صوفيّه و افرادى است كه فساد عقيده آنها مسلّم است، از طريقه حقّه اثنا عشريه و علماى اعلام شيعه خارج و منحرف است.

ص: 165

عصمنا الله تعالى من زلات الأقوال و الأقلام و ما يوجب الإضلال و الإنحراف و ثبتنا على التمسك بالثقلين كتاب الله والعترة الأئمة الطاهرين المنتجبين صلوات الله عليهم أجمعين.

س- در احاديث است كه ثواب عمل بسيار كوچك گاهى به اندازه عمل بزرگ تعيين شده است. مثلا كسى كه صد مرتبه «سبحان الله» بگويد افضل است از بردن صد قربانى در حج؛ يا اينكه اگر كسى سه مرتبه صلوات بفرستد، ثوابش را به جز خدا كسى نمى تواند بنويسد. آيا اين احاديث صحيح است؟

ج- ظاهراً اين بيانات در اينگونه موارد، كنايه از كثرت ثواب است و هيچ بيانى در مقام تشويق به گفتن «سبحان الله» كه تزكيه خداى تعالى از عيب و نقص و نشانه كمال توحيد انسان است، و تشويق بر صلوات بر محمّد و آل محمّد كه بزرگترين حق را بر انسانها دارند و واسطه هدايت و سعادت دنيا و آخرت آنها هستند و نبايد هيچگاه از اين اولياى نعم، غفلت شود، بالاتر و رساتر از اين تعبيرات نيست؛ و نظير اينها در قرآن هم وجود دارد.

خداى متعال، در آيه اى مى فرمايد: اى پيمبر! اگر هفتاد مرتبه براى كفّار استغفار كنى، خداوند آنها را نمى آمرزد. مسلّماً «هفتاد»، خصوصيّت ندارد به اين معنى كه اگر رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- مثلا هفتاد و يك مرتبه استغفار مى كرد، ممكن بود خداوند آنها را بيامرزد؛ و معلوم مى باشد مراد اين است كه خداوند آنها را به هيچ وجه نمى آمرزد (والله العالم).

س- از بعضى از علما شنيده شده كه روايت داريم اگر كسى به حج مشرّف شود و بعد از برگشتن از مكّه، خداوند متعال براى آن حاج، تا چهار ماه، گناه- هر چه باشد- نمى نويسد.

اوّلًا بفرماييد كه آيا چنين روايتى داريم يا نه؟ و بر فرض بودن روايت، سندش صحيح است يا نه؟ و در صورت صحّت، آن روايت را چطور معنى نماييم؟

ج- بلى، اين مضمون روايت در احاديث شريفه وارد شده است؛ ولى در بعضى احاديث به عدم اتيان كبيره و در بعضى ديگر به عدم اتيان موجبه مقيّد شده است.

شيخ الطائفه قدّس سرّه- در باب «ثواب الحج» به سند صحيح از «معاوية بن عمّار»، از حضرت صادق عليه السّلام- حديثى روايت فرموده كه در ذيل آن مى فرمايد: «أنى أن تبلغ ما يبلغ الحاج قال أبوعبدالله عليه السّلام-: ولاتكتب عليه الذنوب أربعة أشهر

ص: 166

تكتب له الحسنات إلا أن يأتي بكبيرة»(1). بنابراين گناهانى كه در اين چهار ماه نوشته نمى شود، صغيره است و اين مطابق است با مفاد آيه كريمه (إن تجتنبوا كبائر ماتنهون عنكم يكفر عنكم سيئاتكم (2).

«ثقة الاسلام كلينى»- رضوان اللّه عليه- در «جامع كافى»، باب «فضل الحج و العمرة و ثوابها»، به سند خود از «سعد اسكاف»، از حضرت ابى جعفر- عليه السّلام- روايتى در فضل حاج روايت كرده است كه در ذيل آن، امام عليه السّلام- مى فرمايد:

«فإذا قضى نسكه غفرالله له ذنوبه و كان ذو الحجة و المحرم و صفر و شهر ربيع الأوّل أربعة أشهر تكتب له الحسنات و لاتكتب عليه السيئات إلا أن يأتي بموجبة فإذا مضى الأربعة الأشهر خلط بالناس»(3)

هر چند «علّامه مجلسى»- عليه الرّحمه- در «مرآة العقول»، دو احتمال در موجبه داده اند: يكى آن كه مراد كبيره است كه موجب آتش است. ديگر اين كه گناهى است كه موجب كفر شود و فرموده است: اوّل اظهر است.(4) با توجّه به روايت «معاوية بن عمار» اطمينان حاصل مى شود كه مراد از موجبه، كبيره است و بنابراين گناهى كه نوشته نمى شود، گناهى است كه در كتاب و سنّت موجب دخول در آتش معرّفى نشده باشد.

«شيخ الطائفه»، اين حديث را از «سعد اسكاف» روايت فرموده، به عبارتى كه با اين عبارت، اختلاف و جمله

«إلا أن يأتي بموجبة»

را ندارد. ايشان ذيل حديث را اين نحو روايت فرموده اند:

«فإذا قضى نسكه غفرالله له بقية ذي الحجة و المحرّم و صفر و شهر ربيع الأول فإذا مضت أربعة أشهر خلط بالناّس».

ولى معتمد همان روايت كافى است؛ زيرا معلوم است كه در نقل تهذيب روايت مختصر شده است و مثل نقل به مضمون است و علاوه بر اين، جمله «إلا أن يأتي بموجبة» از آن اسقاط شده است و در دوران امر بين زياده و نقيصه، اصالت عدم زيادة بر اصل عدم نقيصه مقدّم است. فرضاً هم اگر اين دو اصل را حجّت ندانيم، در خصوص مورد، با توجّه به روايت «معاوية بن عمّار» ظاهر اين است كه اين جمله اسقاط شده و نسخه «كافى» صحيح است؛ و احتمال اين كه جمله «إلّا أن يأتي بكبيرة» يا «إلّا أن يأتي بموجبة» در اين دو روايت از بعضى رواة اضافه شده باشد به عنوان شرح و تفسير حديث، بسيار بعيد مى باشد. فرضاً هم اگر اين نحو باشد از رحمت و مغفرت و كرم و

ص: 167


1- 200. ( 1)- تهذيب الاحكام: 5/ 19.
2- 201. ( 2)- نساء/ 31.
3- 202. ( 3)- كافى: 4/ 254.
4- 203. ( 4)- مرآة العقول: 17/ 125.

فضل خداوند متعال بعيد نيست كه مقرّر فرمايد تا چهار ماه مؤمنى كه حج به جا آورده مطلق گناهانى كه تحت فشار تسويلات نفس و غلبه هوا از او صادر شده- نه به نحو بى اعتنايى و استخفاف به امر خدا- مورد آمرزش خداوند واقع شود و كسى نمى تواند رحمت واسعه و تفضّل خدا را محدود كند.

بلى اين حديث، كسى را كه از روى بى اعتنايى و استخفاف به امر و نهى خدا معصيت نمايد، و يا اين كه بخواهد با تشبّث به اين حديث در اين چهار ماه هر گناه و معصيتى را مرتكب شود شامل نمى شود. از ابتدا تا حال هم از اينگونه اخبار هيچكس استفاده نكرده است كه حاج تا چهار ماه مرخّص و آزاد است و با اتّكاى به اين حديث مرتكب هر معصيّت بخواهد بشود؛ كه اين برداشت و تلّقى البتّه صحيح نيست.

س- نظر شما درباره كتاب شريف «علل الشرايع» چيست؟

ج- كتاب «علل الشرايع» يكى از كتب حديث شيخ اجلّ، صدوق عليه الرّحمه- و در موضوع خود بسيار مهم و ارزشمند است؛ ولى در اسناد و احاديث و مداليل روايات آن از اهل فن و علماى علم رجال و حديث شناس بايد نظرخواهى كرد. بسيارى از احاديث آن محتاج به بيان و شرح و تفسير است (واللّه العالم).

س- با توجّه به «النّاس كلّهم هالكون إلّا العالمون إلخ» كه بالاخره مخلصين را نيز در خطر عظيم مى داند، عاقبت كار همه طبقات خيلى مشكل و ناراحت كننده به نظر مى رسد؛ بنابراين تكليف چه مى شود؟

ج- اين جمله را با اين لفظ در كتب احاديث معتبره نديده ام؛ و اگر ديده باشم فعلًا در نظر ندارم.

بلى در مثل كتاب «اسنى المطالب» كه از كتب اهل سنّت است به اين لفظ روايت شده است:

«الناس هلكى إلّا العالمون، و العالمون هلكى إلّا العاملون و العاملون هلكى إلّا المخلصون و المخلصون على خطر عظيم»

و صاحب «أسنى المطالب» مى گويد: اين خبر موضوع است.(1)

در كتاب «مصباح الشّريعة» نيز به اين عبارت آمده است:

«هلك العاملون إلّا العابدون و هلك العابدون إلّا العالمون و هلك العالمون إلّا الصادقون و هلك الصادقون إلّا

ص: 168


1- 204. ( 1)- اسنى المطالب/ 246 ..

المخلصون و هلك المخلصون إلّا المتقون و هلك المتقون إلّا الموقنون و الموقنون لعلى خطر عظيم»(1)؛

اين لفظ نيز ثابت نيست كه از معصوم عليه السّلام- صادر شده باشد.

صدوق- قدّس سرّه- روايت كرده است از حضرت رضا- عليه السّلام-، از آباء كرامش، از اميرالمؤمنين عليهم السّلام- كه فرمود:

«الدنيا كلها جهل إلّا مواضع العلم و العلم كلّه حجة إلّا ما عمل به و العمل كله رياء إلّا ما كان مخلصاً و الإخلاص على خطر حتّى ينظر العبد بمايختم له 206]

) (فيما يختم به خ ل)».

اينگونه احاديث بندگان را از عالم و عامل و مخلص- در هر درجه اى كه باشند- از غرور به علم و عمل و خلوص مى ترسانند و از همه مى خواهند كه تا پايان كار، كمال مراقبت را از خود و احوال خود داشته باشند و از شرّ شيطان و نفس امّاره و شهوت و غضب هيچگاه خود را در امان نبينند، و آنى غفلت نورزند، و كوتاهى نكنند و آگاهانه و هوشيارانه قدم بردارند تا مبادا لغزشى آنها را از درجه اى كه دارند ساقط سازد و اطمينان به اين كه نفس سركش را مهار كرده و بر آن مسلّط شده، پيدا نكنند كه:

دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدها است كوبه درياها نگردد كم و كاست

نفس را هفتصد سر است و هر سرى از سرى بگذشته تا تحت الثرى

نفس اژدرهاست او كى مرده است از غم بى آلتى افسرده است

پس اين معنى كه يك سرّ بزرگ تربيتى در آن است، راجع به اين نيست كه عاقبت كار همه طبقات در جهان ديگر مواجه با مشكلات حلّ نشدنى خواهند شد و از رحمت واسعه خدا محروم مى شوند. نه، اين دو موضوع اصلًا با هم ارتباط ندارند و رجاء به رحمت خدا و اميد به پروردگار، لازم ايمان به خدا و صفات جماليّه او است.

مضمون بعضى روايات است كه هيچ مؤمنى نيست مگر اين كه در قلب او دو نور است: نور رجاء و اميد، و نور خوف و بيم؛ نه اين بر آن فزونى دارد و نه آن بر اين.

«خف الله خيفة لوجئته بعبادة الثقلين لعذبك و ارج الله رجاءاً لوجئته بذنوب الثقلين لرحمك»(2)

گر چه در طاعتى از حضرت او لاتأمن ور چه در معصيتّى از در او لا تيأس

اين روايات و تنبيهات اسرار و حكمى دارد كه همه حاكى از كمال برنامه هاى تربيتى اسلام و توجّه به تمام زوايا و نقاط و نواحى روحى و پرورش فكر و اراده است و راهنماييهاى جامع به سوى راه نيكبختى و ترقّى و تكامل مى باشد.

ص: 169


1- 205. ( 1)- بحار: 70/ 245
2- 207. ( 3)- تحف العقول/ 375 ..

س- با اين كه خداى تعالى مى فرمايد: (تزودوا فإن خير الزاد التقوى) وبه همين آيه هم در «نهج البلاغه» استناد شده است، چگونه به حضرت امير- عليه السّلام- نسبت داده شده كه فرمود:

و حمل الزاد أقبح كل شي ءإذا كان الوفود على الكريم

ج- هيچ منافاتى بين اين دو كلام نيست؛ زيرا مربوط به دو مقام است. در مقام تكليف و خطاب، انسان وظيفه دارد رعايت تقواى الهى را بنمايد و اعمال صالحه، توشه آخرت اوست؛ امّا در مقام اظهار عجز در برابر خداى تعالى، نظر به عظمت او، اعمال صالح هم قابل ارائه به پيشگاه او نيست و اين كلام كنايه است از نداشتن توشه اى كه قابل ارائه باشد.

س- فى حديث عن رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم-: قال تبارك و تعالى: «كل عمل ابن آدم هو له غير الصيام هو لي و أنا أجزي به» (خصال) مراد از فرمايش خداى تعالى چيست؟

ج- اين كلام و مانند آن را در اصطلاح، «حديث قدسى» مى گويند؛ كه البتّه مثل احاديثى كه از حضرات معصومين عليهم السّلام- وارد است انحا و انواع مختلف دارد و در تصديق به صحّت هر حديث قدسى، همان ضوابط و معيارهايى را كه در احاديث ديگر ملاحظه مى شود، بايد ملاحظه نمود.

اين حديث قدسى كه جنابعالى از آن سؤال نموده ايد، همانطور كه اشاره كرده ايد در «خصال»، به اين سند روايت شده است: عبدوس بن علىّ بن العباس عن عبدالله بن يعقوب، عن محمّد بن يونس، عن أبي عامر، عن زمعة، عن سلمة عن عكرمة، عن ابن العباس، عن النّبي صلّى الله عليه و آله و سلّم-

«قال: قال الله تبارك و تعالى: كل عمل ابن آدم هوله غير الصيام هولي و أنا أجزي به و الصيام جنة العبد المؤمن يوم القيامة كما يقي أحدكم سلاحه في الدنيا و لخلوف فم الصائم أطيب عند الله- عزوجل- من ريح المسك و الصائم يفرح بفرحتين حين يفطر فيطعم و يشرب و حين يلقاني فادخل الجنة»(1).

از جهت سند، «عبدوس بن علىّ بن عبّاس جرجانى» از مشايخ صدوق عليه الرّحمه- است كه حقير، مدح و قدحى در كتب رجال از او نديده ام. «محمّدبن يونس» هم مجهول است و ظاهراً مثل رجال قبل از خودش تا «ابن عباس» همه عامى هستند. «ابو عامر عبدالله بن عمرو قيسى» عقدى است و «زمعة بن صالح» و «سلمة بن وهرام» و «عكرمه»، همان «عكرمه بربرى»، خارجى معروف است.

ص: 170


1- 208. ( 1)- خصال/ 45 ..

خلاصه، حديث، عامى و به اصطلاح نبوى است؛ يعنى از طريق شيعه منتهى به اعدال كتاب حضرات ائمّه معصومين عليهم السّلام- روايت نشده است.

در بسيارى از جوامع و سنن و مسانيد عامّه به طرق متعدّده از «ابوهريره» و «ابن مسعود» و «ابى سعيد» و «جابر» روايت شده است.

در مسند از هر يك «جابر» و «ابن مسعود»- به يك طريق و از «ابى سعيد» به دو طريق نقل شده است. بقيّه اين طرق كثيره، همه منتهى به «ابى هريره» مى شود- اجمالا- با كثرت طرق اسانيد، مورد اعتبار و اعتماد نيست.

لفظ خبر نيز در اين طرق، مختلف شده است: در اخبار منتهيّه به «جابر» و «ابن مسعود» و «ابى سعيد» هيچكدام اين تقسيم ( «له» و «لى») نيست و بيشتر اخبار «ابى هريره» نيز مثل اخبار آن سه نفر فاقد اين تقسيم است.

اخبار «ابن مسعود» و «ابى سعيد» به لفظ

(الصوم لي وأنا أجزي به)

است و خبر «جابر»

«هولي وأنا أجزي به»

مى باشد.

فقط در چند طريق- مثل اين طريق- كه به «ابن عبّاس» منتهى مى شود، لفظ حديث،

«كل عمل ابن آدم له إلا الصيام فهولي وأنا أجزي به»

است.

بنابراين بيان تفسير و شرح براى خبرى كه سند آن مورد اعتماد نيست و لفظ آن هم مختلف شده است، لزوم چندانى ندارد و حاصلى كه بتوان آن را به مقامات معصومه نسبت داد نخواهد داشت؛ ولى براى اينكه سؤال جنابعالى بى جواب نماند و تأسّى به بعضى بزرگانى كه درباره مضمون اين خبر اظهار نظر فرموده اند، توضيحاتى عرض مى شود:

آنچه كه محتاج به شرح در اين احاديث است، اوّل: بخش

«كل عمل ابن آدم له»

است و بيان وجه اينكه اعمال، همه براى خود ابن آدم است، غير از روزه كه براى خداست و دوم: بخش

«فهولي أو الصوم لي وأنا أجزي به»

است.

در ارتباط با جهت اوّلى، علماى فريقين احتمالات متعدّده اى بيان كرده اند كه هيچيك كامل و بى نقص و اشكال نيست؛ مثل اينكه: جميع حسنات و اعمال عبادى انسان مناسب با حال خود اوست. مثلا: نماز مشتمل بر قيام و جلوس و ركوع و سجود و غير اينهاست كه همه، افعال آدمى است و از براى او و از صنف كارهاى خود اوست و اگر چه عبادت است، امّا بالذّات تخلّق به اخلاق الله نيست؛ امّا روزه كه حقيقت آن منزّه نگاه داشتن و كارهاى ديگر است، همه امورى هستند كه خداوند متعال از آنها منزّه است. از اين جهت، تشبّه به صفات الله و تخلّق به اخلاق الله است و از اين جهت، آن كارهاى قسم

ص: 171

اوّل براى ابن آدم است؛ يعنى كار بشرى است و اين كارها ذات و اصل و حقيقتش، براى اوست و از امورى است كه الله- عزّ اسمه- از آنها بالذّات منزّه است.

وجه ديگر كه نزديك به وجه اوّل است اين است كه: همه عبادات- غير از روزه- مشتمل بر افعالى است كه خداوند از آنها منزّه است؛ مثل: نماز و حج؛ از اين جهت به خود انسان، تعلّق دارد و از اين جهت، جنبه وجه اللّهى ندارد. بنابراين براى خود ابن آدم و به خودش مربوط است؛ امّا روزه كه امساك از مايتنزّه منه ذات البارى- يعنى اكل و شرب و غيرهما- است به او مربوط و به خود او وابستگى دارد و مؤيّد اين احتمال هم، بعضى الفاظ ديگر خبر است به اين لفظ:

«كل عمل ابن آدم له الجنة به عشر أمثالها إلى سبعمأة ضعف إلّا الصيام و هو لي أنا أجزي به».

و از اين جهت وجهه و اعتبار وجه اللّهى دارد؛ بنابراين به او ارتباط دارد و از براى اوست.

وجه سوّم اين است كه: مراد از «له» اين است كه چون براى هر عمل و حسنه اى جزايى مقرّر است، از ده برابر تا مقادير معلومه ديگر، و عامل، با علم به اين ثوابها و مقادير، آن عمل را انجام مى دهد، آن عمل براى اوست؛ امّا روزه بر حسب روايات «الصوم الصبر» صبر است و ثواب آن بر حسب (إنّما يوّفى الصابرون أجرهم بغير حساب (1) بى حساب و غير مقدّر مى باشد و براى خداست.

احتمالات ديگر نيز گفته شده كه «فاضل مقداد» در كتاب «نضد القواعد» و ديگران از اهل نظر شيعه و سنّى بيان كرده اند؛ ولى هيچيك شافى و وافى نيست.

اين احتمال هم به نظر مى رسد كه به قرينه لفظ بعضى اين روايات ممكن است با عبارت

«كل العمل كفارة إلا الصوم و الصوم لي وأنا أجزي به»

گفته شود. مقصود اين است كه ساير اعمال غير از روزه- همه كفّاره و جبران و تدارك است و موجب ستر و پوشش بر ابن آدم مى شود، نه اينكه كلّ هويّت آنها كفّاره باشد؛ بلكه به اين معنى كه اين جهت در آنها هست؛ مگر «صوم» كه همه اش براى خداست و خدا جزاى آن را مى دهد.

راجع به كلمه «له» و فرقى كه بين «لى» در اين خبر- به فرض صحّت آن- است، بيشتر از اين كلام را دنبال نمى كنم.

امّا در بخش «الصوم لى وأنا أجزي به» كه الفاظ خبر بر آن اتّفاق دارند، تفسير خبر مستقيم است؛ زيرا ظاهر اين است كه خداوند متعال روزه را به جهت تعظيم و اظهار اهمّيّت و نقشى كه در عبوديّت نسبت به او دارد، براى خودش فرموده و جزا و پاداش آنرا نيز با خود قرار داده و «وأنا أجزي به» با فعل معلوم است؛ يعنى من به آن

ص: 172


1- 209. ( 1)- زمر/ 10 ..

جزا مى دهم. و خواندن اين جمله با فعل مجهول، غلط است؛ و معنايى كه با تكلّف براى آن مى كنند با آن مطابقت ندارد.

س- ظاهراً روزى حضرت رسول الله- صلّى الله عليه و آله و سلّم- بيمار بودند و اميرالمؤمنين موظّف بودند كه بدن حضرت يا سر حضرت را روى پاى خود نگه دارند. در اين حال پيامبر اكرم- صلّى الله عليه و آله و سلّم- به خواب رفتند و نزديك مغرب شد و براى اينكه نماز حضرت امير- عليه السّلام- قضا نشود، ردّ الشّمس شد. تفصيل اين جريان چيست؟ و روايت آن در كجا مذكور است؟

ج- احاديث ردّ الشّمس از احاديث مشهور بين شيعه و اهل سنّت است و در اعتبار و صحّت آنها و وقوع ردّ الشّمس براى اميرالمؤمنين عليه السّلام- جاى شكّ و شبهه نيست.

امّا از طريق شيعه روايات آن بسيار است؛ از جمله در «بحارالانوار» در طىّ مجلّدات متعدّد روايت شده است؛ و از طريق اهل سنّت نيز بزرگانى از محدّثين نامدار و مشاهير آنها مثل «طبرانى»، «حافظ نورالدّين هيثمى»، «ابن منده»، «ابن شاهين»، «بيهقى»، «سبط ابن الجوزى»، «سيوطى»، «قاضى عياض»، و «ابن مردويه» و جمعى ديگر كه بيش از چهل نفر از ارباب جوامع حديث مى باشند، آنرا روايت كرده اند؛ و مثل «حافظ بن حجر» در «فتح الباري» و «حافظطحاوى» در «مشكل الاثار» و «سبط بن الجوزى» در «تذكرة»، آنرا صحيح دانسته و كسانى را كه در صحّت آن حرفى زده اند، تخطئه نموده اند و چنانكه از كتاب «وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى» استفاده مى شود، مكان آن كه صهباى خيبر است، معلوم و شناخته شده بوده است.

در «وفاء الوفاء با اخبار دار المصطفى» از «قاضى عيّاض» در كتاب «شفاء» به اين عبارت نقل نموده است:

«كان رأس النّبي- صلّى الله عليه وآله وسلّم- في حجر علي- عليه السّلام- رضي الله تعالى عنه و هو يوحى اليه فغابت الشمس ولم يكن علي صلّى العصر، فقال النبّى- صلّى الله عليه وآله وسلّم-: أصليت يا علي؟ قال: لا، فقال: اللهم إنه كان فى طاعتك و طاعة رسولك فاردد عليه الشمس قالت أسماء (هي بنت عميس أحد الذين ينتهي إليهم طريق الحديث): فرأيتها غربت ثم رأيتها طلعت بعد ما غربت و وقعت على الجبال و الأرض و ذلك بالصهباءفي خيبر».

در «وفاء الوفاء» از «احمد بن صالح» روايت كرده است كه: «كان يقول: لا ينبغي لمن سبيله العلم التخلف عن حفظ حديث أسماء لأنه من علامات النبوة».

ص: 173

علاوه بر اينها عدّه اى از علماى بزرگ اهل سنّت در ارتباط با اين حديث و اسناد و روايت كنندگان آن، كتاب مستقلّى تأليف كرده اند.

حاصل اينكه نه تنها اين موضوع ثابت، و احاديث آن معتبر است؛ بلكه بر حسب بعضى روايات، اين معجزه بزرگ براى آن حضرت دو مرتبه اتّفاق افتاده است: يك بار در عصر حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- و بار ديگر بعد از آن حضرت و در عصر خودشان؛ كه مرتبه اوّل- همانطورى كه بعضى از عامّه گفته اند- از اعلام نبوّت بوده و مرتبه دوم با اوّل از اعلام امامت آن حضرت است.

«و الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايته و ولاية أولاده المعصومين سيما مولانا بقية الله في الأرضين صلوات الله عليهم أجمعين اللهم ثبتنا عليولايتهم و ارزقنا شفاعتهم و لا تفرق بيننا و بينهم طرفة عين في الدنيا والآخره إنك مجيب الدعاء يا أرحم الراحمين».

س- درباره ثوابهايى كه براى برخى از اعمال در احاديث ذكر شده (مثلا اگر كسى سوره «المطفّفين» را بخواند در فريضه اش آورده اند كه، خداوند ايمنى در روز قيامت را به او عطا مى كند و نه آتش او را ببيند و نه او آتش را و آورده اند كه بر جسر جهنّم نگذرد و در روز قيامت مورد حساب قرار نمى گيرد. و اگر فلان سوره را بخواند تمام گناهانش آمرزيده شود، و براى بقيّه اعمال و ..) سؤال اين است كه آيا اگر هر انسان عادى اين اعمال را انجام دهد مشمول ثواب آن مى شود و يا اينكه انجام اين اعمال بايد با شرايط خاصّى باشد تا ثواب آن به انسان برسد؟

ج- در خصوص رواياتى كه در ارتباط ثواب اعمال يا عقاب اعمال وارد شده- به طور كلّى و مثبت يا منفى- نمى توان اظهار نمود؛ بايد در هر مورد خصوص روايت و سند و متن مضمون طبق ضوابطى كه در علم الحديث و تشخيص حديث صحيح از ضعيف معيّن است، بررسى و اظهار نظر نمود.

با اين وجود بديهى است نيل به اين ثوابها- با فرض صحّت روايت- مشروط به اين است كه شخص مؤمن، و خائف از عذاب خدا، در مقام كسب مغفرت و آمرزش باشد و بخواهد حال خود را اصلاح كند و در صدد جبران گذشته و رفع تبعات گناهان خودرا باشد. معلوم است كه چنين كسى تائب و پشيمان است و توسّل او به قرائت اين سوره يا اين دعا براى اين است كه آثار گناهان را رفع بنمايد. چنين كسى حتماً اصرار بر معصيّت ندارد و از گناهان، ترسان و بيمناك است. بنابراين شمول مغفرت و آمرزش

ص: 174

خدا نسبت به او بر حسب وعده هايى كه در آيات و احاديث صحيحه به تائبين و نادمين داده شده است و اعطاى اين ثوابها، مورد استبعاد نيست.

اين گونه احاديث را بايد با توجّه به اصول و مبانى معلومه تفسير نمود. بديهى است كه به شخصى كه مصرّ بر گناه است، اين ثوابها اعطا نمى شود. چنانكه اين ثوابها و وعده هاى غفران و آمرزش گناهان در قرآن كريم و احاديث، كسى را با توجّه به وعيدهايى كه آن هم در قرآن مجيد و احاديث وجود دارد، نسبت به ارتكاب گناه و معصيّت، بى باك و جسور نمى سازد.

خداوند متعال متفضّل، غفّار رحمان، رحيم، وهّاب، منعم، محسن، قادر، قهّار، شديد الانتقام و شديد العقاب بوده و ارحم الرّاحمين در موضع عفو و رحمت و اشدّ المعاقبين در موضع كيفر و عقاب است. نبايد مجرمان و گناهكاران از آيات و اخبارى كه عفو و رحمت او را كه نامتناهى است بيان مى كند و ثوابهاى كلان را وعده مى دهد، جسور و جرى شوند. چنانكه نبايد از آيات عذاب و اخبار عقاب، از رحمت حق مأيوس گردند.

مهم اين است كه انسان- در حدّى كه استعداد بشرى او اقتضا دارد- به نكات عاليّه واسرار دقيق اين برنامه ها و پاداش هاى اعمال به ظاهر بسيار كوچك و مختصر و كيفر عقابهايى كه براى گناهان مقرّر شده، معرفت پيدا كند.

در ارتباط با اين بحث، روايات و احاديث شريفه اى در نظر است كه متأسّفانه مجال و فرصت نوشتن آنها را ندارم.

س- از حضرتعالى سؤال شده بود كه: «آيا سادات گناهكار در قيامت به جاى جهنّم به جايى به نام «زمهرير» مى روند؟» كه در پاسخ فرموده بوديد: «ممكن است. فعلا مدرك آن در نظر نيست؛ محتاج به مراجعه است».

حال، با توجّه به حديثى كه در كتاب «مناقب»، جلد 4، صفحه 151 آمده است به اين مضمون كه:

طاووس فقيه مى گويد: امام سجّاد- عليه السّلام- را ديدم كه از شامگاه تا سحر، طواف و عبادت كرد ... (پس از شرح حالات جزع و گريه امام) طاووس مى گويد: عرض كردم اى پسر رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- اين بى تابى چيست؟ بر ماست كه چنين كنيم؟ پدر شما حسين بن على- عليه السّلام- و مادرت، فاطمه زهراست؛ جدّت رسول الله- صلّى الله عليه وآله وسلّم- است. حضرت نگاهى به من كرد و فرمود: طاووس، هيهات! هيهات! از پدر و مادرم مگو؛ خدا بهشت را براى اهل طاعت و نيكوكاران آفريده، اگر چه بنده حبشى باشد. و جهنّم را براى كسى كه نافرمانى كند، هر چند سيّد قريشى باشد. آيا اين كلام خداوند را نشنيده اى كه: «فإذا

ص: 175

نفخ في الصور فلا انساب بينهم يومئذ ولا يتسائلون»؛ قسم به خدا فردا جز عملى صالح چيزى به تو سود ندهد».

سؤال اين است كه: اوّلًا با توجّه به حديث فوق، براى سادات جايى به نام «زمهرير» به جاى جهنّم نيامده است و همه انسانها را در رسيدگى به اعمالشان يكسان بر شمرده است؟ ثانياً: آيا بردن سادات گناهكار به جايى به نام «زمهرير» به جاى جهنّم، با عدل الهى- كه همه انسانها را يكسان مى داند و در رسيدگى به اعمالشان تفاوتى قايل نيست- ناسازگار نيست؟

ج- در تفسير آيه شريفه (فإذا نفخ في الصور ...)(1)- چنانكه از آيات بعد از اين آيه استفاده مى شود- مقصود اين است كه انساب كافر را فايده نمى دهد و كفّار معاند و مكذب خدا و رسول به هر كس و به هر جا نسبت داشته باشند، از نسبت خود بهره مند نمى شوند.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص179

ّا اينكه مؤمنان از شرافت نسبت خود بهره مند نمى شوند، از آيه استفاده نمى شود و آيه كريمه (والذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم (2) دلالت بر اين دارد كه ذرّيّه و فرزندان مؤمنين- كه در ايمان، تبعيّت از پدران و اجداد مؤمن بنمايند- به آنها ملحق مى شوند واگر هم در درجات ايمان، كمتر باشند در درجات آخرت به آنها مى پيوندند و در واقع، نقص اولاد و كمى آنها به كمال پدران جبران مى شود.

اين يك پاداش به صلحا و شايستگان است و يك امر عقلايى و مقبول عرف و عقل مى باشد؛ و سيره بر اين بوده و هست كه «المرء يحفظ في ولده»(3). چنانكه از آيه (وأمّا الجدار فكان لغلامين يتيمين في المدينة و كان تحته كنز لهما و كان أبوهما صالحاً)(4) نيز استفاده مى شود كه فرزند به صلاح پدر، مورد رعايت واقع شده است.

بديهى است اولى و سزاوارتر از هر كس به رعايت حق و حفظ خدمت و عمل او، رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- است كه بر همه حق دارند؛ حقّ هدايت و حقّ حيات حقيقى و حقّ نجات از بربريّت و جاهليّت و حيوانيّت و ....

كدام انسان با معرفت است كه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- را شناخته باشد و به اثر رسالت و زحمات آن حضرت، در رستگارى خود و همه جامعه آگاه شده باشد و خودش و همه بشر را موظّف به احترام و مراعات حقّ آن حضرت در ذرّيّه طيّبه او

ص: 176


1- 210. ( 1)- مؤمنون/ 101.
2- 211. ( 2)- طور/ 21.
3- 212. ( 3)- بحار الانوار: 28/ 302.
4- 213. ( 4)- كهف/ 82 ..

نداند؟ يا تكريمات الهيّه را از اهل بيت آن حضرت كه همه تكريم از خود آن حضرت و تقدير از خدمات او است، مورد اعتراض و ايراد قرار دهد و آن را خلاف عدل بداند؟

اين ثواب، ثواب پيغمبر است؛ چنانكه به عكس هم اگر كسى فرزند صالحى داشت پس از پدرش ثواب اعمال خير فرزند در نامه عمل پدر نيز ثبت مى شود. آيا اگر كسى كه اصلا فرزند ندارد و يا فرزند او به فسق و گناه گراييد، اين ثواب را نداشته باشد خلاف عدل است؟ اگر كسى ايمان داشته و معاند و لجوج و بى اعتنا به امر و نهى و عذاب خدا نباشد، اسباب تفضّل و شمول رحمت واسعه الهيّه كه بسيار است و از آن جمله همين شرف انتساب است براى او سبب نجات خواهد شد. سادات مؤمن به شرافت نسب، مؤمنان ديگر به دوستى سادات و به اسباب ديگر، مورد مغفرت واقع مى شوند.

در عين حال، توجّه داشته باشيد كه تمام موجبات ثواب و جهات استحقاق عقاب و دقايق و اسرارى كه دارد از عهده احاطه بشر بر آنها- إلّا من كان مؤيداً من عند الله لدرك هذه الأسرار خارج است. همه عصاة يكسان نيستند، همه مطيعين نيز مساوى نمى باشند. شرايط و احوال و دقايق بسيار است كه همه در پاداش و كيفر ملاحظه مى شود و خدا به آنچه مقتضاى خدايى و صفات كماليّه او است حكم مى كند؛ و كسى را نمى رسد كه در كار او چون و چرا نمايد يا بخواهد وجه افعال او را- چنانكه هست- بداند. (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون .(1)

امّا داستانى كه از «طاووس» و عبادت و تضرّع و بى تابى حضرت زين العابدين عليه السلام- نقل شده، به فرض صحّت آن، گوشه اى و نمونه اندكى از عبادات و تضرّعات و ادعيّه و مناجات وحالات روحانى و معنوى آن حضرت است كه در روايات معتبره شيعه و سنّى نقل شده است.

اين حالات و ابتهال و عرض نياز و فقر و احتياج و طلب عفو و مغفرت و اعتراف به ذلّت و مسكنت، و بلكه تقصير و معصيّت از مثل آن امام همام- كه همگان بر پاكى و طهارت روح و جسم او اتّفاق دارند و داراى مقام قدسى عصمت است- معانى بسيار بلند ديگر دارد كه شمّه اى از آن را در كتاب «نيايش در عرفات» عرض كرده ام.

براى آن حضرت هرچه اين عرض پوزش و عذر خواهى بليغتر و رساتر باشد، لذّت بخش تر است.

مثلِ آن حضرت، ذكر و دعا و عبادت و عرض نياز و فقر و اعتراف به تقصير در درگاه خداوند متعال و نشستن بر زمين مسكنت را عروج و معراج مى يابد. او در اين مشهد و موقف- با اينكه امام معصوم است- چنان از خدا طلب مغفرت مى نمايد كه توبه كننده اى كه تمام عمر را در گناهان كبيره به سر برده باشد، آنچنان حال تضرّع و

ص: 177


1- 214. ( 1)- انبياء/ 23 ..

پوزش و عذر خواهى ندارد و در برابر عظمت الهى هيچكس مانند آن امام عاليمقام و آباى طاهرين و اخلاف طيّبين او احساس كوچكى و حقارت و نيستى نداشت.

او در اين موقف حضور و قرب به حق از حرمان، از درجات بلند و بلندترين- كه همه شعبه مقام محمود جدّ بزرگوارش مى باشد- بيمناك است؛ و با اينكه آيات اصطفا را هم تلاوت فرموده است، اين آيه را- كه مرقوم داشته ايد- مى خواند كه بفرمايد:

محنت قرب بعد افزون است جگر از محنت قربم خون است

آن حضرت قطعاً و يقيناً اولى النّاس بالنبيّ صلّى الله عليه وآله وسلّم- بود و قطعاً مشمول اين آيه است: (إنّ الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين (1) و آن حالات و كه براى آن حضرت حصول داشته به خود آنها اختصاص دارد. همه مسايل و مبانى صحيحه، درجاى خود محفوظ است. عبد حبشى اگر اطاعت و عبادت كند به خدا نزديك مى شود و به درجات عاليّه نايل مى گردد؛ و سيّد قريشى نيز اگر از راه منحرف شود و مثل «ابولهب» با حق، در مقام عناد و ستيز برآيد و تسليم حق نشود، تا آنجا سقوط مى كند كه قرآن بر نفرين و مذمّت او ناطق مى گردد. همه مقامات و درجات به دين و ايمان، تحصيل مى شود و سيّد نبايد مغرور شود و غير سيّد نيز نبايد مأيوس گردد.

لعمرك ما الإنسان إلّا بدينه فلا تترك التقوى اتكالا على النسب

لقد رفع الإسلام سلمان فارسى وقد وضع شرك الشريفا بالهب

خداوند متعال خود به تمام جهات و مواردى كه موجب استحقاق ثواب و تفضّل است، عالم مى باشد و همه بندگانش را مى شناسد. ما را نسزد كه اصطفاى انبيا و ائمّه عليهم السّلام- و در درجات پايين تر سادات و ذرّيّه طيّبه را خلافت عدل بدانيم و از اينكه سادات يا فرزندان ديگر بندگان شايسته خدا در اثر اعمال پدرانشان مورد تفضّلاتى قرار بگيرند، معترض باشيم.

همه بايد از اين معانى درس بگيريم و بفهميم كه خداوند متعال، شكور است و پاداش نيك اعمال را حتّى به تفضّل به ابناى عاملان آن عطا مى فرمايد و براى اين امور، معانى خوب بيابيم و اگر هم به واسطه قصور معرفتى كه داريم از درك آن باز مانديم، تسليم باشيم و با قرائت (قل اللّهمّ مالك الملك تؤتي الملك من تشاء)(2) خود را در عوالم عالى رضا و تسليم وارد نماييم.

ص: 178


1- 215. ( 1)- آل عمران/ 33.
2- 216. ( 2)- آل عمران/ 26 ..

س- استدعا دارم نظر مبارك خود را در خصوص حديث «الفقر فخرى» كه مى گويند منسوب به رسول اكرم- صلّى الله عليه وآله وسلّم- مى باشد، بيان فرماييد.

در احاديث بيشمار ديگرى از جمله دعاى بعد از نماز ايّام مبارك رمضان آمده است كه: «اللّهم اغن كل فقير»، اگر فقر، مايه افتخار و مباهات باشد، چگونه در دعاى مذكور براى بر طرف شدن آن دعا شده است؟

ج- روايت «الفقر فخرى»(1) تفسيرهاى متعدّد دارد: يكى فقر و حاجت تمام ماسوى الله و موجودات عالم امكان به خداوند متعال است كه در اين ميان، فقر انسانها به واسطه آنكه لياقت كسب فيض و انوار رحمت الهيّه را بيشتر دارند، زيادتر است.

يك دانه جوى كوچك به مقدار گنجايش خود به آب محتاج است و نمى توان گفت او به مقدار آبى كه در نهر بزرگ و شطّ و دريا مى گنجد نياز دارد. همچنين نهر بزرگ، نسبت به شطّ و دريا. و در مثال ديگر، يك اطاق چهار در دو، به فرشى در همين طول و عرض نياز دارد و به فرش شش در چهار نياز ندارد؛ امّا اطاق شش در چهار، به فرش شش در چهار نياز دارد. خلاصه همه به اين معنى فقيرند و آنكه فقرش بيشتر باشد افضل و اشرف است.

بنابراين حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- فقر و حاجتش به خدا از همه بيشتر است و بدان علّت بر همه فخر و فضيلت دارد. وجود او گنجايش و ظرفيّت علوم و فيوضى را كه هيچ مخلوقى ظرفيت استعداد آن را ندارد، داراست.

او كه خاتم الانبياء است به دينى مثل اسلام كه اكمل و خاتم اديان است و به كتابى مثل قرآن كه معجزه خالده باقيّه است، نيازمند است و انبياى ديگر اين نيازمندى را نداشتند.

او بر تمام جامعه بشريّت تا روز قيامت، نبوّت دارد و آنچه را به آن احتياج دارند بايد از قوانين كافيّه و تعاليم عاليّه داشته باشد.

در واقع عائله او تا انتهاى دنيا همه ابناى بشرند؛ و شايد اين معنا و نكته اى باشد كه از آيه كريمه (ووجدك عائلا فأغنى (2) استفاده مى شود. آنكه ده نفر يا صد هزار، يا يك ميليون يا يك ميليارد عائله داشته باشد، به قدر آنها بايد قوت و غذا تهيه كند؛ امّا آنكه همه، عائله او هستند بايد قوت همه را بدهد كه خداوند متعال، همه نواحى فقر را برطرف كرده، زمينه هاى كسب ربط و اتّصال او را با خودش از موهبتهاى خود پر كرده و آن حضرت را غنى ساخت.

ص: 179


1- 217. ( 1)- بحار الانوار: 72/ 30.
2- 218. ( 2)- ضحى/ 8 ..

وقتى كه فقر الى الله باشد، خداوند متعال- كه فياض على الاطلاق است- عطا مى فرمايد. پس اين جهت فقر، فخر است؛ فقر حضرت خاتم الانبياء- صلّى الله عليه وآله وسلّم- به خدا بر انبياى ديگر فخر است. فقر انبيا و اوليا نسبت به ديگران فخر است. فقر انسان كه بيشتر و گسترده تر از فقر حيوان و نبات و جماد است، فخر است و مابه الامتياز او از حيوان، همين فقر است. بنابراين، هم

«الفقر فخرى»

تفسير مى شود و هم

«اللّهم اغن كل فقير»(1)

معنى مى شود كه دعا براى اين است كه هر فقيرى را به قدر رفع فقرش عطا فرمايد.

البتّه در اينجا نكات بلند عرفانى مدّ نظر است كه مجال بيان و شرح تفصيل آنها نيست؛ و خلاصه اينكه انسان ذاتاً به خداوند متعال محتاج و دائم الاحتياج است و همواره بقاى او و هر چه دارد و همه جهاتش، وابسته به امداد غيبى است. بنابراين احتياج به خدا داشتن و فقر به او، فخر است؛ و از خدا طلب رفع حاجت و فقر كردن نيز، دعا و عرض حاجت و اظهار فقر و نياز است.

معناى ديگر كه از فقر در اين جملات، محتمل است، همان فقر عرفى و نداشتن ثروت و مال و منال دنيوى است كه اگر اين معنى محتمل باشد، مثل خبر

«الفقر فخرى

» و همچنين

«اللّهم أحينى مسكيناً و أمتنى مسكيناً و احشرني في زمرة المساكين»(2)

و اخبار ديگر كه در مدح فقرا رسيده، با مثل دعاى

«اللّهم أغنني من الفقر»(3)

) يا

«أغن كل فقير»

و مذمّتهايى كه از ثروتمندى و توانگرى شده- كه حتّى يكى از امورى را كه نسبت موت قلب است همنشينى با اغنيا شمرده اند- به ظاهر با هم توافق ندارند.

همانطور كه اشاره كرده ايد بسا موجب اين توهّم مى شود كه در اين احاديث به تمكّن و قدرت مالى و اقتصادى جامعه توجّه نشده و بلكه ترغيب و تشويق به كم كارى و ترك تلاش و سعى و كوشش شده است. پس چه بهتر كه كارگرى كه مى تواند روزانه چهار ساعت و يا بيشتر كار كند، اگر نياز مادّى و معيشتى او به دو ساعت كار رفع مى شود، به همان اكتفا كند؛ يا كشاورزى كه مى تواند چنان مهارت و سعى نمايد كه محصول بيشتر و فراوانتر به دست آورد، به همان مقدار رفع نيازش قانع شود كه در خطرات معنوى و اخلاقى غنا و مال و منال، گرفتار و مبتلا نشود.

با اينكه معلوم است چنين برداشت و دركى از حيات و زندگى براى خود شخص هم بگوييم خطر نداشته باشد، براى ديگران و براى تمام جامعه خطرات گوناگون اقتصادى دارد.

ص: 180


1- 219. ( 1)- بحار الانوار: 98/ 120. مفاتيح الجنان اعمال و ادعيّه ماه مبارك رمضان.
2- 220. ( 2)- بحار الانوار: 72/ 17.
3- 221. ( 3)- بحار الانوار: 95/ 297 ..

قناعت به اين مفهوم، هم براى دنيا و هم براى آخرت مردم زيان بخش است. اين يك فكر صوفيّانه و به اصطلاح عارفانه است كه از «شيخ شهاب الدّين عمر سهروردى» (كه غير از سهروردى مقتول است) نقل شده كه در كتاب «عوارف المعارف» با صراحت، مردم را به گدايى مى خواند، با اين توجيه كه سالك الى الله براى اينكه از ياد خدا غافل نشود بايد معاش خود را از طريق گدايى به دست آورد و به اصطلاح امروز زندگى انگلى داشته باشد.

بديهى است اين فرهنگ، فرهنگ و تعليم و شريعت اسلام و دينى كه مى گويد:

«الكاد على عياله كالمجاهد في سبيل الله»(1)

نيست؛ و فرهنگ تصوّف و به اصطلاح عارفانه است.

بنابراين، حتماً از اين احاديث و ادعيّه، معانى عالى و جامعى در نظر است كه با هيچ يك از اين مصالح مهمّ اقتصادى و اجتماعى كه حيات و عزّت جوامع به آنها بستگى دارد نه فقط برخورد ندارد، بلكه در مسير تأمين اين مصالح است.

آنچه- على العجاله- با عدم فرصت عرض مى شود اين است كه: اوّلا، در اسلام از بيكارى و فقر خودخواسته و سربار بودن بر ديگران و بى نقش و بى اثر بودن در جامعه بسيار نكوهش شده است؛ و اظهار فقر و حاجت به ديگران بدون ضرورت هاى عرفى و طمع به اين و آن مذموم و عيب و خلاف عزّت و كرامت معرّفى شده است و از تكدّى و دريوزگى و سؤال با توان كار و امكان رفع نياز نهى شده است. انسان بايد شرعاً و اخلاقاً در جامعه اثر داشته باشد و در برابر منافعى كه از ديگران مى برد به آنها منفعت مناسب برساند؛ و الّا اين هم خود يك نوع تضعيف است كه شخص از افرادى كه به آنها طرف معاشرت و معاصرت است استفاده كند و به آنها يا اصلا فايده ندهد يا كمتر از توان خود فايده بدهد. و اگر بگوييم مستقيماً زير مذمّتى كه در آيه كريمه (ويل للمطففين (2) از كسانى كه كم مى دهند و زياد مى گيرند نباشد از آن هم نبايد خارجشان بشماريم.

بنابراين، مراد از اين روايات و ادعيّه مدح از فقر و حاجت خودخواسته- كه در اثر بيكارى و تن پرورى و بى توجّهى و عدم احساس مسؤوليت اجتماعى و شرعى مى باشد- نيست؛ و براى اين صنف از فقرا بايد از خداوند متعال، طلب هدايت و توفيق رفتن دنبال كار و عمل نمود.

در ديوان منسوب به حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- است:

لنقل الصخر من قلل الجبال احب الى من منن الرجال

ص: 181


1- 222. ( 1)- بحار الانوار: 96/ 324.
2- 223. ( 2)- مطففين/ 1 ..

يقول الناس لى فى الكسب عارفقلت النار فى ذل السؤال

هر كه نان از عمل خويش خوردمنت از حاتم طايى نكشد

اين معناى قناعت و معناى اعتماد به نفس و ذلّت نپذيرى است.

امّا فقرهاى قهرى كه افرادى به طور ناخواسته به آن مبتلا مى شوند كه مثل بى نيازى لازمه اين عالم طبيعت و مادّه و مدّت است؛ دو اصل از نواميس مهم و امور اساسى نظام اين عالم است كه بدون آن هرگز بشر به اين كمالات و مراحل ترقّى و تمدّن نمى رسيد.

فقر اشخاص به يكديگر و به موادّ اين عالم، همه امورى است كه اگر نبود حتّى مظاهر عالم طبيعت نيز در معرض زوال و فنا قرار مى گرفت.

اطّلاع بيشتر از خواصّ كاينات اين جهان همه بر اثر فقر فراهم شده است و اگر نبود، اين عالم ناقص و ناتمام بود.

مسائل مهم در ارتباط با رزق و روزى و رغبت هاى اشخاص به شغل هاى گوناگون همه از اسرار و آيات عالم خلقت است.

بنابراين، اين فقر هم لازمه حيات بشر و هر حيوان و جنبنده است كه در عرف ما بيشتر مظهر آن فقر مالى و نداشتن يا كم داشتن وسايل معيشت- از خوراك و پوشاك و مسكن و ... است؛ و مسكين و فقير بيشتر به اين اشخاص اطلاق مى شود.

اين فقر و فقير است كه در برابر غنا و غنى قرار دارد و به اين جهت، هر كدام قشرى خاص از جامعه شمرده مى شوند.

در اين نگاه است كه بسيار به فقرا توجّه مى شود و از لحاظ نفسانى و روانى و اينكه اين فقر موجب طغيان و سركشى بشر نشود و به تملّق و ذلّت وادار نگردد، راهنماييهاى لازم شده است؛ و هم براى آنكه در جامعه او را از غنى كمتر نگيرند و محروميّت هايى بيش از آن چه اقتضاى ذاتى فقر است برايش ايجاد نشود، به او توجّه شده است.

اگر چه فقير هم بايد صابر و شكيبا باشد و در برابر شدايد مقاومت نمايد، با اين وجود، خطرات فقر كمتر از غنا و توانگرى است؛ بالاخره حالت نياز او به خدا بيشتر است؛ از خدا بيشتر حاجت مى خواهد و اعتماد و توكّل او به خدا است و خدا را نوعاً كمتر از غنى فراموش مى كند. از اين جهت است كه اين حال، محبوب بندگان خاصّ خدا است و شخص شخيص و شاخص حضرت خاتم الانبيا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- از خدا اين را مى خواست

و «اللّهم أحينى مسكيناً و أمتنى مسكيناً و احشرني في زمرة

ص: 182

المساكين»(1)

را مى خواند. و آن حضرت و پسر عمّ و برادرش، اميرالمؤمنين عليه السّلام- به معاشرت و همنشينى با فقرا رغبت داشتند. وقتى اربابان ثروت و مغروران به مال و جاه و منال دنيا- كه مجالست با فقرا را براى خود عيب و عار مى شمردند- پيشنهاد كردند كه رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- پذيرايى هايش را از مردم تقسيم كند كه فقرا در مجلس اغنيا حضور پيدا نكنند، اين آيه نازل شد: (واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشّى يريدون وجهه ولاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا و لاتطع من أغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه وكان أمره فرطاً)(2).

با اين طبقه نشستن و به سراغ فقير و بيمار و دل شكسته رفتن آن قدر براى هر شخص، فوايد تربيتى و اخلاقى دارد كه بيان آن، شرح مفصّل لازم دارد. اسلام به اين معنى توجّه دارد كه به فقير- كه به فقر خود ناخواسته گرفتار است- بى احترامى نشود و حقّ برادرى اسلامى و انسانى او محفوظ باشد؛ و غنى را براى مالش تواضع و رعايت ننمايند كه

«من تواضع لغنى طلبا لما عنده ذهب ثلثا دينه»(3).

از سوى ديگر در غنا و توانگرى و ثروتمندى خطراتى است كه غنى بايد بسيار تربيت شده و مسلّط بر نفس خود باشد كه بتواند خود را از آن خطرات حفظ كند؛ تا حدّى كه در احاديث است كه فرمودند:

«استعيذوا بالله من سكرة الغنى فانه بعيدة الافاقة»(4)

). شخص غنى بايد مواظب باشد كه گرفتار مستى مال و ثروت و غرور و فخر و مباهات به آن نگردد. البتّه اين دسته از اغنيا نيز در فضيلت، كمتر از فقراى صابر و شاكر نيستند و ملاك در فضيلت هر دو، شخصيّت ايمانى و روحى و اخلاقى است. با اين ملاحظات، گاه شخص سالك، فقر را دوست مى دارد و گاه هم براى رفع آن دعا مى كند؛ زيرا از خطر آن كه

«كاد الفقر أن يكون كفراً»(5)

) مى ترسد و بيمناك است كه مبادا نتواند در مقابل فشار امتحان و كلاس فقر مقاومت كند.

بنابراين، به طور مطلق، فقر نه مطلوب است و نه مبغوض غنا و ثروت نيز به طور مطلق نه محبوب است و نه مردود.

ص: 183


1- 224. ( 1)- بحار الانوار: 72/ 17.
2- 225. ( 2)- كهف/ 28.
3- 226. ( 3)- بحار الانوار: 78/ 56.
4- 227. ( 4)- غرر الحكم/ الفصل السادس آفة الغني.
5- 228. ( 5)- بحار الانوار: 27/ 247 و 72/ 29 ..

اين برداشت هاى اخلاقى و تربيتى غير از مسايل اقتصادى رسمى و عمل و كار و تلاش است. برداشت و درك مسلمانان نيز از اين معانى و تعاليم، صحيح و مستقيم بوده است و اهداف و مقاصد، وجه اين گونه اعمال و حسن و قبح آن را تعيين مى نمايد.

در احاديث قريب به اين مضمون هست كه هر كس براى اين كه معيشت خود و عائله اش را تأمين نمايد تلاش نمايد و به آن وسعت دهد، خدا را با چهره اى مانند ماه شب چهارده ملاقات مى كند.

حال اگر براى خودكفايى جامعه مسلمين و براى بى نياز شدن مسلمانان از كفّار و بيگانگان و نيز براى افزايش قوّت و قدرت اسلام تلاش كند، خدا را با چه روى درخشان و تابناكى ملاقات خواهد نمود.

امثال حقير را حقّ بيان و توصيف آن قدر و منزلت عظيم نيست.

بنابراين در روايات معتبر است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام- از كدّ يمين و عرق جبين خودشان هزار بنده خريدند و در راه خدا آزاد كردند و چشمه ها و چاه هاى متعدّد را حفر نمودند؛ و بر فقراى مسلمانان صدقه و وقف قرار دادند.

با اين تعاليم، مسأله عمل جلو مى رود نه قناعت، كه همان رضايت به مقدارى است كه باكار و تلاش نصيب مى شود و قطع طمع از ديگران مى باشد. و رواياتى كه در مدح فقر و سفارش از فقرا وارد است، با اين معانى عالى منافات ندارد.

البتّه حبّ دنيا و مال اندوزى و انفاق نكردن آن در راه خدا مذموم است تا آنجا كه فرمودند:

«حب الدنيا رأس كل خطيئة»(1).

در حديث است كه اگر كسى براى اينكه مال و ثروت بياندوزد كار كند تا به واسطه آن بر ديگران فخر كند و بزرگى بفروشد و آن را وسيله تحقير مردم قرار دهد خدا را در حالى ملاقات مى كند كه به او غضبناك است.

اين تعاليم، هر كدام به نقطه خاصّى از ضعف فرد يا اجتماع نظر دارد و منظور، بر طرف كردن آن ضعف است.

دين اسلام دينى كامل و جامع است؛ به همه جا نگريسته، و همه جا را زير نظر قرار داده است. فرد و اجتماع، روح و جسم، ظاهر و باطن، تربيت و مال و فقر و غنى، و همه استعدادات و توانايى هاى بشر و مصالح و مفاسد امور را در نظر داشته و در اين رشته فقر و غنا، غنى ترين و يگانه مكتب انسان ساز است.

در اين مسائل و نكات بسيارى كه در آنها است بايد بيشتر از اينها بررسى و دقّت نماييم و بيشتر، آنها را در عمل، نصب العين قرار دهيم تا انسان اسلامى و مسلمان حقيقى باشيم.

اميد است خداوند متعال، همه ما را شكر گزار نعمت اسلام و احكام نورانى آن قرار دهد و روز به روز بر هدايت و تعهّد و التزام ما به اين دين حنيف بيفزايد. قال الله تعالى: (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين (2)

ص: 184


1- 229. ( 1)- بحار الانوار: 51/ 258.
2- 230. ( 2)- عنكبوت/ 69 ..

فصل هشتم: دعا

اشاره

ص: 185

ص: 186

دعا

س- در ادعيّه رسيده از معصومين- عليهم السّلام- ديده مى شود كه بسيار، راز و نياز و توبه و درخواست بخشش از گناه مى شود. با توجّه به اين كه امامان- عليهم السّلام- معصوم هستند، چرا اين قدر به درگاه خداوند ناله و توبه مى نمايند؟ مگر- نعوذ بالله- مرتكب گناه شده اند؟

ج- در بعضى موارد ادعيّه، استغفار و تضرّع آن بزرگواران نسبت به وظايف مقام خودشان است و چنين نيست كه كاشف از انجام معصيّت باشد.

در بعضى موارد هم چون آنها عالم به علوم الهيّه و حجّت خدا بر جميع انسانها و معلّم و مربّى آنها هستند و درد و دواى مردم و عاقبت امور را مى دانند به يك معنى از زبان مردم سخن مى گويند و با اين وسيله انسان ها را به موقعيّت خطير و موضع عظيمى كه دارند و نوعاً به آن بى توجّهند، آگاه مى كنند؛ يعنى تعليم مى دهند كه مثلًا به خاطر گناهانى كه مرتكب شده ايد اينطور در درگاه خدا ناله و استغفار كنيد.

با اين وجود در اين مورد، جواب شافى و مفصّل در كتاب «نيايش در عرفات» بيان شده است كه مى توانيد به آن كتاب مراجعه نماييد (واللّه العالم).

س- چه كنيم تا حالت راز و نياز و دعا را در خود به وجود آوريم؟

ج- تفكّر در عظمت آيات خدا و مطالعه سيره پيغمبراكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و ائمّه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين- و كتب اخلاقى، مانند: «معراج السعادة» و شرح ادعيّه و مواظبت برترك محرّمات و بلكه مكروهات و انجام واجبات و بلكه مستحبّات و مداومت بر قرائت ادعيّه مأثوره و تأمّل در معانى آنها و شب زنده دارى- همه- موجب شوق و رغبت بيشتر انسان به دعا و تقرّب به حقتعالى خواهد شد.

دعا كننده بايد خود را بشناسد و موضع خود را بداند كه سراپا فقر و نياز است و مالك سود و زيان و نفع و ضررى براى خود نيست و خدا را بشناسد كه ذاتاً از همه

ص: 187

بى نياز است و «قاضى الحاجات» و «كافى المهمات» است؛ و از او بخواهد كه او را به خود نزديك سازد و لذّت مناجات و عبادت و دعا را به او بچشاند.

حضرت سيّدالسّاجدين عليه السّلام- به خدا عرض مى كرد:

«يا من حاز كل شي ء ملكوتا و قهر كل شي ء جبروتاً صل على محمد و آل محمد و اولج قلبي فرح الإقبال عليك و ألحقني بميدان المطيعين لك».

ناگفته نماند كه يكى از امورى كه سبب توفيق مى شود اطاعت و جلب رضايت پدر و مادر، و احترام و حق شناسى معلّم است.

س- آيا اذكار شب مباركه قدر را مى توان به فارسى گفت؟

ج- به فارسى گفتن اذكار، ثواب دارد؛ امّا به قصد ورود گفته نشود.

س- در بعضى از ادعيّه كه از درگاه حق تعالى درخواست حور العين مى شود؛ مثلا در تعقيبات نماز گفته مى شود: «و زوجّني من الحور العين». در چنين مواردى، خانمها آن را با چه قصدى بخوانند؟ (آن جمله را نخوانند يا تعبّداً بخوانند؟).

ج- زوج، معنايش قرين شى ء و شخص است؛ اعمّ از آن كه در جنسيّت با او موافق باشد يا مخالف؛ اگرچه استعمال آن در حيوانات و اشيائى كه نر و مادّه دارند، به معنى قرين بودن او با جنس مخالف اكثر و متبادر است؛ امّا در اشيائى كه اين تخالف جنسى در آنها نيست معناى قرين، از آن اراده مى شود. بنابراين زن وقتى مى گويد: «وزوجني من الحور العين»، معنايش طلب قرين و عديل از حور العين است.

به عبارت ديگر مى توان گفت: معناى (زوّجنا كها)(1) يا (من كلّ شي ء خلقنا زوجين (2)، «قرناكها» يا «من كل شي ء خلقنا قرينين» است كه به مناسبت استعمال درموردى كه نر و مادّه دارند از آن مزاوجت به مفهوم عرفى آن استفاده مى شود.

از اين جهت است كه لفظ «نكاح» و «أنكحت» در عقد نكاح اصرح از «زواج» و «زوّجت» است.

گمان مى رود به همين ملاحظه باشد كه بزرگانى كه در كتب ادعيّه مثل اين دعا را ذكر كرده اند، خواندن آن را مخصوص به مردها نشمرده اند. با اين وجود اگر بانوان

ص: 188


1- 231. ( 1)- ذاريات/ 49.
2- 232. ( 2)- احزاب/ 37 ..

بخواهند به جاى «زوجّني» كلمه مناسب ديگر مثل «اخدمني» رجاءاً بگويند مانعى ندارد.

س- تكليف زن در ادعيّه ماه رجب مانند: «حرّم شيبتي على النار» چيست؟

ج- در مورد اين سؤال، چنانچه به عنوان تعبّد به دعاى مذكوره آنها را بخواند اميد است مشمول ثواب آنها گردد؛ و اگر رجاءاً دست را به موى سر بگيرد، اميد ثواب وجود دارد.

س- نظرتان راجع به دعاى «نادعلى» چيست؟ آيا معتبر است يا خير؟

ج- آنچه فعلا در نظر است اين دو بيت را كه بر حسب نقل خطاب به حضرت رسول صلّى الله عليه و آله وسلّم- است، «ميبدى»- از علماى اهل سنّت- در «شرح ديوان»، حرف ميم، و «علّامه مجلسى»- رضى الله عنه- نيز از او در «بحار» در جلد 20 نقل كرده است: بنابراين نمى توان اعتبار آنرا تأييد نمود؛ ولى احتمال صحّت آن نيز منتفى نيست. بر اين اساس به قصد رجاء- نه به قصد ورود- خواندن و نقل آن مانعى ندارد.

س- در دعاى ندبه كلمه «أين الحسن أين الحسين» يك مرتبه نوشته شده است؛ ولى نُه بار تكرار مى شود و در دعاى كميل كلمه «يارب» سه مرتبه نوشته شده است؛ ولى نُه بار تكرار مى شود؛ آيا اين كار صحيح است؟

ج- اصل تكرار ذكر و دعا و آيات قرآن كريم حتّى در نماز هم اشكال ندارد و موجب ثواب و بسا توجّه قلبى بيشتر مى شود؛ مثلا: اگر جمله «اين الحسن و اين الحسين» در دعاى ندبه را براى استحضار كامل ذهن به فضايل و مقامات و مصايب آن بزرگواران و ندبه و گريه بيشتر بگويد، اشكال ندارد؛ ولى اگر به قصد ورود دعا به اين نحو و تكرار، آن را بخواند، صحيح نيست.

س- آيا لعن و نفرين و اظهار عداوت با غاصبين حقّ حضرت اميرمؤمنان و فاطمه زهرا- عليهماالسّلام- علناً جايز است؟

ج- در صورتى كه خلاف تقيّه و سبب فتنه نشود، جايز است (والله العالم).

س- ادعيّه و زيارات مفاتيح الجنان را مى توان به قصد استحباب خواند؟

ص: 189

ج- اگر به قصد استحباب مطلق دعا و زيارت خوانده شود بى اشكال است و موجب اجر و ثواب مى باشد (والله العالم).

س- آيا ادعيّه و زيارات: ندبه، كميل، توسّل، دعاى امام حسين- عليه السّلام- در عرفه، مناجات خمس عشر، زيارت جامعه كبيره، زيارت جامعه صغيره، امين الله و عاشورا، مستحب هستند؟

ج- بعضى ادعيّه و زيارات مذكوره مثل «زيارت جامعه» و «زيارت عاشورا» و «زيارت امين الله» و «دعاى ندبه» و «دعاى عرفه» علاوه بر اعتبار، مشتمل مضامين عاليّه و معارف اسلاميّه است. استحباب مطلق همه آنها ثابت است و به ويژه بعضى از آنها نيز وارد و مستحب مى باشند (والله العالم).

ص: 190

فصل نهم: فلسفه احكام

اشاره

ص: 191

ص: 192

فلسفه احكام

س: آيا پرسش از فلسفه احكام جايز است؟

ج 5- احكام و تعاليم شريعت مقدسّه اسلام همه مبنى بر جلب مصالح يا دفع مفاسد و متضمّن فوائد و حكمتهاى بسيار است. در قرآن كريم و روايات شريفه، مصالح كلّى اين احكام و مصالح خاصّ بسيارى از آنها بيان شده است و حكمتها و فوائد بسيارى از اين احكام را عقل انسان هم ادراك مى كند.

با اين وجود احاطه به حكمت تمام اين احكام از واجبات و مستحبّات و محرّمات و مكروهات در رشته هاى امور عبادى، اجتماعى، اخلاقى، تربيتى، روحى، جسمى، روابط عائله، امور سياسى، مالى، قضائى و ... مثل احاطه به تمام فوائد نعم عالم خلقت و تكوين براى انسان ميسّر نيست.

تعيين علّت تشريع هر حكم از احكام بدون استناد به قرآن و حديث و عقل قطعى صحيح نيست؛ با اين وجود تفكّر در فوائد اين احكام و سؤال از حكمت هاى آنها- اگر به عنوان اعتراض نباشد- ممنوع نيست و موجب مزيد معرفت مى شود.

اين جامعيّت اسلام در احكام، از معجزات و امورى است كه حتّى بيگانگان از اهل فهم و اطّلاع بر آن اعتراف دارند. راجع به اين موضوع مطالب بسيار است كه مجال شرح و بيان آن نيست؛ ولى شخص مؤمن بايد تسليم احكام خدا باشد؛ هر چند فائده يا فلسفه آن را نداند؛ زيرا اگر بخواهد عمل به احكام را مشروط به دانستن فلسفه احكام نمايد، عمرش به آن وفا نمى نمايد و از عمل باز مى ماند. مانند بيمارى كه بخواهد نسخه طبيب حاذق را بررسى كند و از خصوصيّات و چگونگى و مقدار تأثير آن و عكس العمل هاى گوناگون داروها مطلّع شود.

بديهى است چنين بيمارى كه بايد بدون فوت وقت به دستور پزشك عمل نمايد، بيمارى، او را با اين طرز برخورد با نسخه طبيب، از پا درخواهد آورد. به هر حال سؤال از فلسفه احكام- چنان كه بيان شد- با اين آگاهى و توجّه از كسانى كه اهليّت جواب دارند، مفيد است (واللّه العالم).

ص: 193

س- آيه شريفه در قرآن مجيد مى فرمايد: (إن الصلوة كانت على المؤمنين كتاباً موقوتاً) و همچنين نامه 52 نهج البلاغه دستورات اميرالمؤمنين- عليه الصلاة و السلام- به فرمانداران خودش براى برگزارى نماز در اوقات معينّه به شرح ذيل است: «أمّا بعد فصلّوا بالناس الظهر حين تفي ء الشمس مثل مربض العنز و صلّوا بهم العصر و الشمس بيضاء حيّة في عضو من النهار حين يسار فيها فرسخان و صلّوابهم المغرب حين يفطرالصائم و يدفع الحاج إلى منى و صلّوا بهم العشاء حين يتوارى الشفق إلى ثلث الليل و صلوا بهم الغداة و الرجل يعرف وجه صاحبه و صلّوابهم صلاة أضعفهم و لاتكونوا فتانين» بنابراين چرا ما شيعيان نماز مغرب و عشا و ظهر و عصر را با هم برگزار مى كنيم و مفادّ آيه شريفه و دستور نهج البلاغه را عمل نمى نمائيم؟ خواهشمند است اين موضوع را تشريحاً مرقوم فرمائيد.

ج- امّا آيه كريمه (إن الصلوة كانت على المؤمنين كتاباً موقوتاً)(1) دلالتى بر جواز و عدم جواز جمع و يا تفريق ندارد؛ و قول به جواز جمع، مثل قول به وجوب تفريق با توقيت صلاة منافات ندارد. علاوه بر آن كه در احاديث (موقوتاً) تفسير شده است به «مفروضاًو ثابتاً».

اوامر صادره از مقام مقدّس حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- كه در نهج البلاغه نقل شده مشعّر به جواز تفريق مى باشد و به عنوان حكم و فرمان و ترتيب و تنظيم جماعات است و آن مسأله مطلب ديگرى است. اگر هم براى بيان وظائف و تكليف باشد بيشتر از اين كه اداى نماز جماعت در اين اوقات افضل است، دلالت ندارد و متضمّن حكم نماز فرادى و جمع بين صلاتين منفرداً نمى باشد.

اصل مسأله جواز جمع بين صلاتين در ظهرين و عشائين خواه به نحو تقديم باشد يا تأخير مورد اتّفاق اماميّه و موافق با اطلاقات آيات كريمه قرآن مجيد در مورد اوقات صلوات است و هم مطابق با سهولت و يسر شريعت سمحه سهله اسلاميّه است. به علاوه، بر حسب اخبار معتبره صحيحه نيز ثابت است و از طرق اهل سنّت و در كتب صحّاح آنها نيز روايت شده است و حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- بدون عذر جمع بين صلاتين فرموده اند كه ظاهر در جماعت است.

بنابراين، بر حسب اصول مذهب و ادلّه صحيحه كتاباً و سنّةً و اجماعاً شبهه اى در جواز نيست؛ به شرحى كه در كتب فقه مبسوطاً مذكور است.

ص: 194


1- 233. ( 1)- نساء/ 103 ..

آنچه را اهل سنّت به رغم دليل بر وجوب تفريق گفته اند، مردود است. حتّى بعضى از علماى محقّق اهل سنّت صحّت مذهب اماميّه را تحقيق و تأييد كرده اند؛ بلكه جواز جمع بين صلاتين را- كه مذهب اماميّه است- در كتاب خاص به اين مسأله، اثبات و قبول كرده اند، مانند: «حافظ عمّارى» در

«إزالة الحظر عمن جمع بين الصلاتين في الحضر»

و «حامد بن حسن شاكر التميمى» در

«قرة العين في الجمع بين الصلاتين».

بلى، افضليّت تفريق از جمع فى الجمله بر حسب روايات ثابت است؛ ولى ثبوت آن به نحو اطلاق بر حسب ادلّه محلّ تأمّل است؛ بلكه معلوم العدم است. قدر مسلّم از افضليّت تفريق عند الإتيان بالنوافل او انتظار الجماعة و نحوهما مى باشد، هر چند در حصول تفريق به اتيان نافله نيز محلّ تأمّل است.

خلاصه آنچه از مجموع ادلّه استظهار مى شود اين است كه اداى نماز در اوّل وقت و هر زمانى كه اقرب به اوّل وقت باشد، اگر تأخير به جهت نافله يا انتظار جماعت نباشد، افضل است والّا تفريق و تأخير افضل است؛ مثلًا اگر قاصد خواندن نافله يا منتظر جماعت نباشد، خواندن نماز عصر بعد از ظهر افضل است؛ ولى جمع بين صلاتين به نحو جمع، تأخير بدون علّت مرجوح است. پس خلاصه استظهار چنين مى شود كه تفريق بين صلاتين فى حدّ نفسه از جمع تأخير مطلقاً افضل است و جمع بين صلاتين به جمع فى حدّ نفسه از تفريق افضل است (واللّه العالم).

س- خواهشمندم بفرماييد، چرا تقليد واجب است؟

ج- زيرا در هر موضوعى «جاهل» بايد به «عالم» مراجعه نمايد؛ مثلا جاهل به طبّ بايد به طبيب رجوع كند و در همه فنون چنين است واين يك امر ارتكازى و فطرى است (و الله العالم).

س- چرا بايد مرجع تقليد مرد باشد؟ مگر نه اينكه زن و مرد از هيچ نظر (عقلانى) با هم تفاوت ندارند و در محدوده پارسايى هم مانند يكديگرند؟

ج- امّا اينكه نوشته ايد: «زن و مرد از هيچ نظر (عقلانى) با هم تفاوت ندارند»،

اوّلا، اين اظهار و ادعّا را كسى مى تواند بنمايد كه زن و مرد و اساساً انسان را از تمام جهات و ابعاد مختلف شناخته باشد. تا آنجا كه ما اطّلاع داريم هزاران دانشمند و محقّقى كه در طول تاريخ تا اين زمان درباره انسان تحقيق و بررسى و كاوش كرده اند، اعتراف دارند، چنانكه شايسته است اين موجود و جنس زن و مرد را نشناخته اند و هم چنان بايد براى شناخت بيشتر اين موجود كاوش و تحقيق ادامه يابد. چه بسا تا هر كجا

ص: 195

هم اين كاوشها پيش برود و مجهولاتى معلوم شود باز مجهولات و نقاط ناشناخته اى همچنان مجهول مانده باشد؛ بلكه مى توان گفت با شناخت بيشتر و كاوش زيادتر، كثرت اين ابعاد ناشناخته بيشتر مكشوف مى شود و با معلوم شدن هر مجهول، مجهولات بيشترى را در برابر خود مى بيند. شايد يكى از معانى «من عرف نفسه فقد عرف ربه» همين باشد كه شناخت انسان- چنانكه بايد- ميسّر نيست و به پايان نمى رسد. وقتى انسان از معرفت خود عاجز و ناتوان باشد چگونه مى تواند به حقيقت حق و خالق خود معرفت پيدا كند و همانطور كه معرفت شخص به خودش اجمالى است و تفضيلى نيست به طريق اولى معرفت او به خدا هم اجمالى است.

ثانياً، اگر چه در بين بانوان زنانى مى باشند كه در توان عقلى از نوع مردها و اكثريّت آنان قوى تر و رشد فكرى بيشتر دارند؛ ولى بر حسب نوع، زنان از مردان عاطفى تر و احساساتى تر و لطيف تر و رحم و مهرشان بيشتر است؛ هر چند همه داراى عقل مى باشند و آياتى كه در قرآن مجيد در آنها از صاحبان عقل و تفكّر تمجيد و توصيف شده- چنانكه شامل مردان است- شامل بانوان نيز هست و (اولي الألباب (1) و (اولي النهى (2) بر هر دو اطلاق شده است.

با اين وجود مردان بر حسب نوع از زنان در تدبير و سخت گيرى و مديريّت و صلابت نفس، قوى ترند و كمتر از زنان تحت تأثير عوامل جالب رأفت و رحم و گذشت قرار مى گيرند؛ بنابراين مرد براى يك سلسله وظايف خاص بر حسب نوع مناسب تر است و زن هم براى يك سلسله وظايف ديگر. چنانكه بر حسب اندام و ساختمان جسمى هر كدام تكويناً يا تشريعاً مناصب و وظايف مناسب خود را دارند، بى آنكه هيچ يك از صلاحيّتهائى كه دارند در عالم تشريع يا تكوين محروم شده باشند.

بر اين اساس اگر مرد را به وظايفى كه بر روح سنگين و بالطبع نگرانى و تشويش خاطر و غصّه دارد، تكليف كرده باشند و زنان را از آن معاف كرده باشند، اين محروميّت نيست؛ بلكه خلاصى از ناآرامى فكر و اضطراب است. اصلًا در عالم تكوين و تشريع محروميّت نيست؛ يعنى احدى از آنچه بايد داشته باشد، محروم نشده است؛ هر چند ما بر همه اين جهات آگاه نشويم.

با توجّه به اين نكات معلوم مى شود كه در هر جا بين اين دو جنس تكويناً و تشريعاً تفاوتهائى باشد، اگر به غير از آن مقرّر شود، امور از طريق مستقيم و اعتدال خارج مى گردد. اين تعبير تفاوت هم در اين جا كوتاه است؛ چون تفاوت در شرايط متساوى

ص: 196


1- 234. ( 1)- بقره/ 197، آل عمران/ 190، يوسف/ 111، ص/ 43، زمر/ 1.
2- 235. ( 2)- طه/ 54 و 128 ..

تفاوت حقيقى است و در اينجا تفاوت نيست و همان مثال (جهان چون خطّ و خال و چشم و ابرو است) كه هيچيك از آنها با هم تفاوت و اختلاف ندارند و هركدام همانكه هستند و بايد باشند، هستند.

بر اين اساس اسلام كه اكمل و خاتم اديان است زن را در مقام انسانيّت و كسب كمالات در رديف مرد قرار مى دهد:

(ومن يعمل من الصالحات من ذكر أو انثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنة و لا يظلمون نقيرا)(1) و (من عمل صالحا من ذكر أو انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة ولنجزينهم أجرهم بأحسن ماكانوا يعملون (2) همانطور كه به مردان تقرّب به خدا و رستگارى و دخول به بهشت و حيات طيّبه را در سايه ايمان و عمل صالح، وعده ونويد داده، به زنان نيز على السواء با مردان همين بشارت را داده است. در فرهنگ اسلام هر كس از نيل به اين مقامات و كسب كمالات معنوى محروم شود، محروم حقيقى است.

بر اين اساس با توجّه به كلّ نكات دقيقى كه به آن اشاره شد در تعاليم اسلامى اگر در مواردى تكاليف خاصّى به عهده زنان يا مردان گذاشته شده باشد، بر اساس وحى و شناخت واقعى خداوند متعال از اين دو جنس است. چه بسا بسيارى از حكمتها و نكات آنها را ما درك نمى كنيم؛ امّا مى دانيم وتسليم حكم خدا هستيم كه او است كه ما را چنانكه بايد مى شناسد و مصلحت ما را مى داند. اگر حتّى در عبادات گاه تكليف آنها در صورت با هم يكى نباشد، مسأله مربوط به مصلحت اين دو جنس است.

مثلًا اگر براى مرد در حج (استلام حجر) دست كشيدن به حجرالاسود و بوسيدن آن يا بلند گفتن تلبيّه يا هروله بين «صفا» و «مروه» مستحب باشد و براى زن مستحب نباشد، اين مسأله مربوط به اين نيست كه زن كمتر مورد عنايت قرار گرفته است. اين مسأله جهت حفظ حشمت و احترام و مقام زن است كه بر استلام حجر و جهر به تلبيّه و غيره رجحان دارد. در نماز نيز از اين تكاليف وجود دارد. در احكام ارث، در احكام قضا، در شهادات، در جهاد و دفاع، همه جا احكام بر اساس حكمت هاى الهى و مصالح اجتماعى و حفظ شؤون و شخصيّت زن و نظام كلّ جامعه است.

اصل همان است كه در دو آيه قبل به آن اشاره شد و در آيات ديگر مثل: (إن المسلمين والمسلمات و المؤمنين و المؤمنات والقانتين و القانتات ... أعد الله لهم مغفرة وأجراً عظيماً)(3) بيان شده است كه فقط ايمان و عمل صالح براى زن و مرد وسيله

ص: 197


1- 236. ( 1)- نساء/ 125.
2- 237. ( 2)- نحل/ 96.
3- 238. ( 3)- احزاب/ 35 ..

كسب كمال حقيقى و نيل به غرض غائى و فائده نهائى از خلقت زن و مرد است؛ همه چيز و همه احكام فرع اين اصل است و اگر كسى در اينجا محروم شده باشد، محروم است.

اين طرز تفكّر اسلامى و فرهنگ ما مسلمين است؛ بر خلاف بسيارى از ديگران و فكر غالب زمان ما كه متاسّفانه بسيارى از زنان ومردان مسلمان نيز به آن مبتلا شده اند. بر اساس اين فكر كلّ محروميّت ها از لحاظ مادّيّات و مناصب و مقامات ظاهرى ملاحظه مى شود؛ مثلا «كلينتون» محروم نيست؛ چون با انواع تقلّب و شيطنت ها، رئيس جمهور شده و ديگران محرومند؛ چون به اين پست نرسيده اند؛ امّا از نظر اسلام آنكه صاحب منصبى مى شود- هر چند به حق باشد- مسؤول و مكلّف شده است و بار بسيار سنگينى را به دوش گرفته است. غرض اينكه بايد ديد اسلامى ما وسيع باشد كه بتوانيم احكام اسلام را- چنانكه هست- تعبير و تفسير كنيم و در برابر آن- چه مرد و چه زن- خاضع و تسليم باشيم.

راجع به مرجعيّت هم نظر مشهور بر همين ملاحظات موجّه مى شود و افتا و فتوا از سنگين ترين و خطرناكترين امور است؛ بنابراين بعضى از بزرگان تا مى توانستند و تكليف عينى آنها نمى شد از فتوا دادن احتراز مى كردند.

به هر دليل و از هر نظرى كه شرط مرجعيّت ذكورت باشد مرحوم فقيه محقّق مرجع عاليمقام آيت الله خوئى رحمة الله عليه-- به شرحى كه در يكى از تقريرات دروس ايشان است- ادلّه اى را كه براى اشتراط ذكورت در مرجع تقليد مطرح است، مورد بررسى و بحث قرار داده و به اين نتيجه مى رسند كه نظر اشتراط از تعاليم اسلام و آنچه مقصود از كمال زن و مرد و نظام اجتماع و جهات راجع به سعادت هر دو جنس است استفاده مى شود، مسأله اى است كه مرتكز قطعى اذهان متشرّعه و اهل شرع است كه البتّه در عين حال به مفهوم صحيح، نه هيچ حقّ مالى و سود به جنس مرد اعطا شده و نه زن حقّ مالى و انتفاعى محروم شده است و مسأله مسأله، تكليف و مسؤوليّت است كه مثل جهاد بر مرد واجب است و زن به آن مكلّف نيست ...».(1)

با اين ديد اسلامى براى زن محروميّتى نيست؛ بلى، اگر خداى ناخواسته آن را وسيله نيل به دنيا و جاه بدانيم و نيل به دنيا را غرض از اين حيات دانسته باشيم، زن محروم شده و بايد هر كس به هر وسيله اى كه مى شود- ولو صلاحيّت نداشته باشد- در پى كسب اين منصب و مناصب ديگر باشد؛ ولى گفته شد كه اين فرهنگ اسلام و ارزش

ص: 198


1- 239. ( 1)- التنقيح: 1/ 224 ..

اسلامى نيست؛ اين درست ضدّ مكتب اسلام و ارزشهاى اسلامى است. (وما هذه الحياة الدنيا إلا لهو و لعب و إن الدار الآخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون .(1)

بيشتر مسائلى كه در مورد بانوان و شركت آنها در بعضى از كارهاى مردان و گرايش هاى ديگر است، همه به واسطه عدول از اين فرهنگ

(دارالآخرة لهي الحيوان)

به فرهنگ دنياى لهو و لعب است كه اگر ملاحظه كنيد، مظاهر اين فرهنگ شيطانى بسيار است.

ما بايد- مرد و زن- دقيقاً در روشنايى هدايت قرآن مجيد و احاديث شريفه اين مظاهر را از يكديگر جدا كرده و ربط هر يك از مظاهر را به اين دو فرهنگ و دو بينش و بصيرت بشناسيم. در فرهنگ و تربيت اسلام عهده دارى مشاغل و مناصب عمومى- اگر واجب عينى نباشد و نظر به ملاحظات معنوى نباشد- مورد استقبال شخص مؤمن قرار نمى گيرد و كسى صرفاً براى نيل به مقام و منصب خود را كانديدا و نامزد نمى كند تا چه رسد به اينكه براى آن تلاش و فريبكارى تبليغات نمايد و به تطميع و غيره متوسّل گردد. همان فرمايش اميرالمؤمنين عليه السّلام- كه به «ابن عباس» فرمود: نزد من امارت و حكومت كردن بر مردم به قدر اين كفش پاره بها ندارد

«إلا أن اقيم حقا أو أدفع باطلا».(2)

مسؤوليّت اقامه حق و برقرار كردن عدل و دفع باطل و ظلم موجب مى شود كه شخصى مثل اميرالمؤمنين عليه السّلام- تن به قبول اين پست و منصب بدهد. اين تكليف است، اين نحله و عطيّه و جايزه نيست كه كسى بگويد مثل حضرت فاطمه زهرا- سيّدة نساء العالمين- از آن محروم شده و به شوهرش عطا شده است.

بعكس هر چه شما در جوامع غربى برويد و بررسى كنيد به اين حساب محروميّت ها است، وقتى زندگى مترفانه كاخ سفيد و حالات مرد اوّل كشورى مثل آمريكا با بانوى اوّل آن ها را ببينيد كه بيان وضع و حال آنها با عفّت قلم سازگار نيست، با آن سنّت ها و فرهنگ ها زن اگر وزير يا وكيل يا قاضى و ... نباشد، محروم است؛ چنانكه مرد هم وقتى به آن نرسيد، محروم شده است.

امّا اين فرهنگ منحط و مبتذل كجا و فرهنگ اسلام كجا، خلاصه بايد در بررسى همه مسائل، اين دو فرهنگ با هم اشتباه نشود، فرهنگ اسلامى را از ديد غربى ها مطالعه نكنيم و ضمناً هم فراموش نكنيم كه ما مسلمانيم و به اسلام و احكام اسلام ايمان داريم.

ص: 199


1- 240. ( 1)- عنكبوت/ 64.
2- 241. ( 2)- نهج البلاغه/ خطبه 33 ..

س 1- آيا اشتراط «ذكورية» در تصدّى مناصبى كه به نحوى ولايت و حكومت بر عامّه مردم دارد، به معنى محروم نمودن زن ها و بى توجّهى به ارزش هاى انسانى نيست؟

2- اصولا چه مقام و منصبى از مصاديق «ولايت» است؟

3- از نظر فقهى، چه دليلى بر عدم تصدّى زنان در امور مربوط به ولايت، داريم؟

ج- از اين جهت كه معنا و مفهوم اين شرط محروميّت و سلب و عدم توجّه به ارزشهاى انسانى زن و اثبات امتياز و حقّ انتفاع و استفاده و اكتساب و برخوردارى بيشتر براى مرد است يا اينكه معنى و مفهومش معاف بودن زن از يك سلسله از تكاليف و مسؤوليّتهاى خطرناك، و تكليف مرد و تحميل بر اوست، و بالاخره نتيجه، راحت زن و زحمت مرد است، از دو ديدگاه قابل بررسى است:

از ديد يك فرد غربى اين شرط، موجب محروميّت زن از امتيازات حكومت است؛ چون غربى با ديد مادّى و امتيازات مادّى اين مقام را بررسى مى نمايد. او كه كاخ ها، تشريفات و آن مراسم كذائى كاخ «اليزه» و كاخ «سفيد» و دربارهاى جبابره و امپراطوران و آن همه استكبار و استبداد و استعباد را مى بيند، مى گويد: چرا زن بايد از اين تجمّلات و تشريفات و تنعّمات محروم باشد؟ چرا اين همه برخوردارى ها از آن مرد است و اينهمه ناز و نعمت به او اختصاص داشته باشد؟ اين پرسش بجاست و اگر بنا باشد كسى حقّ داشتن اين استكبارها و اين تجمّلات و مراسم را داشته باشد (كه در اسلام احدى اين حق را ندارد) چرا مرد بر زن اولويّت داشته باشد و چرا زن اين حق را نداشته باشد؟

امّا از نظر اسلام و مكتبى كه مى خواهد به جاى كاخ «تيسفون» و يا دربار قيصر روم، مدينه محمّد و كوفه على و آن روش متواضعانه و بى تجمّل را بسازد و فرمانروايان و همه را با منطق (تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لايريدون علواً في الأرض و لافساداً و العاقبة للمتقين (1) رهبرى نمايد، نزديك شدن به اين مقام نزديك شدن به خطر و موقفى بين بهشت و جهنّم است كه جز او حدى و افرادى كه كمال وثوق به نفس خود را دارند، خود را براى آن نامزد نمى نمايند و اگر كسى را از آن به هر علّت معاف كنند يا به او تكليف ننمايند، هرگز احساس محروميّت نمى كند.

قبول اين مناصب و مقامات مربوط به امور عامّه قبول مسؤوليّت و تعهّد امورى است كه آنانكه اهليّت آن را دارند سنگينى آن را احساس مى نمايند و فقط چون شرعاً بر آنها واجب مى شود، قبول مى كنند و بر خدا توكّل مى نمايند. هيچ مسلمان آگاهى بدون اينكه خود را مكلّف و صالح بداند، خود را نامزد آن نخواهد نمود.

ص: 200


1- 242. ( 1)- قصص/ 83 ..

بنابراين در اينجا مسأله تفاوت زن و مرد مطرح نيست؛ اشتباه از عدم تميز بين حكم و حق و تكليف و اختصاص ناشى شده است. از بينش الهى و از ديدگاه يك بانوى مسلمان و آگاه در اينگونه احكام مانند عدم وجوب نماز جمعه بر زن و سقوط جهاد از او، زن محروم نيست؛ بلكه مكلّف نيست يا مورد عنايت خاص است و صيانت وحشمت و حفظ ارزشهاى والاى او مورد نظر است.

البتّه حكمتهاى ديگرى نيز اين حكم را شامل مى شود: مانند اينكه تصدّى ولايت و حكومت نيازمند به صلابت و انعطاف ناپذيرى خاص و بلكه در مواردى نيازمند به خشونت است كه در بانوان چنان نيست و اين عين كمال آنها است. در آنان زمينه هاى انعطاف و رقّت و لطف و تأثير در برابر مناظر رقّت انگيز زيادتر و قوى تر است كه زن مظهر عاطفه و احساسات است و مرد براى قاطعيّت و تصميم.

2- از اين جهت كه ولايت چگونه و چه مناصبى است، بايد دانست كه حدّاقل و قدر متيقن مناصبى كه ولايت بر آنهااطلاق مى شود و در تصدّى آن، «ذكوريّت» شرط است، مناصبى است مانند: رياست جمهورى، نخست وزيرى، وزارت، نمايندگى مجلس و به طور عام مشاركت شوراهاى عامّه، استاندارى، فرماندارى، بخشدارى، كدخدائى روستا و فرماندهى نيروهاى ارتشى و نظامى در همه سطوح آن.

بديهى است در موارد شك در بعضى مصاديق نسبت به كسى كه مى خواهد ولايت بدهد و نسبت به اعمال كسى كه صحّت ولايتش مورد شك است، اصل عدم تأثير و عدم نفوذ جارى خواهد بود. نسبت به ديگران نيز از جهت وجوب اطاعت از او و ترتيب اثر دادن بر تصرّفات او، اصل عدم وجوب اطاعت و عدم ترتيب اثر است.

توضيحاً، قضاوت در اين بحث مورد نظر نيست كه آن خود باب جداگانه اى است و ادلّه جداگانه دارد.

3- از نظر ادلّه شرعى كه مهمترين جهت بحث است، در اين جهت گفته مى شود: اگر تأثّر به تلقينات غربى و ارتباط با نظامهاى غربى و آشنايى و تقليد كوركورانه از مكتبهاى ديگر و فاصله نيم قرنى فرهنگ و نظام ما از اسلام نبود، اين مطلب به هيچ وجه معرض ترديد قرار نمى گرفت و سيره پيغمبر- ص ل ى الله عليه وآله وسلّم- و اميرالمؤمنين عليه السّلام- بلكه التزام خلفاى جور به آن با عدم استنكار ائمّه عليهم السّلام- و ارتكاز مسلمين متبع بود.

چه دليلى از اين بهتر و قوى تر كه با وجود شخصيّت هاى والايى از زنان در عصر رسالت و امامت مانند حضرت زهرا- عليها السّلام- و حضرت زينب عليهاالسّلام- كه داراى تمام صلاحيّت ها بودند و بر تمام مردان و زنان خود غير از پيغمبر وامام

ص: 201

برترى داشتند و حتّى حضرت زهرا- عليها السّلام- داراى مقام ولايت باطنيّه بودند، پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- آنان را به مداخله ظاهرى در امور عامّه و تصدّى رسمى اين ولايتها مأمور نفرمود؛ اگر اين يك امر شرعى بود پيغمبرى كه تمام سنتهاى باطل دوران جاهليّت را شكست و موضع عالى و انسانى بانوان و حقوق و ارزشهاى آنها را به دنيا اعلام كرد و آنها را از ظلمت به نور و از اسارت به آزادى رساند، آن را عملى مى فرمود و اصولا با وجود فرد اصلح احاله و ارجاع اين امور به غير اصلح جايز نيست.

با وضوحى كه اين مطلب دارد و علاوه بر اين چون استقصاى ادلّه ديگر و شرح و بيان آن محتاج به تأليف يك كتاب است، بدون شرح و ورود در مباحث طويل الذيل فقهى به بعضى از آنها اشاره مى نماييم:

1- از آياتى مثل آيه (وقرن في بيوتكن (1) و آيه (وإذا سئلتموهن متاعاً فاسئلوهن من وراء حجاب (2) و آيات سوره نور و احزاب و رواياتى كه دلالت بر عدم وجوب جمعه و عدم استحباب جماعت- ولو بنحو اينكه از فرادى و در خانه ثوابش كمتر باشد- بر زنان و عدم جواز تصدّى قضا و روايات كثيره در ابواب و آداب مختلف فقه و اخلاق، به اولويّت عدم جواز حكومت و ولايت زن ثابت مى شود؛ نمى توان گفت شريعتى كه اين نظامات را براى بانوان مقرّر كرده، تصدّى حكومت را براى آنها تجويز نموده يا شركت آنها در مجالس مشاوره و در امور عامّه و تبادل نظر، بحث و مجادله با بيگانگان را مجاز فرموده و نقض اغراض اصلاحى و اجتماعى خود را نموده است.

2- آيات خاصّه مثل (الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض (3) و مثل (وللرجال عليهن درجة)(4) كه آيه اولى بر اين مطلب دلالت دارد كه امور عامّه و حكومت با رجال است و آيه دوّم نيز قدر متيقنش ولايت مردها بر امور است و قابل تقييد به امور خانواده و مسائل منزل و عائله نيست و مخصوصاً آيه اوّلى به مناسبت تعليلى كه دارد (بمافضل الله بعضهم على بعض صراحت بر اين مطلب دارد.

3- رواياتى كه اگر چه بعضى از آنها از نظر سند ضعيف باشند با توجّه به عمل اصحاب به آنها ضعفشان منجبر به عمل اصحاب است، علاوه بر اينكه بر حسب قاعده (الأخبار يقوي بعضها بعضاً) نيز اعتبار آنها تأييد مى شود و همانطور كه در سائر

ص: 202


1- 243. ( 1)- احزاب/ 33.
2- 244. ( 2)- احزاب/ 53.
3- 245. ( 3)- نساء/ 34.
4- 246. ( 4)- بقره/ 228 ..

موارد در فقه اينگونه اخبار مورد عمل و استناد است، در اينجا نيز مورد استناد، و معتبر است.

از جمله روايتى است كه در كتب اهل سنّت و صحّاح و مسانيد آنها مثل «صحيح بخارى»، «سنن نسائى»، «مسند احمد» و در كتب حديث شيعه مثل «تحف العقول» و «بحار» روايت شده و در كتب فقهيّه به آن استناد مى شود. اين حديث به اسناد متعدّد و متون مختلف و مضمون واحد روايت شده است كه يكى از متون آن اين است: «لن يفلح قوم ولّتهم امرأة»(1) و متن ديگر اين است: «لن يفلح قوم ولوا امرهم امرأة».(2)

بديهى است اين حديث با شواهد و مؤيّداتى كه در احاديث ديگر دارد و با اينكه فقها آن راپذيرفته و بدان استناد كرده اند و با موافقت آن با شهرت و بلكه اجماع، دليلى محكم و غير قابل ردّ است و اگر فرضاً هم مأخذ آن كتب حديث عامّه باشد، مضر نيست و معتبر است.

علاوه بر اينكه مرحوم استاد فقيه شيعه و امّت آيت الله العظمى بروجردى- اعلى الله مقامه- در اين مورد تحقيقى داشته اند كه خلاصه آن اين است كه در اخبار و احاديث مأثوره از ائمّه معصومين عليهم السّلام-، غالباً نظر به روايات اهل سنّت است كه آنچه موضوع و غير معتبر است، ردّ شود و حكم خدا بيان شود و آنچه را آنان عام يا مطلق يا مجمل شمرده اند در حالى كه مقيّد يا مخصّص يا معيّنى داشته است، آن را بيان فرمايند و خلاصه، احكام و مقاصد شرع را- چنانكه هست- در اختيار مردم بگذارند؛ امّا در مواردى كه حرفى نبوده و استفاده آنها از حديث كامل بوده و اصل حديث نيز معتبر بوده است، به همان حال خود گذارده اند.

بر اين تحقيق از جمله بايد همين حديث را مثال آورد كه اگر چه با مأخذش هم كتب اهل سنّت و محدّثين آنها باشند بر اين اساس آن هم در چنين مسأله مهم اعتبار آن عقلايى و ثابت است.

از جمله اين احاديث، حديث اميرالمؤمنين على عليه السّلام- در نهج البلاغه است كه مى فرمايد:

«ولا تملك امرأة ما جاوز نفسها»(3)

و حديث:

«إذ كانت امراؤكم خياركم الخ»

است كه «ترمذى» آن را در كتاب «فتن» تخريج كرده است.

از جمله نامه اميرالمؤمنين عليه السّلام- به عايشه است؛ بنابر آنچه از «جمهرة رسائل العرب» جلد اوّل، ص 378، نقل شده است:

«فانك خرجت عاصية لله و لرسوله تطلبين أمراً كان عنك موضوعا ما بال النساء و الحرب و الإصلاح بين الناس».

ص: 203


1- 247. ( 1)- وسائل: 14/ 263.
2- 248. ( 2)- بحار: 32/ 194.
3- 249. ( 3)- نهج البلاغه/ نامه 31 ..

از جمله نامه «امّ سلمه» نيز به عايشه است كه در ضمن آن نوشت:

«إن عمود الدين لا يثاب بالنساء إن مال و لا يرأب بهن إن صدع حماديات النساء غص الأطرف و حفض الاصوات و خفر الأعراض الخ»(1)

) كه از اين گونه گفتارهاى صحابه و صحابيّات اجمالا استفاده مى شود كه مسأله مورد اتّفاق و موافق با ارتكاز همه بوده است.

از اينگونه احاديث و سخنان در احاديث شيعه و سنّى و احاديث صحابه و صحابيّات و تابعين و تابعيّات فراوان مى توان به دست آورد و اين روايت نيز شايان دقّت و توجّه است:

«النساء عورة فاستروا أعينهنّ بالسكوت و عورتهن بالبيوت»(2)

) مطلب قابل توجّه ديگر اين است كه مناسبت حكم و موضوع و اينكه اذن در شى ء، اذن به لوازم آن نيز هست، اين شرط را تأييد مى نمايد؛ چون صاحبان ولايت مثل رييس جمهور و نخست وزير، استاندار، نماينده مجلس و غيره بايد در مراسمى شركت كنند كه بانوان متعهّد و ملتزم به آداب اسلامى نمى توانند شركت نمايند يا حدّاقل خلاف موضع عفّت و حشمتى است كه اسلام براى زن در نظر گرفته است.

آخرين سخن ما در اينجا اين است كه همگان- چه زن مسلمان و چه مرد مسلمان- بايد احكام خدا را بپذيرند و دربرابر حكم خدا تسليم باشند، و ابراهيم گونه و اسماعيل وار كه به حكم خدا گردن نهادند و ابراهيم براى ذبح فرزند عزيز و اسماعيل براى قربان شدن خود به دست پدر تسليم شدند. (فلما اسلما و تله للجبين .(3)

س- هيچ چيز و هيچ كس از خداوند متعال پنهان و مستور نمى شود و با پوشش و بى پوشش بودن در برابر خداوند و آگاهى و بينش او يكسان و على السّواء است. پس چرا زن در حال نماز در مكان خلوت و دور از نظر اجنبى بايد بدن خود را بپوشاند؟

ج- «حسن السئوال نصف التعلم». اين پرسش با اين بيان از وجوب پوشاندن عورت بر مرد در حال نماز در مكان خلوت نيز قابل طرح است و اختصاص به پوشش شرعى زن در حال نماز ندارد. چه از پوشش واجب مرد در حال نماز سؤال شود يا از پوشش زن، هر دو سؤال يك جواب دارد. اگر بخواهيم پرسش را اختصاص به زن بدهيم، بايد به اين نحو پرسش كنيم: چرا زن بايد بدن خود را علاوه بر عورتين حتّى در جاى خلوت در حال نماز بپوشاند و بر مرد واجب نيست؟ بنابراين دو سؤال پيش مى آيد و مناسب اين است كه به ترتيب پاسخ به هر دو سؤال را بررسى نمائيم.

ص: 204


1- 250. ( 1)- سنن ترمذى: 3/ 361.
2- 251. ( 2)- كنز العمّال: 16/ 378.
3- 252. ( 3)- صافات/ 103 ..

امّا اين كه چرا با اين كه با پوشش و بى پوشش از نظر علم خدا فرق ندارد، پوشاندن عورت در مكان خلوت در حال نماز واجب است، اگر دليل فقهى آن را مى خواهيد دليل آن احاديث معتبره و دستور و سنّت قوليّه و فعليّه پيغمبر اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و اجماع قولى و عملى مسلمانان از عصر اوّل تا حال است. بديهى است چنين حكم معروف و مورد اتّفاق بدون اين كه از صاحب شريعت مطهّره رسيده باشد، نخواهد بود. با اين وجود براى مزيد بصيرت هم در مورد اين سؤال و هم سؤال دوّم به كتب و جوامع حديث و فقه مراجعه فرماييد.

اگر غرض از سؤال، پرسش از حكمت اين حكم است، چنانكه ظاهر سؤال هم همين است، در جواب عرض مى كنيم: عبادت و پرستش خدا به معنى اعمّ- كه طاعت امر خدا و نظامات الهى در جميع شؤون مادّى و معنوى و سياسى و اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى و ترك و طرد اطاعت از طواغيت و احكام غير خدا و نظامات غير الهى و معبود نگرفتن غير خدا باشد- عالى ترين و راقى ترين حالات بشر و برترين جايگاهى است كه در آن افراد و جماعات در اوج مقام بلند انسانيّت و آزادى و برابرى قرار گرفته و از هر استثمار و استعباد و نظام و حكومت غير خدا آزاد مى شوند.

روح و لب و مغز و حقيقت دعوت انبيا و فرستادگان خدا و خلاصه آن همين است كه در قرآن مجيد مى فرمايد: (ولقد أرسلنا في كل امة رسولًا أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت .(1) چنانكه مى فرمايند:

«من أصغى إلى واعظ فقد عبده»(2):

هر كس سخن واعظى را بشنود او را پرستش كرده است.

اگر واعظ از خداوند سخن بگويد و به سوى خدا دعوت كند، شنونده خدا را پرستش كرده است و اگر از شيطان و سخن شيطان و اتباع شيطان و حزب شيطان بگويد، شنونده آنها را پرستش كرده است. هر كس هم به هر نظامى عمل كند و مؤمن گردد و با زبان يا كار، قبول و تأييد خود را از آن نظام اعلام كند صاحب آن نظام را پرستش كرده است، اگر نظام، نظام خدائى باشد، خدا را پرستش كرده است و اگر نظام غير خدائى باشد، غير خدا را پرستيده است.

اين بحث در عبادت به معنى اعم بسيار مفيد، و درك آن لازم و نجات بخش است و شعب آن تمام نواحى زندگى انسان ها را فرا مى گيرد كه در اين پاسخ مختصر، محلّ بررسى آن نيست. اجمالًا بايد تمام اطاعتها و فرمانبرى ها براى خدا باشد كه: (وما امروا

ص: 205


1- 253. ( 1)- نحل/ 36.
2- 254. ( 2). بحار: 2/ 94« من أصغى إلى ناطق» ..

إلّا ليعبدوا الله مخلصين له الدين ولو كره المشركون (1) اگر چه مشركان و آنان كه مى خواهند مردم را فرمانبر خود كنند و فرمانروايى كنند، كراهت داشته باشند.

معنى اخصّ عبادت و به عبارت ديگر معنى خصوصى آن نظامات شرعى و برنامه هائى است كه در برابر نظامات مالى و سياسى و اجتماعى قرار دارد؛ هر چند آن نظامات نيز در نظامات مالى و سياسى و اجتماعى درج است و همه احكام به هم مربوط مى باشند؛ به بيان ديگران نظاماتى است كه در آن قصد قربت و نيّت اطاعت و فرمانبرى از خدا و داعى الهى اعتبار دارد، مانند: نماز و روزه و حجّ و حتّى زكاة. در جاهليّت اين نوع عبادت علاوه بر شرك و بت پرستى آلوده به جنبه هاى حيوانى و لهو و لعب بود. چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

(وما كان صلاتهم عندالبيت إلّا مكاء و تصدية)(2)

عبادت و نماز و پرستش آنها مشتمل بر لهويّات، بلكه فقط صفير و دست زدن بود. چنانكه، هم اكنون و در بعضى طرق متصوّفه اين برنامه هاى لهوآميز و طرب انگيز و حركاتى كه از شرع نرسيده است، وجود دارد. حتّى در جاهليّت در هنگام طواف نيز صروره اى كه از «حمس» يعنى «قريش» و «كنانه» و «خزاعه» و كسانى كه به آنها ملحق بودند نبود و از «احمسى» جامه عاريه يا اجاره اى نگرفته بود، برهنه طواف مى كرد و داستان زنى كه برهنه طواف كرد و گفت:

اليوم يبدو بعضه او كله و ما بدا منه فلا احله

مشهور است.

انقلاب اسلام وضع عبادت و پرستش را زير چتر توحيدى هدايت و ارشاد خود گرفت و در رشته هاى مختلف اصلى و فرعى عبادات با شركها و گمراهى ها به شدّت مبارزه كرد و به اوضاع مستهجن و قبيح و وحشيانه عصر جاهليّت پايان داد.

همچنين اسلام با تأكيد، توقيفى بودن برنامه عبادات را اعلام كرد؛ دخالت افراد و اشخاص را در تعيين برنامه هاى عبادى، ممنوع ساخت و برنامه هائى مشحون از توحيد و تقديس الهى، و پاك و منزّه از تجسّم و تشبيه به مردم عرضه كرد؛ عبادات را مظهر تعبّد و تسليم كه روح و حقيقت اسلام و از مهمترين حكمت هاى عبادات است، قرارداد؛ افرادى پرورش داد كه اقبالشان به اطاعت و عبادت در آن مواردى كه حكمتها مخفى تر است كمتر از مواردى كه حكمتها آشكار است، نباشد و ابراهيم سان و اسماعيلوار فرمان برند و از حكمت و فلسفه نپرسند، و غرض و فائده را نجويند تا خدا در قرآن، اسلام آنها را به خلق جهان چنين اعلام فرمايد:

ص: 206


1- 255. ( 1)- بيّنه/ 5.
2- 256. ( 2)- انفال/ 35 ..

(يا بني إني أرى في المنام أني أذبحك فانظر ماذا ترى قال يا أبت افعل ما تؤمر ستجدني إنشاء الله من الصابرين فلّما أسلماوتله للجبين (1)

بنده آن باشد كه بند خويش نيست جز رضاى خواجه اش در پيش نيست

گر ببرد خواجه او را پا و دست دست ديگر آورد كاين نيز هست

نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض نه سبب جويد ز امرش نه غرض

پس از اين مقدّمه، مى گوئيم: نماز ظاهرترين و كاملترين مصداق عبادت و معارج پرستندگان خدا و وسيله قرب پرهيزكاران است و تمام آداب مناسب شأن و قدس مقام آن بايد مراعات گردد.

حكمت پوشانيدن عورت در اين حال شريف و مقدّس، پنهان كردنو مستور نمودن از خدا نيست؛ زيرا چيزى از علم خدا مستور و پنهان نمى شود؛ بلكه يكى از حكمت هاى آن مناسبتى است كه عرفاً و در ظاهر حال بين حضور خدا رفتن (نماز) و پوشانيدن عورت وجود دارد كه بر حسب عرف بدون ستر عورت خلاف ادب و استهزا و توهين شمرده مى شود و اگر اين پوشش نباشد، نماز بى احترام و سبك مى گردد. چنانكه قدس و عظمت نماز مقتضى است كه بدن و لباس و محلّ سجده پاك باشد و لباس و مكان نمازگزار غصبى نباشد و با طهارت از حدث و ستر عورتين انجام شود و خلاصه در تمام اين جهات طهارت و پاكى معنوى و ظاهرى ملاحظه شود.

حكمت ديگر اين است كه اين آداب از جنبه روانى و به جهت حصول حضور قلب مؤثّر است و رعايت اين برنامه ها شخص را از غياب به حضور مى رساند و پرده ها و حجاب هائى را كه ميان بنده و خدا ايجاد شده است كنار مى زند.

حكمت ديگر اين است كه حيا و شرم و آزرم كه غريزه انسان است و در اسلام آن همه به آن توصيه شده، پوشش عورت را در حال نماز لازم مى شمارد و شرط قرار ندادن آن براى نماز منافى با خواست اين غريزه شريف انسانى است.

چهارمين حكمت اين است كه برنامه نماز در اعمال و رفتار انسان اثر مى گذارد و اگر در حال نماز نپوشاندن عورت مجاز باشد، افراد به پوشاندن خود اهمّيّت نمى دهند و به بى شرمى و بى آزرمى متمايل مى شوند.

موضوع ديگر اين است كه شخص در حال نماز نه فقط در حضور خدا است؛ بلكه ملائكه و بسا ارواح طيّبه هم او را مى بينند و محتمل است كه اين ستر و پوشش اگر چه مانع از علم آنها نيست مانع از رؤيت آنها باشد.

پرسش دوّم كه چرا زن بايد علاوه بر پوشاندن عورت در مكان خلوت در حال نماز بدن خود را بپوشاند، پاسخش اين است كه:

ص: 207


1- 257. ( 1)- صافات/ 102 و 103 ..

موضوع صحّت و درستى عقائد بشر در الهيّات در رأس مسائل اسلامى قرار دارد. اسلام اجازه نمى دهد كه بشر در عقائد سر موئى به خرافات و خلاف واقع نزديك گردد. و حريم عقائد و عبادت و پرستش خدا را از ورود هر انديشه بيگانه و آلوده پاك نگاه مى دارد.

مثلًا مجسّمه سازى در اسلام ممنوع است و ساختن مجسّمه و اجير شدن و مزد گرفتن براى ساختن مجسّمه جايز نيست، و معامله آن باطل است. چرا؟ براى اين كه مجسّمه سوابق ننگين مشركانه دارد و در گذشته و حال بشر آن را به عناوين مختلف پرستش كرده است و مظهر پستى و سقوط فكر و عمل بشر گرديده، و گردن كلفتها، زورمندان، و استعبادگران نيز با بر پا كردن مجمسّه علاوه بر تحميل شخص خود بر مردم مجسّمه خود را نيز تحميل كرده اند. امروز در موزه هاى بزرگ دنيا اين مجسّمه ها كه يادگار عصر استعبادهاى سلسله ها و استبدادگران تاريخ و استضعاف جوامع بشرى است، مى بينيم و براى مردمى كه در برابر اين مجسّمه ها نيايش و تعظيم مى كردند، متأسف مى شويم؛ مگر همه مردم برابر نيستند؟ مگر همه، انسان نمى باشند؟ مگر آنها غير از استضعاف و سلب آزادى از مردم و بر پا كردن قصور و قتل و غارت و تاراج و ويران كردن اين شهر و حمله به آن شهر چه فضيلتى داشته اند؟ بنابراين براى اين كه نابرابرى ها، فاصله ها، بشرپرستى ها و ديكتاتورسازى ها جلو نيايد، اسلام مجسّمه سازى را تحريم كرده است؛ مبادا كه بت پرستى پيش بيايد؛ مبادا كه در حريم پرستش خدا ستمكاران و استبدادگران را وارد نمايند.

در اين حكم وجوب پوشش بدن بر زن در حال نماز علاوه بر پوشانيدن عورت نيز يكى از حكمت هاى مهمّ مسأله تنزيه خدا و از عيب و نقص و دور نگاه داشتن مردم از تجسّم و تشبيه و براى تحصين فكر و عقيده مردم است.

برهنه نماز خواندن زن براى جهال و عوام، معرض اين توهّم نارواست كه در حريم كبريائى و درگاه رفيع و قدس مقام ربوبى جنبه هاى التذاذ جنسى وارد است. چنانكه بر اساس اينگونه توهّمات بعضى، ملائكه را در جنس زن گمان مى كردند. در مصر تا هنگام ظهور آفتاب درخشان هدايت اسلام همه ساله زيباترين دخترها را انتخاب كرده و به نام عروس با تشريفات خاص و عروسى مفصّل طعمه نيل قرار مى دادند تا به گمان خود ربّ النوع آب را از خود راضى كرده و غريزه جنسى او را اشباع نمايند و اين يعنى مسأله حفظ بشر از آلودگى به اين خرافات و گمراهى هاى فكرى مربوط به تنزيه خدا و چه مربوط به حمايت از حريم عقايد بسيار مهمّ است.

ص: 208

حكمت ديگر، كمال تأكيد در موضوع پوشش و حجاب بانوان است و اين كه حجاب و پوشيده بودن بدن زن- فى حدّ نفسه و بالذات- پسنديده و محبوب خدا است؛ بنابراين شايسته است كه زن جز در مواردى كه كشف بدن وجوب دارد يا مستحبّ است يا ضرورت عادى اقتضاى آن را دارد، اين حال شرافتمندانه را حفظ نمايد.

حكمت سوّم اين است كه مناسب ترين لباس زن براى نماز لباسى است كه نشانه عفّت و پاكدامنى و اهتمام او به حفظ شرافت باشد و از تهييج غريزه جنسى و آلايش به آن منزّه باشد و آن لباسى است كه تمام بدن او را بپوشاند.

س- آيا خارج شدن خانم ها از منزل با مانتو شلوار از نظر شرعى اشكال دارد؟ اگر اشكال دارد، لطفاً بفرماييد چرا؟

ج- در ارتباط با عفّت و حجاب زن، آنچه از تعاليم اسلام استفاده مى شود پوشش زن مثل چادر و عبا هر چه فراگيرتر و مانع از نمايش حجم اعضا و مفاتن بدن باشد و تنگ و اندام نما نباشد، مناسب تر است. چنين حجابى در بين بانوان مسلمان متعارف شد و بانوان به آن متعهّد شدند.

استعمارگران و ايادى آنها هم كه كشف حجاب را به وسيله عمّال خود مثل «مصطفى كمال» و «رضاخان» با زور و ارعاب و شكنجه و كشتار عمل كردند بيشتر نظرشان به برداشتن همين چادر بود كه آن را حافظ حشمت و وقار زن و سنّتهاى اسلامى و مانع از اختلاطهاى نامناسب زن و مرد مى دانستند. آنها با نظر دقيق، چادر و تعهّد زن مسلمان را به حجاب و استقلال اسلامى، سدّ راه سلطه كامل بر كشورهاى اسلامى مى ديدند.

اين مسائل را با ديد عقلانى و حكيمانه بايد تحت مطالعه قرار داد و با ديدى كه گرفتار طوفان غريزه جنسى و ميل به خودنمائى و دلربائى دارد و از مفاسد بسيار آن غافل است، نمى توان و نبايد بررسى نمود. در جوامع و مناطق غير اسلامى تا حدودى زشتى و قباحت حضور زن با پوشش هاى الوان و تنگ و اندام نما در انظار اجانب از ميان رفته، به اسم آزادى به زنان اجازه هر كار منافى عفّت مى دهند و از او به صورت ابزارى براى جلب توجّه مردان بوالهوس و شهوت ران جهت مقاصد سياسى و تجارى و غيره استفاده مى شود. آنان مفاسدى را كه بر اين آزادى ها و روشهاى ضدّ اخلاق مرتّب مى شود تا هر كجا باشد و به هر كجا منتهى بشود عيب و عار و خلاف شرف و حيثيّت زن و جامعه نمى دانند. گاهى روزنامه ها و جرايد و خبرگزارى ها، اعمال و رفتارى از اينها خبر مى دهند كه از هيچ حيوان وحشى صادر نمى شود.

ص: 209

متأسّفانه غرب زدگى، بعضى از مسلمانها و زنهاى مسلمان را كم و بيش به سوى آن زندگى منحط و غير انسانى گرايش داده و به حريمها و حرمتها اهانت مى گردد. بازيها و اختلاطهاى ناهنجار و حتّى مسابقه هاى غير سالم همه و همه براى ريشه كن كردن بنياد عفّت اسلامى و اساس عائله مسلمان خطراتش از موادّ مخدّر و هروئين وترياك- كه با آن مبارزه مى شود- كمتر نيست.

راجع به اين موضوعات كتابها نوشته شده و به وسيله علما و صاحبنظران مسلمان و غير مسلمان از آغاز ظهور اسلام تا زمان ما از شيعه و سنّى و از همه استفاده مى شود كه حفظ حجاب و پوشش مناسب مثل چادر و عبا و حتّى پوشيدن رو و صورت از مهمترين وجه تمايز زن مسلمان از زنان كفّار بوده است و هميشه خانم ها بدان معتقد بوده اند.

برنامه هائى كه اسلام در نواحى مختلف حيات زن مقرّر فرموده همه حافظ شرافت زن و شؤون اجتماع است. برانداختن اين برنامه ها همواره- مخصوصاً در قرن اخير- از مهمترين مقاصد سياسى استعمارگران شرق و غرب بوده و هست. همواره پيدا و ناپيدا و آشكار و پنهان ايادى و مزدوران آنها از نويسندگان و شعراى خود فروخته و مطبوعات فاسد اين برنامه را دنبال كرده و در پوشش هاى مختلف تيشه به ريشه مبانى عزّت و شرف مسلمانها مى زنند و مفاسد را به نام مفاخر ترويج و تبليغ مى نمايند.

بايد زن و مرد مسلمان در عين حالى كه با عزم راسخ و تصميم محكم با تمسّك به تعاليم عاليه اسلام اهتمام مى كنند، هميشه در صحنه هاى ترقّى واقعى علم و عمل و صنعت رو به جلو و قدم به پيش باشند و از اين نقشه هاى شوم كه در مذاق گرفتاران شهوت شيرين جلوه مى كند، بى خبر نباشند و با آن تبليغات و روش هاى غير اسلامى و نابكارانه با كمال اهتمام مبارزه نمايند.

س- آيا پويايى فقه در وجوب روزه بر دختر نه ساله دخالت دارد؟ آيا با توجّه به اين كه رشد انسان در مناطق آب و هوايى مختلف و نژادهاى گوناگون متفاوت است، سنّ تكليف همه افراد، همان نه سالگى است؟

ج- براى روشن شدن مطلب تذكّر چند امر به نحو خلاصه لازم است:

1- به طور كلّى، احكام شرع مقدّس اسلام از مقام وحى و عصمت (مصونيّت از گناه و اشتباه) صادر شده و متن حقيقت و واقعيّت و علم نهائى است.

ص: 210

2- عقل انسان غير معصوم از درك فلسفه و فائده احكام عاجز است و آنچه بگويند كلّ فوائد و حكمت هاى احكام نيست و در استنباط احكام عمل به قياس و استحسان در مذهب شيعه بر طبق ادلّه، باطل مى باشد.

3- ملاك حكم شرعى، محدود به همان حدود و قيودى است كه در لسان شارع بيان شده و تجاوز از آن حدود، تجاوز به احكام شرع است.

نتيجه اين كه اگر مثلًا ملاك بلوغ دختر در لسان شرع تمام شدن نه سال قمرى است و قيد ديگرى ندارد، ما نمى توانيم به عنوان پويائى فقه و يا تفاوت رشد انسان بر حسب مناطق جغرافيائى و با اختلاف نژادها و يا امور ديگر، در حدّى كه شارع با آگاهى كامل براى بلوغ قرار داده، تصرّف كنيم و آن را زياد يا كم نمائيم.

توضيحاً، در نظر ما پسرى كه يك روز از پانزده سال قمرى كم دارد و با پسرى كه پانزده سال را تمام كرد هيچ تفاوتى به حسب رشد جسمى و عقلى ندارد و با اين وجود بر اوّلى نماز و روزه واجب نيست و بر دوّمى واجب است.

حلّال مشكل در تمامى اينگونه موارد اين است كه شارع، كه خداوند متعال است و گذشته و آينده و ظرفيت انسان و مناطق و نژادها و غير اين امور را از همه بهتر مى داند، براى تكاليف شرعى- هر چه باشد- حدودى مقرّر فرموده است؛ مثلًا براى بلوغ دختر، تمام شدن نه سال قمرى را و اگر منطقه يا نژاد، اثر و دخالتى داشت آن را نيز بيان مى فرمود و چون بيان نفرموده يقين داريم كه امور مذكوره دخالت ندارد والّا اغرا به جهل بود، از طرف شارع حكيم كه عقلا قبيح است.

تذكّر اين جهت لازم است كه نشانى بلوغ در دختر و پسر يكى از سه چيز است: روئيدن موهاى درشت بر روى عانه 2- خروج منى 3- سن.

امّا تفاوت بلوغ از جهت سن بر حسب مناطق و غيره وجود ندارد، چنانكه بيان شد؛ ولى از جهت روئيدن مو و يا احتلام و خروج منى، امكان دارد كه بر حسب مناطق و يا مزاجها تفاوت كند. ضمناً براى نفوذ معاملات پسر و دختر اگر چه به سنّ بلوغ نرسيده باشند، رشد لازم است و براى تفصيل بيشتر مجال نيست. ان شاءالله موفّق باشيد.

س- ... در يكى از جرايد درباره منع رابطه جنسى براى زن شوهردار با مرد اجنبى در قانون مدنى، مطالبى نوشته شده كه پيوست ارسال مى گردد. مستدعى است نظر مبارك را مرقوم فرمائيد.

ج- قبل از بحث و بررسى نكاتى درباره اين مطالب، تذكّراتى چند لازم است:

ص: 211

تذكّر اوّل: قانون مدنى ايران در موقع تدوين و پيشنهاد به مجلس تا تصويب، مورد بررسى رجال دانشمند و حقوق دانان بزرگ و قضات با سابقه قرار گرفته و قدر مسلّم، اين فلسفه سطحى مورد نظر قانون گزاران نبوده است. فكر آنان كه اين مواد را نوشته و پيشنهاد كردند بيش از اينها عميق بوده است و ما نبايد آنها را تا اين حد خام و نپخته بدانيم و نه خودمان براى مثل اين مادّه، اين جهتى را كه ايشان نوشته اند به عنوان فلسفه قانون بپذيريم.

تذكّر دوّم اين است كه: نظر تساوى حقوق را نبايد در هر مسأله اى وارد كنيم و مثل چماق آن را بر سر هر قانون و هر سنّتى بزنيم و از قدرتى كه فعلا اين لفظ دارد سوء استفاده نمائيم و با مغالطه و خلط مبحث مسائلى را كه در ريشه به هيچ وجه از فكر امتياز مرد بر زن مايه نگرفته است، جرح و تعديل كنيم و ضمناً هم خود را روشنفكر و طرفدار تساوى حقوق زن و مرد و بلكه بالاتر، طرفدار مطلق و بى قيد و شرط بانوان معرّفى كنيم؛ اين كار نه مصلحت جامعه است و نه مصلحت زن و نه در خور شأن و تعالى ملّتى مثل ملّت انديشمند ايران. بايد در تمام مسائل حدّ اعتدال را در نظر گرفت و احساسات زن و مرد رابسيج نكرد كه ما تعالى و ترقّى زن و مرد ايرانى را خواستاريم و همگى از رخ به رخ شدن و بسيج كردن اين دو جنس عليه يكديگر، بيزاريم.

تذكّر سوّم اين است كه: اين قانون اقتباس از فقه اسلامى است كه حتّى در همين چند سال مكرّر در مجامع بين المللى وغيره مورد تأييد حقوق دانان قرار گرفته است و هر يك از ما هم چون مسلمانيم به آن معتقديم. اين مادّه در فقه اسلامى وجود دارد و زن و مرد مسلمان و ملتزم به احكام اسلام نمى تواند كه به مضمون آن معتقد نباشد، چه آن را مخالف باتساوى حقوق زن و مرد تعبير كنيد يا آن كه از آن مسأله خارج بگيريم. بالاخره چه در قانون مدنى باشد و چه نباشد و چه در قانون مثل آن را در مورد زن هم در نظر بگيريم يا نه، زن و مرد مسلمان از همان قانون اسلام تجاوز نخواهند كرد. بنابر اين شايسته است در اين گونه مواد از اساتيد و آگاهان فقه اسلامى نيز نظرخواهى به عمل آيد، شايد آنان زودتر بتوانند رفع اشكال نمايند.

تذكّر چهارم اين است كه: علّت عمده اشكال تراشى در اين قوانين كه مربوط به عفّت و پاكدامنى زن است اين است كه اجتماع به اصطلاح متمدّن امروزى راه بى قيدى و بى تفاوتى را پيش گرفته و بلكه بسيارى از متمدّن نما و مقلدّان زن هاى خود فروش و مردان بى غيرت غرب پا را جلوتر گذاشته، حذف عفّت و نجابت را افتخار شمرده و التزام به سنن اسلامى و انسانى را در اين مسائل كنار گذارده اند. آنها با هر سنّت و قانونى كه حيا و آزرم و عفّت را تشويق كند و بى شرمى و فحشا و روابط نامشروع زن

ص: 212

و مرد را كنترل كند، سر مخالفت دارند و چون نمى توانند مقصد خود را آشكار بگويند در غالب الفاظ ديگر مثل تساوى حقوق آن را مطرح مى سازند.

در اينجا نكاتى را به عرض مى رسانم:

نكته اوّل: به نظر مى رسد فلسفه مهم يا يكى از فلسفه هاى مهمّ اين مادّه جلوگيرى از تجاوز به عنف و نواميس جامعه صيانت نظام عائله و امنيّت زن و طرد فكر برقرار ساختن رابطه با زن شوهردار و حفظ انساب است. اصولا در اين قانون مسأله اينكه به مرد در برابر زن امتيازى داده شود، مطرح نيست. جعل اين قانون مرد را از اينكه بتواند آزادانه و با خيال راحت و مصونيّت جانى با زن ديگرى رابطه نامشروع برقرار كند، نا اميد مى سازد. بيشتر فايده اين قانون در جعل آن است؛ زيرا بسيار بسيار به ندرت به اجرا مى رسد. در حقيقت با توجّه به اينكه شرط جواز كشتن زن اين است كه بداند او هم راضى است- والّا با احتمال عدم رضايت جايز نيست- لبه تيز اين مادّه بيشتر متوجّه مرد متجاوز است، و اين مادّه به طور مطلق عليه مرد است؛ چون احتمال اكراه و اجبار در مورد او غالباً غير عقلايى است؛ ولى در مورد زن قانون «تدرؤ الحدود بالشبهات» اجرا مى شود و به موجب اين قانون به احتمال عدم رضايت او قتل او حرام مى شود.

بنابراين هر چند اين قانون ارتباطى با امتياز زن و مرد ندارد، اگر بخواهيم وارد اين مقوله سخنها بشويم بايد بگوئيم كه به زن امتياز داده شده است؛ ولى مرد قتلش تقريباً بدون قيد و شرط تجويز شده است.

نكته دوّم اين است كه: اگر كسى بگويد چرا اگر زن مردش را با زن شوهردارى ديد اجازه قتل او را ندارد، جوابش اين است كه چون در اينجا مسأله زن و مرد مطرح نيست، مسأله صيانت عفّت و حفظ نواميس و جلوگيرى از تجاوز به زن در بين است، و اين قانون اين صيانت را تأمين مى كند. (اگر به مردى كه همسرش مورد تجاوز قرار گرفته اجازه قتل مرد متجاوز داده شود، نيازى به اينكه به همسر مرد متجاوز اجازه قتل شوهرش را بدهند، نيست.)

نكته سوّم، چه اشكالى دارد كه زن هم اين حق را داشته باشد كه وقتى مردش را با زن شوهردارى ديد بتواند او را به قتل برساند، پاسخ اين پرسش اين است كه:

اوّلا، چنانكه گفتيم اين قانون از نظر جعل و وجودش، حافظ امنيّت ناموسى است و جعل اين اختيار براى زن كه غالباً در برابر مرد ضعيف است اين اثر را ندارد و اگر احياناً زنى بتواند شوهرش را در اين حال بكشد، نادر است و قانون در اين مورد اثر

ص: 213

نمى كند. به علاوه غالباً مرد بيگانه در فراش زن بيگانه مى رود كه معرض ديد و محلّ آمد و شد شوهر او است و معرض ديد زن، مرد متجاوز نمى باشد.

ثانياً، تجاوز به ناموس بيگانه تجاوز و خيانت به صاحب ناموس است، از اين جهت اين اجازه به صاحب ناموس، مؤثّر در ترك تجاوز است، در حالى كه تجاوز كننده به ناموس غير، خاين به ناموس خود نيست و عقد ازدواج هم معنايش اختصاص زن به مرد است، نه مرد به زن و اين هم معنايى است كه طبيعت آن را پيشنهاد كرده است.

بنابراين اگر قانون اين اذن را براى زن قائل شود- با اينكه آن را براى يك شخص ثالث قائل شود-، تفاوت نمى كند. طبيعت اختصاص جنس مادّه را به نر صحيح مى داند.(1)

بنابراين نمى شود بر چنين قانونى كه با طبيعت نر و مادّه موافق است، اعتراض كرد. اگر مى خواهيد اعتراض كنيد يا جستجو از فلسفه و فائده بنمائيد از علّت تحديد زوجات بپرسيد كه اسلام چرا با اينكه طبيعت تحديدى ندارد، تحديد كرده است كه البتّه جواب آن معلوم است.

امّا اختصاص مرد به زن يك قانون اسمى و بى مسمّائى است كه اجتماعات غربى از آن سخن مى گويند. در آنجا عملا هيچ يك از اين دو اختصاصى در بين نيست هم زنها دوستان و ياران آنچنانى دارند و شوهران حقّ اعتراض به آنها ندارند و هم مردها در گرداب فساد و فحشا به صورتهاى گوناگون، غوطه ورند و زن هيچگونه اختصاصى به مرد ندارد، همه جا و با همه كس مى رقصد و با همه به شنا مى رود و با هر كس بخواهد تنها سفر مى كند و تنها در يك اتاق مى خوابد.

نكته چهارم اينكه: گمان شود فلسفه اين قانون اين است كه احساسات مرد در حالى كه زنش را در كنار بيگانه ببيند، به جوش مى آيد، از اين حيث قانون به او اجازه داده است كه دنبال اين احساسات را بگيرد و زن را با مرد بيگانه به قتل برساند و گفته شود در اين صورت زن هم بايد مجاز باشد، اين هم پاسخش اين است كه:

اوّلا، فلسفه قانون اين نيست و بر اساس احساسات قانون گذارى غلط است؛ بلكه قانون گذار مصلحت را در نظر مى گيرد.

ص: 214


1- 258. ( 1)- چون جريان و فايده طبيعى رابطه نر و مادّه از آن حاصل مى شود و كندى ووقفهو تعطيلى در قواعد آن راه پيدا نمى كند؛ امّا اختصاص جنس نر به مادّه خلاف طبيعت است و موجب تعطيل نيروى توليدى كه در نر است مى شود؟ بنابراين مى گويند از فيلسوفى پرسش نمودند كه: چرا اسلام تعدّد زوجات را تجويز كرده است گفت براى اينكه اگر يك مادّه را با هزار نر در سال رابطه بدهيد در پايان سال يك فرزند بيشتر حاصل آن رابطه نيست؛ امّا يك نر را با هزاران مادّه رابطه بدهيد پايان سال حاصل آن هزاران فرزند مى شود ..

ثانياً، زن مانند مرد به حكم طبيعت در اين موقع (تا اين حد) احساساتى نمى شود. غيرتى كه مرد دارد، زن ندارد.(1)

نكته پنجم اين است كه: در اختصاص زن به مرد و عدم اختصاص مرد به زن علاوه بر فلسفه طبيعى ياد شده، فلسفه ديگر كه آن حفظ انساب و عدم اختلاط است، ملاحظه شده و بنابراين خيانت مرد به زن غير، خيانت به شوهر آن زن محسوب است؛ ولى خيانت مرد به زن غير، خيانت به زن خودش محسوب نيست؛ چون از اين لحاظ اختلاط انساب حاصل نمى شود و اين همان است كه در حديثى وارد شده است كه از مولا على عليه السّلام- از راز و فلسفه تعدّد زوجات سؤال شد، چهار كاسه آب خواستند و آنها را در يك ظرف ريختند سپس به سائل گفتند آبهاى هر كاسه را از هم جدا كن، سؤال كننده خود را ناتوان يافت.

س- با توجّه به اين حديث كه در كتاب «الاحوال الشخصيه» تأليف «شيخ محمدابوزهره» از مولا على- عليه السّلام- نقل شده كه: هرگاه مطّلع شوم شخص زن دارى متعه كرده او را سنگسار مى كنم،

1- آيا ازدواج موقّت براى اشخاص همسر دار مجاز مى باشد؟

2- آيا نكاح منقطع يك نوع آدم فروشى شرعى نيست؟ و آيا حيثيّت و شؤون يك زن به او اجازه مى دهد كه در برابر وجهى كه از مردى مى گيرد، خود را در اختيار او بگذارد؟

3- آيا اين عمل (نكاح منقطع) يك راه مناسب براى سوء استفاده مردان هوسران نمى باشد؟

4- در بسيارى از احاديث وارد شده كه ازدواج موقّت عملى است مستحبّى، آيا واقعاً نكاح منقطع عملى مستحبّى محسوب مى شود؟

ج- در پاسخ به سؤالات جناب عالى راجع به حكمت و مصلحت نكاح موقّت (متعه) و برداشتهاى زشتى كه از آن شده است اشعار مى دارد:

دين مقدّس اسلام، خاتم اديان و كامل ترين و جامع ترين برنامه سعادت بشر است و مصالح كارهاى خوب و معايب و مفاسد كارهاى بد و زشت در تعاليم اين دين مبين ملاحظه شده است.

ص: 215


1- 259. ( 1)- همان گونه كه در عالم حيوانات ديگر مى بينيد نر هر نوعى وقتى مادّه اش را با نر ديگر مى ببيند، در مقام انتقام بر مى آيد؛ امّا مادّه بى اعتنا است. بنابراين در مؤسّسات دام دارى اگر برويد صد رأس گاو مادّه با يك رأس گاو نر ساخته اند و هيچ وقت بلوا نمى كنند و عليه او شورش نمى نمايند؛ امّا اگر يك رأس گاو نر وارد بشود فوراً ميان آن دو گاو جنگ و دعوا برپا مى گردد، پس اين حرف هم با طبيعت مادّه مخالف است..

اسلام هر كارى را كه مصلحت لازم التّحصيل داشته، آن را واجب كرده و هر كارى را كه مفسده لازم الاحتراز داشته، حرام فرموده؛ كارهايى را كه واجد منفعت غير لازم التّحصيل بوده مستحب، و آن چه ضرر غير لازم الاحتراز داشته مكروه شمرده؛ و در هر مورد كه مصلحت و مفسده با هم در فعلى وجود داشته با ملاحظه جانب اهم، دستور مناسب داده است.

در احكام و قوانين نكاح و طلاق و عايله و حقوق زن و مرد و روابط بين آنها اين جهات همه ملاحظه شده است؛ و كافى ترين تعاليم براى نظام ازدواج و عائله و حفظ شخصيّت زن و جلوگيرى از فحشا و فساد و رذائل اخلاقى است.

اسلام در مسأله ازدواج اهمّيّت غريزه جنسى و قوّت و حدّت آن را در نظر داشته و اشباع آن را تحت ضابطه لازم دانسته و بنابراين اگر از زنا و لواط با آن شدّت نهى و منع فرموده و مجازات سخت دنيوى و اخروى براى آن مقرّر كرده، اصل استفاده از غريزه جنسى و كامگيرى زن و مرد را از يكديگر ممنوع نكرده است. دين اسلام در چهارچوب نظامات صحيح، همگان را به ازدواج تشويق و ترغيب نموده تا حدّى كه فرموده اند:

«من تزوج فقد أحرز نصف دينه أو ثلثا دينه».(1)

از اين گونه بيانات معلوم مى شود كه اشباع غريزه جنسى از نظر اسلام تا چه حد لازم است و ضرورت دارد.

اسلام، در واقع از افراط و تفريط جلوگيرى كرده است؛ يعنى نه اعمال اين غريزه را بدون هيچ ضابطه و ترتيبى آزاد كرده و نه آن را به هر صورت و تحت هر شرطى كه باشد ممنوع فرموده است.

در نكاح موقّت به نظر مى رسد بايد در يك جامعه اى كه زنا و ارتباط غيرشرعى و غيرقانونى زن و مرد و روابط خلاف عفّت بين آن ها ممنوع است، حتماً مجاز و قانونى باشد و همه جوانب اين موضوع ملاحظه شده است. نكاح موقّت آثار مهم و عمده نكاح دايم را دارا است و وجهى براى اينكه ممنوع باشد، به نظر نمى رسد و منع آن در آثار سوء- مثل منع ازدواج دائم- است.

مواردى كه براى مقاصد عقلى و عرفى طرفين مى خواهند به طور موقّت با هم ازدواج نمايند متعدّد است و نبايد جامعه از اين فوايد مشروع محروم شود.

اگر اشخاصى باشند كه صرفاً براى ارضاى غريزه جنسى ازدواج دائم يا موقّت مى نمايند، چرا نبايد تحت اين مقرّرات شرعى مجاز باشند؟ اگر دو نفر در شرايطى هستند كه غريزه جنسى آنها را در فشار گذاشته و مى توانند ازدواج نمايند (يا موقّت و يا

ص: 216


1- 260. ( 1)- وسائل الشيعه: 14/ 5 ..

دائم) چرا نتوانند، و چرا براى اينكه از زنا و ارتباط غير مشروع آن ها جلوگيرى شود، نبايد حقّ ازدواج موقّت رسمى و قانونى داشته باشند؟

صرف اين كه برخى براى هوسرانى به اين ازدواج يا ازدواج دائم اقدام مى نمايند عيبى ايجاد نمى كند و خود فروشى براى زن محسوب نمى شود و اتّفاقاً اين ازدواج بيشتر براى بانوان هم مورد نياز مى شود.

اگر به حرف و گفتن باشد، ممكن است كسى اصل ازدواج و زناشوئى را هم خودفروشى بداند. با اين ديد نمى توان مسأله نكاح را- چه دائم و چه موقّت- كه از اركان حيات اجتماعى است و حفظ انساب و بسيارى از احكام به آن ارتباط دارد، بررسى كرد.

ازدواج موقّت مثل دائم نه فقط مستحب است، بلكه در بعضى موارد واجب است؛ اين مسايل را به طور احساسى و سطحى نبايد بررسى كرد؛ بلكه بايد عميقانه و با توجّه به همه جوانب آنها را زير نظر آورد.

لازم به تذكّر است كه در اين جا ما نمى خواهيم كسى را دعوت به ازدواج موقّت كنيم؛ بلكه غرض اين است كه اين ازدواج، با توجّه به فوايد بسيارى كه دارد و ضرورت هايى كه براى اشخاص پيش مى آيد و نيز با عنايت به محروم بودن بسيارى، از ازدواج دايم، بايد مجاز باشد.

نمى توان به عنوان اين كه بعضى به وسيله آن، ممكن است در اعمال غريزه جنسى افراط نمايند، مجاز بودن آن را زير سؤال قرار داد و يا اشخاص را از اعمال غرايز شان به طور قانونى و تحت نظام صحيح ممنوع كرد.

س- آيا واقعيّت دارد حكم كسى كه مرتد شده، اعدام است يا خير؟ و اگر صحّت دارد، چرا به حكم آيه شريفه (لا إكراه في الدين ...) هر كس مخيّر است دين را آزادانه و با تفكّر و تحقيق بپذيرد نه اجبار؟ (البتّه صحيح است كه من مسلمانم؛ ولى شايد اين مسلمانى از روى تفكّر نباشد. من به تقدير الهى در خانواده اى مسلمان، متولّد شده ام و مسلمانيم تقريباً جبرى است. حالا اگر بنا به تحقيق و تعقّل ولو به غلط بر من محرز شود دينى ديگر برايم بهتر است، آيا بايد اعدام شوم؟)

ج- در جواب اين سؤال دو مسأله را بايد مطرح كنيم: يكى تفسير آيه (لاإكراه في الدين (1) و دوم اينكه حكم جهاد با كفّار خصوصاً غير اهل ذمّه كه بايد يا اسلام بياورند

ص: 217


1- 261. ( 1)- بقره/ 256 ..

يا اينكه حكم اعدام بر آنها جارى شود و همچنين حكم قتل مرتد فطرى با اجازه تحقيق و كاوش در عقايد و ترك تقليد كوركورانه، چگونه قابل جمع و توجيه است؟

امّا تفسير آيه: بنابر قول آنان كه مى گويند مدلول اين آيه منسوخ به آيات دعوت كفّار به اسلام و جهاد با آن ها است، جواب واضح است؛ زيرا با نسخ حكم مستفاد از آيه، آن چه واجب الاتّباع و حجّت است، آيات جهاد و احكام ارتداد است.

بنابر اين كه اين آيه نسخ نشده باشد در تفسير آن فرموده اند: اين جمله، جمله اخباريّه است نه انشائيّه؛ و مراد اين است كه دين امرى قلبى و عقيدتى و باطنى است و اكراه بر آن ممكن نيست؛ زيرا شخص در كار قلبى خود و در اعتقاد به نفى يا اثبات هر موضوع آزاد است.

عقيده و دين از افعال جوارح و اعضا- مثل زبان و چشم و پا- نيست كه اكراه بر آنها ممكن است؛ بلكه از افعال قلب و باطن است؛ بنابراين، اين معنى با دستور جهاد يا حكم مجازات مرتد منافات ندارد و آن ها از دو مقوله هستند و به هم ارتباط پيدا نمى كنند.

عقيده شخص مرتد- اگرچه حكم اعدام هم بر او جارى شود- در اختيار خود اوست. بنابراين، معناى اخبارى (لا إكراه في الدين با معناى انشايى احكام جهاد با هم قابل جمع است و هيچ يك، نفى ديگرى را ندارند.

اگر هم معناى (لا إكراه في الدّين را انشايى بگوييم، باز هم با معناى انشايى احكام جهاد و ارتداد، تعارضى ندارند؛ زيرا معناى انشايى (لا اكراه في الدين ، معناى ارشادى است و مفهوم نهى آن اين است كه كسى را بر عقيده باطنى و دينى- كه امر قلبى او است- اكراه نكنيد كه اكراه بر آن نمى شود. بنابراين در ناحيه مدلول اين آيه با ادلّه جهاد و ارتداد، هيچ اشكالى توهّم نمى شود.

امّا مسأله ديگر كه در اين جا طرح مى شود اين است كه با اجازه تحقيق و اجتهاد در عقايد و ترك تقليد كوركورانه، الزام بر اتّخاذ عقيده اسلامى و آزاد نبودن عقيده اى كه شخص، به هر حال- هر چند به اشتباه- در نتيجه بحث و بررسى به آن رسيده، چگونه قابل توجيه است؟ به گفته سؤال كننده اگر شخص حسب الوظيفه در مقام تحقيق برآمد و به غلط به نتيجه اى رسيد، آيا بايد اعدام شود يا اينكه بايد او را معذور بشماريم؟

جواب اين است كه: هيچ كس بر اصل عقيده باطنى، مجازات و اعدام نمى شود. آنچه شخص بر آن در ظاهر و بر حسب نظامات به آن تكليف دارد، آن است كه در نظام اسلامى بايد تسليم مقرّرات نظام باشد و اسلام بياورد. و به همان معنايى كه در آيه شريفه (قالت الأعراب آمنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا أسلمنا)(1) بيان شده است به زبان، و

ص: 218


1- 262. ( 1). حجرات/ 14 ..

گفتن شهادتين اسلام خود را- كه تعهّد به مراعات تعاليم اسلام است- اعلام مى دارد، هر چند در باطن عقيده نداشته باشد؛ مثل منافقين كه در قرآن هم حالات آنها بيان شده است.

بنابراين، مسأله كفر و ارتداد و وجوب اقرار به شهادتين به زبان يا قبول ذمّه و كسب امان و حرمت ارتداد، يعنى اعلام كفر و اعمال مجازات بر آنها، از مسايل نظاميّه اسلام است كه اشخاص در حدود تخلّف از اين نظامات، مجازات مى شوند. حتّى اگر كسى اظهار كفر كند و در باطن، مسلمان باشد به همان جرم اظهار كفر، مأخوذ مى شود. بنابراين مرتد فطرى- اگر واقعاً هم توبه كرده باشد- با ثبوت ارتداد، مورد مجازات قرار مى گيرد.

پس اين اشكال كه الزام بر اظهار اسلام و تسليم بودن به نظام و مجازات كافر و مرتد با تكليف به تحقيق در عقايد منافات دارد، با اين توضيحات- اگر دقّت شود- مرتفع مى گردد؛ زيرا معناى آزادى شخصى بلكه لزوم آن، آزادى مطلق در بيان نتيجه آن نيست.

در نظام اسلامى اعلام عدم اعتقاد به احكام اسلام جز از اهل ذمّه مجاز نيست و خلاف تسليم به اسلام و تسليم به نظام است و شهادت به توحيد و رسالت، اعلام اسلام و تسليم به احكام اسلام مى باشد؛ مگر اين كه شخص از اهل ذمّه باشد كه در اين صورت احكام خاص خود را دارد.

در خاتمه، باز هم تأكيد مى كنيم كه ما، هم به زبان و هم به قلب و دل، به احكام اسلام ايمان داريم و در مقام پرسش و كسب معرفت، با ادب سخن مى گوييم و شيطانوار (خلقتني من نار و خلقته من طين (1) نمى گوييم؛ بلكه مى خواهيم ابراهيم گونه و اسماعيلوار عمل كنيم كه يكى از بالاترين مظاهر قبول و اسلام را به اهل معرفت و بصيرت تعليم دادند.

خلاصه، بايد ادب عبوديّت را در نظر گرفت و حقارت و كوچكى خودمان را در مقايسه با اين كاينات بزرگ، و عظمت قدرت خدا در نظر بگيريم و مانند ملايكه (سبحانك لا علم لنا إلا ما علمتنا)(2) بگوييم و همنوا شويم با صاحب معرفتى كه گفت:

دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت*** يك موى ندانست و بسى موى شكافت

و اندر دل من هزار خورشيد بتافت*** آخر به كمال ذرّه اى راه نيافت

هر چه علم و آگاهى و معرفت انسان بيشتر شود، زبان اعتراض و ايراد، كوتاهتر، و حال عدم خضوع او ضعيفتر و ضعيفتر مى شود تا از آن به كمال و مرتبه علياى تسليم محض، عروج و صعود نمايد.

ص: 219


1- 263. ( 1)- ص/ 76.
2- 264. ( 2)- بقره/ 32 ..

س- چرا برخى از نمازهاى يوميّه را بايد آهسته خواند و برخى ديگر را بلند؟

ج- در كل آن چه بر طبق دليل، ثابت و مسلّم است اين است كه احكام خدا مثل افعال خدا از قبيل خلق آسمان و زمين و تمام مخلوقات از جماد، نبات، انسان و حيوان، داراى حكمت و مصلحت است.

همان طور كه همه عالم تكوين و خلقت به حق آفريده شده، عالم تشريع و احكام شرع نيز به حق مقرّر شده است؛ امّا احاطه و اطّلاع بر همه مصلحت ها و احكام خدا براى انسان هاى عادى ممكن نيست. چنانكه اطّلاع و آگاهى از حكمت و فايده همه موجودات جهان- از كوچك و بزرگ- براى همه ممكن نيست؛ امّا آنچه معلوم شده و بشر به آن دسترسى پيدا كرده، حكايت از فوايد و مصالح و نظامات دقيق دارد.

جايى و نقطه اى نيست كه به طور قطع و يقين، بتوان آن را بى حكمت و مصلحت معرّفى كرد؛ هر چند هنوز به كشف آن نايل نشده باشند.

اگر كسى ادّعاى عدم فايده و مصلحت كند، از روى جهل و نادانى است. بنابراين خدا در شأن اهل تفكّر و انديشه در اين عالم مى فرمايد كه آنان به بر حق بودن اين دستگاه عظيم آفرينش اعتراف نموده و عرض مى كنند: (ربنّا ما خلقت هذا باطلًا)(1)

در احكام شرعيّه نيز همين برنامه جارى است و به طور كلّى مصلحت كلّى بيشتر (بلكه همه) آنها مثل نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و همه قوانين اخلاقى، اجتماعى و سياسى بر اهل معرفت و آگاهى، معلوم و واضح است.

حال اگر در خصوصيّات جزئى، ما نتوانيم مصلحت آن را درك كنيم، اشكالى پيش نمى آيد. طبعاً هم نمى توانيم به كلّ اين مصالح برسيم و در پى اين مسير رفتن- حتّى اگر انسان عمرها داشته باشد- به جايى منتهى نمى شود و از كار و عمل باز مى ماند.

وظيفه در برابر كلّ احكام، تسليم و اطاعت است و مخصوصاً ظهور تعبّد در اين گونه خصوصيّات بيشتر و عبوديّت انسان در مقابل حضرت معبود ظاهرتر است.

با اين وجود در احاديث، براى بسيارى از اين گونه خصوصيّات- كه فهم آن از حدود ادراك بشر عادى خارج است- حكمت هايى فرموده اند كه البتّه آن حكمتها هم غالباً كلّ حكمت هاى احكام خداوند متعال نيست. و مثل كتاب «علل الشّرايع» صدوق، پاسخ بعضى اين سؤالات را داده است و در همين موضوع نيز حكمتى بيان فرموده اند.

نكته آخر اين است كه بعد از ايمان به اينكه كلّ افعال و احكام خدا به حق و مقرون به مصلحت است، بايد از احكام، براى اطاعت پرسش كرد؛ مثل بيمارى كه به پزشك

ص: 220


1- 265. ( 1)- آل عمران/ 191 ..

حاذقى- كه مى داند نسخه هاى او همه معتبر است- مراجعه مى نمايد بايد بيشتر وقت خود را صرف ياد گرفتن دستور پزشك نمايد تا با عمل به آن درمان و معالجه شود (والله العالم).

س- فلسفه اين كه فرو بردن سر در زير آب روزه را باطل مى كند در چيست؟ و اين كه در توضيح المسائل فرموده ايد: «اگر نيمى از سر را يكبار، و نيمى ديگر را بار ديگر در زير آب فرو كنيم، روزه باطل نمى گردد.» چگونه است؟

ج- نسبت به احكام الهى بايد شخص، حال تعبّد و تسليم و قبول داشته باشد و بداند كه راه سعادت او عمل به احكام خدا است و به طور كلّى ما معتقديم كه در عالم تشريع و احكام، حكمى كه بدون مصلحت باشد يا دفع مفسده اى از آن منظور نباشد وجود ندارد هر چند در بعضى موارد، خصوص فوايد يك حكم را درك نكنيم.

عالم تشريع، مثل عالم تكوين است. شما در وجود خودتان هم مى دانيد كه همه اعضا و اجزاى كوچك و بزرگ بدن شما داراى فايده و مصلحتى است؛ امّا از آن ها بس كه از هزار فايده، يكى را هم ندانيد.

خلاصه همانطور كه از بعضى روايات استفاده مى شود، ما مانند بيماريم و خداوند متعال طبيب حقيقى است. بيمار بايد به دستور پزشك عمل كند و اگر خود، پزشك باشد و نفع و ضرر هر غذا و دارو را بداند به طبيب رجوع نمى كند.

غرض اين است كه بايد در عين حال كه اطّلاع از بعضى فلسفه ها و حكمت هاى احكام، خوب است و حتّى در قرآن مجيد و در روايت بيان شده، امّا چون احاطه بر آن ها ممكن نيست و عدم وجود مصلحت نسبت به هيچيك از احكام، قابل اثبات نمى باشد و خداوند مشرّع اين احكام، عالم و حكيم به تمام جهات و ابعاد وجود اين بشر است، همه را طبق حكمت و مصلحت تشريع فرموده است؛ و ما بايد بُعد عمل به اين احكام را در خود قوّت بخشيم.

با اين وجود راجع به فلسفه و حكمت اين حكم جزئى ارتماس، مى توان گفت: چون روزه، امساك از يك سلسله امورى است كه مطابق و موافق با طبع انسان است (مثل: خوردن، آشاميدن و ...)، آب تنى و سر به زير آب بردن نيز مخصوصاً در فصل گرما از اين قسم امور است؛ از اين رو امساك از آن در حدّى كه تمام سر را يكباره به زير آب فرو برد هم واجب شده است؛ و از دليل شرعى آن، حرمت صورتى كه نيمى از سر را يكبار و نيم ديگر را بار ديگر زير آب ببرد، استفاده نمى شود (والله هوالعالم بمصالح احكامه و حِكَمِها). انشاءالله موفّق باشيد.

ص: 221

س- با توجّه به اين كه در صحّت امور عبادى- اعمّ از واجب و مستحب- قصد قربت و امتثال معتبر است، اين سؤال مطرح است كه: در مستحبّاتى كه به نيابت از اموات انجام مى گيرد (مثل: حجّ و زيارات و صدقات و امثال آن) براى شخص نايب چگونه قصد امتثال متصوّر است؟ با توجّه به اينكه با انقطاع حيات، تكاليف منوب عنه (ميّت) نيز منقطع مى شود؛ و مفروض اين است كه در امور استحبابى مورد اشاره اشتغال، ذمّه اى براى ميّت نيز وجود ندارد تا شخص نايب عمل را به قصد تفريغ ما في الذّمة انجام دهد و همچنين فرض اين است كه اين اعمال به قصد نيابت انجام مى گيرد نه به صورت اتيان العمل و اهداء ثوابه للميّت. عنايت نموده مطلب را مشروح بيان فرماييد.)

ج- اصل و مقتضاى قاعده اوّليه عدم جواز نيابت از غير، و عدم كفاية عمل غير عمن العمل على عهدته است الّاما خرج بالدّليل، و همانطور كه در مورد واجبات به دليل بقاى آنها بر عهده ميّت و امر به نيابت و تبرّع از او استفاده جواز نيابت مى نماييم، از ادلّه و اوامر تبرّع به صدقه و برّ و خير و زيارات از ميّت استفاده مى شود كه تدارك مافات منه من مصالح الافعال المستحبة بالنيابة عنه، ممكن است. وقتى شارع مقدّس اين امكان را فراهم نمايد، اشكالى نيست (والله العالم).

س- حضرتعالى فرموده ايد كه شطرنج و پاسور حرام است، علّت حرمت آن ها چيست؟

ج- دليل حرمت محرّمات، نهى شرعى است كه از قرآن مجيد و از سنّت قوليّه يا عمليّه حضرت رسول اكرم و ائمّه معصومين- صلوات اللّه اجمعين- استفاده مى شود؛ و هر كس مؤمن باشد و به احكام خدا تسليم باشد، بدون چون و چرا آن را مى پذيرد و عمل مى كند.

همان طور كه درروايات است: بايد ايمان به درجه اى برسد كه اگر حكم شرع در مورد ميوه اى اين است كه نصف آن حلال و نصف ديگرش حرام است، شخص مؤمن آن را مى پذيرد، ايمان به خدا معنايش همين است كه شخص تسليم حكم خدا باشد.

از جانب ديگر نيز آنچه مسلّم است اين است كه احكام شرع همه بر طبق مصالح و فوايد فردى و اجتماعى و حافظ و جامع همه جوانب و نواحى حيات انسانى است.

همانطور كه در احاديث شريفه است دراين دين حنيف به هر كارى كه موجب تقرّب انسان به خدا و سعادت و بهشت و رستگارى باشد و او را از آتش و بدفرجامى دور كند، امر شده؛ و از آنچه انسان را از خدا و سعادت و رستگارى دنيا و آخرت دور ساخته و به شقاوت و آتش و بد فرجامى نزديك مى سازد، نهى شده است؛ يعنى در

ص: 222

مجموع برنامه هاى اسلام اين مسأله خير و صلاح بشر و جلب مصلحت و دفع مفسدت ملاحظه شده است.

هر چند كه در بعضى موارد ما درك جهات و فوايد احكام را نكنيم؛ امّا با توجّه به قسمت اعظم احكام، اين مطلب بر هر كس- حتّى بيگانگان- معلوم شده است و به آن گواهى داده اند.

بنابراين، اگر در موردى هم ما نتوانستيم فايده اى براى حكمى از احكام را بفهميم، نبايد فايده آن را انكار كنيم.

ما بايد به اين احكام كه از شارع مقدّس رسيده- دقيقاً و مو به مو مثل نسخه طبيب عمل كنيم و به همان معرفت كلّى كه به مصالح و مقاصد احكام داريم، اكتفا كنيم و بدانيم كه عالم تشريع نيز مثل عالم تكوين است.

چنان كه براى همه، دسترسى به تمام اسرار و خواصّ عالم تكوين ميسّر نيست، در عالم تشريع نيز همين قاعده جارى مى باشد. هر كس به قدر خويش و در حدود اطّلاعات و رشته و تخصّص خويش مى فهمد. تازه، همگان نيز- مگر آنان كه مؤيّد من عنداللّه باشند- همه چيز را نفهميده و نمى فهمند. و اين سخن كه مى گويند: همه چيز را همگان مى دانند، كامل نيست.

مَثَل كسانى كه در عمل به احكام شرع، بهانه گيريهايى مى نمايند و مى خواهند همه جهات و اسرار احكام را بفهمند تا به آن عمل كنند، مَثَل كسى است كه مار بسيار سمّى خطرناك به او حمله كرده و شخص آگاهى به او هشدار مى دهد كه از او بگريزد؛ امّا او خود را به سؤال و پرسش در چند و چون و مقدار تأثير سمّ و طول آن مار معطّل كند تا اينكه مار، او را هلاك كند.

مسأله آن است كه: خدا به ما هشدار داده كه شراب نياشاميد؛ مال حرام نخوريد؛ ظلم نكنيد؛ قماربازى نكنيد؛ بت نپرستيد؛ شطرنج و پاسور بازى نكنيد؛ به بى عفّتى و مناهى و ملاهى نزديك نشويد؛ دروغ نگوييد؛ غيبت نكنيد؛ خيانت نكنيد؛ موسيقى و آلات طرب را ترك كنيد و ... بايد اين هشدارها را كه از خداوند عالم حكيم و آفريننده تمام كائنات است، دريافت كنيم و به كار ببنديم. عبوديّت و بندگى هم همين اقتضا را دارد. كمال ما به اين است كه عبد و بنده او و گوش به امر و نهى او باشيم تا به مراتب بلند كمال نايل شويم.

راجع به بازى با شطرنج و پاسور و ساير آلات قمار نيز جواب همين است كه از اين گفته ها معلوم مى شود. بازى با آلات قمار حرمت شرعى دارد.

ص: 223

از جمله حكمتهاى نهى آنها اين است كه: هم به تدريج ممكن است موجب تمايل به قمار شود و هم خود به خود از ملاهى و كارهايى است كه بازى با آن- گرچه بى برد و باخت قمارى باشد- لهو و بازدارنده انسان از ياد خدا مى گردد كه در قرآن مجيد به آن اشاره شده است: (ويصدكم عن ذكراللّه (1)؛ و بازى با اين قبيل آلات، مانع از اشتغالات مفيد مى شود. رواج آن در مثل دانشجويان و دانش آموزان، بسيار زيانبخش و به اتّفاق، موجب افت تحصيل و ركود ترقّى آنها مى شود.

اين افرادى كه از فلان كودك شطرنج باز- كه مسابقه اى را برده- تقدير مى نمايند، بسيار اشتباه مى كنند. اين تشويقات براى همه جوانان و نوجوانان دانشجو و دانش آموز، بدآموزى است و موجب كسر برنامه هاى تحصيلى آنها مى شود.

اين كه مى گويند: اين بازى ها موجب قوّت هوش مى شود، يك بهانه براى بازدارى مردم از كار و برنامه هاى با محتوى و مفيد است. كسانى كه در اين راه وارد مى شوند، غير از اين كه اكثر عمرشان به شطرنج تلف مى شود كار و فكر ديگرى ندارند، والّا بايد متفكّرين و مخترعين بزرگ همه شطرنج بازهاى با سابقه باشند. اگر بتوانيد كتاب «رنج شطرنج» را به دست بياوريد، بخوانيد تا به زيانهاى اين بازى و خطر شيوع آن و ضررهايش براى جامعه و مملكت و ملّت آگاه شويد. با وجود اين، مطلب اصلى همان است كه عرض شد كه ما پيرو شرعيم و بازى با آلات قمار شرعاً حرام است. از اين جهت، از آن- مثل ساير محرّمات- اجتناب مى كنيم.

در خاتمه براى تذكّر به چند حديث راجع به شطرنج اشاره مى نماييم:

در كتاب جامع و بزرگ «بحارالانوار»(2) از حضرت امام رضا- عليه السّلام- روايتى است كه خلاصه و مختصر مضمون آن اين است كه: وقتى سر مبارك حضرت سيّدالشّهداء- عليه السّلام- را نزد يزيد ملعون آوردند، آن خبيث كافر سر مبارك را زير تخت خود قرار داد و بساط شطرنج را بر آن گسترانيده و شطرنج بازى مى كرد و به مقام اقدس آن امام مطلق و سرور و سالار شهيدان و به پدر بزرگوارش، حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- و به جدّ عالى مقامش، رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- جسارت و اهانت مى نمود و فقاع مى نوشيد. حضرت رضا- عليه السّلام- مى فرمايد:

«فمن كان من شيعتنا فليتورع عن شرب الفقاع و اللعب بالشطرنج و من نظر إلى الفقاع أوإلى الشطرنج فليذكر الحسين- عليه السلام- و ليلعن يزيد و آل زياد يمحوالله عزّوجلّ بذلك ذنوبه و لوكانت كعدد النّجوم».

ص: 224


1- 266. ( 1)- مائده/ 91.
2- 267. ( 2)- بحار الانوار: 45/ 76 ..

يعنى: هر كس از شيعه ماست بايد از فقاع و شطرنج بازى بپرهيزد و هر كس نظر به فقاع يا شطرنج نمايد، بايد ياد از حسين عليه السّلام- نمايد و به يزيد و آل زياد لعنت كند؛ خداوند گناهان او را به اين عمل محو نمايد، اگر چه به عدد ستارگان باشد.

روايات متعدّدى وارد است كه به شطرنج باز، سلام نكنيد و سلام بر او معصيّت است و از فروش شطرنج و نرد و ساختن آنها نهى شده است.

فقيه بزرگوار، «ابن ادريس» در كتاب شريف «سرائر» از «جامع بزنطى»، از حضرت صادق عليه السّلام- روايت فرموده است:

«السّلام على اللاهي بالشّطرنج معصيّة و كبيرة موبقة و اللاهي بها و الناظر إليها في حال ما يلهى بها و السلام على اللاهي بها في حالته تلك في الإثم سواء».(1)

از اين مقوله روايات، در كتب معتبر حديث بسيار است.

در خاتمه، خود و شما و جوانان و نوجوانان عزيزى را كه مى خواهند در ميان طوفان هاى آزمايش و امتحانات و خطرات بسيار- كه دين و ايمان و شرف و حيثيّت انسانيّت را تهديد مى كند- راه سلامت را طى كنند، به اين تذكّر كه مضمون احاديث شريفه است، يادآور مى شوم:

مى فرمايند:

«حلالٌ بيّن و حرامٌ بينّ»؛

يعنى كار، حلالى است كه حلال بودن آن ظاهر است (ارتكاب آن هيچ اشكال و خطر و مسؤوليّت ندارد) و كار حرامى است كه حرمت آن آشكار است (از آن كار بايد جدّاً اجتناب كرد).

در اين ميان مشتبهات و كارهايى است كه شبهه و احتمال حرمت در آنها هست

«فمن ترك الشبهات نجى من المحرمات و من ارتكب الشّبهات وقع في المحرمات»؛

هر كس كارهاى شبهه دار را ترك كند از وقوع در ارتكاب كارهاى حرام نجات پيدا مى كند و هر كس كارهاى شبهه دار را انجام دهد، گرفتار ارتكاب كارهاى حرام مى شود.

از خداوند متعال مى خواهم كه همگان را در حركت در راه تقوا و پرهيزكارى نصرت و يارى عطا فرمايد.

فإنّ خير الزاد التقوى و العاقبة للمتقين.

س- با وجود مضرّات فراوان در كشيدن سيگار، چرا حكم به تحريم سيگار نمى كنيد؟

ج- در عصر حاضر، ضرر و تأثير انواع متعدّد اغذيّه، يا كيفيّتهاى تغذيه در كم كردن عمر و ضرر به سلامت جسم بسيارى از افراد، معلوم شده است؛ امّا در عرف و عادت و قوانين به اين علّت، تصميم كلّى بر ممنوعيّت آنها اتّخاذ نمى شود. در مورد هر شخصى به حسب حال و وضع مزاجى و خطر فعلى و تأثير زود رس يا دور رس غذا، برنامه و رژيم غذايى تعيين مى گردد.

ص: 225


1- 268. ( 1)- سرائر: 3/ 577 ..

آنچه در اين برنامه بهداشتى ضرورتاً بايد ملاحظه شود، همان خطرات و ضررهاى زودرس فعلى نسبت به هر شخص است. نمى توان افراد را به رعايت دستورات بهداشتى و حفظ الصّحة بر اساس تأثيرات دوررَس بعضى كارها و پوشاكها (مثل كم شدن عمر طبيعى درصدى از مصرف كنندگان فلان غذا يا نوشابه) ملزم كرد و در اكثر موارد، الزام به مصلحت عامه نيست.

بايد با ارشادات و راهنماييها، مردم را به فوايد رعايت برنامه هاى بهداشتى و ترك مصرف بعضى غذاها و ضرر و زيان آنها متوجّه نمود والّا همان طور كه روزانه مثلًا 135 نفر بر اثر استعمال سيگار، پس از يك عمر نسبتاً طبيعى تلف مى شوند، همين تعداد يا بيشتر و كمتر در اثر خوردن فلان روغن يا غذا يا كيفيّت غذا و عوامل و اسباب ديگر تلف مى شوند.

خلاصه، درصد كلّ تلفات به اين صورت تقسيم بر سوء برنامه هاى غذايى و ... است كه عادتاً اجتناب از بيشتر آنها ممكن نيست و تحريم آنها جايز نمى باشد.

بنابراين، خطر سيگار همانند خوراكيها و نوشابه هايى است كه براى درصدى از مردم ضرر و زيان دوررس دارد، و درصدى از تلفات افراد به آن مستند مى شود. آنچه را عرف مورد اعتنا و واجب الرّعايه مى داند، خطر و ضرر زودرس است كه شرعاً و عقلًا ترك آن واجب است. مثلًا نسبت به بيمار قلبى كه پزشك كشيدن سيگار را براى او ممنوع مى كند و خطر، خطر فعلى است و شرعاً و عقلًا كشيدن آن حرام است و كشيدن آن در حكم انتحار است، علما همه بر حرمت آن فتوا مى دهند. امّا به صرف اينكه در درصدى از مرگ و ميرها سيگار و در درصدى مثلًا روغن حيوانى، و در درصدى فلان شغل و كار مؤثّر بوده است، نمى توان برنامه تحريم كلّ اين اغذيه و نوشابه ها و ترك بسيارى از مشاغل را براى همه مردم پيشنهاد كرد و تخلّف از آن را اضرار به نفس و مورد اعتنا شمرد.

با اين وجود، نكته اى كه در خصوص سيگار براى اشخاص سالم و مهمتر از آن براى افراد بيمار، قابل توجّه مى باشد اين است كه: كشيدن سيگار، مثل صرف غذا براى انسان ضرورت ندارد، و با ضررهايى كه در درازمدّت براى سلامت بسيارى دارد، شرط احتياط و مواظبت از سلامت بدن اجتناب از آن است؛ و با هشدارهاى پزشكان و متخصّصان امور حفظ الصّحه، اشخاص علاقمند به طول عمر و سلامت بدن، آن را ترك مى نمايند (واللّه العالم).

ص: 226

س- با توجّه به اين كه از آيه سوّم و پنجم سوره «مائده»، لزوم تسميّه، استفاده نمى شود، چرا خوردن گوشت حيوانى كه هنگام ذبح آن «بسم الله» نگفته باشند، حرام مى باشد؟

ج- بايد اين مطلب را در نظر داشته باشيد كه مدرك فهم و استنباط احكام، قرآن مجيد و سنّت پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام- است.

پيغمبر اكرم و ائمّه صلوات الله عليهم اجمعين- با افعال و اقوال خودشان، هم بسيارى از احكام اسلام را به مردم آموخته و هم آيات قرآن مجيد را- كه شرح و تفسير لازم داشته- تفسير نموده اند. مسلمانان نيز به وسيله قرآن كريم و همچنين با عنايت به رفتار و گفتار آن بزرگواران، تكاليف خود را از همان صدر اسلام اخذ نموده اند. پس ممكن است شما فقط با مراجعه به قرآن مجيد، از مدرك حكم مورد نظر، مطّلع نشويد؛ در حالى كه بامراجعه به اقوال و افعال پيشوايان دين- كه عمل و قول آن ها براى ما دليل و حجّت است- به مستند آن واقف گرديد.

البتّه بحث و مطالعه در مدارك و مستند احكام، راجع به فقها مربوط به علم فقه- كه از اهمّ علوم اسلامى و در نهايت تكامل و اتقان و استحكام است- مى باشد.

راجع به دو آيه شريفه كه نوشته ايد: بر حسب آيه اولى (حرمت عليكم الميتة ...)(1) حيوانى كه تذكيه شده باشد حلال است، بايد گفت: چنان كه شرايط تذكيه و حيوانى كه تذكيه بر آن واقع مى شود توسّط پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- بيان شده، از جمله آن شروط اين است كه بايد در موقع ذبح، نام خدا برده شود.

امّا آيه دوّم: (اليوم احل لكم الطيبات و طعام الذين ...)(2) بر حسب روايات وارده از ائمّه اطهار- عليهم السّلام- مراد از طعام، حبوب است، و شامل لحوم نيست. اين معنى، با لغت هم موافق است و بر حسب لغت از اين كه مراد از طعام، لحوم باشد، صحيحتر است.

علاوه بر اين، در قرآن مجيد آيه ديگرى است كه بر حرمت اكل ذبيحه اى كه در موقع ذبح آن اسم خدا برده نشده باشد، دلالت دارد. در سوره انعام آيه 121 مى فرمايد:

(ولاتأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه و إنه لفسق ...)

ص: 227


1- 269. ( 1)- مائده/ 3.
2- 270. ( 2)- مائده/ 5 ..

س- چرا ما كه به زبان عربى آشنايى نداريم نمى توانيم نماز را به زبان خودمان بخوانيم؟ در صورتى كه توجّه به معانى كلمات براى انجام عبادت لازم است و بيشتر مردم از معانى نماز بى اطّلاعند.

آيا بهتر نيست به جاى قرائت قرآن، ترجمه آن را بخوانيم؟

ج- احكام دين اسلام اگر چه همه به ملاحظه مصالح و حكمت هايى تشريع شده، ولى بايد آن ها را تعبّداً قبول نمود؛ و عباديّات را بايد به عنوان اطاعت امر خداوند عالم به جاى آورد، تا فوايد بزرگى كه از آن ها در نظر است فراهم شود.

نبايد سليقه و نظريّاتى را كه غالباً بدون اطّلاع از اطراف و جهات مطالب است، در احكام خدا وارد ساخت.

ما موظّفيم به همان نحوى كه مقرّر شده نماز بخوانيم، و عبادات ديگر را به جاى آوريم، و حق نداريم از خود چيزى در اين موارد اختراع نماييم.

البتّه توجّه به معانى و ترجمه آيات و اذكارى كه در موقع نماز خوانده مى شود بسيار خوب بوده و موجب كمال نماز، شدّت فضل، و كثرت اجر و ثواب مى شود؛ ولى بايد همان حمد و سوره و اذكارى را كه معيّن شده بخوانند و اگر از آن تخلّف شود عنوان اطاعت از آن سلب مى شود، و نتايج بزرگى كه مقصود است حاصل نگشته و از قرائت ترجمه قرآن، آن ثواب و مصالحى كه در تلاوت خود قرآن است حاصل نمى شود.

علاوه بر اين ها چون قرآن، وحى خدا و معجزه باقيّه و پايدار پيغمبر اسلام است، ترجمه آن به نوعى كه اصل آن بر مطالب دلالت دارد- به تصديق اهل فن و كسانى كه از نكات ادبى، اطلاع دارند- براى بشر به هيچ لغتى ممكن نيست، و كسى از عهده آن برنمى آيد. بنابراين هر عالمى به واسطه تلاوت و مطالعه قرآن مجيد از آن، مطالبى استفاده مى كند كه از ترجمه، اين استفاده را ندارد. بلكه در پاره اى موارد ترجمه، مانع از استفاده بعضى مطالب است.

به علاوه اكتفا به قرائت ترجمه در نماز و غير آن به زبان هاى مختلف، جدايى مسلمين از هم، و اختلاف و پراكندگى و بعضى تعصّبات را موجب مى شود. در حالى كه اسلام براى نزديك كردن مردم، و متّحد ساختن جامعه هاى بشرى، برقرارى تفاهم بين افراد و رفع اختلاف زبانى، نژادى و ديگر اختلافات آمده است.

اكنون هم يكى از جهات جامعه مسلمانان همان متّحد بودن وضع عبادات و نماز و روزه و حج و غير آن است كه در تشييد اخوّت اسلامى، كمال دخالت را دارا است.

ص: 228

اگر ترجمه هاى قرآن ملاك عمل قرار گيرد باعث مى شود كه توجّه مسلمين نسبت به اصل آن كمتر شود، و از آن همه معانى عاليّه و تفكّر و تدبّر در آيات و استفاضه از انوار معارف بى پايان آن محروم شوند.

اصلًا مفاسد اين كار به حدّى است كه به كلّى وضع، منحرف گشته و در هر كشور و شهر، به مناسبت زبان خاص و محلّى آنها عبادات و وظايف دينى آنها صورت خاصّى به خود گرفته، و به كلّى رشته از هم گسيخته مى شود؛ كه هرگز چنين ترتيبى موافق رضاى شارع مقدّس اسلام نيست.

امّا اين كه نوشته ايد: مردم بيشتر از معانى نماز بى اطّلاعند:

اوّلًا بيشتر به طور اختصار، متوجّه اجمال معانى افعال و اذكار نماز هستند و مى دانند كه نماز، توجّه بنده به خدا است، و عباراتى كه مى خوانند متضمّن حمد، تمجيد، تسبيح، دعا، استغفار، اقرار به شهادتين است؛ اگر چه خصوصيّات آن را ندانند، يا در بيان آن عاجز باشند

ثانياً، فرا گرفتن آن به طور اجمال براى هر كس آسان است، و حتّى در رساله هاى عمليّه اى كه با زبان فارسى ساده نوشته شده و در دسترس عوام است، ترجمه اذان و اقامه و حمد و سوره و اذكار نماز نوشته شده است؛ و ترجمه هايى كه از قرآن به زبان فارسى ساده در هر عصر شده بسيار مى باشد و قرآن هاى با ترجمه، در همه شهرها و قراء در دسترس افراد هست، و مى توانند به مقدارى كه به وسيله ترجمه، مى شود با مطالب قرآن آشنا شد، از آن استفاده نمايند.

علاوه بر اين، تفاسير فارسى مانند: «تفسير ابى الفتوح رازى» و «تفسير منهج الصادقين» و ... مكرّر طبع شده و مورد استفاده است، و اگر كسى از آنها استفاده نمى كند خودش كوتاهى كرده است.

پس، مسلمانى كه مى خواهد از قرائت قرآن مجيد به خدا نزديك شود بايد در عين حالى كه متوجّه معانى آيات و ترجمه و تفسير است، خود را از فيض قرائت اصل قرآن محروم نسازد و قرائت ترجمه را به جاى قرائت خودِ آن نشمارد؛ زيرا قرآن، اصل است و ترجمه به دل است؛ قرآن كلام خدا است و ترجمه كلام خدا نيست.

س- دستورات دين مقدّس اسلام بايد مطابق با منطق علم باشد، و سطح علم در اين زمان به گونه اى ترقّى كرده است كه بعضى مردم بدون دليل و برهان، زير بار دستورات الهى نمى روند، مگر اينكه به حكم و مصالح آن- حتّى به طور اجمال- پى ببرند؛

مثلًا يكى از ايراداتى كه يك نفر از مخالفين به اين جانب نموده، راجع به مسأله تيمّم است. سؤال اين است كه: آيا تيمّم از نظر علمى چه نفعى دارد و يا چه عملى را انجام

ص: 229

مى دهد؟ در صورتى كه ما از نظر ظاهر ملاحظه مى كنيم كه دست و صورت ما قبل از تيمّم پاكتر از بعد از تيمّم است؛ به جهت اينكه بعد از انجام دادن عمل تيمّم، كف دست و مواضع ديگرى از بدن كه براى تيمّم دست به آن جا رسيده، خاك آلود و غبارى آلود شده، و اين خود از نظر طبّ جديد صحيح نيست. خواهشمند است حكمت تيمّم را از نظر شرع مقدّس جهت الزام مخالف بيان فرماييد.

ج- اوّلًا، احاطه به فوايد و حكمت هاى دستورات فرعى دين، اگر براى همه غير ممكن نباشد، براى اكثر مردم غير ممكن است؛ و مانع از انجام وظايف و مشاغل ديگر مى شود، و شخص را از استفاده عملى از اين دستورات محروم مى سازد. مانند بيمارى كه بخواهد تمام جزئيّات نسخه يك طبيب حاذق را بررسى كند، و از هر جهت، رابطه آن را با مزاج خود تشخيص دهد.

اگر بيماران بخواهند اين روش را پيش گيرند نه اكثراً از حكمت هاى نسخه طبيب آگاه مى شوند، و نه موفّق به درمان بيمارى خود مى گردند؛ بلكه بيمارى آنها را از پا در مى آورد.

ثانياً، دستورات فرعى دين، همين قدر كه با منطق عقلا و علم ثابت و با فرضيّه هاى علمى مخالف نباشد، قابل پيروى و لازم الاتبّاع؛ است مانند دستور طبيب، كه همين قدر بدانيم طبابت او بر خلاف قواعد مسلّمه طبّى و حفظ الصحّه نيست به آن عمل مى كنيم؛ با اين تفاوت كه در دستورات دينى، احتمال خطا و اشتباه هم نمى دهيم.

ثالثاً، راجع به تيمّم بايد گفت: البتّه ما تيمّم را براى اطاعت فرمان خدا و تعبّد به جاى مى آوريم. با اين وجود همان طور كه نوشته ايد، اگر چه ممكن است از نظر ظاهر دست ما پيش از تيمّم پاكتر باشد- يعنى خاك آلود نباشد- امّا در زمان ما معلوم شده است كه خاك به خودى خود كثيف نيست كه باعث قوّت بيمارى ها گردد؛ بلكه خاك، كشنده ميكرُب هاى موذى و منهدم كننده موادّ آلى است.

ممكن است همان غبارى كه بر مواضع تيمّم مى نشيند، ميكرُبهايى را كه در ظاهر بدن است از بين ببرد. پس تيمّم بر صعيد طيّب (خاك پاك)- چنان چه اسلام دستور داده است- (فتيمّموا صعيداً طيّباً)(1) واقعاً دست و رو را پاكتر مى سازد.

حكمت ديگر تيمّم اين است كه چون وضو و غسل براى نماز، تشريع شده و مكلّف بايد با آب- كه يكى از وسايل تنظيف و تطهير است- خود را طهارت بدهد و حال كه از استعمال آب معذور شده است، سزاوار نمى داند كه بدون تطهير و تنظيف، به نماز و توجّه به خدا روى نمايد، و با توجّه به اينكه خاك نيز- شرعاً و علماً- يكى از مطهرات

ص: 230


1- 271. ( 1)- نساء/ 43، مائده/ 6 ..

است، دستور داده شده كه تيمّم كند تا با نظافت و طهارت، به درگاه خدا حاضر شود و اطاعتى را كه به واسطه عذر از استعمال آب از او فوت شده، به اين وسيله جبران و تدارك كند.

حكمت ديگر اين است كه اگر وضو و غسل، بدلى نداشته باشد و بدون بدل، مكرّر نماز بخواند حال اعتياد و مواظبت به گرفتن طهارت در شخص به واسطه عذر از استعمال آب ضعيف مى شود. ممكن است حكمت هاى عالى ترى هم داشته باشد كه به مرور زمان و پيشرفت علم معلوم گردد.

با وجود مطالبى كه بيان گرديد، تأكيد مى شود كه ما بايد همه عبادات را فقط براى امتثال امر و قربة الى الله به جاى آوريم، تا از حظوظ و فوايد عاليّه روحانى و اخلاقى آن برخوردار گرديم.

س- با توجّه به اين كه اين جانب تحقيقى درباره «عاقله در حقوق اسلامى» دارم، مستدعى است به پرسش هاى زير پاسخ فرماييد:

1- «عاقله» كيست و در چه مواردى كاربرد دارد؟

2- استناد قبولى اين نهاد حقوقى به چه منبع قرآنى، روايى و تاريخى مى باشد؟

3- آيا در جامعه كنونى- با شرايط فعلى- قابل پذيرش و اجرا مى باشد؟

4- ضمان عاقله چگونه ضمانى است؟ آيا ضمّ ذمه است يا نقل ذمه؟

5- آيا جايگزينى براى آن مى توان داشت؟ (مثلا بيمه)

ج 1- جهت تحقيق درباره عاقله و احكام و تفاصيل آن، بايد به كتب فقهيّه مفصّله مثل «جواهر» مراجعه نماييد. فقط براى اين كه سؤال تا حدّى بدون پاسخ نمانده باشد، به تعريف شيخ الطائفه- قدّس سرّه- در خلاف اكتفا مى نماييم:

ايشان در مسأله 98 كتاب «ديات» مى فرمايد: «العاقلة كل عصبة خرجت عن الوالدين و المولودين وهم الإخوة وأبناؤهم إذا كانوا من جهة أب وأم أومن جهة أب والأعمام وأبناؤهم والمولى إلخ» و مورد آن، قتل خطا وجنايت خطايى براطراف است (والله العالم).

ج 2- منابع حكم فقهى عاقله، روايات است. علاوه بر اين مورد، اجماع مسلمين است؛ چنانكه شيخ قدّس سرّه- در خلاف مى فرمايد:

«دية النفس على العاقلة في قتل الخطاء و في أطرافه كذلك بلاخلاف» (والله العالم).

ص: 231

ج 3- حتماً در جوامع كنونى و جوامع آينده- الى يوم القيامه- قابل پذيرش و اجراست. تعجّب است اگر كسى اين حكم مسلم شرعى را در جامعه فعلى قابل پذيرش نداند، و آن را موقّتى و مختصّ به صدر اسلام عنوان كند؛ و از اشكالات متعدّدى كه بر او وارد مى شود غافل بماند.

با اين گونه اظهار نظرها باب تصرّف و تغيير در بسيارى احكام خدا باز شده و خاتميّت و جامعيّت دين زير سؤال مى رود. اگر اين باب باز شود، نه فقط حكم عاقله، بلكه تمام احكام ديّات و قصاص و تفصيلاتى كه در آنها هست، صرفاً براى اين كه با حقوق موضوعه و نظامات لائيكى موافق نيست، بايد كنار گذاشته شود.

بيشتر اين ايرادات بر اثر غربزدگى، تأثر از رسوم و عادات بيگانگان، بزرگ بينى آنها و كم بينى خود و فرهنگمان است.

اساساً معيار و ميزان ردّ و قبول و پذيرش در يك جامعه مسلمان و يا براى يك نفر مسلمان، با معيارهايى كه امروز در جوامع غربى و لائيكى و حتّى دموكراسى معتبر است، فرق جوهرى دارد و نمى شود اين دو معيار را به جاى يكديگر حاكم كرد.

كلّ مسأله بين مسلمان و غير مسلمان و بين مكتب اسلام و مكتبهاى ديگر قابل بررسى است، امّا در جزئيّات- بر اساس هر كدام كه باشد- بحث، خاص و قابل طرح نيست.

بنابراين عرض مى شود: كسى كه به خطا مرتكب جنايتى شود، اگر لازم باشد بايد براى اين كه خون مجنيّ عليه هدر نگردد، با چيزى به عنوان ديه تدارك شود؛ و اگر خويشاوندان متمكّن او، طبق ضوابط، اين ديه را تدارك نمايند، چه ايراد و اشكال حقوقى دارد؟

اگر حكم در مورد شخص معيّنى بود- مثل اين كه اگر زيد مرتكب جنايت خطايى باشد، خويشان او عهده دار باشند- قابل ايراد بود. ولى اگر اين حكم، عام بود و در مورد همه خويشاوندان بود، به گونه اى كه در مورد اين خسارت و ضرر، همه نسبت به يكديگر عهده دار باشند، چه اشكالى دارد؟ امروز از اين فرد، اين خطا صادر مى شود؛ فردا هم از ديگرى.

اين عهده گيرى ها در برابر عهده گيرى شخص جانى است؛ مثل اين كه در ضمن عقد شرعى و قانونى اين قرار و تقابل و معاهده را بگذارند.

خلاصه عهده گيرى عاقله اين شخص، بلاعوض نيست؛ بلكه در مقابل عهده گيرى خود شخص و ديگران از اين عاقله است. مثل اينكه چند دولت با هم قرار بگذارند كه هر

ص: 232

كدام به واسطه حوادث يا حادثه خاصّى در معرض تحمّل خسارت قرار گرفت، ديگران خسارت را بپردازند. اين يك امر طبيعى و معقولى است كه در خصوص اين مورد، به حكم شرعى و الهى مقرّر شده است.

علاوه بر اينها، جاى تعجّب است اگر كسى از قابل پذيرش و اجرا بودن اين حكم سؤال كند، در حاليكه ببيند در دنياى كنونى و به اصطلاح متمدّن و حقوقدان، خسارت جنايت و خيانتهاى عمدى يك نفر را- اگر چه دهها و صدها ميليارد باشد- از ملّتش و از نسلهاى بعد از او گرفته و مردم مستضعف به دليل جرم و جنايت و خيانت عمدى او، محكوم به استصغار و استحقار و در واقع، بردگى ديگران و فاقد عزّت و استقلال باشند.

چگونه است كه اين قانون ظالمانه را چون دول بزرگ غربى مى پذيرند حتّى ما مسلمانان و حقوقدانان حرفى نمى زنيم؛ امّا در قانون الهى عاقله ايراد مى كنيم؟

در دنيايى كه ملّت آلمان به تهمت قتل جمعى از يهودى هاى خائن به ملّت آلمان، به وسيله هيتلر، هنوز هم بعد از گذشتن بيش از نيم قرن بايد به يهوديان غرامت بدهند و آن را قانونى مى دانند و مى پذيرند، چگونه قانون عاقله در مورد قتل خطايى با وجود آنكه وجه حقوقى دارد، مورد حرف مى شود؟

يهودى ها حتّى از ملّت هايى كه دولتهايشان با هيتلر رابطه داشته اند، غرامت مى طلبند و به زور آمريكا و ديگر دول استكبار، آن دريافت مى كنند؛ و اينك كه اين نوشته را مى نويسيم، از سويس مطالبه غرامت مى نمايند و سويس هم راضى شده كه تا ششصد ميليون دلار بدهد تا آنان دست از سرش بردارند.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص238

ن ها مورد اشكال هيچ حقوق دان نيست و كسى نمى گويد بعد از پنجاه سال، چرا بايد اين مردم سويس عوض آنچه را يهوديان و طرفدارانشان جنايت بر آنها مى دانند، غرامت بدهند؟

غير از اين است كه اين قانون را غرب عمل مى كند و با زور سرنيزه پياده ساخته است، و بنابراين از نظر حقوق، امروزه مسأله اى نيست؛ امّا قانون عاقله در اسلام و در بين مسلمين- كه خود اسلام را اختيار كرده اند و خود را مكلّف و متعهّد به آن مى دانند- از طرف آنها و استضعاف شدگان فكرى آنها مورد حرف شده است.

بديهى است موجب اتّخاذ اين موضع ها، جز حقارت و ذلّت و خودباختگى در برابر اجانب نيست وگرنه مسلمان قوى و مؤمن و متعهّد، خودش را و تعاليم دين و فرهنگش را برتر و بالاتر از هر فرهنگ و قانونى مى داند (والله العالم).

ص: 233

ج 4- ضمان عاقله مستقل است و ربطى به انتقال ذمّه يا ضمّ ندارد (والله العالم).

ج 5- اگر قاتل، عاقله نداشته باشد، يا عاقله او تمكّن پرداخت نداشته باشد، ديه بر خود قاتل است (والله العالم).

س- شخصى سؤال كرده كه: چرا علما و مراجع تقليد و پيشوايان مسلمين در يك زمان و عصر، از يك نفر بيشتر هستند؛ در صورتى كه در زمان حضرت رسول- صلّى الله عليه وآله وسلّم- و بعد از آن حضرت، در زمان امامان- عليه السّلام- يك نفر به عنوان امام و پيشوا مطرح بوده است.

ج- علما و مراجع تقليد، رتبه شاگردان واصحاب پيغمبر و ائمّه صلوات الله عليهم- را دارند كه علوم و دستورات و تعاليم آنها را به ديگران منتقل مى نمايند، و اخبار و احاديث و احكام را به مردم مى رسانند.

در عصر خود- ائمّه عليهم السّلام- علمايى كه از آنها نقل علم و حديث مى كردند، منحصر به يك يا چند نفر نبودند، و تنها جمعى از شاگردان حضرت صادق عليه السّلام- را كه «ابن عقده» احصا كرده است چهار هزار نفر بوده اند.

س- به نظر مبارك حضرتعالى پوشيدن لباس سياه در عزاى امام حسين- عليه السّلام- و ديگر امامان- عليهم االسّلام- چنان كه از كلام صاحب «حدائق» استفاده مى شود، رجحان شرعى دارد يا خير؟

المظلوم سيدالشهداء و أب- ي الأح- رار و على أهل بيته و أولاده و أصح- ابه

با توجّه به اينكه پوشيدن لباس سياه شعار اهل مصيبت و علامت سوگوارى و عزاست، پوشيدن آن در عزاى حضرت سيّد الشّهدا- عليه السّلام- و ساير حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين- بى شبهه، راجح و تعظيم شعائر و اعلان ولايت و برائت از اعداى آل محمّد- صلوات الله عليهم اجمعين- و تجليل از ايثار و فداكارى و شهادت در راه خدا و پاسدارى از دين و مذهب، و مصداق عناوين و جهات راجحه ديگر است.

يكى از شعائر شيعيان در عراق در دهه عاشورا برافراشتن پرچمهاى سياه عزا بر بالاى خانه ها بود، كه حتّى كسى كه در وسط بيابان تنها در يك خانه و كوخ محقّر زندگى مى كرد، ملتزم به اين اعلام عزا و سوگوارى بود.

ص: 234

يقيناً اين برنامه ها و سياه پوشيدن و سياه پوش كردن در و ديوار خانه ها و حسينيه ها و تكايا و مجالس كه متضمّن درس هاى بسيار آموزنده، و موجب تعالى افكار و اهداف و تبلور شعور مذهبى و انسانى است، همه راجح بوده و سبب احياء و بسط امر مذهب، و تحكيم علايق و روابط با خاندان رسالت، و تجديد ميثاق تشيّع و پيروى از آن بزرگواران و محكوم كردن ظلم و استضعاف و استكبار است.

مسأله كراهت پوشيدن لباس سياه كه به اجماع و اخبار بر كراهت آن استناد شده است:

اوّلا، اصل حكم به كراهت، قابل خدشه و اشكال است؛ زيرا عمده دليل آن،- كه اجماع است- محصل نيست؛ و به فرض محصل بودن، با وجود احتمال استناد مجمعين به اخبار، حجّت و كاشف از قول معصوم عليه السّلام- نيست و رواياتى كه به آنها استناد شده است اخبارى مراسيل و ضعاف بوده و تمسّك به آنها به عنوان تسامح در ادلّه مكروهات، جرياً على التّسامح في ادلة المستحبات؛ مثبت حكم شارع مقدّس به كراهت نيست.

علاوه بر آنكه اثبات حكم موضوعى براى موضوع ديگر، يا اثبات حكم موضوع ذى الخصوصيّه براى فاقد خصوصيّت بدون يقين به تساوى هر دو موضوع، در موضوعيّت براى حكم، و بدون يقين به عدم دخالت خصوصيّت- مثل ما نحن فيه- قياس و حكم به غير علم است.

بنابراين، با اخبار تسامح در ادلّه سنن، جواز تسامح در ادلّه مكروهات و حكم به كراهت ثابت نمى شود. مضافاً بر اينكه در اصل مقيس عليه نيز استفاده حكم به استحباب مابلغ فيه الثّواب عن النبي صلّى الله عليه و آله- محلّ تأمّل و اشكال است.

غاية الأمر نقول:

إنه يستفاد من هذه الأخبار، ان من بلغه عن النّبي صلى الله عليه و آله- ثواباً على أمر ثبت رجحانه بالشّرع سواء كان مستحباً أو واجباً أو لم يثبت عدم رجحانه إن أتى به التماساً لهذا الثّواب يعطى به ذلك الثّواب ويوجر به واين هذا من الحكم بالاستحباب حتّى يقال به في غيره؟

به هر حال، اخبار دالّه بر كراهت، از جهت سند فاقد اعتبارند؛ و جبران ضعف آنها به عمل اصحاب، بنابر اينكه عمل جابر ضعف سند باشد در صورتى است كه استناد ايشان در فتوا به نفس خبر باشد؛ ولى در مثل اين مورد كه محتمل است بر اساس همان تسامح در ادلّه، مشى كرده باشند، عمل به استناد به نفس حديث ثابت نمى شود.

ص: 235

مضافاً اينكه به فرض جبر ضعف سند به عمل، دلالت روايات بر كراهت مطلقه، مورد اشكال است؛ زيرا از خود آنها استفاده مى شود كه حكم در اين موضوع به عنوان اولى موضوع نيست؛ بلكه به جهت تعنون آن به عنوان ثانوى و شعار و لباس بنى عبّاس بودن است كه پوشيدن آن تشبّه به آنها و موجب ارائه نفوذ و كثرت جمعيّت پيروان آنهاست و در واقع، نهى از آن به ملاحظه اين بوده كه يكى از مصاديق تلبّس به لباس ظلمه، و تشبّه به آنها است؛ و مثل اين حكم طبعاً دائر مدار بقاء تعنون موضوع، به عنوان مورد نظر است.

بنابراين اگر بنى عبّاس از بين رفتند اين شعاريّت و عنوان، بى موضوع و منتفى شد، يا رنگ ديگر شعار آنها يا ظلمه و كفّار و اهل باطل شد موضوع عوض مى شود و حكم بر موضوع خود مترتب مى گردد و پوشيدن لباسى كه شعاريّت فعليّه- مثل كراوات- دارد مكروه مى شود.

ثانياً، با قبول اينكه اصل حكم، في الجمله ثابت است، دليل آن اگر اجماع باشد، دخول پوشيدن لباس سياه در عزا- كه ظاهراً در اعصار ائمّه عليهم السّلام- وبعد از ايشان متداول بوده- در معقد اجماع، معلوم نيست؛ و قدر متيقّن از آن مواردى است كه اين عنوان عزا را نداشته باشد و تلبّس به لباس و شعار اعدا بر آن صادق باشد؛ و اگر احاديث را هم مستند حكم بشماريم، شمول و ظهور اطلاق يا عموم آنها در اين مورد، به مناسبت حكم و موضوع قابل منع است.

بعد از همه اين تفاصيل، همان روايتى كه صاحب «حدائق» به عنوان تأييد نفى بعد استثناء لبس سواد در عزاى حضرت سيّد الشّهدا- عليه السّلام- از «جلاء العيون» علّامه مجلسى قدّس سرّه- نقل كرده، دليل است؛ و به نظر حقير با آن هم حصر مفاد روايات كراهت در غير موارد عزا فهميده مى شود و نيز مى توان به فرض قبول اطلاق يا عموم روايات، آن را مقيّد يا مخصّص آنها دانست و جهت اين كه صاحب «حدائق» صريحاً به آن استناد نفرموده، ظاهراً عدم ذكر سند آن در جلاء و عدم اطّلاع يا عدم مراجعه ايشان به واسطه ضيق مجال به كتب ديگر بوده است.

محدّث مشهور، «احمد بن محمّد بن خالد برقى» از طبقه سابعه، در كتاب «محاسن» ص 420، ح 195، از پدرش «محمّد بن خالد» از «حسن بن ظريف بن ناصح» از طبقه ششم از پدرش «ظريف بن ناصح» از طبقه پنجم، از «حسين بن زيد»- كه ظاهراً «حسين بن زيد بن على بن الحسين»- عليهم السّلام- معروف به «ذى الدمعة» و از طبقه پنجم است- و او از عمويش «عمر بن على بن الحسين»- عليهماالسّلام- روايت كرده است و سند و لفظ حديث به اين شرح است:

ص: 236

«عنه عن الحسن بن ظريف بن ناصح عن أبيه عن الحسين بن زيد عن عمر بن علي بن الحسين- عليهماالسلام- قال:

لما قتل الحسين بن علي- عليهماالسلام- لبسن نساء بني هاشم السواد والمسوح وكن لاتشتكين من حر ولا برد وكان علي بن الحسين- عليهماالسلام- يعمل لهن الطعام للمأتم».(1)

از اين حديث شريف- كه مورد اعتماد و حجّت بوده و شخصيّتهايى از مشاهير و از ثقات و اكابر اهل بيت عليهم السّلام- آن را روايت نموده اند- استفاده مى شود:

1- پوشيدن لباس سياه در ماتم و عزا از صدر اوّل مرسوم بوده است و بنابراين بانوان معظّمه بنى هاشم در ماتم حضرت سيّد الشّهدا- عليه السّلام- لباس سياه پوشيدند.

ظاهراين است كه اين عادت و سنّتى بوده است كه قبل از آن تا عصر رسالت هم سابقه داشته و مثل اين است كه لباس سياه به عنوان ترك تزيّن و شعار عزادار بودن، متداول و مرسوم بوده است.

بنا بر اين روايات، كراهت لبس سواد، شامل اينگونه لبس موقّت و معمول نمى شود، و منصرف به اين است كه لباس متعارف و رسمى شخص سياه باشد؛ و به فرض كه اطلاق يا عموم داشته باشد، اين روايت، آن اطلاق يا عموم را تقييد يا تخصيص مى زند.

2- تشويق و ترغيب امام عليه السّلام- از اين عمل، دليل بر رجحان آن است؛ و از آن فهميده مى شود كه ادامه آن جهت فراموش نشدن اين واقعه بسيار بزرگ تاريخى و بزرگداشت موقف عظيم سيّد الشّهداء- عليه السّلام- راجح و مستحب است.

نبايد گفته شود كه: حديث، حكايت از عمل بانوان و تصويب امام عليه السّلام- دارد و بر رجحان پوشيدن لباس سياه در عزاى آن حضرت براى مردها دلالت ندارد؛ زيرا وجه تصويب و تشويق امام عليه السّلام- حال حزن و مصيبتى است كه به وسيله پوشيدن لباس سياه اظهار مى شود، و خصوصيّت صدور اين حال از زن يا مرد ملحوظ نيست؛ و اين حال در هر كس ظاهر شود مطلوب است.

البتّه اگر پوشيدن لباس سياه فقط ظهور اين حال را از زنان نشان مى داد، اختصاص به آنها پيدا مى كرد؛ ولى وقتى در هر دو- عند العرف على السواء- ظاهر مى شود يا گاهى در مردها ظاهرتر است، وجهى براى اختصاص نيست؛ و مثل رجلٌ شك بين الثّلاث والاربع است كه چون اين شك براى زن و مرد- هر دو- على السّوا حاصل مى شود، از آن، اشتراك زن با مرد در حكم معلوم مى شود.

ص: 237


1- 272. ( 1)- اين حديث را« علامه مجلسى»- قدس سره- از« محاسن» در« بحار» ج 79، ص 84، باب« التعزية و المآتم»، ح 24 روايت فرموده است..

اين حديث مانند كلام اميرالمؤمنين عليه السّلام- است:

«الخضاب زينة و نحن قوم في مصيبة»(1)

كه از آن استفاده مى شود: زينت مناسب مصيبت زدگى نيست، خواه خضاب باشد يا چيز ديگر؛ مصيبت زده مرد باشد يا زن.

نيز از اين حديث استفاده مى شود كه اظهار عزادارى به وسيله پوشيدن لباس سياه مورد تصويب و تشويق است، خواه از مرد صادر شود، يا از زن. و چنان نيست كه با اينكه از جانب مرد نيز اين اظهار ممكن باشد، رجحان اظهار آن مختصّ به زن باشد، زيرا عرف آن چه را موضوع مطلوبيّت اين عمل مى يابد، ارايه حال عزا و سوگوارى است كه صدور آن از زن و مرد هر دو مطلوب است.

بلكه مى توانيم بگوييم از مثل اين حديث مى فهميم كه: ارايه حال سوگوارى در مصيبت حضرت سيّد الشّهدا- عليه السّلام- به هر نحو مشروع- كه عندالعرف حال سوگوارى باشد- مطلوب است و خواه به وسيله پوشيدن لباس سياه يا صيحه زدن در مجالس عزا يا ناله و گريه كردن، يا مرثيه خواندن، يا پابرهنه رفتن، يا صورت هاى مشروع و مقبول ديگر باشد، موجب اجر عظيم الهى در آخرت خواهد بود.

جعلنا الله من القائمين بها وحشرنا في زمرتهم بحق محمد وآله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين.

س- درباره گوشت هاى قربانى در ايّام حج در منى، در صورتى كه بعد از تلاش و كوشش لازم، يقين پيدا كند كه راهى براى استفاده از گوشت قربانى نيست و حتماً ضايع مى شود (يعنى يقين كند كه آنها سوزانده و دفن مى شوند و همچنين مستحقّينى در منى يافت نشوند و بداند كه گوشت هاى قربانى به ساير بلاد اسلامى براى فقرا و مؤمنين برده نمى شود) و با توجّه به اينكه اين كار، اسراف و حرام است، سؤال اين است كه آيا مى شود كه حاجى موقّتاً از قربانى كردن در منى صرف نظر كند، و پول آن را كنار بگذارد و هنگام بازگشت در محلّ خود قربانى كند (در همان ذى الحجة يا در ذى الحجه سال آينده)؛ و سپس مطابق دستورى كه درباره گوشت قربانى است آن را مصرف نمايد؟

ج- اين كار و اين اعمال سليقه و تصرّف در احكام الله جايز نيست. در اين حكمت حج نيز اسرار و برنامه هايى است كه بايد طابق النعل بالنّعل انجام شود. اينجا تمرين و تربيت تسليم ابراهيمى و اسماعيلى است كه وقتى ابراهيم به فرزندش گفت: (إنّي أرى في المنام أنّي أذبحك (2)، او نگفت: كشتن من چه فلسفه و فايده اى دارد، و چنين وچنان

ص: 238


1- 273. ( 1)- نهج البلاغه/ حكمت 473.
2- 274. ( 2)- صافات/ 102 ..

مى شود، و اسراف است و از اين مقوله عذرها؛ بلكه بدون درنگ گفت: (يا ابت افعل ما تؤمر).

در حج، همان طور كه از فرموده حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- استفاده مى شود، خدا بندگانش را متعبّد به كارهايى فرموده است كه بسا فايده مهمّ ظاهرى براى آن درك نشود؛ مثل: طواف، سعى و بسيارى محرّمات احرام. امّا وقتى به عنوان تعبّد انجام شود، بركات بسيار بزرگ و فوايدى دارد كه در هيچ عبادت ديگر تحصيل نمى شود.

با اين وجود، در گوشت قربانى امكان استفاده و جلوگيرى از ضايع شدن آن كاملا فراهم است، و مى توانند با امكاناتى كه هست آن را به صورت كنسرو و ... در اختيار مستحقّان و محرومان قرار دهند.

س- سرورم! ابهاماتى در زمينه موسيقى براى اين حقير پيش آمده است، با شما در ميان مى گذارم تا اين حقير را راهنمايى فرماييد.

خداوند تبارك و تعالى هنرمند و زيباست و زيبايى و هنر را دوست دارد.

موسيقى، يكى از هنرهاى دنيوى است كه حتّى بسيارى از دانشمندان گذشته كه به تمام علوم زمان خود آگاه بودند، با اين هنر نيز آشنايى كامل داشتند؛ چگونه مى شود كه اين هنر زيبا اشكال شرعى پيدا مى كند؛ يعنى به وجود آوردن آن- همان نواختن موسيقى باشد- و گوش دادن به آن حرام مى شود و يا جايز نمى باشد؟ هنر، زيباست و انسان از زيبايى لذّت مى برد؛ در چه صورت اين لذّت اشكال دارد؟

غنا، موسيقى مطرب و لهو و لعب چيست؟ چگونه بايد اينها را تشخيص داد؟

آيا نواختن و به صدا درآوردن همه آلات موسيقى اشكال دارد؟

در چه صورت نواختن آلات موسيقى اشكال دارد؟

آيا نواختن «نى» و «سه تار» جايز مى باشد؟

آيا چوپان ها كه «نى» يار آنها در تنهايى كوه ها و دشت هاست، عمل حرام انجام مى دهند؟

گوش دادن به چه نوع موسيقى هايى اشكال دارد؟

آيا گوش دادن به يك موسيقى آرام و آرمش بخش اشكال دارد؟

بافرض اين كه نواختن يكى از آلات موسيقى اشكال نداشته باشد، و با توجّه به اين كه خريد و فروش آلات موسيقى جايز نمى باشد؛ پس چگونه مى شود آن را تهيّه كرد؟

ص: 239

از شما سرور بزرگوار خواستارم كه در صورت امكان سؤالات اين حقير را پاسخ داده و اين حقير را- كه جوانى جوياى تقو و سعادت دنيوى و اخروى هستم- براى ادامه زندگى راهنمايى بفرماييد.

ج- نامه حاكى از علاقه و توجه جنابعالى به امور دينى تعهّد اسلامى و علاقه به تقويّت معارف و ازدياد بصيرت و بينش و رشد معنويّات واصل شد.

از خداوند متعال مسألت مى نمايم كه شما و طبقه جوان معاصر را از مفاسد تبليغات سوء و نشريّات و فيلمهاى گمراه كننده مصون و محفوظ فرمايد، و بر شعور دينى و احساسات و غيرت اسلامى شما بيفزايد.

عالم خلقت با مجموعه پهناورى كه دارد و مساحت آن را جز خداوند خالق آن نمى داند و در تصوّر بشر نمى گنجد، همراه با ستارگان و منظومه ها، كهكشانها، كاينات كوچك و بزرگش، اتم و الكترونها و هر چه بگويند و بفهمند، اقيانوس ها و كوه ها، جنبندگان، حيوانات، انسانها و نظامات بديعى كه در آنها وجود دارد، با سلول هاى بدن و با همه اجزاء و افرادش- كه هر كدام عالمى شگرف و جداگانه و جذّاب و جالب طبع جمال دوست بشرند- همه زيبا و دلربا و حيرت افزايند. همه جلوه جمال خالق يگانه ذى الجلال و ذى الكمال و ذى الجمال او مى باشند. جمال آفتاب، جمال ماه، جمال انسان، جمال كوهها، دشت ها، مرغزارها، صحراها، باغ ها و شكوفه ها، و گلها و گلستان ها، بستان ها، جمال علم و قدرت و استعداد اين بشر- ظاهر و باطنش و جسم و روحش- جمال شب و روز و نور حيات و حسّ و حركت- كه در كلّ اجزاى اين عالم برقرار است- همه جاذب و اعجاب انگيز است.

از همه بالاتر و جالبتر، جمال محمّد- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و مهدى عليهم السّلام- است كه آيات جمال حق، و زيبايى مطلقند و همه، شيفته و دلباخته آنهايند.

اگر گويم كه عشق گل، فغان آموز بلبل شدخطا باشد كه اين نسبت بود بى اصل و بى مبدأ

نه بلبل عاشق گل شد، نه گل معشوق بلبل شدگل و بلبل شده هريك به رويى واله و شيدا

هر آن كس زنگ بزدايد ز مرآت ضمير خودببيند جمله هستى را به ذكر ايزد يكتا

همه عاشق به روى او همه مايل به سوى اوهمه خرّم به بوى او و او از جمله ناپيدا

نكته جالب در اين عالم جميل سراسر جمال اين است كه اگر چه ميل به جمال و جمال دوستى و ذوق درك جمال مثل ساير استعدادها و اميالى كه در بشر مى باشد تكوينى و فطرى است، امّا بدون هدايتهاى تشريعى، اين غريزه جمال دوستى نيز به واسطه اينكه انسان موجودى چند بعدى است مثل ساير غرايز منحرف مى شود و يا امر

ص: 240

بر او مشتبه مى شود؛ مثلا چيزى را از يك بعد و يك نگاه زيبا مى بيند در صورتى كه از نگاهها و ابعاد ديگر، زشت و نازيباست.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام- در مورد دنيا مى فرمايد:

«مثل دنيا مثل الحيه ليّن مسها و فى جوفها السم الناقع يحذرها الرجل العاقل و يهوى اليه الصّبى الغافل»(1)؛

ظاهر مار، البتّه نرم است و كودك غافل به آن علاقه نشان مى دهد؛ ولى شخص بالغ و عاقل از آن مى پرهيزد.

جمال واقعى با جمال ظاهرى، و جمال حقيقى با مجازى فرق دارد. صداى خوش و خوب، مثل چهره خوب واندام زيبا جمال است؛ امّا چگونگى استفاده از اين زيبايى ها گاه فساد و وبال است و با آن زيبا، زشت و حسن، قبيح مى گردد.

اگرچه غنا و سرود- كه آوازى است مشتمل بر ترجيع خاص و مناسب با مجالس لهو است- بر حسب ذوق حيوانى و لهوگرايى بشر، زيبايى است، ولى در واقع زشت و خطرناك و آفت زا است و در روح، و بلكه جسم انسان- خصوصاً در دراز مدّت- خطرات بسيار دارد.

موسيقى كه عبارت از استفاده از آلات طرب است همه از ملاهى بوده و بازدارنده انسان از ياد خدا و جمال حقيقى است. و هر چه انسان را از توجّه به آن جمال و پرستش او باز دارد، جمال نيست.

علاوه بر اين موسيقى در اعصاب تأثيرات زيان بخشى دارد و چنان چه بررسى نماييد مى بينيد اشخاصى كه به اين امور گرفتارند از چه سعادات و لذايذ روحى و معنوى محروم مى شوند و در چه دركات فسادى سقوط مى نمايند؛ كه از آن جمله؛ اعتياد به مواد مخدّر و ... است. راجع به استفاده از موسيقى حتّى بيگانگان هم، نظر منفى داده اند و آن را زيان بخش مى دانند؛ و كتب بسيارى در مضارّ اين ملاهى نوشته شده است.

خداوند متعال كه اين بشر را به اين استعدادهاى زيبا آفريده است بهتر از خودش مصالح او را مى داند، و مانند طبيب كه بيمار را از غذاى بد برحذر مى كند، از اين اعمال بر حذر فرموده است.

در روايت است كه:

«انتم كالمرضى ورب العالمين كالطبيب»(2)؛

شما مانند بيمار هستيد و خدايى كه جهانيان را تربيت مى فرمايد، مانند طبيب است؛ و طبيب بايد آنچه را موجب علاج بيمارى و تندرستى او است دستور بدهد، و بيمار را از آنچه به آن مايل است- اگر براى او زيان دارد- منع نمايد.

ص: 241


1- 275. ( 1)- رك: نهج البلاغه/ حكمت 119.
2- 276. ( 2)- بحار: 4/ 107 ..

اين نكته را هم در نظر داشته باشيد كه مسأله مهم در اسلام، تسليم بودن شخص نسبت به هدايتهاى دينى و الهى است؛ مانند بيمارى كه در برابر طبيب حاذق تسليم است و دارهاى تلخ، تند و شورى را كه او نسخه مى دهد مى خورد.

در مجموع، اين اسلام است؛ و اين هم احكام و رشته هاى مختلف همه نواحى زندگى و ابعاد روحى و معنوى و جسمى، سياسى و اجتماعى و فردى، مالى و اقتصادى و جزايى كه متضمّن جلب مصالح و دفع مفاسد مى باشد و ما بايد آنها را بپذيريم و در جزئيّات، چون و چرا ننماييم؛ و همان حالى را كه شاعر مى گويد داشته باشيم:

بنده آن باشد كه بند خويش نيست جز رضاى خواجه اش در پيش نيست

***

نى ز خدمت مزد خواهد نى عوض نى سبب خواهد زِ امرش نى غرض

گر بِبُرد خواجه او را پا و دست دست ديگر آورد كاين نيز هست

خداوند متعال، ما و امّت ما- به خصوص جوانان كشور ما- را از اشتغال به موسيقى و ملاهى و مناهى و برنامه ها و مسابقات پوچ و پوك- كه سبب بر باد رفتن عمرو وقت مى گردد- حفظ و حراست فرمايد. والسّلام عليكم و رحمة الله وبركاته.

س- اگر شخصى به وسيله موسيقى يك حالت روحانى و تقرّب به خداوند پيدا كند (مثل اينكه از اين دنيا پرواز مى كند و به آن بى توجّه مى گردد)، آيا شنيدن و نواختن موسيقى براى او حرام است؟

ج- شنيدن يا زدن آلات مذكوره براى همه حرام است؛ و بر حسب ادلّه فقهى كه در كتب مفصّله استدلاليّه ذكر شده، در اين حكم تفاوتى بين شخص مفروض و غير او نيست.

اين اشتباه است كه كسى فكر كند حالت مذكور، يك حالت روحانى و معنوى و قرب به خدا است؛ بلكه اين يك حالت روانى است كه معلول همان صداى تار و غيره است؛ يعنى اثر آن صدا به قدرى روح شنونده را تحت تأثير قرار مى دهد كه از بسيارى از امور غافل مى شود و حتّى ممكن است حالت گريه پيدا كند. والّا چطور ممكن است عملى كه طبق برهان، برخلاف شرع مقدّس، حرام و معصيّت خداست و از آن نهى شده است، موجب تقرّب به خدا شود.

علاوه بر اين گاهى عملى كه داراى مصلحت و فايده اى است، براى آنكه ضرر و مفسده اش بيشتر است حرام مى شود؛- زيرا خداوند متعال، عالم به تمام اين جهات است.

ص: 242

مثلا در شراب و قمار بر حسب قرآن مجيد، منافع و فوايدى هست، امّا چون گناه و فساد آنها بيشتر است حرام شده است.

شخص مسلمان بايد تسليم احكام خدا باشد. در روايت است كه شما مانند بيماريد و خداوند ربّ العالمين طبيب است؛ و طبيب آنچه را مصلحت و خير بيمار است دستور مى دهد، و اشتهاى او را ملاحظه نمى كند.

بسيارى از غذاها و داروها است كه براى بيمار از يك جهت بسيار مفيد است، ولى از جهت مهمترى مضرّ مى باشد. بنابراين طبيب او را منع مى كند و بيمار هم بايد به دستور طبيب عمل كند (والله العالم).

س- اگر اسلام با بردگى مخالف است،- چرا مانند شراب و ... آن را حرام نكرد؟

ج- اسلام با بردگى مبارزه كرده است و در اجتماع اسلام بردگى، خواه و ناخواه بايد منقرض شود.

پيامبر اسلام از اوّلين روزهايى كه در مكّه معظّمه مبعوث به رسالت شد و قبل از هجرت به مدينه منوّره، در آن وقتى كه هنوز بيشتر احكام اساسى و اصولى اسلام را عرضه نكرده و دعوتش بيشتر دعوت به خدا و توحيد بود، مسأله آزاد كردن برده ها را مطرح ساخت.

آنگاه كه هنوز مؤمنان به او معدود بودند و مبارزه با برده دارى دعوتش را به خطر مى انداخت، آزاد كردن غلامها و كنيزها را در طىّ برنامه هاى خاص و به عنوان يكى از بهترين كارهاى نيك و موجبات قرب به خدا اعلام كرد؛ و سپس به موجب قرآن مجيد در هنگام بيان برنامه امور مالى اسلام و در آمد و هزينه، يكى از مصارف خاص زكات را- كه از مالياتهاى عمده اسلامى است- آزاد كردن بردگان مقرّر فرمود.

اميرالمؤمنين على عليه السّلام- از دستمزد خود هزار بنده آزاد كرد. هم چنين ساير ائمّه عليهم السّلام- برنامه آزاد كردن برده ها را داشتند. اين يك مبارزه اى بود كه رسم برده دارى و برده فروشى را از ميان مى برد.

علاوه بر اين، جريمه بعضى جرايم و گناهان، مانند: قتل نفس، افطار روزه، آزاد كردن بنده مقرّر شد و از طرق ديگر نيز اين كار الزامى گرديد.

امّا اينكه چرا آن را حرام نفرمود، شايد براى اين بود كه برده ها در گردش چرخ هاى اقتصادى، و امور كشاورزى و دامدارى، در دنياى آن روز سهم مهمّى داشتند و ميليونها برده، اين كارها را امور مى كردند و آزادى ناگهانى و سريع آنها موجب بهم

ص: 243

خوردن وضع اقتصاد جوامع مى شد و حتّى خود برده ها نيز در وضع نابسامانى مى افتادند.

اسلام از يك سو زمينه آزادى برده ها را چنان تدارك ديد كه اگر برنامه هاى اسلام اجرا شده بود، برده دارى و برده فروشى قرنها پيش پايان يافته بود؛ و از سوى ديگر براى اصلاح وضع موجود آنها كه بسيار غير انسانى بوده و بر خلاف واقع، به شريعت موسى عليه السّلام- و عيسى عليه السّلام- نسبت داده مى شد و فلاسفه اى مانند افلاطون و ارسطو آن را پذيرفته بودند، اسلام انقلاب بزرگى به وجود آورد كه برده به حساب يك انسان كامل محسوب شود و حقوق انسانى او محترم باشد.

اسلام تا آنجا پيش رفت كه يك برده در ارزش هاى انسانى بتواند از برده دار هم گوى سبقت را بربايد و چنان باشد كه ارزش واقعى يك برده نزد خدا از هزاران و ميليون ها برده دار بالاتر شود و برده بتواند بر كرسى قضاوت نشسته و عليه برده دار و هر شخصيّت ديگر، طبق ضوابط اسلامى رأى بدهد.

حكايات بسيار از بردگان صدر اسلام و فضيلت هايى كه براى آنها قايل بودند، شاهد قدر انسانى و ارزشى است كه اسلام به آن ها اعطا كرد.

راجع به روابط برده دار و برده دستوراتى داده شد كه بردگان در نهايت احترام و مصونيّتهاى حقوقى زيست داشته باشند و به قدرى اين دستورات، مؤكّد بود كه بعضى از ترس اين كه مبادا در اداى حقوقى كه اسلام براى برده مقرّر كرده كوتاهى كنند، و در برابر خدا مسؤول شوند، برده را آزاد مى كردند.

به قدرى حسن سلوك با بردگان انسانى شد كه بسيارى از برده ها از اينكه مولايشان آنها را آزاد كند، استقبال نمى كردند؛ و اگر هم آزاد مى شدند رابطه خود را با مولاى خود و خاندان او نمى بريدند.

هرگاه على عليه السّلام- به بازار مى آمد، دو جامه مى خريد و آن را كه بهتر بود به غلامش مى داد. «قنبر» غلام على عليه السّلام- بود كه آزاد شده بود؛ امّا رابطه اش با على عليه السّلام- رابطه يك مريد و مراد بود؛ رابطه يك شاگرد مؤمن و معلّم بود، كه عاقبت هم در راه دوستى على به دست «حجّاج» كشته شد.

پيامبر اسلام، غلام خود «زيدبن حارثه» را آزاد ساخت؛ وقتى پدر و كسانش آمدند او را خريدارى كنند و با خود ببرند، پيغمبر او را آزاد كرد و به آنها نشان داد كه برده فروش نيست و به زيد اختيار داد كه اگر مى خواهد نزد كسان خود برود، و اگر مى خواهد نزد پيغمبر بماند. زيد خدمت پيغمبر را انتخاب كرد و در شمار صحابه معروف و رجال نامدار اسلام قرار گرفت و در جنگ «موته» پس از «جعفر طيّار»،

ص: 244

فرمانده سپاه اسلام شد و شهيد گشت؛ و در تاريخ و در پيشگاه خدا مقامى يافت كه ميليونها و ميليونها مردم در طول تاريخ اسلام به او غبطه مى خورند. پيامبر اسلام بر خلاف سنّتهاى دوره جاهليّت كه دختر دادن به برده يا برده آزاد شده را ننگ مى دانستند، دخترعمّه خود را- كه داراى شرافت نسبى عالى بود- به ازدواج او درآورد.

راجع به اين موضوع، چون نويسندگان و محقّقان و حتّى بعضى خاورشناسان توضيحات كافى داده اند، به همين مقدار اكتفا مى شود. مى توانيد رساله ها و مقالات بسيارى را كه در اين موضوع نوشته اند مطالعه فرماييد.

س- همان طور كه مستحضريد ائمّه هدى- عليهم السّلام- در موقع مقتضى در رابطه با فلسفه احكام، بياناتى را فرموده اند. البتّه معترفيم كه شايد عقل به بسيارى از علل احكام دسترسى پيدا نكند؛ امّا از آنجايى كه دايره ايجاد شبهات توسّط دشمنان دين و اهلبيت- عليهم السّلام- گسترش پيدا كرده، بيان فلسفه احكام خصوصاً براى جوانان ضرورى است تا بدينوسيله آنان نسبت به تكاليف شرعيّه توجيه گردند. بنابراين مستدعى است در صورت امكان، درباره سؤالات ذيل پاسخ هاى لازم را شخصاً مرقوم فرماييد، تا بتوان در اين زمينه خدمتى را ارايه كرد.

قبلا از اظهار لطف شما كمال تشكّر و امتنان را دارم.

1- فلسفه وجوب حجاب و پوشش چادر چيست؟

ج- راجع به حكمتهاى حجاب و فوايد چادر و اصلح بودن آن براى خود بانوان كتب بسيارى به زبان فارسى و عربى و ... نوشته شده است؛ از آن جمله كتاب «وسيله العفائف يا طومار عفّت» است.

اگر اهل بصيرت با دقّت و تعمّق در جمله اخباريّه قرانيّه (ذلكم اطهر لقلوبكم و قلوبهم (1) كه بعد از جمله انشائيّه (واذا سئلتموهن متاعا فسئلوهن وراء حجاب است نظر نمايند، بخش مهمّى از حكمتهاى حجاب و مفاسد اختلاط زنان با مرادن بيگانه و جلسات و مجامع و مدارس و دانشگاههاى مختلف معلوم مى شود و به نقطه نظر شارع مقدّس- كه صيانت جامعه از فساد و بى عفّتى و فحشا است- آگاه مى گردند.

2- دليل و علّت حرمت ريش تراشى را مرقوم فرماييد؟

ج- در حرمت ريش تراشى علماى بزرگ از جمله عالم نابغه و متفكّر مجاهد، «شيخ جواد بلاغى» تأليفاتى دارند كه مى توانيد مراجعه فرماييد.

ص: 245


1- 277. ( 1)- احزاب/ 53 ..

به هر حال، قدر مسلّم اين است كه داشتن ريش تأسّى به انبيا و ائمّه عليهم السّلام- است.

از عصر رسالت تا اين زمان، تراشيدن ريش در بين مسلمانان زشت و قبيح بوده است: اخيراً كه مسلمانان با بيگانگان ارتباطى پيدا كرده و قوّت صنعتى بيگانگان برخى از افراد ضعيف مسلمان را خود باخته و تحت تاثير آنها قرار داده است، تراشيدن ريش مثل بسيارى از آداب و رسوم ديگر آنها مورد تقليد اين افراد ضعيف قرار گرفته است.

3- علّت حرمت اختلاط زن و مرد نامحرم در عروسى ها، گروههاى سرود و برنامه ها و مجالس چيست؟

ج- تعجّب است كه با وضوح مفاسد آن، علّت حرمت آن مورد سؤال واقع شود.

4- فلسفه حرمت استفاده مردان از طلا چيست؟

ج- البتّه ما نمى توانيم فلسفه احكام را- چنانكه بايد- بيان كنيم، و چه بسا كه در مواردى اصلا حكمت حكم را درك نكنيم؛ امّا اجمالا و با توجّه به حكمتهاى اكثر احكام، مى دانيم و معتقديم كه در همه احكام شرعيّه، مصالحى منظور شده است كه ما بايد در مقام تسليم به آنها عمل و به آن چه را حكمتش نامعلوم مانده، مثل آنچه معلوم است عمل كنيم؛ عيناً مثل بيمار، و نسخه و دستور پزشك.

با اين وجود در خصوص تزيّن مرد به طلا، اين حكمت مهم وجود دارد كه در مردان، گرايش به زينت رواج نيابد و مردم به افتخارات معنوى اقبال داشته باشند؛ و اين زينت ها و ظواهر، سبب فخرفروشى و برترى جويى نگردد.

5- علّت حرمت تشبّه به كفّار و پوشش كروات و تقليد از آرايش، لباس و مد بيگانگان چيست؟

ج- حكمت اين هم در كمال وضوح است. تشبّه به كفّار، خلاف استقلال اسلامى و حاكى از ضعف روحيّه جامعه و بزرگ شمردن و كارساز شدن استضعاف آنها است.

بسيار تأسّف آور است كه مسلمانان به كفّار گرايش داشته باشند، در حالى كه كفّار گرايش به اسلام مسلمانان، و ترك عادات خود مثل همين كروات زدن را خلاف استقلال خود مى دانند.

ص: 246

6- دليل و حكمت حرمت رقص و لهو ولعب و موسيقى لهوى و غنا چيست؟

ج- لهو و لعب و رقص و موسيقى و ملاهى، همه از امورى است كه جنبه هاى حيوانى انسان را تقويت مى نمايد و جنبه هاى روحانى و ملكوتى او را ضعيف؛ و او را از ياد خدا و سير در عوالم معنوى و كمالات انسانى باز مى دارد.

7- فلسفه تفاوت ديه زن و مرد و ارث آن دو چه مى باشد؟

ج- حكمت آن شايد بعضى جهات اقتصادى و ملاحظه تكاليف اقتصادى است كه بر عهده مرد بوده و به واسطه قتل او فاقد موضوع شده است.

8- فلسفه مبغوضيّت طلاق و دستور اسلام به سهل گرفتن امور ازدواج چيست؟

ج- اين دو سؤال هم جوابش روشن است، حكم طلاق از احكامى است كه بايد در قوانين عائله مشروع باشد و بدون آن اين قانون، ناقص خواهد ماند؛ ولى رواج طلاق نيز متضمّن بعضى معايب است كه با مثل همين نكوهشهاى ارشادى و تعاليم ديگر كنترل مى شود.

سهل گرفتن امر ازدواج، فوايد و حكمت هاى بسيار دارد. در حال حاضر سخت گيرى هايى كه در ازدواج مرسوم شده و حتّى محدوديّتها و شرايطى كه به عنوان قانون در امر ازدواج برقرار مى شود، همه با اين مصالح عاليّه كه بيانش مستلزم شرح فراوانى است، منافات دارد.

اگر آن محدوديّت ها در جوامع غربى- كه ارتباطهاى نامشروع بين زن و مرد را گناه نمى دانند برقرار باشد براى خودشان و آن فرهنگ مبتذل قابل قبول است؛ امّا در جامعه مسلمانان بايد ازدواج براى همه بدون محدوديّت هاى غير شرعى هميشه قابل عمل باشد.

به نظر حقير، مسايل تسهيل ازدواج در اسلام كه متاسّفانه فعلا با بعضى مقرّرات محدوديّت هائى يافته، نظر عالى شارع مقدّس را نسبت به حفظ جامعه از سقوط در منجلاب فحشا و زنا نشان مى دهد.

ص: 247

فصل دهم: صوفيه

اشاره

ص: 248

ص: 249

صوفيّه

س 1- آيا «عشريه»، ريشه اسلامى دارد؟ آيا مكفى از خمس مى باشد؟

س 2- ديدگاه اسلام در مورد صوفيان چيست؟ اگر منكر ضروريّات دين نباشند، ولى به جاى «خمس» قائل به «عشريه» بوده و شارب را بلند گذاشته و يا بيش از حد به قطب توجّه كنند، آيا اين كار آنها بدعت و كفر محسوب مى شود؟

س 3- آيا ازدواج با دختر آنها اشكال دارد؟ معاشرت كردن با آنها چطور؟

س 4- لطفاً يك تعريف از «عارف» و «عرفان» بفرماييد (اگر چه كه اين مفهوم والا در قالب يك جمله نمى گنجد).

س 5- آيا مى توان با قلم به كتب آنها پاسخ داد و آن را نقد كرد (بدون توهين كردن و رعايت كامل شؤون اسلامى)؟

س 6- صوفيان در مقابل برخى معترضين به شارب، ضمن اينكه اين را شعار خود مى دانند و مى گويند: «از نظر ما زدن و يا نزدن آن اشكالى ندارد و چون عمل مستحبّى مى باشد، در صورت گذاشتن آن، مرتكب گناهى نشده ايم.» چند مسأله را هم مطرح مى كنند كه من آنها را در قالب سؤال مطرح مى كنم. لطفاً شما پاسخ دهيد؟

الف- با اين كه به مصداق آيه شريفه (و ثيابك فطهر) أي فقصر از لباس بلند نهى شده، چرا علما آن را زيّ خود قرار مى دهند؟

ب- با اين كه عمامه بيش از سه دور مكروه است و لباس سياه هم مكروه مى باشد، چرا علما عمامه بلند را شعار خود قرار مى دهند و سادات، عمامه سياه دارند؟ ...

ج- مكتوب جنابعالى واصل شد. با تشكّر و تقدير از توجّهات جناب عالى؛ اميد است در تحقيق و بررسى و نيل به حقّ و حقيقت موفّق باشيد و وسيله هدايت و نجات ديگران از شبهه و ضلالت گرديد.

راجع به فرقه مذكوره از فِرَق صوفيّه، بسيارى كه اهل اطّلاع از مشارب و برنامه هاى آنها هستند، حسن ظنّى به آنها ندارندو اگر چه به ظاهر يا به واقع به بعضى

ص: 250

عقايد حقّه اقرار و اعتراف نمايند، در بعضى موارد ديگر، عقايد آنها را منحرف مى شناسند، و بسيارى ديگر از صوفيّه را از اين ها معتدلتر مى دانند.

همين موضوع تجزيه دين به طريقت و شريعت و دعواى اجازه خاص از حضرت بقيّة اللّه- ارواح العالمين له الفدا- به قول خودشان در تلقين اذكار و طريقت و لزوم اتّصال علما و به اصطلاح آنها علماى شريعت- به وسائط غير مخدوشه به ايشان، همه دعوايى است كه مخالف اجماع و اتّفاق شيعه بوده و هست. و احدى از علماى كاملين و فقها و محدّثين بارعين از عصر آغاز غيبت كبرى الى زماننا هذا- مثل: «صدوق»، «شيخ مفيد» و «شيخ طوسى»- چنين ادّعايى را نداشته و آن را قطعاً و جزماً مردود مى دانند و بدعتها و فرقه سازيها و ضلالتها از همين دعوى مايه مى گيرد.

البتّه هر كس به شهادتين و ولايت ائمّه اثنا عشر- عليهم السّلام- اقرار بنمايد و انكار ضرورى اسلام را نكند، محكوم به اسلام و تشيّع است و كافر تراشى جايز نيست. ولى در برّرسى عقايد صوفيّه بايد به سخنان و بيانات و نوشته ها و اشعار اشخاص و به اصطلاح اقطاب ايشان و برنامه هاى اذكار و اوراد و حالات آنها از وجد، سماع، عشق مجازى و جدايى هايى كه با متشرّعه دارند، مراجعه نمود.

حتّى بدعت كيفيّت- به قول آنها-، تشرّف و دستوراتى كه مى دهند تا آنجا كشيده مى شود كه به آنها نسبت مى دهند و در هنگام قرائت (إياك نعبد) قصد مرشد يا شكل او را در ذهن حاضر كنند. و سلسله هاى بى اعتبارى كه براى مرشد خود ساخته اند غالباً يا مجهول الحال و يا از غير اهل تشيّع و فاسد العقيده مى باشند.

همين شعار «هو 121» بر بالاى نوشته ها و نامه ها در برابر شعار اسلامى و قرآنى (بسم اللّه الرحمن الرحيم چه توجيهى دارد؟ چرا از اين شعار مقدّس مسلمانها اعراض كرده و با اين شعار ساختگى خود را از ديگران جدا نموده اند؟

آنها بايد اين بدعتها و ساير مظاهر، مثل گذاردن شارب را كنار بگذارند، و به ساير مسلمانان و شيعيان بپيوندند. اگر واقعاً پاكدل و منصف باشند خود بهتر مى دانند كه چيزى در صندوقشان نيست و با مقام اقدسى ارتباط ندارند.

شخص جنابعالى هم به اين موضوع حتماً رسيده ايد و اين چند نفرى را كه در اين نيم قرن از اين فرقه يكى پس از ديگرى در محلّ شما دعواى قطبيّت و ارشاد داشتند و آن را به ارث به فرزندان خود سپردند، مى شناسيد. حال پس از فوت پير يا مرشد يا قطب آخر كه كسى را نداشتند، عموى او را از وكالت دادگسترى بازداشتند. اين افراد چه رابطه خاصّى با مقام ارفع و اقدس ولي اللّه الأعظم- ارواحنا فداه- مى توانند داشته باشند؟ اگر اين آقاى وكيل دادگسترى و به اصطلاح حقوق خوانده، شجاعت و آزادگى

ص: 251

داشته باشد، ختم اين غايله را اعلام و بطلان آن را ابلاغ مى نمود و جمعى را از اشتباه بيرون مى آورد.

و امّا پاسخ به سؤالات:

ج 1- «عشريّه» به صورت معمول بين دراويش بدعت و حرام است و ريشه اسلامى ندارد و مجزى از خمس نيست.

ج 2- صوفيّه با فرقه ها و انشعابات بسيارى كه دارند، اگر چه در انحراف در يك سطح نيستند و بسا كه برخى از آنان خارج از ربقه اسلام شمرده نمى شوند، امّا در مجموع، منحرفند و عقايد خاصّه اى كه دارند غير اسلامى است.

همين موضوع توجّه خاص و بيش از حد به قطب، در بعضى صورتهايش شرك و كفر است، و بايد مشخّص شود كه به چه صورتى است تا معلوم گردد از مصاديق بدعت يا بالاتر، كفر و شرك است، به هر حال، انكار هر يك از ضروريّات دين كفر است.

ج 3- از معاشرت، مجالست، مزاوجت و رفاقت با آنها- چون معرض خطر ضلالت، فساد عقيده و مفاسد ديگر است- جداً بايد احتراز نمود. حتّى اگر التزام آنها به عقايد و برنامه هاى غير اسلامى و انكار ضرورى معلوم نباشد نيز احتياط شديد ترك ارتباط با آنها است:

«أخوك دينك فاحتط لدينك».(1)

ج 4- تعريفى كه فارغ از اصطلاحات و مقرون به حقيقت باشد اين است كه: مفهوم «عارف» و «عرفان» و «معرفت» مانند نور، مقول به تشكيك است و مراتب و درجات آن بسيار متفاوت است.

حقيقت عرفان و معرفت، شناخت است كه براى همه تا حدّى مفهومى بديهى و در نهايت وضوح است؛ يعنى هر كس در هر حدّى كه آن را دارد اين حقيقت را در خودش مى يابد. متعلّق معرفت و عرفان هر چه باشد، در مورد عرفان و معرفت به خدا همين معنى ثابت است.

تمام مؤمنين و كسانى كه خدا را باور كرده اند همان درجه اى را كه از معرفت دارند در خود ادراك مى كنند. در عين حال، اين مراتب- چنانكه گفته شد- متفاوت است.

آن پيرزنى كه گفت: خدا را به گردش كردن اين چرخ مى شناسم كه تا آن را نگردانم نمى گردد، عارفه و صاحب عرفان و معرفت است و حقيقت آن را در خود مى يابد. و نيز آن چوپانى كه به چرانيدن گوسفندان مشغول است و از مشاهده اوضاع و

ص: 252


1- 278. ( 1)- وسائل: 27/ 167 ..

احوال آنها راه به خدا مى برد و خدا را مى خواند؛ و همچنين آن كيهان شناس؛ و نيز آن عالم و دانشمندى كه عمرش را در كسب معارف و تفكّر و انديشه گذرانده است؛ و همچنين آن شخصيّت يگانه و بى مانند و بزرگى كه به درگاه حضرت احديّت- جلّت عظمته- «لُااحصي ثناء عليك أنت كما أثنيت على نفسك»(1) عرض مى كرد و نيز آن عظيم المنزله كه «لوكشف الغطا ما ازددت يقيناً»(2)) و «ما لله آية أكبرمني»(3)) مى فرمود، همه از عرفان بهره مندند، و عارفند؛ امّا فاصله درجات و مراتب و مقامات تا به بيش از فاصله زمين از آسمان مى رسد.

ج 5- به كتب و افكار و آراى آنها پاسخ داده شده؛ مى توانيد به كتبى مانند: «خيراتيه»، «حديقة الشيعه»، «نقدى بر مثنوى»، «صوفى و عارف چه مى گويند»، «فضائح الصّوفيه»، «عرفان و تصوّف» و نوشته هاى «كيوان قزوينى» كه سالها از به اصطلاح بزرگان همين فرقه مورد سؤال شما بود و به كتاب «از كوى صوفيان تا حضور عارفان»، تأليف «سيّدتقى واحدى صالح عليشاه» و كتاب هاى بسيار ديگر رجوع فرماييد.

ج 6- اوّلًا، اگر به كسانى كه در مورد شارب اعتراض مى نمايند در مورد ديگر اعتراض باشد، موجب رفع اعتراض از آنها نمى شود. ورود هر دو اعتراض مانعةالجمع نبوده و اثبات يكى از آن دو، موجب نفى و سلب ديگرى نيست.

مسأله اين است كه زدن شارب- چنان كه در عبارت سؤال نيز تصريح شده- مستحب است، و به تعبيير ديگر، گذاردن و داشتن آن مكروه مى باشد و روايات متواتر و قطعى از حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- همه دلالت بر سفارش اكيد بر احفاء شارب، يعنى مبالغه بر زدن و گرفتن آن دارد. اين دستور اسلام و سنّت ثابت قولى و عملى آن بزرگواران است. حال ترك اين سنّت و شعار قرار دادن آن چه معنايى دارد؟ اگر اشخاص، اين سنّت و امثال بسيارى از آداب و مستحبّات ديگر را ترك كنند، ايرادى نيست، ولى التزام به آن و شعار قرار دادن التزام، بر خلاف ادب دين و سيره ائمّه معصومين عليهم السّلام- است.

معناى اين تعبّد و التزام به نگرفتن شارب و ترويج و مستحسن شمردن آن، انكار يك حكم ثابت شرعى است؛ كه اگر چه آن حكم مستحب باشد انكارش مثل انكار حكم واجب است.

ص: 253


1- 279. ( 1). بحار: 71/ 23.
2- 280. ( 2)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 7/ 113.
3- 281. ( 3)- بحار: 23/ 206 ..

اگر در معناى اين التزام قدرى دقّت شود، به عبارت ديگر، ترك مستحب (مثل: زدن شارب يا گرفتن ناخن يا نماز شب) با انكار استحباب اين اعمال و راجح قرار دادن ترك آنها (مثل: ترك نماز و انكار و التزام به ترك نماز) خيلى فرق دارد.

ترك نماز واجب، معصيّت كبيره و ترك نماز نافله و ترك زدن شارب ترك مستحب است؛ امّا انكار وجوب نماز يا استحباب نافله، موجب كفر است. مواظبت و تعهّد داشتن به ترك اين اعمال- اعم از واجب و مستحب- و وظيفه قرار دادن آن نيز با التفات به لازم آن، كفر مى باشد.

البتّه غرض اين نيست كه اصحاب شوارب و هر كس را كه شارب دارد كافر بگوييم، حاشا و كلا. چون اكثريّت آنها توجّه به لوازم اين التزام ندارند؛ امّا آنهايى كه به اينها دستور مى دهند، خودشان منصفانه فكر كنند كه اين دستور متضمّن چه معانى ولوازم است؛ وچگونه مى توان بدعت بودن آن راانكار نمود؟

ثانياً، آيه شريفه (وثيابك فطهّر)(1) اگر چه ظهور ابتدايى آن با عدم اطّلاع از لباسهاى دامن كش اعراب، امر به تطهير و تنظيف لباس است، امّا در روايات شريفه «فقصّر»، به كوتاه كردن ثياب تفسير شده است كه البتّه اين تفسير، چون از معصوم عليه السّلام- است، حجّت مى باشد. ولى بر حسب روايات و تفاسير در عصر جاهليّت، بين اعراب- مخصوصاً اهل تكبّر- رسم بوده كه لباسها را به قدرى بلند مى گرفتند كه بر زمين كشيده مى شد؛ و در آيه، نظر به كوتاه كردن لباس به حدّى كه از قوزك، پايينتر نيايد و بر زمين كشيده نشود. چنانكه در آستين نيز مستحب است كه روى مچ دست را نگيرد و از اميرالمؤمنين عليه السّلام- روايت است كه اين مقدار را قطع مى فرمودند.

بنابراين چنانكه ملاحظه مى شود و مستفاد از روايات است، لباس هاى اهل علم از قوزك پا فراتر و بلندتر نيست. بسيارى از علما بوده و هستند كه از اين مقدار هم قبايشان كوتاهتر است. به هر حال، به مقدارى كه مصداقاً بيان شد، كوتاه كردن لباس محقّق مى شود؛ علاوه بر آن كه بر حسب روايات نيز همين مقدار كافى است.

نكته تفسيرى مهم اين است كه اين معنى كه مراد كوتاه كردن لباس در حدّى است كه دامن بر زمين كشيده نشود (فطهّر) به «فقصّر» مناسبت دارد؛ زيرا اين تقصير، موجب حفظ طهارت لباس و آلوده نشدن آن به قذارات و كثافات است.

ثالثاً، در مورد عمامه، دليلى بر كراهت بيش از سه دور بستن نيست؛ بلكه عمامه سحاب حضرت رسول صلّى الله عليه و آله- نُه دورى بوده است. شايد جهت اصلى اين كه

ص: 254


1- 282. ( 1)- مدثّر/ 4 ..

بعضى عمامه ها را كبير و بزرگ مى گرفتند، همين تأسّى به عمامه سحاب آن حضرت باشد.

امّا عمامه سياه، بى شبهه بر حسب روايات، از كراهتى كه در لباس سياه است استثناء شده؛ با اين وجود، به هر دو رنگ- سياه و سفيد- معمول بوده است و به مرور زمان و تعظيم و تبرّز مقام سيادت در عرف و عادات به حضرات سادات عظام زاد الله تعالى فى شرفهم- اختصاص يافته است. اين امور طرف قياس با مسأله شارب و گذاردن آن به عنوان يك عمل راجح و شعار و يك ربط معنوى و گرايش مسلكى نمى باشد.

اميد است خداوند متعال مسلمانان را از شرور و شبكه هاى اهل بدع- مخصوصاً مدّعيان تصوّف و عرفان و رهبرى سير و سلوك- مصون و محفوظ بدارد. انشاءاللّه تعالى موفق باشيد.

س- صوفيّه به استناد رواياتى، مسأله تصوّف را به زمان رسول اكرم- صلّى اللّه عليه و آله وسلّم- و تأييد ائمّه طاهرين- سلام اللّه عليهم اجمعين- مى رسانند. آنها معتقدند رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- بر اندام على مرتضى- عليه السّلام-، و آن بزرگوار بر «سلمان فارسى» و «اويس قرنى» و «كميل بن زياد» و «حسن بصرى» خرقه پوشانيده و تاج بر سر نهاده و تلقين ذكر نموده اند. آيا حديثى معتبر در اين زمينه به نظر مبارك رسيده است يا خير؟

ج- حديث معتبر در اين موضوع به نظر نرسيده و همه احاديثى كه صوفيّه به آن استناد مى نمايند يا ضعيف و يا مجعول است و يا بر مطالب باطله آنها دلالت ندارد.

شما مى توانيد در اين رشته به كتبى مانند: «خيراتيه»، «حديقة الشيعة»، «نقدى بر مثنوى»، «فضائح الصوفيه» و «عرفان و تصوف» مراجعه مراجعه فرماييد. ولى در اين ميان، احاديث معتبر در مذمّت صوفيّه و لزوم اجتناب از معاشرت و ارتباط با آنها وارد شده است (واللّه العالم).

س- نظر خود را در مورد كسانى كه به اصطلاح در زمره عرفا از آنها ياد شده (صوفيانى چون: «محى الدّين عربى»، «بايزيد بسطامى»، «حسين بن منصور حلّاج» و «جلال الدّين محمّد بلخى مولوى») به صورت مبسوط و مكفى بيان فرماييد.

ج- با تقدير از توجّه و آگاهى شما. همانطور كه مرقوم داشته ايد اين افراد- كه به اصطلاح، عارف ناميده مى شوند- اكثراً داراى انحرافات فكرى و عقيدتى و روشهاى خرافى مى باشند و سخنانى دارند كه با نصوص قرآن مجيد و احاديث شريفه مخالفت دارد.

ص: 255

اين افرادى را كه نام برده ايد طريقه متشرّعه و ملتزمين به احكام و آداب شريعت را نداشته اند. اگر هم برخى، آنها را از عقايد فاسده تبرئه نمايند، براى شخص مسلمان، آراء و عقايدشان حجّت نيست.

قدر مسلّم اين كه اين افراد و آرائشان در طول چهارده قرن در محيط مذهب و تشيّع هيچ گاه مرجع و ملجأ نبوده است.

در همه ادوار و اعصار، رهبران عقيدتى شيعه، افرادى مثل: «ابن بابويه»- پدر «صدوق»-، «صدوق»، «شيخ مفيد» ها، «شيخ طوسى» ها، «علّامه حلى» ها و «مجلسى» ها و صدها و هزارها عالم ديگر از اين قبيل بوده اند كه در ارايه مرزهاى بين كفر و اسلام همواره كلامشان قطعى و قاطع بوده است. اكنون هم راه و صراط مستقيم، همان راه آنها است.

س- متصوّفه براى توجيه مسأله «عشريّه»، به انواع اخبار و فتاوى متوسّل شده و سعى در شرعى نشان دادن آن نموده اند. در كتبى كه در همين خصوص از آنها منتشر شده است ذكر شده كه در زمان غيبت امام زمان- عليه السّلام- نصف عشريّه- كه مكفى از خمس مى باشد- بخشيده مى شود، و در اين خصوص- چنانكه ذكر شد- به اخبارى نقل از كتاب «وافى» ابواب خمس، باب «تحليلهم الخمس لشيعتهم و تشديدهم الأمر فيه»- (كه البتّه فقط به اين اخبار اشاره شده و عين آن را نياورده اند- اشاره مى كنند و بعد هم گويا در اين زمينه به جمله اى از مرحوم فيض متوسّل شده اند تحت اين مضمون كه: «و أما مثل هذا الزمان حيث لا يمكن الوصول إليهم- عليهم السّلام- فيسقط حصّتهم- عليهم السّلام- رأسا لتعذر ذلك و غناؤهم عنه رأسا دون السهام الباقية لوجود مستحقيها و من صرف الكل حينئذ إلى الاصناف الثلاثه فقد أحسن و احتاط و العلم عند الله». و به اين وسيله سهم امام- عليه السّلام- را در صورت پرداختن و يا نپرداختن در يك سطح معرّفى مى كنند كه پرداخت عشريّه مكفى از خمس، به غير مجتهد نيز توجيه مى شود. و از طرفى ارتباط طرفداران آنها با روحانيّت و مرجعيّت كمرنگ مى گردد و سعى مى كنند خطرى را كه از ناحيه آن بزرگواران همواره حس مى كردند از بين ببرند؛ و اين جمله مرحوم فيض را نيز به همين جهت مطرح مى كند. كه اصلا هم معلوم نيست از آن مرحوم نقل شده باشد.

سؤال من از حضرتعالى اين است كه آيا اصولا چنين اخبارى وجود دارد؟ و اگر وجود دارد آيا شرايط خاصّى براى احاديث بخشيدن سهم امام وجود دارد؟

با توجّه به اينكه تا آنجا كه حقير دنبال آن رفته ام اصلا به اين مضمون منقول از جانب صوفيّه برخورد نكرده ام؛ لطفاً در اين خصوص مرا با قلم رسا و تبيين كننده خود راهنمايى بفرماييد.

ص: 256

ج- راجع به مسأله عشريّه، اوّلا لازم به تذكّر است كه ايرادى كه بر اين منتحلين به اسلام و تشيّع وارد است، ايرادات فرعى و جزئى نيست؛ ايراد بر اساس مسالك و مشارب آنهاست كه در نهايت اگر نگوييم كفر و شرك است، اسلامى و مذهبى نيست و همواره مورد ردّ علماى بزرگ اسلام و مذهب بوده است.

ايرادات و اشكالات به عقايد اين فِرَق و گمراهيهايى كه داشته و دارند و حتّى كتب خودشان نيز از آنها پر است، فراتر از اين نوع ايراد است.

ثانياً، همانگونه كه اشاره كرده ايد، بابى در اين مورد در «كافى» وجود دارد و احاديثى متعدّد كه برخى دلالت بر تحليل خمس، و برخى دلالت بر تشديد امر آن دارد، و احاديث ديگرى كه اين دو دسته از احاديث را تفسير و توجيه مى نمايد، وجود دارد و اظهار نظر در اين احاديث البتّه با اهل فن و صاحبان قوّه قدسيّه اجتهاد است. آنچه از مجموع آنها استفاده مى شود اين است كه ائمّه عليهم السّلام-، شيعيان را در مورد اموالى كه از دست كسانى كه معتقد به خمس نيستند (كفّار و مخالفين) مى گيرند، به ملاحظه مصالح مهمّه معاف كرده و حليّت آن اموال را بر آنها در اين اخبار اعلام فرموده اند.

نظر اوسع اين است كه اين تحليل، اموالى را كه از معتقدين به خمس هم گرفته مى شود و خمس آن را ادا نكرده اند شامل مى شود و بر شخصى كه آنها را مثلا مى خرد يا به نوع ديگر مالك مى شود، تخميس آن واجب نيست؛ و خمس بر ذمّه همان شخص اوّل كه به او متعلّق شده باقى است و بايد بدهد. در اين بين، قول شاذّى نيز اين است كه در عصر غيبت، كلّ خمس تحليل شده و قول ديگر اين است كه سهمى كه تعلّق به امام عليه السّلام- دارد مورد تحليل است. از لحاظ استنباط و بحث فقهى و با توجّه به حكمت ها و مصالح مهمّى كه در تشريع خمس است، اين دو قول كه مفوت آن حكمت ها و مصالح است مردود مى باشد.

ناگفته نماند كه يك نظر عمده كه بزرگانى از قدما بر آن فتوا داده اند اين است كه اخبار تحليل، مربوط به مناكح است؛ مثل امائى كه مسلمانان در جنگهايى كه در زير لواى خلافت غاصب از كفّار مى گرفتند. به هر حال، افزونتر از اين قول و قول اوّل را نمى توان با اين اخبار ثابت كرد و تحليل كلّى خمس را عنوان نمود.

امّا كلامى كه از مرحوم فيض نقل كرده ايد، از ايشان است كه در پايان اين باب بعد از بياناتى گفته است. و اين قول را كه تحليل، مربوط به سهم مبارك امام عليه السّلام- است و سهم ايتام و مساكين و ابن السبيل را شامل نيست، تقويت كرده است؛ البتّه چنانكه گفته شد قول ضعيفى است.

ص: 257

به هر حال، مسأله از مسايل فقهيّه است و شخص اگر خود، مجتهد نيست بايد از مجتهد و فقيه جامع الشرايط تقليد كند.

خلاصه، با عشريّه اى كه اينها مى گيرند چه ارتباط دارد؟ البتّه بنابر نظر فيض، خمس عشر مى شود؛ امّا اين عشر را بايد فقط به سادات بدهند، نه به مرشد و پير خانقاه. هر كس نظر فيض را داشت خودش آن را به سادات يتيم و مسكين و ابن السّبيل مى دهد. اين چه عشريّه اى است كه مى گيرند و به هر نحو كه برّرسى كنيم خلاف فقه و خلاف شرع عمل مى كنند (واللّه العالم).

س- ...

ج- در جواب به مكتوب جنابعالى اشعار مى دارد:

دين، نظام كامل حيات است كه شامل تمام نواحى اعتقاد، فكر و اخلاق، اعمال دنيا و آخرت و روح و جسم مى شود و چنانچه از آيات قرآن مجيد مستفاد مى گردد متديّن كسى است كه ديندارى اش مبنى بر اطاعت و پرستش خداوند متعال باشد.

هر روش فكرى و عملى كه انسان اتّخاذ نمايد و خود را به آن مقيّد و ملتزم بداند، دين او شمرده مى شود. حال اگر اين روش فكرى و عملى مأخوذ از خدا و پيغمبر خدا و قرآن مجيد و احاديث معتبره باشد، بدون شك شخص متديّن به دين خداست؛ و اگر از افراد ديگر- به هر اسم و رسم كه باشند- گرفته شده باشد، شخصى كه خود را ملتزم به آن روش بداند و آن را مسلك و طريقه خود قرار دهد، در دين آن افراد است.

جنابعالى خودتان نوشته ايد: «داراى مرام و مسلك درويشى هستم؛ يعنى درويش خاكسارم (ابوترابى)». مقصودتان از اين مرام و مسلك (كه نوشته ايد جواب دهيم حق يا باطل است) چيست؟ آيا يك روش فكرى و عملى و اخلاقى و عبادى خاصّى داريد، يا فقط لفظ درويشى و خاكسارى و ابوترابى را مانند اسم فاميلى انتخاب كرده ايد؟

اگر قسم دوم باشد، هيچكس به شما ايراد ندارد، و بحث لفظى نبايد نمود؛ و اگر از قسم اوّل است، پس لابد اين درويشى و خاكسارى اسم يك روش فكرى، اخلاقى يا عبادى و عملى خاصّى است. در اين صورت اگر هم اصطلاحاً دارنده اين مرام و مسلك را متديّن به دين خاصّى ندانيم، امّا در حقيقت چون دارنده آن به آن مقيّد و ملتزم شده، متديّن به آن روش است.

اگر واقعاً مى خواهيد حقّ و باطل را از حقير سؤال نماييد، حقيقت مرام و مسلك خود و ما به الامتياز خود از ديگران را بنويسيد. از من مى خواهيد سربسته شما را راهنمايى كنم و حق يا باطل بودن روش شما را بنويسم. آيا بهتر اين نبود كه بدون اينكه

ص: 258

راجع به مباحثات جزئيّه اى كه با آن شخص داشته ايد به متن مطلب پرداخته و به طور روشن از مرام و مسلك خود او را مطّلع سازيد تا جواب كافى بشنويد؟

با اين وجود، جنابعالى و هم مسلكان خود را ملاحظه فرماييد و ببينيد روش و طريقه اى كه داريد از چه كسى و از كجا گرفته ايد. آن را صادقانه و بدون مجامله و دور از تعصّب بين خود و وجدانتان به كتاب خدا و اخبار و احاديث معتبره اهل بيت عرضه داريد تا حقّ و باطل بر شما معلوم گردد.

روش و طريقه پيشوايان دينى و امامان ما- عليهم السّلام- معلوم است. شما هم از روش و طريقه خودتان اطّلاع داريد. اين الفاظ را كنار بگذاريد و به حقايق، بيشتر توجّه نماييد. به جاى آنكه در كفر و ايمان افرادى بحث نماييد كه قطعاً از نظر اسلام و مذهب تشيّع رأى و نظرشان هيچ گونه اعتبار و حجّيتى براى ديگران ندارد و نمى تواند مأخذ مرام و مسلك شخص باشد، به كسانى مراجعه نماييد كه به اعتراف خودتان، به عقيده ما و شما در درگاه خدا كاملترين مقام تقرّب را دارند كه همانا اين افراد، همان پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام مى باشند.

صرف اين كه فلان شخص مضمون شعرش آن باشد يا اين، موجب تقسيم و تفرقه نمى شود. ظاهر بعضى اشعار كه نوشته ايد نيز معنايى ديگرى غير از معنايى كه ذكر كرده ايد دارد؛ كه آن معنى اگر مراد و معتقد كسى باشد، كفر است.

به هرحال هرچه مراد سراينده باشد، ربطى به مسأله مذهب يك شيعه پيرو قرآن مجيد و تعاليم پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام- ندارد و اثبات كفر و ايمان اين اشخاص با دين و روش شما چه ارتباط دارد؟ اگر شما اين اشخاص را اصلا نشناسيد، به جايى ضرر وارد نمى شود. ولى اگر آنها در بعضى موارد براى آنكه كمتر از معارف آل محمّد- عليهم السّلام- خوشه چيده باشند، دچار لغزش گشته اند، شما هم ممكن است به طور ناآگاه و روى حسن ظن به آنها، به همان انحراف گرفتار شويد.

آنچه مسلّم است پيشوايان اسلام و شيعه- كه قول و عملشان ميزان اعمال سايرين است- هيچيك از اين افراد نيستند، هر چند ايمان و علم آنها محرز و مسلّم باشد. و اگر كسى آنها را به اين سمت بشناسد دين و طريقه جداگانه اتّخاذ كرده است.

ما بايد فقط و فقط از روش پيشوايان دين (ائمّه- عليهم السّلام ) كه پيغمبر- صلّى الله و آله و سلّم- آنها را عدل قرآن قرار داده، و فرموده: «از قرآن جدا نمى شوند»، در عبادات، اذكار و اوراد و زهد و عرفان سر مشق بگيريم.

باز هم تذكّر مى دهيم:

ص: 259

شما در همين اسمى كه براى خود و رفقايتان نام برده ايد، قدرى فكر و تأمّل كنيد و بدانيد كه دين صحيح، عزيزترين چيزهايى است كه بشر بايد داشته باشد.

اگر اين عنوان يك روش و طريقه خاصّى نيست و همان روش ديگران و برنامه هاى اخلاقى و دعا و اوراد و اذكار و عبادات اسلام است، چرا خود را با اين اسم معرّفى مى كنيد كه اسباب تفرقه و جدايى شود و وحدت جامعه اسلامى در اين عصرى كه ما به اتّحاد و يگانگى بيش از هر چيز محتاجيم، متزلزل گردد؟ اگر يك روش و طريقه خاصّى داريد، بدانيد هر روش و طريقه اى- خواه در عبادت و پرستش خدا، و خواه در اخلاق و رياضت و وضع ظاهر، و خواه در عقايد و ارتباط سر سپردگى به افرادى باشد- اگر از راه قرآن مجيد و اخبار معتبره ثابت نشود ضلالت و گمراهى است؛ و بلكه گاهى منجر به كفر و شرك مى شود (إن هي إلا أسماء سميتموها أنتم و آبائكم ما نزل الله بها من سلطان .(1)

شما در دعوت پيغمبر- صلّى الله وآله وسلّم-، سيره ائمّه عليهم السّلام- و تاريخ زندگى آنها و سخنان و كلمات و دعاهاى ايشان تأمّل كنيد كه حوايج روحى شخص را برآورده مى سازد و او را به كمال دين انسانى هدايت مى كند.

اصطلاحات اسلامى معلوم است از قرآن و كلمات اولياى دين گرفته شده و مركز تجمّع دينى و عبادى آنها مشخص است و حاجت به اصطلاحات و مراكز ديگر نيست. شما حتماً به همان اسم و رسم شيعه و مسلمانى اكتفا كنيد و از آداب و رسوم اختراعى بپرهيزيد.

اگر فرضاً بگوييد امامان ما روشهايى را كه شما خود را به يك قسم آن نسبت مى دهيد، طرد نكرده و اربابانشان را قدح نفرموده باشند، به طور قطع و يقين تصديق هم نفرموده اند. در جايى نداريم كه رضايت داده باشند كه شيعيانشان از اين روش ها و مرام ها پيروى كنند.

شما از سراينده فلان شعر يا از فلان تذكره نويس دفاع مى كنيد، و از اين كه كسى شعر او را به طورى كه شما نپسنديده ايد، تفسير كرده ناراحت مى شويد. فكر كنيد ببينيد اگر غرض شما رفع تهمت از يك فرد مسلمان و احترام به مسلمانى اوست و نسبت به هر مسلمانى كه در معرض اين تهمت ها واقع شود ناراحت مى شويد، بحثى بر شما نيست. ولى اگر فقط روى امثال اين افرادى كه نام برده ايد حساسيّت داريد، و اگر كسى در اطراف عقايد و اشعار اين دسته بحث و ايرادى بنمايد، چون آنها را رهبر و پيشواى خود مى دانيد ناراحت مى شويد، بدانيد كه منحرف شده ايد؛ زيرا با اين كه مسلمان و

ص: 260


1- 283. ( 1)- نجم/ 23 ..

شيعه هستيد، مى دانيد غير از پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام- افراد ديگر در دين، سمت خاصّى ندارند و قول و رأى اين افراد، ميزان اتّخاذ طريقه و روش نيست.

به طور خلاصه و بدون جدال به شما عرض مى كنم طريقه و روشى كه موجب نجات و تقرّب به خداوند متعال است، اين است كه شخص در عبادات، اذكار و اوراد، اخلاق و اعمال و عقايد از تعاليم و احكام شرع مقدّس اسلام- كه منبع و مأخذ آن قرآن مجيد و احاديث معتبره است- متابعت نمايد و به پيغمبر- صلّى الله عليه و آله و سلّم- و ائمّه عليهم السّلام- كه سفينه نجاتند تأسّى داشته باشد، و از پيش خود يا از ديگران رويّه و روش عبادتى و طريقه اى اختراع ننمايد و در رياضت، تربيت نفس و تكميل اخلاق از حدودى كه در قرآن مجيد و احاديث شريفه معلوم شده تجاوز نكند.

س- يكى از صوفيّه در نوشته اى كه به گمان خود در رفع شبهات نوشته به سه خبر در مدح صوفيّه توسّل جسته و آنها را با احاديثى كه دلالت بر ذمّ صوفيّه و وجوب احتراز از آنها دارد، معارض گرفته و مى گويد: «بايد در مقام تعارض چون جمع بين اين اخبار ممكن است اخبار مذمّت صوفيّه، بر مذمّت صوفيّه اهل سنّت و نواصب حمل شود، و اخبار مدح، بر صوفيّه شيعه و پيرو اهل بيت- عليهم السّلام- حمل گردد، والا بقانون تعادل و ترجيح بايد عمل نمود.» كه ظاهراً نظرش اين است كه اخبار مدح، ارجحيّت دارند.

از اين سه روايت يكى را منسوب به حضرت رسول- صلّى الله عليه و آله- دانسته است به اين لفظ «من سره أن يجلس مع الله فليجلس مع أهل التصوف».

خبر دومش را كه نسبت نداده است به اين لفظ مى باشد: «لا تطعنوا أهل التصوف والخرق فإن أخلاقهم اخلاق الأنبياء ولباسهم لباس الأنبياء».

و خبر سوّم را منسوب به حضرت اميرالمؤمنين- عليه السّلام- شمرده به اين لفظ: «التّصوف اربعة احرف تاء و صاد و واو وفاء التاء ترك و توبة و تقى والصاد صبر و صدق و صفا والواو ورد ود و وفا والفاء فرد و فقر و فناء». و در سخنان خود به گفتار برخى از فقهاء نيز تمسك نموده است. چنانچه در اين مقوله توضيحى بدهيد، مورد استفاده واقع خواهد شد.

ج- اوّلا هر سه خبر، بى اعتبار و در مجعول بودن آنها شكّى نيست و در يك كتاب معتبر نقل نشده و كتبى كه از آنها نقل شده مورد اعتماد و استناد نيست، و در هيچ باب از مسايل دينى و علوم شرعيّه به خبرى كه مستند آن، اين دو كتاب «مجلى» و «عوالى اللئالى» باشد، استناد نمى شود و هر سه مرسل و بدون راوى است.

ثانياً، متن و مضمون آنها بهترين دليل بر مجعول بودن آنها است:

ص: 261

امّا خبر اوّل، از اين جهت مردود است كه اين اهل تصوّفى كه پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- به مجالست با آنها اين همه ترغيب كرده، كيستند و در چه تاريخ و كتابى از وجود چنين فرقه اى در عصر آن حضرت خبر داده اند؟ اينها چه كسانى بودند و چه امتيازاتى بر ديگران داشته اند؟ و غير از راه و روش شخص پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- كه همه را به آن مى خواند، چه راه و مسلكى ديگر بوده است؟ اين چه كلام مبهمى است كه به آن حضرت نسبت مى دهند؟

ممكن است گفته شود: اينها فقرا و مساكين اهل صفّه هستند كه چون مجالست با فقرا و تهيدستان، مرغوب و محبوب و موجب فوايد اخلاقى و اجتماعى است، و به عكس معاشرت با ثروتمندان، قلب را زنده مى سازد، به مجالست با آنها تشويق شده اند.

ولى اشكال اين است كه به اهل صفّه، اهل تصوّف گفته نمى شد تا اين خبر، اشاره به آنها باشد. به هر حال جعلى بودن آن قابل ترديد نيست.

امّا خبر دوم: اين هم مثل خبر اوّل، نامفهوم است. اين اهل تصوّف چه كسانى بوده اند؟ آيا غير از برنامه هايى كه همه مسلمانان به آن مأمور بوده اند مخصوص به وظايف معيّنى بوده اند؟ يا خودشان برنامه هايى اختراع كرده و از مسلمانان جدايى گزيده و نهى (ولا تكونوا كالذين تفرقوا)(1) را مخالفت كرده اند؟ آيا فقط گروهى پشمينه پوش و معتزل از دنيا بوده و مثل كفّار مرتاض، و جوكيان هند بوده اند، و بر خلاف ارشاد قرآن كريم كه مى فرمايد: (قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده والطيبات من الرزق (2)، حلال خدا را بر خود حرام مى شمردند؟

علاوه بر اينكه اگر پشمينه پوشى لباس انبيا باشد، به مجرّد اينكه شخص اهل صوف باشد، آراسته به اخلاق انبيا نمى شود؛ و اين حديث از كجا است؟ و در چه كتاب معتبرى است؟ راوى و رجال سند آن چه كسانى هستند؟

امّا حديث سوّم: مجعول و دروغ بودن آن از سرتاسر آن كاملا معلوم است. مقام اميرالمؤمنين عليه السّلام- صاحب آن خطب بليغه و استدلالات و احتجاجات و ارشادات بى نظير و معقول و منطقى، هرگز با اين منطق بسيار عوامانه با مردم روبرو نمى شود؛ زيرا در مقابل آن كسى مى گويد: التّصوف اربعة احرف؛ «التاء»: تعب و تباب و تبار؛ «الصاد»: صنم و صدع و صعب؛ و «الواو»: ويل و وزر و وهن؛ و «الفاء» فتنه و فساد و فسق.

انصافاً استدلال به اينگونه اخبار بى اعتبار براى فرقه سازى جاى تعجّب است؛ و عجيبتر آنكه كسى بخواهد اين اخبار را با احاديث معتبرى كه در ذمّ و نكوهش از صوفيّه

ص: 262


1- 284. ( 1)- آل عمران/ 105.
2- 285. ( 2)- اعراف/ 32 ..

در كتب معتبر رسيده در تعارض قرار دهد و از باب تعادل و ترجيح سخن بگويد؛ و اينقدر نفهمد كه مثل اين اخبار اگر معارض هم نداشته باشد بى اعتبار است؛ و در باب تعادل و ترجيح، هرگاه دو حديث فى حد نفسه از حيث سند و دلالت معتبر باشد كه اگر معارض نداشت به آن عمل مى شد اعمال قواعد اين باب مى شود و اگر از اين قبيل اخبار باشد اصلا و فى نفسه و خود به خود مورد استناد قرار نمى گيرد تا كسى بگويد بين آنها و احاديث ديگر جمع مى كنيم.

امّا كلام شهيد در كتاب وقف دروس دلالت بر چيزى نمى كند؛ چون آن بزرگوار پس از آنكه حتّى وقف بر اهل ذمّه را صحيح و جايز دانسته، وقف بر صوفيّه را بر كسانيكه اشتغال به عبادت دارند و معرض از دنيا هستند، صحيح مى باشد. با وجود اين مى فرمايد: اقرب اين است كه فقر، يعنى نيازمندى و عدالت در آن شرط شود؛ و سپس مى فرمايد:

«و اولى منه اشتراط ان لا يخرجوا عن الشريعة الحقه»(1)

يعنى: اوّلى اين است كه در وقف بر صوفيّه شرط كند كه از شريعت حقّه خارج نباشد؛ كه به هر كسى كه ظاهراً ملتزم به عبادت و معرض از دنيا باشد، و خود را صوفى مى گويد، اگر صحّت عقيده او معلوم نباشد چيزى ندهند.

عبارت «كشف الغطا» نيز بر قدح صوفيّه دلالت دارد؛ زيرا مى فرمايد: اگر واقف، عارف و پارسا باشد، يعنى معرفت به دين داشته باشد و از آنها باشد كه فساد عقيده صوفيّه را كم و بيش مى داند و وقف بر صوفيّه كرده باشد وقف او، وقف بر اشخاص معرض از دنيا و مشغول به عبادت خواهد بود و به صوفيّه اصطلاحى و پيروان آنها داده نمى شود.(2)

به هر حال اين دو عبارت، به هيچ وجه بر تأييد تصوّف اصطلاحى و اين فرقه هاى مستحدث در اسلام دلالت ندارد.

تعجّب است كه با وجود تصريحات علما و فقهاى بزرگ و محدّثين عاليقدر بر بطلان و فساد فرق صوفيه و با وجود دلالت اخبار معتبر بر تحذير از گرايش به آنها، شخص بخواهد با دو سه خبر مجعول و بدون سند و راوى، و با دو جمله از دو نفر از فقها كه هرگز تأييد نمى شود براى صوفيّه تأييد بسازد.

از همه اينها عجيبتر، نسبت تصريح به صحّت تصوّف به «علّامه مجلسى» دوم- عليه الرحمه- است، كه بايد گفت: يك تهمت و اهانت به شخصى است كه يكى از رشته هاى مهّم مجاهدات علمى و دينى او برخورد با تصوّف و هدايت مردم و شيعيان به تشيّع خالص- كه منزّه و پيراسته از تصوّف مى باشد- بود. اين «مجلسى» بود كه بازار

ص: 263


1- 286. ( 1)- الدروس: 2/ 275.
2- 287. ( 2)- كشف الغطاء/ 371 ..

تصوّف را كه به واسطه بعضى عوامل، رواج و رونقى يافته بود به كسادى كشاند و در اثر افشاگريهايش خانقاههاى بسيار كه حتّى در شهر اصفهان بود تعطيل و بسته شد، و همان دوره، تشيّع راستين عصر ائمّه عليهم السّلام- را نوسازى و تجديد نمود؛ و اگر «زين العابدين شيروانى»، صاحب «رياض الساحة و بستان السياحة» كه خود از صوفيان مشهور و سفر پيشه بوده، اين تهمت را به او زده باشد بعيد نيست. و هر كس مختصرى از حال «مجلسى» دوم مطّلع باشد و كتاب هايش را خوانده باشد، مى داند كه در بساط اين مرد بزرگ و مؤلّف موسوعه «بحارالانوار» و كتب ارزنده ديگر، ذرّه اى كه وجود نداشته و از آن منزّه و مبرّا بوده است، گرايش به تصوّف مى باشد.

س- صوفيّه در مصافحه با دو دست و بوسيدن دستها پس از مصافحه اهميّت بسيار مى دهند، و در اين راستا به اين حديث از «عيون اخبار الرضا»- عليه السّلام- اشاره مى كنند: «عقد البيعة هو من أعلى الخنصر الى أعلى الإبهام و فسخها من أعلى الابهام الى أعلى الخنصر» و به روايت «سليم بن قيس» از «سلمان فارسى» اشاره مى كنند كه در آن «سلمان» نقل مى كند: «چون مردم با ابوبكر بيعت كردند، خدمت اميرالمؤمنين- عليه السّلام- آمدم در حالى كه آن حضرت مشغول غسل دادن بود عرض كردم: ابوبكر بر منبر پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- قرار گرفته و مردم با او بيعت مى كنند و راضى نيست كه با يك دست بيعت كنند.» و غرض اين است كه بگويد در صدر اسلام، مصافحه با دو دست بوده است و همچنين به حديث «تشبيك اصابع» در هنگام مصافحه به اين لفظ «شبك أصابعه فى أصابعه» اشاره كرده و مى گويند: چون مقصود از «تشبيك»، چنگ كردن همه انگشتان نيست و در هيچ تاريخ و خبرى نرسيده است، پس نزديك تر به اخبار همان مصافحه اى فقرى است؛ و در مورد بوسيدن دست هم به خبر «ابى خالد قمّاط» از حضرت باقر- عليه السّلام- استشهاد مى كند كه فرمود: «انّ المؤمنين اذا التقيا و تصافحا ادخل الله يده ايديهما فصافح اشدهما حبّاً لمصاحبه.» كه ظاهراً مقصودشان اين است كه چون خدا دست خود را ميان دو دست آنها مى برد، بايد آن دست را كه خدا با آن مصافحه كرده ببوسند.

ج- راجع به مصافحه: اما روايت عيون اخبار الرضا- عليه السّلام- و حديث سلمان در مورد بيعت است و به مصافحه مؤمنين با يكديگر ارتباط ندارد؛ و با روايات بسيارى كه دلالت بر انجام مصافحه با يك دست دارند از جهت مورد، جدا هستند.

امّا حديث «تشبيك اصابع»: مراد از آن يا همان اخذ اصابع با صابع است، و يا وارد كردن اصابع در اصابع مى باشد و معيار ديگرى از آن استفاده نمى شود.

ص: 264

امّا اينكه گفته است: در هيچ تاريخ و خبرى نرسيده است كه مقصود از تشبيك، چنگ زدن همه انگشتان مانند پنجه گرفتن باشد، جوابش اين است كه: معناى لغات را بايد از كتب لغت و اهل لسان گرفت، و غير از معنايى كه ذكر شد، معناى ديگر در اينجا از اهل لغت نقل نشده است.

امّا حديث حضرت باقر- عليه السّلام- و جمله

«أدخل الله يده بين أيديهما فصافح أشدهما حباً لصاحبه»:

اگر مقصود استناد به آن براى استحباب مصافحه به دو دست باشد، به ملاحظه «ايديهما»، جواب همان است كه مجلسى عليه الرحمه- فرمود و به فرموده استاد فن، شيخ رضى رحمةالله عليه- نيز استناد كرده است و در قرآن مجيد در مثل اين مورد از جمع، تثنيه اراده شده است؛ و از اين رو در «فاقطعوا أيديهما» گفته نشده است هر دو دست سارق يا سارقه بايد قطع شود.

اگر مقصود، استحباب بوسيدن دست پس از مصافحه است، از آن به هيچ يك از دلالات ثلاث استفاده نمى شود؛ ولى تادّباً با توجّه به مثل اين فضيلت، خوب است.

به هر حال، اين مطالب جزئى، مطالب مورد ايراد به صوفيّه نيست. ايرادات در فرقه سازى و بعضى عقايد فاسده و قطب و مرشد تراشى آنهاست و اشعار كفرآميز و كلمات خلاف نصوص قرآن و سنّت كه از آنها صادر شده وبه آن افتخار مى كنند و شطحيّات مى نامند، مشركانه يا ملحدانه است؛ كه البتّه ما به هر كس كه خود را صوفى مى داند آن را نسبت نمى دهيم؛ ولى مسالك آنها، مسالكى است كه در اصل قابل تطبيق با شرع نيست و تفرقه و جدايى از راه اهل بيت عليهم السّلام- و كتاب و سنّت است. ايراد اين است كه چرا بايد وقتى آن پيرمرد، فرزندش جانشين او شود و بعد از او هم فرزندش، و بعد ازاو عمويش؟ به صورتى كه معلوم است مى خواهند اين دستگاه را رها نكنند و اين خلق بيچاره را در اشتباه نگه دارند. اين كارها به چه دليل است و چه مجوّزى دارد؟

مصافحه فقرى و اين اصطلاحات يعنى چه؟ اسلام فقير و غير فقير ندارد. (يا أيها الناس أنتم الفقراء إلى الله (1)؛ همه به نسبت به خدا فقيرند؛ همه مصافحه مى كنند.

اين و آن و مشرّف شده و نشده ندارد. اين برنامه تشرّف و اين اعمالى كه مثل «كيوان قزوينى»- كه عمرش را به قول اينها در فقر گذرانده بود و در فضل و اطّلاعات آن، معاصرش را شاگرد خود محسوب نمى نمود- آنها را نقل كرده همه را به باد ردّ و انتقاد گرفته، از كجا و چه منبعى اخذ مى شود؟

مسأله روشن تر از اين است كه محتاج به بيان و تكرار بيان ايرادات و اضلال اين مراشد و اقطاب باشد. با اين همه كتاب هايى كه علما و محدّثين و حاملان علوم و

ص: 265


1- 288. ( 1)- فاطر/ 15 ..

احاديث اهل بيت عليهم السّلام- در ردّ اين طايفه و فرق آنها و اثبات انحرافشان و حتّى كفر بسيارى از سران آنها نوشته اند، براى كسى جاى سخن نمانده است.

اين شخص كه مى گويد اخبار ذمّ، مربوط به صوفيّه سنّى است، به او بايد گفت: بيشتر اين افرادى كه شما از آنها دم مى زنيد از اهل سنّتند. همين شجره نامه خنده دار و مضحكى كه اخيراً يك فرد عامى براى شما نوشته و ... بيشترشان از اهل سنّت و مريدان حتّى معاويه هستند. چرا بايد انسان اين قدر چشم انصافش را بپوشاند و حقايق را انكار كند؟

س- ما پنج نفريم كه مذهب حقّه و فرقه ناجيّه را انتخاب كرده ايم؛ امّا مردم چند سؤال به ذهن ما مى اندازند و مشوّش مى كنند. لطفاً پاسخ صحيح را تفصيلا مرقوم فرماييد.

س 1- مذهب اهل تشيّع قبلا بوده، يا صوفيّه نور بخشيّه؟

س 2- اهل تصوّف از كجا شروع شد و در چه زمانى بود؟

س 3- فرقه همدانيّه نور بخشيّه از كجا شروع شد؟

ج- سعادت تشرّف شما به تشيّع را كه اسلام راستين و پيروى از قرآن كريم و عترت حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- است، تبريك و تهنيت مى گويم. خداوند متعال شما را بر اين اعتقاد اصيل و اصلى اسلامى ثابت و پايدار بدارد.

امّا پاسخ سؤالات به طور مختصر و فشرده:

ج 1- عنوان «شيعه»، عنوانى است كه شخص رسول الله صلّى الله عليه و آله وسلّم- بر پيروان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام- اطلاق فرمود و موقعى كه آيه كريمه (انّ الَّذين آمنوا و عملوا الصاحات اولئك هم خيرالبريّة)(1) نازل شد، آن حضرت به على عليه السلام- فرمود:

«هم أنت وشيعتك»(2).

در موارد ديگر نيز همين عنوان را حضرت پيغمبر- صلّى الله عليه و آله وسلّم- بر شيعيان و پيروان على عليه السّلام- اطلاق فرمود و از همه آنها استفاده مى شود كه فقط فرقه ناجيّه، شيعه آن حضرت هستند.

مذهب شيعه، يعنى ولايت و خلافت و جانشينى على عليه السّلام- نيز از همان اوايل بعثت حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- ابلاغ شد و در واقعه «يوم الدّار» و «يوم الانذار» وقتى كه آيه (وأنذر عشيرتك الأقربين)(3) نازل شد و به امر حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم- آن برنامه ضيافت از خويشاوندان رسول صلّى الله عليه وآله

ص: 266


1- 289. ( 1)- بينه/ 7.
2- 290. ( 2)- بحار: 22/ 458.
3- 291. ( 3)- شعرا/ 214 ..

وسلّم- عملى شد، خلافت و جانشينى بلافصل على عليه السّلام- را به صراحت ابلاغ فرمود. بعد هم در موارد و مناسبات مكرّر اين مطلب را رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- بيان فرمود؛ تا در غدير خم و در آن اجتماع عظيم و با شكوه، بر حسب امر اكيد الهى، رسماً و در محضر عامّ مردم تعيين و نصب رسمى على عليه السّلام- با ابلاغ حكم «من كنت مولاه فهذا على مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره ...»(1) برگزار شد.

بر حسب احاديث متواتره «ثقلين»، «سفينه» و «امان» و احاديث بسيار ديگر، رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- امّت را به على عليه السّلام- و اهل بيت و عترتش ارجاع داد تا از ضلالت و گمراهى مصون بمانند. در احاديث بسيارى از جمله به بيش از سى و چهار طريق، در «مسند احمد» روايت شده است كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم-، ائمّه بعد از خود را 12 نفر تعيين نمود كه فقط يگانه مصداق آن، همين مذهب حقّ شيعه اثنى عشرى است كه شما به سعادت ايمان به آن نايل شده ايد. اين مطالبى كه نوشته شد همه از كتب حديث و صحاح و سنن و تفسير و تاريخ اهل سنّت است و از همه استفاده مى شود كه فرقه ناجيه، فقط فرقه علىّ بن ابى طالب است كه رسول خدا- صلّى الله عليه و آله- فرمود:

«على مع الحق و الحق مع على يدور الحق معه حيثما دار»(2).

همچنين درباره قرآن و اهل بيت عليهم السّلام- فرمود:

«ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا فانهما لن يتفرّقا او لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض».

اسلام در عصر رسالت اين بود- رسالت محمد و خلافت على- ولى بعد از آن حضرت، اين انشعاب و ظهور اين فرقه دولتى و حكومتى كه بعدها عنوان سنّى پيدا كرد، ظاهر شد (والله العالم).

ج 2 و 3- تصوّف از فرق مستحدّثه است، و اسلام غير از آنچه رسول الله صلّى الله عليه و آله وسلّم- از اصول و فروع به آن دعوت فرموده، و قرآن و نيز عترت آن حضرت- كه مفسّران تضمين شده قرآنند- بيان كرده اند، حرفى و دعوتى ندارد. و فرق صوفيّه با عقايدى كه دارند، در ضلالت هستند. بسيارى از كسانى كه از شيعه و اهل سنّت تحقيق كرده اند، اصل آنها را اسلامى نمى دانند؛ آنان به مرور زمان فرقه هاى بسيار و شعبات زيادى پيدا كرده اند كه از جمله همين همدانيّه نوربخشيه و ديگران هستند. هر برنامه اى كه بگويند، در صورتى كه با برنامه هاى شناخته شده اسلام و مسلمانان مطابق نباشد- يعنى به عنوان اين فرقه سازى ها و وابستگيها به پير و مرشد و حرف هاى شرك آميز باشد- همه باطل است و از اسباب تقهقر و عقب ماندگى مسلمين است. والله العالم. والسّلام عليكم و رحمة الله وبركاته.

ص: 267


1- 292. ( 1)- بحار: 4/ 203.
2- 293. ( 2)- الغدير: 3/ 178 ..

فصل يازدهم: گناهان

اشاره

ص: 268

ص: 269

گناهان

س- اگر شخصى مرتكب كبيره اى شود و سپس پشيمان گشته و يكسره مورد عذاب وجدان باشد، از كجا مى تواند بفهمد كه خداوند مهربان توبه وى را پذيرفته است تا از آن عذاب وجدان آسوده شود؟

ج- آيات قرآن مجيد و احاديث شريفه دلالت دارند كه هركس توبه نمايد، توبه اش قبول، و گناهانش آمرزيده مى شود. با توبه، وجدان آرام مى شود و شخص بايد نسبت به آينده مراقب خود باشد (والله العالم).

س- شخصى كه فكر انجام گناه بزرگى كرده ولى موفّق به انجام آن نشده، تا چه حد گناه انجام داده است؟

ج- كسى كه مرتكب آن گناه نشده گناهى بر او نوشته نمى شود؛ امّا بايد دانست كه فكر انجام گناه مخصوصاً اگر تكرار شود، مضرّ مى باشد و ممكن است تدريجاً منتهى به انجام آن شود.

س- اگر فردى در شرايط حضرت يوسف و زليخا قرار گيرد و نتواند بر نفس خود مسلّط شود تا چه حد گناه انجام داده است؟

ج- تا عملى انجام نشده- چنانكه در جواب سؤال قبل گفته شد- معصيّتى نكرده، و در هر شرايط ارتكاب گناه جايز نيست؛ مگر آنكه شخص، اكراه بر گناه شود.

س- حكم كسى كه شرايط انجام يك گناه را براى ديگرى فراهم مى سازد، با كسى كه گناه را انجام داده چيست؟

ص: 270

ج- هردو گناهكارند و در بعضى موارد براى كسى كه وسيله گناه را براى ديگرى فراهم كند، حدّ شرعى معيّن شده است. به طور كلّى اگر هر يك از اين گناهان نزد حاكم شرع ثابت شود، گناهكار بر حسب مورد، مستوجب حدّ شرعى يا تعزير خواهد بود.

س- شخصى معبّر وجود دارد كه تعبيرات خواب او غالباً مطابق با واقع است و گاهى تعبير خواب او كاشف از مغيبات و آينده مى باشد. آيا تعبير كردن خواب براى اين شخص، از نظر شرعى چطور است؟

ج- تعبير به احتمال، در صورتى كه مشتمل بر اهانت به مؤمنين نباشد و بعضى مفاسد مانند سودجويى و دشمنى بر آن مترتّب نشود، مانعى ندارد.

س- غيبت يعنى چه؟

ج- غيبت آن است كه انسان نقص كسى را در غياب او براى مردم بگويد به طورى كه اگر صاحب آن نقص بشنود بدش بيايد و تفاوت نمى كند كه نقص بدنى او را بگويد و يا اخلاقى و يا نقص زندگى و آنچه كه به او مربوط است را بگويد، و به نحو كلّى مطلبى بگويد كه اگر طرف مقابل بشنود ناراحت شود (واللّه العالم).

س- آيا غيبت از كباير است؟ تعريف غيبت به نظر حضرت عالى چيست؟

ج- غيبت از كباير است، و آن عبارت است از ذكر برادر مؤمن به چيزى كه باعث وهن او بوده و او راضى نباشد و آن نقص نيز در او باشد؛ و اگر نباشد، تهمت است (واللّه العالم).

س- آيا حرمت غيبت مختصّ شيعيان است؟ آيا حرمت غيبت كردن مختصّ به بالغين است؟ (يعنى آيا مى توان از مميّز نابالغ و غير مميّز غيبت كرد؟)

ج- احوط، ترك است (واللّه العالم).

س- آيا استماع غيبت جايز است؟ به فرض اينكه تا انسان بفهمد كه طرف مقابل غيبت كرده آيا با استماع، همان حكم را دارد؟

ج- از وقتى كه مستمع بفهمد كه گوينده، غيبت مى كند استماع جايز نيست (واللّه العالم).

ص: 271

س- صحبت كردن در مورد كسانى كه در مملكت يك نوع مسؤوليّتى دارند- مثلًا اينكه كسى بگويد فلان فرمان دار يا فلان مسؤول، كارى كه در آن زمان انجام داد خوب بود، يا بد بوده است- اشكال شرعى دارد؟ آيا اين غيبت است؟

ج- اگر به عنوان ذكر عيب بگويد و هدف ديگرى در بين نباشد- نظير اين كه انسان پشت سر كسى بگويد: آدم بدقيافه اى است- اين غيبت و حرام است؛ و اگر واقعاً اشكال به عمل او دارد و هدفش اين است كه ايراد كار معلوم و علاج شود، اشكال ندارد؛ و در جايى كه اين مقصود حاصل مى شود، جايز است (واللّه العالم).

س- هنگامى كه انتخابات مجلس شوراى اسلامى، يا رياست جمهورى پيش مى آيد، مردم در اين زمينه بحثهاى فراوانى مى كنند. آيا صحبت كردن، در مورد شخصيّت نامزدهاى انتخاباتى مثل اينكه بگويند: فلان آقا به دليل فلان كارش يا فلان خطّ فكرى، صلاحيّت اين كار را ندارد- اشكال شرعى دارد يا نه؟ آيا اين غيبت است؟

ج- جواب محتاج به بيان تفصيلاتى است كه با نامه و استفتاء، تمام نمى شود؛ به هر حال مسلمان بايد عِرض و آبروى مسلمان را محترم بدارد و در مقام عيب افراد، فقط به ضرورتهاى شرعيّه اكتفا كند (واللّه العالم).

س- آيا غيبت كردن در موقعى كه فردى خواستار مشورت است، جايز مى باشد؟ اگر كسى از انسان مشورت نخواهد، ولى انسان احساس خطر كند، آيا اينجا غيبت كردن جايز است؟

ج- در امور مهمّه و قابل اعتنا كه غالباً در آنها مشورت مى شود، اگر خيرخواهى و راهنمايى طرف، متوقّف بر ذكر عيب فردى باشد، جايز است. موارد احساس خطر، بدون اينكه از انسان مشورت خواهى كنند، مختلف است و نمى توان با اين عنوان كلّى، تجويز غيبت كرد (واللّه العالم).

س- غيبت در چه مواردى جايز است؟

ج- غيبت در چند مورد جايز است؛ از جمله: در مقام تظلّم و در مقام دفع منكر (والله العالم).

ص: 272

س- آيا سلب صفات كماليّه (مثل: علم يا شجاعت) يا سلب فضايل (مثل: نماز شب خواندن) غيبت است؟ مثلًا گفته شود: فلان دكتر به اندازه مدركش سواد ندارد يا به اندازه مقام و شأنش علم ندارد.

ج- ذكر تعبيرات مذكوره و يا نظاير آن، قهراً تنقيص محسوب مى شود و جايز نيست. ولى اگر عناوين ديگرى مانند: گول خوردن اشخاص و يا غير آن از امورى كه اهمّيّت آن از اينگونه تنقيص بيشتر است محقّق مى شود، مانع ندارد؛ امّا تشخيص موارد، بسيار مشكل است (والله العالم).

س- اگر از شخصى كه نمى شناسيم حرفى زده شود- به طورى كه در صورت شناختنش غيبت است- و اين احتمال وجود دارد كه در آينده، ما او را ببينيم، آيا ذكر آن عيوب و گناهانى كه پنهان مى باشد، قبل از ديدنش غيبت است؟

ج- در فرض سؤال، اگر گوينده عيب آن شخص، او را مى شناسد براى او حرام است؛ و اگر شنونده احتمال عقلايى مى دهد كه بعداً او را ببيند، نبايد گوش بدهد و اگر چيزى هم شنيده نبايد به ديگران بگويد (واللّه العالم).

س- در مورد حقّ النّاس، اگر مثلًا از شخصى غيبت كرده يا به او تهمت زده، آيا حتماً بايد حلاليّت بطلبد يا خير، فقط توبه كند؟ و اگر او رضايت نداد آيا با تضرّع و ناله در درگاه خداوند بخشيده مى شود؟

ج- اگر مفسده نداشته باشد حلّيّت بطلبد و اگر بر حلّيّت طلبيدن، مفسده مترتّب شود و يا حلال نكند، توبه كند و براى آن فرد هم استغفار نمايد؛ انشاءاللّه خداوند مى آمرزد. البتّه اگر باعث ريختن آبروى او شده، اگر مى تواند، جبران نمايد.

س- اگر كسى لفظاً بگويد: «به خاطر تهمتى كه به من زده اى، تو را بخشيدم؛» و قلباً او را نبخشد، تهمت زننده چه بايد بكند؟

ج- اگر تهمت زننده مى داند كه طرف فقط لفظاً مى گويد: بخشيدم، ولى قلباً نبخشيده، ظاهراً آن بخشش اثر ندارد، تهمت زننده توبه كند و اگر قابل جبران نباشد توبه كافى است (والله العالم).

س- دروغ يعنى چه؟

ص: 273

ج- دروغ يعنى خلاف واقع گفتن؛ مثلا كارى را كه واقع نشده، خبر از وقوع آن بدهد و يا مطلبى را كه براى كسى نگفته بگويد، گفته ام و نظاير اينها (والله العالم).

س- آيا دروغ گفتن از روى ناچارى اشكال دارد يا خير؟

ج- موارد ناچارى فرق مى كند؛ در بعضى از آنها دروغ جايز است؛ مثلا اگر دروغ نگويد براى او خطر جانى داشته باشد؛ ولى ناچارى هاى معمول در بين مردم كه نوعاً ناچارى حساب نمى شود، مجوّز دروغ نيست (والله العالم).

س- آيا درمواقع دفع ضرر جانى يا مالى يا عِرضى از خود يا مؤمنين، يا در موقع جنگ يا در موقع اصلاح بين چند نفر (اصلاح ذات البين)، يا در موقع وعده دادن به همسر براى آرام كردن او، دروغ گفتن جايز است؟ به طور كلّى در چه مواقعى دروغ گفتن جايز مى شود؟

ج- به طور كلّى در مواردى كه دروغ گفتن داراى مصلحت باشد (مصلحت راجح شرعى نه هر چيزى كه گوينده، آن را مصلحت بداند)، حرام نيست؛ بلكه در بعضى موارد مانند: حفظ نفس و عرض، و بلكه اصلاح ذات بين، واجب مى باشد (واللّه العالم).

س- دروغى كه به شوخى گفته شود- به گونه اى كه قراينى مبنى بر وجود قصد شوخى، وجود داشته باشد- جايز است؟

ج- در فرض سؤال، حرمت آن معلوم نيست؛ اگر چه احتياط ترك آن است. در روايات وارد شده كه: مؤمن طعم ايمان را نمى چشد، مگر اين كه دروغ را چه به طور جدّى و چه شوخى ترك كند (واللّه العالم).

س- آيا استماع دروغ جايز است؟

ج- حرمت مجرّد استماع دروغ با عدم ترتّب مفاسد بر آن معلوم نيست (واللّه العالم).

س- در خواندن ادعيّه يا در نماز، عباراتى وجود دارد كه از لحاظ توحيدى معانى والايى دارند؛ مثل: «الهى من لي غيرك» يا «إياك نعبد و إياك نستعين». چه كنيم كه دروغ نگفته باشيم؟

ص: 274

ج- اگر به حسب اعتقاد، معانى و مضامين آنها را صحيح بداند- گرچه عملًا خلاف آن كند- دروغ محسوب نيست (واللّه العالم).

س- داستان هايى كه ساخته مى شود طبعاً دروغى هستند و واقعيّت ندارند؛ امّا براى آموزش مثبت به مخاطبين ساخته و گفته مى شود. از لحاظ شريعت مقدّس، اينگونه داستان ها چه حكمى دارد؟

ج- قصهّ هايى كه ناقل مى داند دروغ است، نبايد به صورت اخبار از واقع نقل كند (واللّه العالم).

س- «توريّه» چيست؟

ج- مراد از «توريه» آن است كه ظاهر كلام خلاف آن چيزى باشد كه قايل اراده كرده است (واللّه العالم).

س- آيا «توريّه» مطلقاً جايز است يا فقط «توريّه» اى كه مانع مفسده اى شود جايز است؟

ج- «توريّه» در صورت عدم استلزام مفسده، اشكال ندارد (واللّه العالم).

س- «توريّه» بدون مفسده و بدون مصلحت چه حكمى دارد؟

ج- جايز است (واللّه العالم».

س- كسى كه راز دوستش را به ديگران بگويد، آيا مرتكب گناه شده يا خير؟

ج- بلى؛ كشف اسرار ديگران معصيّت است (واللّه العالم).

س- آيا اينكه راز پدر و مادر و ديگران را- در صورتى كه آنها ندانند- براى دوستان مطمئن فاش سازد، يا براى راهنمايى و يا براى اينكه ناراحتى اش را به ديگران بگويد آن راز را آشكار سازد، اشكال دارد يا خير؟

ج- بلى؛ اشكال دارد (واللّه العالم).

ص: 275

س- اگر كسى به خود انسان يا به پدر و مادر و خانواده او، يا به اساتيد او، يا به علماى دين و روحانيّون فحش و ناسزا بگويد، يا اين كه آنها را كتك بزند، آيا انسان اجازه دارد كه او را كتك بزند يا نه؟ وظيفه انسان در اين گونه موارد چيست؟

ج- نسبت به فحش و ناسزا مى تواند به حاكم شرع رجوع نمايد تا در صورت اثبات عند الحاكم، طبق ضوابط شرعى، حاكم او را مورد تعزير يا حدّ شرعى قرار دهد.

نسبت به كتك نيز رفع امر به حاكم شرعى نمايد تا حاكم طبق ضوابط در صورت اثبات، او را محكوم به تعزير يا قصاص يا ديه نمايد. ولى اگر دفاع از كسى كه در مقام اذيّت و كتك زدن به شخص برآمده متوقّف بر كتك زدن به او باشد، به مقدار رفع شرّ او جايز است (واللّه العالم).

س- بعضى ها براى اين كه لطيفه اى را تعريف كنند يا كسى را بخندانند، مثلًا مى گويند: «يك روز يك ترك ...». آيا به كار بردن كلمه «يك ترك»، اشكال شرعى دارد يا نه؟

ج- اگر توهين شمرده شود، جايز نيست (واللّه العالم).

س- آيا «كبر» از «كباير» است؟ به طور كلّى «كبر» به چه معناست؟ آيا گناهى قلبى است، يا تا موقعى كه ظهور پيدا نكرده گناه نمى باشد؟

ج- «كبر» تا به وسيله اعمال، ظهور پيدا نكرده، حرمت شرعى ندارد؛ امّا از روايات و مجموعه دستورات اسلامى استفاده مى شود كه اين صفت از اوصاف مهلكه است و بايد آن را زايل كرد (واللّه العالم).

س- «ريا» چيست؟

ج- «ريا» اين است كه عمل عبادى را براى ارائه به مردم انجام دهد، نه براى خدا؛ و مبطل عمل است. شخصى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد و محرّك او براى عبادت اطاعت خداوند است، ريا- كه در حقيقت ضايع كردن عمل است- نمى كند (والله العالم).

قطع رحم

س- آيا قطع رحم از گناهان كبيره است؟

ج- بلى، از گناهان كبيره است (واللّه العالم).

ص: 276

س- «رَحِم» به چه كسانى گفته مى شود؟

ج- «رحم» كسانى هستند كه از راه نسب با انسان قرابت دارند؛ مثل پدر، اولاد، برادر، عمو، دايى و غيرهم (واللّه العالم).

س- آيا مى شود با قطع رحم مقابله به مثل كرد؟ آيا قطع از رحمى كه كافر حربى يا ذمّى يا فاسق يا تارك الصّلاة باشد جايز است؟

ج- مقابله به مثل، جايز نيست. صله با رَحِمى كه كافر حربى يا ذمّى يا تارك الصّلاة يا فاسق باشد، در صورتى كه ارشاد و امر به معروف و نهى از منكر باشد مطلوب است و اگر مرتدع نشود بايد ترك معاشرت كرد (واللّه العالم).

س- صله واجب با چه عملى محقّق مى شود؟ آيا حدود آن به وسيله فقه تعيين مى شود، يا عرف تعيين مى كند؟ آيا خويشاوندان همسر براى همسر ديگر، رحم است؟

ج- حدّ معيّنى ندارد و موارد مختلف است؛ صله گاهى با بذل مال است؛ گاهى با ملاقات، و گاهى حتّى با سلام. خويشاوندان همسر، رَحِم نيستند (والله العالم).

س- گروهى از افراد- به ويژه خانمها- به يك سرى مسايل خرافى اعتقاد دارند؛ مثلا عنوان مى كنند كه: «فلانى را چشم و نظر كرده اند.»، «چشم فلان شخص، شور است.»، «دست او سنگين است.» و يا برخى معتقدند كه مثلا: چنين پرنده اى، بدبختى مى آورد.

آيا مى توان به چنين مواردى اعتقاد داشت؟

ج- اين كه چشم در هر مورد و در هر شرايط و نسبت به هركس اثر داشته باشد معلوم نيست. اجمالا گاهى ممكن است اثر سوئى در بعضى موارد داشته باشد كه آن هم به صورتى كه در اذهان است و هر ضرر و حادثه اى را- كه حتّى علل عادى آن معلوم است- به چشم نسبت مى دهند، صحيح نيست.

بيش از دعا و صدقه براى دفع آن و دفع خطرات ديگر نبايد به آن اعتنا كرد. مخصوصاً نسبت دادن يك گرفتارى و حادثه به چشم زدن شخص معيّن، حرام است.

عقيده به اين كه پرنده خاصّى موجب بدبختى مى شود خرافى است.

وظيفه يك مسلمان اين است كه كارهايش را با روش معقول و منطقى انجام دهد و كسى را به اين گمان ها متّهم نكند و طبق دستور قرآن مجيد و احاديث شريفه براى دفع

بلا دعا كند و صدقه بدهد و با عزم محكم وظايف خود را انجام دهد:

«ادفعوا البلاء بالصدقّة والدّعاء».(1)

ص: 277


1- 294. ( 1)- وسائل: 9/ 380 ادفعوا البلاء بالدعاء ..

فصل دوازدهم: توبه

اشاره

ص: 278

ص: 279

توبه

س- آيا در نزد خداى بزرگ گناهى هست كه نابخشودنى باشد؟

ج- به طور كلّى تمام گناهان، اگر به طور شايسته تدارك و جبران شود مورد آمرزش و عفو است. شرك به خدا- خواه عقيدتى باشد و خواه عملى- ابتدا با تصحيح عقيده و در اعتقاد به توحيد، و سپس با ترك عمل شرك آميز، و توبه كردن جبران مى شود.

ظلم به مردم و حقّ الناس نيز با اداى حقّ ذى حق، و توبه محو مى گردد. و اگر شخص، قادر به اداى حق نباشد، ممكن است توبه و طلب مغفرت براى صاحب حقّ، موجب جبران حقّ او در آخرت گردد و گناهى كه فقط به نافرمانى شخصى ارتباط داشته باشد، اگر عملى است كه قضا و جبران داشته باشد (مثل: تَرك نماز) با توبه و قضا جبران مى گردد؛ و اگر صرف معصيّت و مخالفت است، مثل بسيارى از گناهان كوچك و بزرگ، با توبه نصوح و جدّى تدارك مى شود و خلاصه راه باز است. فقط گاه ممكن است طبع بعضى گناهان يا اصرار در بعضى معاصى اين اثر وضعى را داشته باشد كه صاحب آن موفّق به توبه و حصول حال ندامت و پشيمانى نگردد؛ چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد: (ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوأى أن كذّبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن .(1)

نكته ديگر كه در اينجا قابل ذكر مى باشد اين است كه به گفته قرآن كريم و روايات شريفه، اگر كسى مشرك و با فساد عقيده بميرد، گناه او آمرزيده نخواهد شد؛ ولى در مورد گناهان ديگر اگر انسان حتّى بدون توبه بميرد ممكن است مورد عفو و آمرزش قرار بگيرد، چنانكه در مورد اهل ولايت اميرالمؤمنين عليه السّلام- است، آيه (إن الله لايغفر أن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن

ص: 280


1- 295. ( 1)- روم/ 10 ..

يشاء)(1)، و رواياتى كه ظلم در آنها برسه قسم تقسيم شده:

«الظلم ثلاثة و ظلم يغفره الله»

الحديث 297] به همين معانى دلالت دارد كه براى بيان تفصيل بيشتر، فعلًا مجال نيست.

س- آثار گناهان كبيره (از قبيل: زنا، شرب خمر، غيبت، غصب و ...) كه انسان از روى جهل و غفلت مرتكب شده است، پس از بر طرف شدن غفلت چگونه مرتفع مى گردد؟

ج- نسبت به غصب علاوه بر اداى مال غصبى به صاحب آن و اداى اجرة المثل زمان غصب بعد از اداى حقّ الناس، استغفار و توبه جدّى نمايد، انشاءالله خداوند مى آمرزد.

نسبت به شرب خمر هم استغفار و توبه جدّى نمايد، انشاءالله خداوند مى آمرزد. و در صورت جهل به موضوع، گناه شمرده نمى شود.

نسبت به غيبت با امكان حليّت طلبيدن از شخصى كه از او غيبت كرده، از او حلّيّت بطلبد واگر ممكن نيست و سبب دشمنى و فتنه مى شود به همان استغفار اكتفا كند.

س- توبه و اعمالى كه بيمار، پس از مطّلع شدن از مسأله انجام مى دهد چه حكمى دارد؟

ج- بر حسب آيه (وليست التّوبة للذين يعملون السّيآت ثمّ إذا حضر أحدهم الموت (2)، از كسانى كه با بى توجّهى و بى اعتنايى به اوامر و نواهى، زندگى خود را در معصيّت و ظلم و گناه صرف كرده اند وقت معاينه مرگ، توبه نيست و مثل توبه فرعون در حال غرق شدن مى باشد. امّا ظاهراً اشخاص مبتلا به امراض مهلك كه احتمال شفا و بهبودى نسبى مى دهند و حال آنها حال احتضار و مرگ نيست، مى توانند توبه نمايند؛ يعنى واجب است توبه نمايند و اميدوار به رحمت و مغفرت خدا باشند. اين اشخاص مصداق اين آيه از قرآن نيستند.

هر هنگام ممكن است مسأله استغفار و استرحام از خدا، مفيد واقع شود و شخص استغفار كننده مورد مغفرت و رحمت بى انتهاى الهى قرار گيرد. بنابراين بايد اين اشخاص هم با استغفار و تدارك مافات به وسيله اعمال خير ممكن و وصيّت به امور خير، اميدوار و دل آرام باشند و به خدا حسن ظن داشته باشند؛ چنانكه روايات، مفصّلًا اين معانى را بيان نموده اند.

ص: 281


1- 296. ( 1)- نساء/ 48.
2- 298. ( 3)- نساء: 18 ..

س- اگر كسى نسبت به والدين خود بدى كرده باشد و آنها فوت كرده اند، چگونه مى شود جبران كرد؟

ج- فعلًا مى تواند با قرائت قرآن و دادن خيرات و احسان نسبت به آنها، موجبات خشنودى آنها را فراهم سازد و از خداوند متعال براى آنها و خودش طلب مغفرت نمايد.

ص: 282

فصل سيزدهم: نصايح

اشاره

ص: 283

ص: 284

نصايح

لزوم تزكيّه نفس

س- با توجّه به اين كه خداوند در سوره «شمس» براى تزكيّه نفس، يازده بار سوگند ياد كرده است، عدّه اى تزكيّه و تهذيب نفس را واجب مى دانند؛ آيا صحيح است؟

ج- تزكيّه و تصفيّه نفس، واجب است و بر حسب آيه كريمه (قد أفلح من زكاها)(1) هر كس تزكيّه نفس كند رستگار مى باشد.

مسأله پاكسازى و تهذيب اخلاق و تصفيه و تحليه و صفاى روح و جلاى قلب در برنامه هاى عبادى و اخلاقى و اعتقادى اسلام منظور شده است و همه در صفاى باطن و بردن زنگار از قلب و تهذيب نفس و تنوير ضمير مؤثّرند.

بخشى از تعاليم عاليه اسلام تزكيه و تصفيه، و بخشى هم تكميل و تحليه است؛ و بلكه بيشتريا همه تعاليم دين مبين، متضمّن هر دو فايده تزكيه و تحليه مى باشد.

توبه، استغفار، تقوا و اجتناب از محرّمات، اهتمام در حلّيّت غذا، پوشاك، مسكن، كسب و شغل و عبادات و رياضات شرعيّه از جمله: نماز، دعا، ذكر خدا، روزه، حج، اداى زكات، و ساير حقوق شرعيّه، مانند: احسان به والدين، احترام به معلّم، صله رحم، كظم غيظ، ياد موت، زيارت مشاهد و قبور، اعتبار از حوادث روزگار و مجالست با نيكان و علما، و بيشتر هدايت ها و ارشادات دينى كه يا به عنوان واجب يا مستحبّ يا حرام يا مكروه عنوان شده است، همه اسباب صفاى باطن و كمال نفس و تزكيّه و تحليّه، و نيز همگى سير و سلوك است.

مخصوصاً اعتقادات صحيح معرفة الله، معرفت انبيا، معرفت ائمّه و ساير معارفى كه بر اساس توحيد و ايمان به عالم غيب و جزا و پاداش و معاد استوار است، در خودسازى انسان نقش اساسى و بنيادى دارد.

ص: 285


1- 299. ( 1)- شمس/ 9 ..

هنگامى كه انجام وظايف و تكاليف و عبادات و ترك گناه ادامه يافت، روشنى باطن بيشتر و بيشتر مى شود و در اين راه، سفر انسان الى الله و به سوى خدا شتاب مى گيرد تا سراسر قلب روشن و منوّر گردد. بر عكس، ارتكاب محرّمات و گناهان و ترك عمل به هدايتهاى دينى، قلب را تاريك و سياه، روح را آلوده و تباه، و شخص را از خداوند دور مى سازد.

بنابراين، كلّ دين، سلوك و سير الى الله، تهذيب، تصفيه، تحليه و تكميل است. اين سير و سلوك عمل است كه به مصداق آيه شريفه (من عمل صالحاً من ذكر أو انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبّة و لنجزينّهم أجرهم بأحسن ما كانوا يعملون (1) موجب حيات طيّبه مى گردد و با عمل و التزام و ايمان و تعهّد و خلوص نيّت، و خلاصه دو بال علم و عمل، انسان به اين مقامات نايل مى شود و در مشاهد عاليّه حضور مى يابد.

پير و مرشد و قطب و تلقين ذكر از اين و آن غير از قرآن و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام- نمى خواهد. نبايد به اسم سير و سلوك برخى افراد دين را به شريعت و طريقت تجزيه نموده و گروه بندى كنند و حتّى علما را به اين عناوين تقسيم بندى كرده و برنامه هايى را كه اصالت اسلامى ندارد عنوان نمايند.

سير و سلوك و راه رسيدن به صفاى باطن، استفاده از كتاب هايى مثل «مصباح المتهجد» شيخ طوسى، و انجام فرايض و نوافل و امر به معروف و نهى از منكر، و سعى در اعلاى كلمه اسلام و عزّت مسلمين و قضاى حوايج مؤمنين، و انتظار واقعى فرج ظهور حضرت مهدى- ارواح العالمين له الفداء- است.

خداوند متعال، همگان را به دين خودش در راه راست- كه همان اسلام است- هدايت فرمايد.

س- آيا اين گفته صحيح است كه: اگر كسى مى خواهد به كمالات معنوى برسد بايد ادعيّه و اذكار را مانند دارو بداند و آن را زير نظر طبيب روحانى و مجتهد مصرف كند، زيرا ادعيّه ما داراى مراتب روحى است؟

ج- در اين جهت همين مقدار كه ادعيّه و اذكار را از كتاب هاى معتبر مثل كتاب هاى علّامه مجلسى و كتاب «مصباح» شيخ طوسى ومفاتيح الجنان بخواند كافى است و زيرنظر شخص خاص و اجازه لازم نيست؛ بلكه بعضى برنامه هايى كه صوفيّه و بعضى ديگر مطرح كرده و مى كنند به اين عناوين كه بايد با اجازه باشد، بى اصل و برخى صورتهاى آن بدعت و حرام است.

غرض اين است كه برنامه هاى دعا و عبادت و همه وظايف از شرع و از حضرات معصومين عليهم السّلام- رسيده باشد و شخص از اختراعات اشخاص تقليد ننمايد.

ص: 286


1- 300. ( 1)- نحل/ 97 ..

سفارشات و دستورات اخلاقى

س- با عرض عالى ترين تحيّت و سلام؛ خاطر شريف بر اين مهم اشراف دارد كه بنى آدم در مسير عبوديّت به مقتضاى مايه هاى فطرى خلقت به مسايل ماوراى اين عالم مادّه كشش دارد و تعلّقات نفسانى را مانع، و شيطنت هاى ابليس مآبانه را دافع هر گونه حال و هواى ملكوتى مى بيند؛ از اين رو ناگزير به تزكيّه و تهذيب علاقمند شده، همان گونه كه حكم شرعى وظيفه شخصى را از مرجعى فقيه مى جويد در اين جا نيز به دستور العمل سالكانه كه به افراط و تفريط توأم نباشد محتاج است. به گونه اى كه از آثار بزرگان سلف- قدس الله ارواحهم- استفاده مى شود كه بزرگان تشيّع جهت ارادتمندان خويش، هم مفتى شريعت بوده اند و هم حكيم الهى. ولى بدبختانه نمى دانيم چه عواملى موجب گرديد كه در زمينه سلوك و تزكيّه نفس و تهذيب معتقدين به نيابت نوّاب عامه حضرت حجّة بن الحسن- روحى فداه- در ايّام غيبت به حضور غير آن ذوات مقدّسه كشانيده شدند و مبتلا به تفكّرات و رياضات مرتاضانه غيرشرعى گرديدند. و به اوراد واذكارى كه بعضاً مأثوره نيست و با تحريف در عدد و وقت و مهم ترين بدعت تلقين ذكر توأم مى باشد، مشغول شدند يا مشغولشان كردند.

غرض از تصديع اوقات شريف حضرتعالى اين است كه جهت مبتلا نشدن به سنّتها و آداب صوفيّه- كه بلاى خانمان سوز است- دستورالعملى سالكانه را جهت سلوك الى الله مرحمت فرماييد تا همانگونه كه با اطمينان كامل در زمان غيبت، حكم حضرتعالى را حكم امام زمان- روحى فداه- مى دانيم در به كار گرفتن روش سلوكى به چنين نعمتى بدون ابتلاء به صوفيّه طىّ طريق نموده از نعمت غايت آمال عارفين نيز مستفيض شويم.

ج- با عرض سلام و تحيّت، نامه شريف شما كه متضمّن توجّه به نكات بسيار عالى و نقطه نظرهاى آگاهانه بود زيارت شد. بسيار موجب اميدوارى و مسرّت گرديد كه در ميان انبوه نامه هاى وارده چنين نامه اى موجب انبساط خاطر و بلكه تسكين بعضى نگرانيها مى گردد. خداوند امثال جناب عالى را در بين مؤمنين زياد فرمايد.

ص: 287

بلى، از كمبودهاى مهمّى كه در جامعه كنونى ما هست عدم توجّه به همين نقاط ضعف و غفلت از وقوع افراد در اينگونه مهالك و مساقط است. همانگونه كه اشاره كرده ايد احساس نياز به تهذيب نفس و تخلّق به اخلاق حميده و نجات از پيروى هواى نفس و اخلاق زشت و كبر و آز و حسد و غرور و حبّ جاه و رياست و دنيا و ترفع و برترى جويى و شهوات گوناگون و بالاخره افراط و تفريط در اعمال غرايز و مشتهيات فطرى بشر است. چنانكه حُبّ و علاقه به كرائم اخلاق در معانى و سيعه آن نيز فطرى وجبلى است. از اين رو همگان خوبان را دوست مى دارند و آنها را مى ستايند و افراد بد و انسانهاى جانى را دشمن مى دارند. اين فطرت تا آنجا قوى و نيرومند است كه مردم ناپاك مى خواهند در رديف پاكان معرّفى شوند و اگر كسى آنها را به همان صفات زشتى كه دارند و خود را به آن صفات آلوده ساخته و گرفتار كرده اند خطاب كند، برآشفته و ناراحت مى شوند.

همانگونه كه متذكّر شده ايد اين گرايش باطنى، انسان را خواستار دستور العمل و برنامه تهذيب نفس، تسلّط بر قوا و كنترل غرايز مى نمايد تا از حضيض حظوظ حيوانيّت به اوج عالم انسانيّت و ملكوتيّت نايل شود؛ همان امرى كه در هدف بعثت انبيا منظور است.

همين نكته اى كه متذكّر شده ايد كه اگر انسان كمالجو و فضيلت خواه، به راه مستقيم كمال و فضايل و اخلاق راهنمايى نشود، شياطين جنّى و انسى او را در بيراهه ها انداخته و در مسير عكس خواسته فطرى او مى برند، بعثت انبيا و رسل را لازم مى سازد: (لئلا يكون للناس على الله حجة)(1)

بايد اين نياز فطرى بشر به نحو صحيح از سوى خالق او- كه از خصايص و غرايز و نيازها و نقاط ضعف و قوّت، و ظاهر و باطن و جسم و روح او آگاه است- بر آورده شود؛ و خداوند منعم هادى و عالم و رحيم و رحمان و محسن و رؤوف و ربّ و ارحم الرّاحمين او را به خود واگذار و سرگردان و متحيّر رها نكرده و البتّه او را هدايت مى فرمايد و برنامه سير و سلوك را چنانكه تاكنون عطا فرموده است. از اين پس نيز به او عطا مى نمايد.

نمونه اكمل و اتمّ اين هدايتهاى وحيانى و آسمانى و الهى دين اسلام، هدايتهايى است كه روح و جسم، دين و دنيا، ظاهر و باطن، فرد و اجتماع و همه را فرا گرفته است.

دين به اين معناى عام همه اش سير و سلوك و دستور و روش رفتار نيكو و برنامه طىّ طريق سعادت و رستگارى است.

ص: 288


1- 301. ( 1)- نساء/ 165 ..

تجارت انسان متشرّع، طبابت متشرّع، فلاحت و كشاورزى متشرّع، سياست انسان متديّن و قضاوت و جنگ و صلح متشرّع، كار و عمل مؤمن، سلوك اجتماعى متديّن، همسردارى و تعليم و تربيت متشرّع و ... همه سير و سلوك و مظاهر ايمان است.

وقتى در كارها انگيزه انسان قرب الهى و كسب كمالات معنوى و ملكوتى باشد و اعمالش به نظم الهى منظّم باشد، آن كار- اگر چه عبادت و دعا نباشد و كار ساده و زحمتكشى و رنج برى باشد- سير و سلوك الى الله مى شود. روح دين و ايمان او در هر كارى كه تجلّى مى يابد و آن كار (البتّه به شرط اين كه معصيّت و گناه نباشد)، سبب نورانيّت قلب و صفاى باطن و رشد قواى عقلى او مى گردد.

صحيح است كه در فقه اصطلاحى و فنّى بيشتر به بايدها و نبايدهاى عملى و فعلى توجّه گرديده؛ ولى بايد هاى اخلاقى نيز فراموش نشده است و در اين بخش سير و سلوك نيز اگر ما به همان نسخه اصلى اخلاق بشرى، يعنى قرآن مجيد رجوع كنيم، در كمال سهولت و آسانى راهنمايى مى شويم.

آياتى مثل آيات سوره اسرا (از آيه 22 تا 29) و مثل آياتى از سوره فرقان (آيه 63 تا آيه 77) و صدها ديگر كه همه به صلاح و سلامت قلب و تهذيب نفس نظر دارند همه نسخه است.

هزاران حديث مرويه از حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام-، همه نسخه هاى صيانت نفس از اخلاق ذميمه و علاج و درمان بيمارى هاى قلبى است. مثلا در نكوهش حسد چه كلامى بليغتر از اين كلام است: «الحسد يأكل الايمان كما يأكل النّار الحطب»(1)؛ يا در مورد مدح صبر چه سخنى از اين سخن شيواتر و رساتر است: «الصّبر من الايمان بمنزلة الراس من الجسد»(2)).

كلمات قصارى كه در هر يك از اخلاق پسنديده يا نكوهيده وارد شده، بسيار و بيشمار است. كتب بزرگ ادعيه و هر كدام از دعاهاى كوتاه و طولانى، همه دستور سير وسلوكند. همين دعاى «مكارم الاخلاق» كه در «صحفيه سجّاديّه» است متضمّن بهترين راهنماييهاى تهذيب و تكميل نفس است. شرح هايى كه بر اين ادعيّه به زبان فارسى و عربى نوشته اند، همه قابل استفاده بوده و براى ما چراغ راه و بصيرت بخش و بينش افزاست. كتب ادعيه و اذكار و ثواب آنها و نيز كتب اخلاق- كوچك و بزرگ- كه همه بر گرفته از قرآن كريم و احاديث بسيار است، اعمال يوم و ليله و هفته و ماه مبارك رمضان و ايّام معدودات و معلومات، همه فرصتهاى سلوك و سير آگاهانه و عارفانه است.

ص: 289


1- 302. ( 1)- بحار الانوار: 73/ 237.
2- 303. ( 2)- بحار الانوار: 2/ 114 ..

اجراى اين برنامه و ارتباط با خدا و تهذيب نفس و مراتب مجاهده با نفس از محاسبه و معاتبه براى همه به طور مستقيم و بدون رجوع به پير و مرشد و اذن و اجازه اين و آن ميسّر است و نسخه دادن و تلقين ذكر لازم ندارد. تعيين عدد و وقت و زمان و هر شرايطى كه در احاديث ذكر نشده، باطل، و تعبّد به آن بدعت است.

اين برنامه هاى صوفيانه و طريقت و شريعت را از هم جدا كردن بى اساس مى باشد و سلسله هايى كه اينها معرّفى مى كنند، مشتمل بر افراد منحرف و متّهم به فساد عقيده و افراد مجهول است.

نمازى كه ما مى خوانيم سير و سلوك، عبادت و ذكر است. تحميد، تسبيح، تكبير، تهليل و قرائت قرآن، معراج مؤمن است. پيشوايان معصوم ما همه آداب مستحبّه نماز را فرموده اند؛ هر چه آن آداب بيشتر رعايت شود سير و عروج انسان كاملتر مى گردد. نوافل اين نمازها و در مجموع اين پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز، كه با ادعيّه عاليّه المضامين در تعقيبات آنها رسيده و يك فصل برنامه هاى عبادى و سير و سلوك است، محتاج به نسخه و دستور العمل دادن و اذن اين و آن نيست؛ هر كس اهل سيرو سلوك حقيقى باشد از آن استفاده مى كند. ماه مبارك رمضان و دهه اوّل ذى الحجّه و كلّ برنامه حج، همه سير و سلوك و نردبان كمال و ترقّى است.

سيره پيغمبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- همه دستور العمل اخلاق، تواضع، زهد، قناعت، رحم، انصاف، ايثار و وفا، صداقت و امانت و ساير صفات پسنديده است. حفظ زبان و گوش و چشم از گناه و عفّت بطن و فرج، همه دستور سير و سلوك و رياضت است. نگاهداشتن زبان از دروغ و غيبت و گناهان ديگر رياضت است.

كتبى مانند: «عين الحيات» و «حلية المتّقين» علّامه مجلسى و «معراج السّعادة» فاضل نرافى و كتب كوچك و بزرگ ديگر كم نيست. به علاوه در مجالس و منابر هم كم و بيش اين مسايل هميشه مطرح بوده است. و در اين مطالب چون از يقينيّات و مسلّمات شرع است، تقليد لازم نيست تا محتاج باشيم از مجتهد زنده در آن تقليد كنيم.

ابتلا به اضلال صوفيّه و بعضاً مشرك مآبانه اين عرفا و فقراى اسمى و اصطلاحى و اختراعات و مبتدعات آنها هميشه و حتّى و در عصر ائمّه عليهم السّلام- نيز وجود داشته است.

در بسيارى از وظايف شرعيه از جمله تولّى و تبرّى و امر به معروف و نهى از منكر و انكار منكر و ابطال باطل و دفع بدع و اينگونه وظايف مهمّ و حياتى سير و

ص: 290

سلوكهاى به اصطلاح عرفانى وجود ندارد؛ ولى در سير و سلوك اسلامى همه اينها سيرو سلوك است.

سخن در اين رشته بسيار است. اجمالا عرض مى كنم كه با اين برنامه هاى كامل الهى كه به كارگيرى آن برنامه و دستور العملهاى آن در اختيار همگان است نيازى به اينكه حقير و امثال من دستورالعمل سالكانه بنويسيم، نيست.

اين گوى و اين ميدان؛ اين نماز شب و تهجّد؛ اين نوافل نمازهاى يوميّه؛ اين همه تشويق روايات به اذكار و تسبيحات اربعه و مداومت بر آنها و برنامه هاى رياضتى روزه و حجّ؛ اين آداب و دستور العمل خواب و خوراك و پوشاك؛ اين همه احكام واجبات و محرّمات؛ هر كس اهل سيرو سلوك است، بسم الله.

آرى، سالك حقيقى در عين اينكه اين برنامه هاى معنوى و روح افزا و نشاط آور را انجام مى دهد، از برنامه هاى ملاهى و موسيقى سماع و اختلاط زن و مرد و لهو و لعب اجتناب مى كند.

خداوند متعال همه ما را در انجام وظايف شرعى توفيق عطا فرمايد وهمه را از سيرو سلوكهاى اختراعى و شرك آميز و افتادن در دامها و شبكه هاى شيطانى صوفيّه و افرادى كه دين را به شريعت و طريقت تقسيم مى نمايند، نجات بخشد.

(وان هذا صراطى مستقيماً فاتّبعوه ولاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصيكم به لعلّكم تتّقون (1)

در خاتمه، از جنابعالى التماس دعا دارم. انشاء الله تعالى موفّق و مؤيّد باشيد. والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

ص: 291


1- 304. ( 1)- انعام/ 153 ..

س- اين جانب دخترى 23 ساله هستم و ديپلم ادبيّات مى باشم كه سؤالات بيشمارى در مورد خدا و اسلام و اين كه يك جوان بايد چگونه عمل نمايد تا خدا از او راضى باشد در ذهن خويش دارم، و دوست دارم كه با راهنمايى هاى يك فرد كامل، كاملا هدايت شوم و تا آخر عمر در خدمت اسلام باشم. تاكنون سؤالاتم را با افرادى كه از دين اطّلاع دارند مطرح كرده ام؛ ولى متأسّفانه هيچ كدام پاسخ قاطع و راضى كننده اى نداده اند و به جوابى نرسيدم، تا اين كه به فكر افتادم سؤالاتم را با شما كه مرجع تقليدم هستيد در ميان بگذارم. اميدم فقط به شماست و در خانه شما آخرين درى است كه مى كوبم و اگر هدايت نشوم نمى دانم در اين ظلمات دنيا چه بر سرم خواهد آمد.

از جمله سؤالاتم اين است كه مگر نه اينكه آقا امام زمان- عجّل الله تعالى فرجه الشّريف- رؤوف و ميهمان نواز هستند و اگر كسى به خانه ايشان برود جوابش را مى دهند، پس چرا پس از يك اربعين، پاسخ مرا ندادند و مرا راهنمايى نكردند؟

مگر نه اين است كه خدا جوانى كه به سوى او برود را دوست دارد؛ پس چرا هر چه از خدا خواستم آن طور كه من لياقتش را دارم هدايت شوم، هدايت نشدم؟ يا چرا با اين كه از او خواستم تا كسى را سر راهم قرار دهد تا در اين ظلمات نادانى ام دستم را بگيرد و مرا به مقصد برساند، جوابى نشنيدم؟ اين كه خواسته بد و زيانبارى نيست كه خدا صلاح نداند.

ج- خانم محترمه مؤمنه، سلام عليك. نامه شما كه حكايت از شور و شوق درونى شما به طىّ طريق كمال و نيل به درجات بلند معنوى و قرب به درگاه ربوبى- عزّ اسمه- داشت موجب ابتهاج و انبساط گرديد. حقير اين حال عزيز خدا خواهى و اين روحيّه ايمانى و بيدارى ضمير و روشنى قلب و رشد دينى و بصيرت و بينش اسلامى را به شما تبريك مى گويم و به شما بشارت مى دهم كه خود اين حال كه انسان طالب رضاى خداوند متعال باشد بسيار مغتنم است و مرحله اى از رسيدن به مقصود وحصول مطلوب است.

ص: 292

غرض از بعثت انبيا و تربيتهاى دينى همين است كه مطلب و مقصد بشر رضاى خدا باشد، اين حال حيات قلب و شعور حقيقى است.

قرآن كريم و هدايتهاى رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و مواعظ و نصايح، در صاحبان قلوب زنده كه به سوى خدا روى كرده اند، اثر مى كند. بديهى است اين روحيه طلب رضا و قرب به حق تعالى در حدّى واقف نمى شود و صاحب آن همواره خود را چنان مى بيند كه شاهد مقصود را در آغوش نكشيده و رضاى خدا را تحصيل ننموده است. بنابراين با اين كه بسا به درجاتى رسيده، خود را موفّق نمى بيند و از اين رو همواره در تلاش و جهاد است.

غرض اينكه: حالى كه داريد، حال هدايت و رشد و مقدّمه كسب رضاى الهى و سرآغاز آن است. اين حال و روحيّه را بايد با فكر و عمل، ترقّى داد.

تفكّر در آيات الهى و عظمت عالم آفرينش- از زمين و آسمان، منظومه ها و كهكشانها، جانداران و انسان، ذرّه و اتم، كوچك و بزرگ و قوا و عجايب و اسرار و نظامات محيّر العقول- از علايم عقل و خردمندى است؛ چنانكه قرآن كريم در وصف خردمندان مى فرمايد: (ويتفكّرون في خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا)(1).

عالم به تمام اجزا و اعضايى كه دارد همه موعظه و بيدارى بخش و هشدار دهنده است.

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

اينجا مقام و عالم بيكرانه اى است كه اگر عقول همه بشر را با عمر همه دنيا به يك نفر بدهند، هر چه تفكّر كند و كمّيّت انديشه را هزاران بار بيشتر از برق به حركت در آورد، به هر كجا برسد و هر چه بفهمد، بايد مثل اميرالمؤمنين (عليه السلام)- آن بزرگوارى كه در بلندترين قلّه شامخ معرفت قرار دارد- پيشانى خضوع و اقرار به عظمت خداوند متعال بر زمين گذارد و عرض كند: «سبحانك ما اعظم مانرى من خلقك و ما اصغر كل عظيمة في جنب قدرتك»(2).

البتّه تفكّر درجات و مراتبى دارد كه در بعضى مراتب يك ساعت تفكّر ثواب يك شب عبادت و در بعضى ديگر ثواب يكسال تا هفتاد سال عبادت را دارد.

در مقام عمل، مهمترين و اساسى ترين وسيله رضاى خداوند متعال انجام فرايض و واجبات و ترك معاصى و محرّمات، و بعد از آن انجام مستحبّات و ترك مكروهات است.

ص: 293


1- 305. ( 1)- آل عمران/ 191.
2- 306. ( 2)- نهج البلاغة/ خطبه 109 ..

اگر كسى فرايض و واجبات را به جاى آورد، محرّمات را ترك كند، دروغ نگويد، غيبت نكند، ظلم و ستم نكند، اعضا و جوارح خود را از معصيّت نگاه دارد و بايد اميدوارى كامل به رضاى باريتعالى داشته باشد.

بنابراين، اين گوى و اين ميدان؛ راه تحصيل رضاى خدا باز است. بايد با مخالفت با هواى نفس اين راه را پيمود و همواره از خداوند متعال استعانت نمود و مخصوصاً با دعا ونوافل و تهجّد و قضاى حوايج مؤمنين، خود را بيشتر مسلّح نمود (انّ الله مع الذّين اتقوا والذين هم محسون (1)

درحديث قدسى است:

«ما يتقرب الّي عبدي بشي ء احب إليّ ممّا افترضته عليه وانه ليتقرب اليّ بالنوافل حتّى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و ...»(2)

بنابراين و با توجّه به آنچه بيان شد، شما هدايت يافته ايد و اميد است در اين ظلمات دنيا آنچه براى شما پيش آيد نور و روشنى و هدايت بر هدايت باشد. (بحقّ محمد و آله الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين.)

امّا راجع به گله اى كه با كمال ادب و لطف بيان، از لطف عميم و رأفت و مهر تامّ و تمام آقا حضرت صاحب الزّمان- ارواحنا وارواح العالمين له الفداء- نموده ايد و گمان كرده ايد كه در خانه آن حضرت رفته ايد و عرض مسألت هدايت نموده ايد و آن آقاى مهربان ضعيف نواز، پاسخى به شما مرحمت نفرموده اند؛ اگر چه اين گله بازهم تجديد تقاضا و مسألت و استدعاست و ناز فقير به غنى و عبد به مولى و غلام و مملوك به سيّد و آقا است، امّا از كجا مى گوييد كه مشمول لطف و احسان آقا نشده ايد و از شما ميهمان نوازى نشده است؟ آيا چهل هفته اى را كه ميهمان او شده ايد و خود را به او بسته و ميهمان او شمرده ايد توفيق كمى مى شماريد؟ يا قدر اين سعادت را كه در اين مدّت با ياد او بوده ايد- خداى نخواسته- نمى دانيد؟

بايد هميشه ميهمان آن حجّت يگانه خدا باشيم و در خانه او را رها نكنيم و اگر در آن آستان عرش نشان بار ندهند، به اينكه بارخواه و طالب شرف حضوريم، افتخار كنيم و بگوييم:

اگر چه نيست به وصل تو دسترس ما راهمين كه طالب وصل توايم بس ما را

و حقير در ضمن اشعارى عرض كرده ام:

اگر وصل تو ما را دسترس نيست كه در بحر كرامت خار و خس نيست

ميندازم ز چشم لطف و احسان عطايم را فزون ساز و فراوان

به من بين كز فراقت دل دونيمم سزاى رحمت و لطف عميمم

ص: 294


1- 307. ( 1)- نحل/ 128.
2- 308. ( 2)- بحار الانور: 61/ 148 ..

باز هم در خانه آقا برويد و اين در خانه را تا زنده ايد رها نكنيد.

امّا راجع به دعا و توجّه به خدا: همانگونه كه نوشته ايد، خدا جوانى را كه به سوى او برود دوست مى دارد و علامت دوستى او همين شدّت علاقه و محبّت شما به هدايت اوست كه اگرچه به راه او هدايت شده ايد و او را كار ساز وقاضى الحاجات و هادى و راهنما مى دانيد و از راهنمايى فطرت و هدايت اسلام بهره مند هستيد، باز هم هدايت مى طلبيد و مى خواهيد كه شما را راهنمايى كند و به مقصد برساند كه در بين راه وامانده يا منحرف نشويد.

خدا را در حدّ خود به اسماء الحسنايش شناخته ايد؛ او را عالم و قادر و حكيم و رحمان و رحيم و مالك حوايج همه حاجت مندان مى دانيد، شما از او بخواهيد و دعا كنيد كه «الدّعاء مخّ العبادة»(1).

بسا مى شود حاجتى را انسان مى خواهد كه بر آوردن آن، مصلحت او نيست؛ و بسا تأخير در اجابت براى اين است كه بنده در دعا و تضرّع و ابتهال، اصرار كند و خدا را بيشتر بخواند تا از فيض حقيقى دعا بيشتر بهره بگيرد.

هر حالى كه براى مؤمن و مؤمنه پيش بيايد، براى او خير است. نبايد از رحمت خدا و لطف خدا نااميد شد؛

اميد است اين بيانات، پاسخى به خواسته هاى قلبى و سؤالات درونى شما باشد. خداوند متعال شما را مقضى المرام فرموده و همه حوايج شرعيّه دنيويّه و اخرويّه شما را برآورده فرمايد.

ص: 295


1- 309. ( 1)- بحار الانوار: 93/ 300 ..

س- با توجّه به اينكه جنابعالى با بزرگان زيادى مأنوس بوده ايد، مستدعى است نصيحتى كه راهگشاى سعادت دارين باشد، مرقوم فرماييد كه «فإن الذكرى تنفع المؤمنين».

ج- عالم و هر چه در آن است و همه حوادثى كه در آن واقع مى شود، گردش سال و گذشت عمر، شب و روز و زمين و آسمان، فقر و توانگرى، تندرستى و بيمارى، جوانى و پيرى، زندگى و مرگ، ذلّت و عزّت و هر چه را مى بينيم و پيدايش هر چيز، و نشو و نماى آن و تغييراتى كه در آن پيدا مى شود تا مرگ و فناى آن، همه پند و نصيحت است.

اگر نظر انسان نظر عبرت باشد و از ظاهر دنيا، باطن آن را بشناسد، نگاه او به هر چيزى و هر پديده اى وى را از جهات متعدّد هشيار و بيدار مى سازد و در هر ذرّه اى از ذرّات عالم امكان، و هر برگى از برگهاى درختان، ابوابى از معرفت و راههايى براى نيل به سعادت مى يابد، به شرط اينكه از آنان باشد كه (ويتفكّرون في خلق السّماوات والأرض ربّنا ماخلقت هذا باطلًا)(1) در شأن آنها است؛ و از مردمانى كه وصف آنها (لهم قلوب لايفقهون بها ولهم أعين لايبصرون بها ولهم آذان لايسمعون بها)(2) است، نباشد.

بنابراين، كتاب تكوين سراسر و تمام ذرّات و كلمات و آيات و حروفش پر از موعظه و نصيحت است؛ به شرط اين كه شخص، سواد خواندن آن، و عقل فهم معانى آن را داشته باشد.

كتاب بزرگ وحى و تشريع قرآن مجيد نيز مثل همان كتاب تكوين، متضمّن هدايت و نصيحت و ارشاد است. هر چه انسان آن را بيشتر بخواند و در معانى آيات آن بيشتر تأمّل كند، به مواعظ و نصايح بيشتر راهنمايى مى شود.

ص: 296


1- 310. ( 1)- آل عمران/ 191.
2- 311. ( 2)- اعراف/ 179 ..

شما در هر رشته اى نصيحت بخواهيد مى توانيد از اين كتاب اعظم آسمانى دريافت كنيد. اوصاف عبادالرّحمن را در سوره مباركه «فرقان» بخوانيد. تعاليم اخلاقى و اجتماعى را در مثل سوره «إسراء» (آيه 22 تا 39) قرائت كنيد. آيات بشارت و انذار، آن همه نصيحت و هشدار دهنده است. بيان اوصاف مؤمنين و اصحاب ميمنه و اصحاب يمين و اصحاب شمال آموزنده و نصيحت است. قصص قرآن و سرگذشت انبيا و رجال الهى و سوء عاقبت كفّار و ارباب معاصى و فراعنه و جبّاران، پند و اندرز و هدايت به صراط مستقيم است. همه را بخوانيد و پيوسته تكرار كنيد و در مضامين آنها تأمّل نماييد.

در مثل اين آيات كريمه تأمّل كنيد و سعى كنيد به حقيقت مفاد آنها برسيد: (تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علواً في الأرض ولافساداً والعاقبة للمتّقين)(1)، (إنما مثل الحيوة الدنيا كماء أنزلناه من السّماء فاختلط به نبات الأرض فأصبح هشيماً تذروه الرّياح و كان اللّه على كل شى ء مقتدراً)(2)) (فمن يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره)(3))، (و كأيّن من آية في السماوات والأرض يمرّون عليها و هم عنها معرضون)(4))، (كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين)(5))، (أفرأيت ان متّعناهم سنين ثم جاء هم ماكانوا يوعدون ما أغنى عنهم ما كانوا يمتّعون (6).

خلاصه، قرآن نورى است كه اگر از آن روشنى طلب شود، همه تاريكيها را از ميان مى برد. اگر به زبان عربى آشنايى نداريد، تفسير اين آيات را در تفاسير فارسى مثل: «منهج الصادقين» و تفسير «ابوالفتوح رازى» مطالعه نماييد.

همراه با قرآن مواعظ و نصايح رسول خدا- صلّى الله عليه وآله وسلّم- و مواعظ اميرالمؤمنين عليه السّلام- را در نهج البلاغه و كتب ديگر، و نصايح ساير ائمّه معصومين عليهم السّلام- را كه حاملان علوم قرآن و مفسّران حقيقى كتاب خدا مى باشند بخوانيد.

سعى كنيد در حدّى كه مى توانيد حقوق برادران و خواهران ايمانى را رعايت كنيد. براى قضاى حوايج مردم، خصوصاً طبقات ضعيف تلاش كنيد. حضور در جماعات و جلسات دينى و مذهبى را ترك نكنيد. توفيق به نماز شب را بسيار مهم و

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص305

ص: 297


1- 312. ( 1)- قصص/ 83.
2- 313. ( 2)- كهف/ 45.
3- 314. ( 3)- زلزله/ 7 و 8.
4- 315. ( 4)- يوسف/ 105.
5- 316. ( 5)- دخان/ 25.
6- 317. ( 6)- شعراء/ 205 و 206 ..

مغتنم بدانيد و از ياد خدا در هر حال غافل نباشيد. شبهاى جمعه، دعاى كميل و روزهاى آن، دعاى ندبه را بخوانيد.

سخت تر از آنچه شخص، در امور مالى از شريك و طرف معامله خود حساب مى خواهد، خودتان به دقّت به حساب كارهاى خودتان برسيد كه فرمودند:

«ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كلّ يوم مرّة فإن عمل خيراً استزاد منه و إن عمل سيئاً استغفراللّه منه و تاب إليه»(1).

نيّت خود را خالص كنيد و خود را به هيچ كس و هيچ چيز جز خدا و ثواب خدا نفروشيد.

با حضرت بقيةالله قطب عالم امكان- ارواح العالمين له الفداء- ارتباط قلبى را مستمر بداريد. فراموش نكنيد كه رعيّت آن حضرت و در تحت ولايت آن حضرت هستيم. هرچه بتوانيم كارهاى خودمان را به حساب ايشان و خدمت به اهداف و مقاصد بلند ايشان- كه اعلاى كلمه اسلام و عزّت مسلمين است- بگذاريم و همه دوستان و شيعيان و منتظران ظهور آن بزرگوار را صميمانه دوست بداريم.

اميد است سعادتمند باشيد و به مقامات عاليه- كه فقط با پيروى از اهل بيت عليهم السّلام- حاصل مى شود- نايل گرديد. خداوند شما و ما و همه مؤمنين را از گرفتار شدن در دامهاى شياطين انسى و جنّى و اهل بدع حفظ فرمايد. اگر در مظانّ اجابت، دعوات حقير را از دعاى خير مخصوصاً براى سلامتى ايمان و حسن عاقبت و توفيق فراموش ننماييد، بسيار متشكّر خواهم بود. والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته.

ص: 298


1- 318. ( 1)- بحار: 1/ 152 ..

س- مستدعى است اين جانب را در سير و سلوك راهنمايى فرماييد. آيا در اين راه از قطب و مرشد پيروى نمايم؟ چه كتابى را پيشنهاد مى فرماييد؟ ...

ج- مكتوب جناب عالى و اصل و از مضمون آن اطّلاع حاصل شد. چون در مقام تهذيب اخلاق و به گفته خودتان در سير و سلوك راهنمايى، از اين حقير، راهنمايى خواسته ايد، به شما تذكّر مى دهم كه كلّ تعاليم اسلام- از واجبات و محرّمات و مستحبّات و مكروهات- سير و سلوك است. هر مسلمانى سالك الى اللّه است؛ با اين تفاوت كه در اين سلوك، بر حسب قوّت و ضعف اشخاص در تعهّد به انجام واجبات و ترك محرّمات همه در يك درجه و رتبه نيستند. هر چه مواظبت انسان بر اطاعت از خداوند متعال و دستورات شرع بيشتر باشد در اين سير و تحصيل تقرّب به خداوند موفّق تر مى شود.

تعاليم عبادى نماز، حج، روزه، دعا، قرائت قرآن، نماز شب، مواظبت بر خواندن نمازهاى نوافل يوميّه، عبادات شب و روز جمعه، ترك دروغ و غيبت، محاسبه با نفس، قضاى حوايج بندگان خدا، احسان به پدر و مادر، صله رحم، حسن جوار، حفظ امانت، مصاحبت و همنشينى با علما، تجديد توبه و استغفار، مواظبت بر اذكار تهليل و تسبيح و تحميد و تكبير، حسن معاشرت با مردم، امر به معروف و نهى از منكر، و رعايت حقوق برادران دينى تا حدّى كه در روايات «معلى بن خنيس» بيان شده، حفظ اعضا و جوارح از معاصى و حتّى ترك مشتبهات، تفكّر در عالم آفرينش و عظمت ظهور قدرت خدا در خلقت مخلوقات، تفكّر در فناى دنيا و نظر عبرت به كوه و دريا و موجودات كوچك و بزرگ و امور بسيار ديگر- كه در آيات قرآن مجيد بيان شده است و شرح مختصر آن نياز به نوشتن يك كتاب دارد- همه سير و سلوك است. دستور اين سير و سلوك همين كتب دعا و رساله ها و تفاسير قرآن مجيد و كتب حديث فارسى و عربى است و محتاج

ص: 299

به قطب و مرشد نمى باشد و همه اين امور، راه رفتن به سوى خداست؛ و استاد همه قرآن و تعاليم ائمّه عليهم السّلام- و احاديث شريفه است.

خلاصه همه مسلمانها- اعم از زن و مرد- در پنج وقت نماز، سير الى اللّه دارند.

زن در خانه شوهر با خانه دارى و انجام وظايف شرعيّه خود، و مرد در بيرون خانه با كدّ يمين و عرق جبينش مى توانند اين سير را ادامه دهند. فقط بايد دستور (ولاتكن من الغافلين (1) را رعايت كنند و در همه اين اعمال چشم به رضاى خدا و تقرّب به او داشته باشند و خدا را فراموش نكنند.

راه به بركت تعاليم اسلام باز است و بسته نيست و اگر هم بعضى معاصى سدّ راه شده باشد، با توبه باز مى شود.

اشخاص منزوى و گوشه گير و تارك امر به معروف و نهى از منكر، راهنما نيستند. راهنمايان، علما و شاگردان مكتب ائمّه عليهم السّلام- مى باشند. به شما هشدار مى دهم از اين فرقه اى كه به آنها اشاره كرده ايد حتماً بپرهيزيد كه راه ها و روش هاى آنان گاه به كفر و شرك منتهى مى شود. دعواى ارشاد آنها اضلال است. به شما برادرانه نصيحت مى كنم: خودتان با پاى خودتان به مددخواندن نماز در اوّل وقت، حفظ زبان و رعايت برنامه هايى كه به آن اشاره شد به سوى خدا برويد و به او تقرّب جوييد. (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و إنّ اللّه لمع المحسنين (2) حقير هم براى توفيق شما و حفظ ايمان شما از خطر وساوس شياطين جنّ و انس دعا مى كنم، شما هم بنده را فراموش ننماييد. والسّلام عليكم و رحمةالله و بركاته.

ص: 300


1- 319. ( 1)- اعراف/ 205.
2- 320. ( 2)- عنكبوت/ 69 ..

س- ... براى رهايى از اين گرفتارى هاى روحى و سلب توفيقاتى كه قبلًا داشته ام چه بايد كرد؟

ج- نامه شكايت آميز شما از حالات روحى و تأسّف بر سلب بعضى توفيقاتى كه داشته ايد، واصل شد.

اين روحيّه گله از نفس و توجّه به ابتلاى نفس به خسارت ها و زيان هاى معنوى، دليل بيدارى ضمير و حيات قلب و آگاهى و سلامتى روح است و ضدّ حالت غفلت و بى اعتنايى به گناه است و حالت معاتبه نفس مى باشد كه در اصلاح باطن، بسيار مؤثّر است.

در احاديث شريفه است قريب به اين مضمون كه: در امم گذشته شخصى بود كه ساليان دراز عبادت مى كرد. سپس به رسم آن زمانها قربانى كرد و مقبول درگاه الوهيّت- عزّاسمه- نشد. او خود و نفس خود را مخاطب قرار داد و گفت: به من نرسيد آنچه رسيد مگر از تو، و نيست گناه مگر از تو!

خطاب شد كه: اين نكوهش و توبيخ نفس، از آن سالها عبادت بهتر است.

بايد شما با ايمانى كه داريد همين حالت شايسته را داشته باشيد. از فوت ثواب و محروم شدن از كار نيك ناراحت شويد. بنابراين در مقام جبران گذشته برآييد و شكر و سپاس خداى متعال را به جاى آوريد كه اين وجدان روشن را به شما عطا فرموده است. به شكرانه آن، برنامه هايى را كه داشته ايد با شوق و نشاط از سر بگيريد. از خدا توفيق بخواهيد و كمك و يارى طلب كنيد. انشاءاللّه حال شما از گذشته هم بهتر خواهد شد و صفاى باطن و نورانيّت قلب شما بيشتر مى شود.

يك بنده بايد همواره مراقب حالات نفسانى و قلب خود باشد كه در حديث است: دل نيز مانند آهن زنگ مى گيرد و با تلاوت قرآن كريم و ياد مرگ زنگ آن زدوده مى شود.

ص: 301

اگر بتوانيد، نفس خود را جريمه كنيد و او را در راه اطاعت و رياضت، زحمت بيشترى بدهيد. زايد بر برنامه، اگر مى توانيد از مال خود انفاق نماييد يا نماز بيشتر بخوانيد، يا بيشتر قرآن تلاوت كنيد.

چنانكه در احوال يكى از بزرگان گفته شده است كه چون نماز مغرب را مختصرى از اوّل وقت تأخير انداخت، به كفّاره آن و تأديب خود يك بنده آزاد كرد.

اين فقرات دعاى شريف «ابى حمزه ثمالى» را با توجّه بخوانيد و اگر عيبى در كار است آن را اصلاح كنيد: «مالي كلما قلت قدصلحت سريرتي و قرب من مجالس التوابين مجلسي عرضت لى بلية أزالت قدمي و حالت بيني و بين خدمتك. سيدي لعلك عن بابك طردتني و عن خدمتك نحَّيني و اولعلّك رأيتني مستخفّاً بحقّك فاقصيتني أو لعلّك رأيتني معرضاً عنك فَقَلَيْتَني أولعلّك وجدتني في مقام الكاذبين فرفضتني أولعلك رأيتني غير شاكر لنعمائك فحرمتني أولعلّك فقدتني من مجالس العلماء فخذلتني أولعلّك رأيتني في الغافلين فمن رحمتك آيستني أولعلك رأيتني آلف مجالس البطالين فبيني و بينهم خلّيتني» الخ.

اينها اشاره به يك سلسله از عوامل قلّت يا سلب توفيق است كه به هر حال توجّه دهنده و آموزنده و بيدار كننده و عافيت بخش مى باشد.

من اميدوارم كه شما تحت تأثير هيچ يك از عواملى كه در اين دعا ياد شده قرار نگرفته باشيد. به اميد خدا برنامه ها را كما فى السابق اجرا كنيد؛ جلو برويد؛ قدم برداريد كه سعادت هاى بزرگ و درجات عالى و مقامات بلند در انتظار شماست.

به حضرت بقيه اللّه، مولانا المهدى- ارواح العالمين له الفداء- متوسّل باشيد و براى فرج ايشان دعا كنيد. به اين بنده ضعيف سرمايه از دست داده و در بند نفس گرفتار مانده، از راه مرحمت دعا كنيد. ثبتكم اللّه و إيانا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و الآخرة بحقّ محمّد وآله الطّاهرين صلوات اللّه عليهم أجمعين. والسّلام عليكم و رحمة الله.

ص: 302

سفارش و نصيحت مرجع عاليقدر حضرت آيةاللّه العظمى آقاى حاج شيخ لطف اللّه صافى گلپايگانى- مدّظلّه، العالى- در پاسخ به نامه يكى از برادران ايمانى:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمدللّه ربّ العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا ونبيّنا أبي القاسم محمّد و آله الطّاهرين، سيما بقيةاللّه في الأرضين قال اللّه تعالى:

(وأن هذا صراطى مستقيماً فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصّيكم به لعلكم تتقون (1)

نصيحتى كه به شما مى نمايم برگرفته و اقتباس از نصيحت و سفارش مرحوم «علّامه حلّى» به فرزندش «فخرالمحقّقين»- قدس سرّهما- مى باشد. ايشان از بزرگترين علماى اسلام است كه در همه علوم نقلى و عقلى از اساتيد كم نظيرند. آن بزرگوار در خاتمه كتاب ارزنده «قواعد»، به فرزندش- كه او نيز از شخصيّتهاى برجسته علمى و از مفاخر عالم علم و تحقيق و فضيلت است- سفارشاتى فرموده است.

آن فقيه عظيم، فرزند جليل خود را مخاطب قرار داده و بعد از دعاى خير، او را به تقوا و پرهيزكارى- كه سپر نگهدارنده و وسيله پايدار و سودمندى است و انسان را براى قيامت آماده مى نمايد- وصيّت مى فرمايد و به اطاعت اوامر خدا و آنچه موجب رضاى او است و دورى از آنچه خداوند نهى فرموده، دستور مى دهد.

از او مى خواهد كه عمرش را در تحصيل كمالات و كسب فضايل و صعود از پستى، نقصان و نادانى به اوج علم و كمال و مدارج معارف و آداب و مقامات انسانى و اعمال صالحه صرف نموده و اوقات خود را بيهوده تلف نسازد.

از جمله اين وصايا، احسان و مساعدت و كمك به برادران و قضاى حوايج محتاجان و مقابله بدى به نيكى و تشكّر و امتنان از نيكوكاران است.

ص: 303


1- 321. ( 1)- انعام/ 153 ..

وى نيز فرزندش را به ترك صحبت و همنشينى و معاشرت با مردم نادان و فاسدالاخلاق سفارش مى كند. و از طرف ديگر، فرزندش را به ملازمت محضر علما و مجالست فضلا- كه سبب رفع جهل و موجب اخلاق حسنه است- توصيّه مى فرمايد.

به صبر و توكّل و رضا و حسابرسى نفس و استغفار و پرهيز از ظلم، خصوصاً به يتيمان و ضعفا وصيّت مى كند و مى فرمايد: خداوند در كيفر كسى كه شكسته اى را برنجاند و ضعيف و افتاده اى را بيازارد گذشت نمى فرمايد.

وى بعد از آن مى فرمايد: در اداى نماز شب مواظبت داشته باش كه پيامبر عظيم الشأن صلّى الله عليه و آله وسلّم- بر آن ترغيب و تشويق فرموده است. و مى فرمايد:

«من ختم له بقيام الليل ثم مات فله الجنة»(1).

او اضافه مى كند: صله رحم و پيوند با خويشان را كه سبب زيادتى عمر است انجام بده. و در حسن خلق هرچه مى توانى اهتمام كن كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وسلّم- مى فرمايد:

«إنكم لن تسعوا الناس بأموالكم فاسعوهم بأخلاقكم»(2)

در پيوند با ذريّه طيبه سادات كرام (فرزندان معصومين سلام اللّه عليهم أجمعين-) و خدمت و احترام به آنها تلاش داشته باش كه خداوند متعال در سفارش آنها تأكيد فرموده و مودّت و دوستى ايشان را اجر رسالت قرار داده است: (قل لاأسئلكم عليه أجراً إلاالمودة في القربى (3).

حضرت ختمى مرتبت صلّى الله عليه و آله وسلّم- فرمودند: من از چهار صنف روز قيامت شفاعت مى كنم، اگر چه به مقدار گناهان اهل دنيا گناه بياورند: كسى كه ذريّه مرا يارى كرده باشد؛ شخصى كه در تنگدستى، مالش را به فرزندان من بذل كرده باشد؛ و آن كسى كه اولاد مرا به زبان و دل دوست داشته باشد و شخصى كه براى قضاى حوايج ذريّه من- در وقتى كه طرد شده و كنار گذاشته شده باشند- سعى و تلاش نمايد.

همچنين بر تو باد به تعظيم فقها و اكرام علما كه پيامبر عاليقدر اسلام صلّى الله عليه و آله وسلّم- فرمودند:

«من أكرم فقيهاً مسلما لقي الله يوم القيامة وهو عنه راض و من أهان فقيهاً مسلماً لقي الله يوم القيامة و هو عليه غضبان»(4).

نظر به روى عالم عبادت است و نظر به در خانه عالم عبادت است و مجالست و همنشينى با عالم عبادت است.

ص: 304


1- 322. ( 1)- وسائل: 8/ 154.
2- 323. ( 2)- بحار: 71/ 383.
3- 324. ( 3)- شورى/ 23.
4- 325. ( 4)- بحار: 2/ 44 ..

بر تو باد به تحصيل علم و فهم دين. مبادا علمى را كه دارى از آنان كه نياز دارند كتمان كنى و اظهار ننمايى. در قرآن مجيد است: آن كس كه دانش خود را كتمان كند، خدا و همه لعنت كنندگان، او را لعنت مى كنند. خصوصاً اگر بدعتها ظاهر شود بر عالم واجب است كه علم خود را اظهار كند و بدعتها را دفع نمايد و نگذارد كه مردم گمراه شده و در اشتباه بيفتند.

قال رسول اللّه صلّى الله عليه و آله وسلّم-:

«إذا ظهرت البدع في امتي فليظهرالعالم علمه فمن لم يفعل فعليه لعنة اللّه تعالى».(1)

توصيه حقير، اضافه بر آنچه علّامه حلّى رحمةالله عليه فرموده، اين است كه ياد خدا را در هيچ حال فراموش مكن و خدا را چنان عبادت و پرستش كن كه گويى او را مى بينى و اگر تو او را نمى بينى، او تو را مى بيند:

«اعبداللّه كأنك تراه فإن لم تكن تراه فإنه يراك»(2)

). بر ياد او به دل و زبان مستمر و مداوم باش. يقيناً خدا هم تو را ياد مى نمايد: (فاذكروني أذكركم (3)

از شكر نعمتهاى او- اگر چه كسى از حقّ شكر آنها بر نمى آيد- غافل مباش و از كفران نعمت و اينكه با نعمت خدا او را معصيّت كنى بر حذر باش: (ولئن شكرتم لأزيدنكم ولئن كفرتم إن عذابي لشديد)(4)

در معامله با مردم، طريق انصاف را رعايت كن. مبادا حقّى را از كسى- اگر چه كوچك باشد- انكار كنى و تا مى توانى با برادران دينى مواسات داشته باش:

«أشد الاعمال ثلاثة: ذكر اللّه على كل حال و مواساة الأخ و انصافك الناس من نفسك»(5).

حقّ برادران مؤمن و خواهران مؤمنه را رعايت كن. آسانترين آن اين است كه براى آنها دوست بدارى آنچه را براى خودت دوست مى دارى؛ و ناخوش داشته باشى، آنچه را براى خود ناخوش مى دارى!

با آنها كه ازتو مى بُرند، تو پيوند كن و آنها كه به تو ستم مى كنند را عفو كن.

از خودبينى و غرور و تكبّر و نظر حقارت به ديگران پرهيز كن كه: (فإن جهنّم مثوى للمتكبرين (6).

ص: 305


1- 326. ( 1)- بحار: 57/ 234.
2- 327. ( 2)- بحار: 25/ 204.
3- 328. ( 3)- بقره/ 152.
4- 329. ( 4)- ابراهيم/ 7.
5- 330. ( 5)- بحار: 78/ 187.
6- 331. ( 6)- زمر/ 60 ..

به هيچ يك از بندگان خدا و برادران و خواهران ايمانى به نظر كم قدرى نگاه مكن. شايد همان كسى كه تو او را كم گرفته و كم مى بينى از اولياى خدا باشد. مظاهر دنيا و مقامات ظاهرى، معيار و نشان قدر معنوى و حقيقى و شأن اشخاص نيست كه:

«الأكثرون هم الأقلون يوم القيامة»(1).

هر چه خود را در مقايسه با ديگران كمتر بشمارى و تواضع بيشتر داشته باشى، به مقامات و درجات بالاترى نايل مى شوى.

امر به معروف و نهى از منكر و سعى و كوشش در اعلاى كلمه اسلام و تبليغ مكتب اهل بيت عليهم السّلام- را- كه مكتب اصل و اصيل اسلام است- هميشه وجهه همّت خود قرار بده و حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه را در همه احوال و كارها مراعات كن كه:

«أوثق عرى الإيمان الحب في اللّه و البغض في اللّه».

بر راستى و صداقت و درستى و امانت و حفظ عهد و وفاى به عهد- كه از موجبات مهمّ عزّت دنيا و آخرت و اعتلا و اعتبار جامعه است- ملازمت و مداومت داشته باش؛ كه در حديث است به نماز و روزه بسيار شخص نظر نكنيد؛ بلكه به صدق و راستى او در گفتار و اداى امانت او نظر كنيد. و از رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- است كه فرمود امّت من همواره در خير هستند، مادامى كه امانت را غنيمت و صدقه دادن را غرامت و خسارت نبينند:

«لاتزال امتي بخير مالم تر الأمانة مغنماً والصدقة مغرماً»(2).

از دوستى با دشمنان خدا سخت پرهيز كن و در اين سه آيه پيوسته تأمّل كن. قال اللّه تعالى:

(لا تجد قوما يؤمنون باللّه واليوم الآخر يوادون من حاد اللّه و رسوله ولو كانوا آباءهم أو أبناءهم أو إخوانهم أو عشيرتهم أولئك كتب في قلوبهم الإيمان الآية.(3)

و قال اللّه تعالى:

(قل إن كان آبائكم و أبنائكم و إخوانكم و أزواجكم و عشيرتكم و أموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها أحب إليكم من اللّه و رسوله و جهاد في سبيله فتربّصوا حتى يأتي اللّه بأمره واللّه لايهدي القوم الفاسقين (4)

و قال جلّ شأنه:

ص: 306


1- 332. ( 1)- بحار: 3/ 7.
2- 333. ( 2)- بحار: 6/ 315.
3- 334. ( 3)- مجادله/ 22.
4- 335. ( 4)- توبه/ 24 ..

(تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الأرض ولا فساداً والعاقبة للمتقين (1)

تلاوت قرآن را ترك مكن كه بر حسب روايات، قرآن عهد خداست و بايد شخص در اين عهد نظر كند و حدّاقل روزى پنجاه آيه از آن را قرائت نمايد.

از فايده و فضيلت تفكّر در خلق آسمان و زمين و نفس خود و همه آيات الهى كه سبب مزيد معرفت و خداشناسى و بيدارى و آگاهى و ترقّى روح و عقل مى شود، هيچگاه غفلت مكن كه خداوند، خردمندان را در قرآن به اين صفت توصيف و تعريف نموده است. و نيز در قرآن مى فرمايد: (وفي الأرض آيات للموقنين و في أنفسكم (2)

مبادا جزء كسانى باشى كه به خاطر نظر به ظاهر اين عالم، به باطن آن نمى رسند و به همين تماشا و سير ظاهرى جهان اكتفا كرده، مشمول اين آيه شريفه مى شوند:

(وكأين من آية في السماوات والأرض يمرّون عليها وهم عنها معرضون (3)

در حديث است كه حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- به اميرالمؤمنين عليه السّلام- فرمود:

«إذا تقرب الناس إلى خالقهم بأنواع البر تقرب إليه بأنواع العقل»(4)

همان چيزى كه امتياز اصلى و اساسى انسان بر حيوان به آن مى باشد؛ يعنى قوّه عاقله و تفكّر در اسرار عالم و درك حقايق و عواقب امور.

در توسّل به حضرات معصومين عليهم السّلام- و حضور در مجالس ذكر فضايل و مناقب و مصائب ايشان خصوصاً مجالس روضه و تعزيّه حضرت سيّدالشّهداء- عليه أفضل التّحيّة و الثّناء- كوتاهى ننما و اين مجالس را كه متضمّن كمال روح و تهذيب نفس و كسب ثواب و اجر بسيار و ازدياد بصيرت و معرفت است، مغتنم بشمار.

خصوصاً ياد ولى نعمت حقيقى و آن آقايى كه همه نعمت هاى الهى و فيوض ظاهرى و باطنى از بركت وجود مقدّس او به ما مى رسد يعنى حضرت بقيةاللّه مولانا المهدى ارواحنا فداه- را فراموش ننما و تا مى توانى با گفتار و كردار خود خوشنودى و مسرّت خاطر شريف ايشان را فراهم نما و براى تعجيل فرج و ظهور آن حضرت و نزديك شدن روزگار رهايى دعا كن؛ و سعى كن كه از منتظران حقيقى و متعهّد آن حضرت باشى.

بر صلوات بر محمّد و آل محمّد- صلوات الله عليهم اجمعين- مداومت داشته باش.

اين حقير فقير سراپا تقصير را از دعاى خير و طلب مغفرت حياً و ميتاً فراموش ننما. فإن اللّه يحب المحسنين ولاحول قوة إلا باللّه العلي العظيم و آخر دعوانا أن الحمدللّه رب العالمين و صلى اللّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين.

ص: 307


1- 336. ( 1)- قصص/ 83.
2- 337. ( 2)- ذاريات، 51/ 52.
3- 338. ( 3)- يوسف/ 105.
4- 339. ( 4)- مشكاة الانوار/ 251 ..

بسم الله الرحمن الرحيم

نامه جنابعالى متضمّن دو سؤال و درخواست پند و اندرز واصل شد. سؤالات و درخواست كاشف، از حسن نيّت و بصيرت مذهبى و حيات وجدانى است. حقير، اين نورانيّت ضمير و ايمان و اعتقاد را به شما تبريك گفته و از خداوند متعال برايتان دوام توفيق و كمال ايمان و يقين مسألت مى نمايم.

در پاسخ اگر چه به واسطه كثرت مشاغل و قلّت فرصت سعى بر اين بود كه ايجاز و اختصار رعايت شود، ولى معنويّت اين مطالب و حلاوت و لذّتى كه براى روح انسان در تذكار و يادآورى آنها فراهم مى شود خود به خود موجب بسط كلام مى گردد؛ به طورى كه اگر عنان قلم كشيده نشود، نفس هيچگاه از بيان اين معانى دلپذير سير نگشته و قلم از نوشتن آن باز نمى ماند. والحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لولا أن هدانا الله.

امّا پند و اندرز براى خودم و براى شما و همگان:

اوضاع جهان ودگرگونيهاى احوال مردمان، و تغييرات و تحوّلات در هر عصر و هر زمان، بلكه در هر لحظه، همه مشتمل بر پند و موعظه و معرفت آموز و هدايت بخش است.

هر ذرّه اى از ذرّات و هر برگ درخت و هر قطره باران و هر سلّول و هر جنبنده و هر حيوان و جماد و نبات و انسان و كوه و دريا و ستاره و منظومه و كهكشان و ... هر كدام و هر يك عالمى از حقايق و كتابى از معانى و معارف و راه و طريقى به سوى خداست. سنّت الهى لبس و خلع، حيات و موت، عوض شدن مظاهر و تازه شدن نعمتها، كهنه شدن نوها، پيدايش ها و آغازها، فرجامها و پايان مهلتها و عمرها و انقراض دولتها همواره براى خردمندان بهترين موعظه بوده و هست. (ذلك بأن الله هو الحق و أن ماتدعون من دونه الباطل و أن الله هو العلى الكبير)(1).

كدام نقطه و حرف و كلمه اى از كتاب آفرينش و كدام پديده و مخلوق كوچك و بزرگ است كه در آن آثار قدرت بى نهايت و حكمت و علم نامنتهاى الهى مشهود نباشد،

ص: 308


1- 340. ( 1)- لقمان/ 30 ..

و آدميان غافل را با نهيب و هشدار از خواب غفلت بيدار نكند و به انديشه در عاقبت كار وادار نسازد و در برابر عظمت آفريننده يگانه و يكتاى اين جهان هستى، خاضع و خاشع ننمايد و به سجده نيندازد و زبانش را به كلمه توحيد و تهليل و تسبيح و تكبير نگشايد و مثل مضامين اين دعا را بر گوش جان او نخواند:

«اللّهم إنّه ليس في السّموات دورات و لا في الأرض حركات و لافي العيون لحظات و لافى البحار قطرات و لا في الأشجار ورقات إلّا وهي لك شاهدات وعليك دالات و في ملكك متحيّرات».

آرى همه، شواهد وجود خدا و دلايل علم و حكمت و قدرت اويند:

برگ درختان سبز در نظر هوشيارهر ورقش دفترى است معرفت كردگار

«إن نظرت إلى الأشجار رأيتها دفاتر سطرت على أوراقها أدلة وجوده أو إلى البحار وجدتها زاخراً من بحر كرمه وجوده جميع ما في الكون ناطق بتسبيحه و مجده

(وإن من شي إلّا يسبح بحمده ».

در حالى كه تمام اجزا و اعضاى جهان از اتم تا كهكشانها و هر جرم و كره اى كه از آن بزرگتر يا كوچكتر نيست، همه به قدرت الهى در حركت و سير و گردشند و اين حركت تكوينى در خود انسان و در اعضا و اجزاى ذرّات وجودش در جريان است. همه با زبان بى زبانى هشدار مى دهند كه در عرصه اراده و اختيار نبايد از قافله حركت باز ماند و بايد حركت كرد و به جلو پيش رفت و سكون و توقّف جايز نيست. حيف است كه انسان اينهمه مواعظ وهشدارها را با گوش دل نشنود و عمرش را به غفلت و بطالت و عبث و بازى تمام كند.

در احاديث شريفه است كه: هر كس دو روز او مساوى باشد، مغبون و زيانكار است و هر كس امروزش از ديروزش بدتر باشد، ملعون است.

هر چه مى بينيم، همه به ما مى گويند: به هوش باشيد كه وقت مى گذرد. فرصت از دست مى رود؛ جوانى را پيرى، تندرستى را بيمارى و زندگى و حيات را مرگ و ممات در پى است. تا فرصت هست و توان داريد به پا خيزيد و براى راهى كه در پيش داريد و بسيار دور و دراز است زاد و توشه فراهم نماييد؛ فراموش نكنيد كه اميرالمؤمنين عليه السّلام- مى فرمايد:

«كفى بذلك واعظاً لمن عقل و معتبراً لمن جهل»(1)

امّا پاسخ سؤال اوّل كه: اگر قرار باشد خداوند متعال يك آرزوى شما را برآورده كند در اين صورت، بهترين و مهمترين آرزوى شما چيست؟

ص: 309


1- 341. ( 1)- نهج البلاغه/ خطبه 190 ..

سؤال بسيار مهمّى است كه غير از ائمّه طاهرين عليهم السّلام- كه راسخين در علم و معادن بصيرت و معرفت و كمالات عاليّه و ملهّم به الهامات خاصّه ربّانيّه هستند، كسى نمى تواند به آن پاسخ كافى و شافى بدهد.

نمى دانم از خدا با چنين شرطى كه يك آرزو و حاجتم برآورده باشد چه درخواستى بنمايم و كدام يك از حوايج خود را مسألت كنم؟ آيا از درگاه او ايمان ثابت، رضا و رضوان او را بخواهم؟ يا فرج و ظهور آقا حضرت صاحب الامر- ارواح العالمين له الفداء- را مسألت نمايم؟ يا عرض كنم: «الهى اجعلني كما تُحب و كما تريد»؟ يا براى همه بندگان خدا، خير و سعادت دنيا و آخرت و هدايت بخواهم و يا ...

ولى من خدا را «باسط اليدين بالعطيه» مى دانم. مى دانم كه از خزائن رحمت و كرم او هرچه انفاق و بخشش و عطا شود چيزى كم نمى شود و همه دعاها را مستجاب مى فرمايد. او فيّاض مطلق است.

«لا يشغله سمع عن سمع يعطى من سأله و يعطى من لم يسأله»

است. كرم و عطاى او محصور و معدود نمى شود:

«لا تنفد خزائنه ولا تزيده كثرة العطاء إلّا جوداً و كرماً».

او در كتاب كريمش و وحى نازل بر حضرت خاتم الانبياء- صلّى الله عليه و آله وسلّم- به همگان براى حضور در مشهد دعا بارعام و اذن مطلق داده و با اعلان و بلكه فرمان (وقال ربكم ادعونى أستجب لكم إن الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين (1) همه را به دعا مأمور كرده و باب استجابت آن را بر روى همه گشوده است.

بنابراين من همه حوايجم را- كه هر چه هستم و دارم، حاجت و نياز است- از او مى خواهم؛ و رحمت واسعه و ربّانيّت و فيّاضيّت نامتناهى او را محدود و متناهى نمى شمارم؛ و فخرم اين است كه سراپاى وجودم فقر و حاجت به اوست و عزّتم به اين است كه كارساز و قاضى الحاجات، اوست.

ولى يادآور مى شوم كه ادعيه بالنّسبة جامع و فراگير و مقاصد و مطالب، در ادعيّه مرويّه از حضرت رسول اكرم و اهل بيت معظّم ايشان صلوات الله عليهم اجمعين- بسيار است وچون همه منتخب و گزيده است نمى توان از آنها، يك يا چند دعا را برگزيد و انتخاب كرد. اگر بتوانيم از كتب معتبرى كه اصحاب ائمّه عليهم السّلام- و علما و محدّثين تأليف كرده اند، همه فيض برده و بهره مند شويم، به خزائن بى شمارى در هدايت و رحمت الهى دست خواهيم يافت. اين ادعيّه علاوه بر آنكه متضمّن بيان نيازمندى حقيقى بشر و مسألت قضاى حوايج از حضرت قاضى الحاجات و سامع الدّعوات است و خواننده را به فقر كامل و نياز تمام او به خداوند غنىّ بى نياز متوجّه مى نمايد و به بهترين حالات

ص: 310


1- 342. ( 1)- غافر/ 60 ..

معنوى و حضور و خشوع و خضوع و مقامات قرب و لذّت انس با خدا نايل مى نمايد، درهاى علوم و معارف و اخلاق كريمه و آداب فاضله را به روى او مى گشايد.

يقيناً اگر راهنمايى آن بزرگواران به اين ادعيّه نبود، بشر نمى توانست مدارج بلند و معارج كمال و يقين و ايمان را- كه در پرتو دعا و توجّه به خدا فراهم مى شود- طى نمايد. اين ادعيّه به ما مى آموزد كه خدا را چگونه و با چه اسماء وصفاتى بخوانيم و از او چه بخواهم.

اين ادعيه و به ويژه ادعيه اى كه در قرآن مجيد است، همه نور و ايمان و سير الى الله و فراغت و خلاصى از علايق دنيّه دنيويّه، و حظوظ نفس بهيميّه، و ارتقا به درجات ملكوتيّه، و خوض و غور در بحار رحمت و مغفرت وبركات حقيقيّه است كه امام زين العابدين عليه السّلام- در يكى از مناجاتهايش به درگاه خداوند عرض مى كند:

«يامن حاز كل شي ء ملكوتاً وقهر كل شي ء جبروتا صلّ على محمّد وآل محمّد و أولج قلبي فرح الإقبال عليك وألحقني بميادين المطيعين لك».

با خواندن اين دعا در مى يابيم كه: ما اگر خود مى خواستيم از خدا چيزى بخواهيم، هرگز اين مطالب بزرگ را نمى يافتيم؛ حاجت خود را به اين مطالب و مراتبى كه در اين دعا است درك نمى كرديم و به همان طلب يك سلسله حوايج جسمانى و دنيايى بسنده مى نموديم.

آن حضرت، در جريان همين حال حضور و نيايش ديگرباره چنين در درگاه خدا زبان به دعا مى گشايد:

«يامن قصده الضالون فأصابوه مرشداً وأمه الخائفون فوجدوه معقلا ولجأ إليه العابدون فوجدوه موئلامتى فرح من قصد سواك بنيته ومتى راحة من نصب لغيرك بدنه إلهى قد تقشع الظلام ولم أقض من خدمتك وطراً ولا من حياض مناجاتك صدراً صلّ على محمد و آل محمد وافعل بى أولى الأمرين بك يا أرحم الراحمين».

ادعيه صحيفه مباركه علويه و صحيفه كامله سجّاديّه و صحيفه ثانيه وثالثه و رابعه و ساير ادعيه مأثوره از اهل بيت عليهم السّلام-، همه مشتمل بر مضامين جامع و معرفت آموز و بصيرت افزا و تربيت بخش است؛ روح را نشاط مى بخشد و قلب را جلا و صفا مى دهد وتيرگيها را مى زدايد و به شوق و اشتياق شخص به سير در عوالم معنى و حقيقى مى افزايد.

از دعاهاى جامع، طلب توفيق و عافيّت و مقام يقين و تفويض و تسليم و توكّل و رضا است.

ص: 311

در ادعيه اى مثل دعاى مكارم الاخلاق، آنچه فطرت پاك و نياز واقعى دعاكننده است از خدا خواسته مى شود و در همه آنها، انسان- هر كس و هر شخصيّت و صاحب هر مقام و فضيلتى كه باشد- خود را ناچيز و سرا پا فقر و احتياج مى بيند و در برابر خداوند غنى بالذّات وكامل بالذّات، تا آنجا كه مى تواند عرض حقارت و ضعف و مسكنت مى نمايد. با اين حال، خود را قوى و قدرتمند و پيروز و شكست ناپذير مى سازد و با سلاح دعا خود را در مقابل خطرناكترين تيرهاى حوادث مسلّح مى كند.

طوفان هاى بلا اهل دعا را بيچاره نمى نمايد و سختى ها و شدايد آنان را از پاى در نمى آورد؛ يأس و نا اميدى بر آنها چيره نمى شود؛ رجا و اميد آنها به خدا و حول و قوّه خداست. با مثل دعاى:

«الّلهم إني أسألك إيماناً تباشر به قلبي ويقيناً صادقاً حتى أعلم أنه لن يصيبني إلّا ما كتبت لي ورضنّي من العيش بما قسمت لي»

مقاوم وتوانا با سر پنجه ايمان ويقين بر همه مشكلات فايق مى شوند واز مواضع ايمانى خود عقب نشينى ندارند.

«حسبنا الله و نعم الوكيل، وأفوض أمرى إلى الله، وأنا لله وإنا إليه راجعون، ولا حول ولا قوة إلا بالله»،

همه نقاط ضعف آنها را به قدرت مبدّل مى نمايد. يا مثل اين دعا به لفظ كوتاه و مختصر و به مضمون جامع و پر از معنى و معرفت كه بر حسب روايات، حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم- به دخترش- سيّدة نساء العالمين- تعليم داد:

«يا حي و يا قيوم برحمتك أستغيث لا تكلني إلى نفسي طرفة عين وأصلح لي شأني كله»،

دعاكننده، خود را تحت حفظ و حراست خدا و در حمايت عنايت خدا مى بيند و از هر كمى و كاستى و ضرر و زيان بى بيم و هراس مى شود.

اصلا حقيقت دعا و خواندن خدا، از حوايجى كه مى خواهيم، مهمتر و پرفيض تر است. همه چيز و همه حوايج- كوچك و بزرگ- را بايد از خدا خواست كه آنچه در آن خواستن و خواندن است عين اجابت و به مطلب رسيدن است.

خوشا به حال بخت يارانى كه همواره با دعا با او در ارتباط و راز و نيازند و بدا به حال آنهايى كه از توفيق دعا و لذّت دعا بى نصيبند. حقيقت عبادت و پرستش خدا، دعا است. قال الله تعالى: (وقال ربكم ادعوني أستجب لكم إن الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين (1) اى يستكبرون عن دعائي. در حديث است:

«الدّعاء مخ العبادة»(2)؛

دعا مخ و مغز عبادت است.

و هم در روايات شريفه نيز آمده است كه: از حضرت صادق عليه السّلام- سؤال شد كه دو نفر با هم شروع به نماز كردند و با هم از نماز فراغت يافتند. يكى از آنها دعايش در نماز بيشتر بود و ديگرى قرائتش؛ فضيلت كدام بيشتر است؟

ص: 312


1- 343. ( 1)- غافر/ 60.
2- 344. ( 2)- بحار: 93/ 300 ..

فرمود: هر دو با فضيلت است. سؤال كننده عرض كرد: مى دانم هر دو با فضيلتند؛ كدام افضل است؟

فرمود: آنكه دعايش بيشتر است، افضل است:

«هي والله العبادة هي والله العبادة هي والله العبادة هي أفضل».(1)

از خداوند متعال مسألت مى نماييم كه دلهاى ما را به انوار شوق و علاقه به دعا منوّر فرمايد و حال اقبال به دعا به ما عطا فرموده، همواره و در همه حالات ما را از بركات دعا مستفيض فرمايد و مخصوصاً با توفيق دعا براى حضرت بقيّةالله، ولىّ عصر- ارواح العالمين له الفداء- و طلب تعجيل در فرج و ظهور آن حضرت، ما را قدردان نعمت ولايت آن صاحب زمان و ولىّ دوران قرار دهد.

سؤال دوم: اگر خدا در عالم قيامت به جنابعالى مقام شفاعت عنايت نمود آيا بنده را شفاعت خواهيد كرد؟

ج- اميد دارم شخص شما با اين روحيه ايمانى پاك و حبّ ولايت اهل بيت عليهم السّلام- كه با التزام به تكاليف شرعيّه توأم است، از شفعا باشيد. زيرا بر حسب روايات، مؤمنين نيز در قيامت از شفعا هستند.

ثانياً همه، چشم اميد به شفاعت كبراى حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- و اهل بيت طاهرين آن حضرت عليهم السّلام- داريم. اگر بتوانيم رابطه خود را با آن بزرگواران نگاه داريم و با آن به عالم ديگر برويم موقعيّت و جلوه خاصّى دارد؛ هرچند شفعا در روز قيامت بسيارند كه از آن جمله شفاعت علما كه پاسداران واقعى دين و احكام و مدافع از حدود و ثغور اسلام وجنود حضرت صاحب الامر- عليه السّلام- هستند. همان شفاعت محمّد و آل محمّد- صلوات الله عليهم- شيعيان و مؤمنان را به سر منزل نجات و علوّ درجات نايل مى نمايد و با اين شفاعت جا دارد كه بگوييم:

طوبى كه خورد آب زسر چشمه كوثرفارغ بود از تربيت باد بهارى

امثال شما مؤمنان متعهّد را چه حاجتى به شفاعت مثل اين بنده حقير سراپا تقصير مى باشد كه اگر هم از شفاعت، مرا به سهمى مفتخر سازند، آن هم به شفاعت محمّد وآل محمّد- صلوات الله عليهم- است.

برحسب احاديث شريفه در صورتى كه موانع شمول شفاعت شفعا در اشخاص نباشد، صاحبان درجات عالى واعلى از صاحبان مراتب پايينتر و ادنى شفاعت مى نمايند. اين شفاعت نه فقط در ارتباط با عفو از گناهان است، بلكه شامل اخيار و

ص: 313


1- 345. ( 1)- دعائم الإسلام: 1/ 166 ..

محسنين نيز مى شود و بر علوّ درجات و كثرت اجر و ثواب آنها مى افزايد. بنابراين بر حسب اطلاق روايات حضرت رسول اكرم صلّى الله عليهم و آله وسلّم- از كلّ افرادى كه مانعى از شفاعت در آنها نباشد شفاعت مى فرمايد: از عصاة و گناهكاران امّت، از اخيار و صدّيقين وشهدا وصالحين و بلكه انبيا و ائمّه طاهرين عليهم السّلام-.

شفاعت از گناهكاران، موجب بخشش و عفو آنان، و شفاعت از ديگران موجب ارتقاى مرتبه و تقرّب بيشتر مى گردد. به اين معنى، شفاعت حضرت رسول اكرم وائمّه طاهرين عليهم السّلام- همه شخصيّتها و صاحبان مقامات بلند و همه مؤمنين را شامل مى شود.

وسايل واسباب شفاعت از عصاة نيز به قدرى فراگير است كه حتّى نام آنها را نيز فراگير مى شود و لدى الاقتضاء از كسانى كه به نام محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و ... نام گذارى شده اند نيز شفاعت مى شود.

به راستى جاى تعجّب است اگر با اين همه شفعا خصوصاً شفاعت كبراى حضرت شفيع الامّة و بلكه شفيع الانبيا وشفيع الملائكه و شفاعت اهل بيت آن حضرت صلوات الله عليهم اجمعين- و با اين همه اجر و ثواب هايى كه براى انواع عبادات و طاعات و اعمال خير و صنوف كارهاى نيك و برّ مقرّر شده، و با اينكه باب توبه ما بين مشرق و مغرب باز است و با وسايل ديگرى كه همه موجب ظهور رحمانيّت و رحيميّت و مغفرت و بخشش خداوند متعال است، شخص، گرفتار تيه شقاوت و سقوط در هاويه عذاب و هلاكت گردد.

اگر چه شخصى قليل المعرفة گفت: «عجبت لمن نجى كيف نجى»، امّا سخن حق و كامل و تمام، آن است كه امام عليه السّلام- فرمود:

«عجبت لمن هلك كيف هلك».(1)

زيرا نجات يافتن وسعادتمند شدن حق است و مى بايد انسان سعيد و رستگار شود و شقاوت و محروميّت از فيض خدا، خلاف اصل و باطل است.

بايد انسان خود را در مسير كسب اين همه فيوضات ربّانيّه قرار دهد و راههاى تابش آفتاب رحمت حق را بر روى خود نبندد وهمواره از اينكه گناه، او را به سياه چالى بيندازد كه بيرون آمدن از آن نا ممكن شود بيمناك باشد و هميشه از سوء عاقبت و استدراج بر حذر باشد و آيه (ثم كان عاقبة الذين أساؤا السو أى أن كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزؤن (2) را كه نتيجه استمرار در معاصى و گناه را تكذيب و استهزا به آيات خدا اعلام مى كند، فراموش ننمايد؛ تا خود را به سوء اختيار خود در هلاكت حقيقى نيندازد؛ نه به رحمت خدا و مغفرت او مغرور گردد ونه از آن مأيوس ونا اميد شود.

ص: 314


1- 346. ( 1)- بحار: 75/ 153.
2- 347. ( 2)- روم/ 10 ..

اجمالا بايد در بين همه عوامل بسيار نجات و اسباب هلاكت و دمار، بين خوف و رجا به سوى رضوان خدا و سعادت دنيا و عقبى هشيار و آگاه به جلو برود و از شرّ شيطان و نفس امّاره به خداوند متعال پناه ببرد. ولا حول ولا قوة إلا بالله العلى العظيم. وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.

ص: 315

زهد و پرهيز از دنياگرايى و تجمّل

س- پس از سلام، استدعا مى شود معناى روايت ذيل را مشروحاً بيان فرماييد؛ زيرا جمله «فضلًا على مايكفيه» در اين روايت ابهام ايجاد كرده است.

در كتاب «من لايحضره الفقيه» و كتاب شريف «ثواب الاعمال» آمده است: «قال رسول الله- صلوات الله عليه و آله و سلّم-: من بنى بنياناً رياءاً و سمعة طوقه الله يوم القيامة من الأرضين السابعة إلى عنقه ثمّ يؤمر به إلى النّار، قيل يا رسول الله كيف يبنى رياءاً أوسمعة؟ قال- صلوات الله عليه وآله-: يبني فضلا على ما يكفيه و استطالة على الناس». اين يك امر قلبى است و ممكن است كسى كه ساختمان زياد دارد بگويد: من استطاله ندارم؛ ولى معناى «فَضْلا على ما يكفيه» چيست؟ استدعا مى شود بدون اجمال، معناى اين روايت را بيان فرماييد.

ج- مكتوب جنابعالى واصل شد. حديث شريفى كه درباره آن سؤال كرده ايد بسيار آموزنده است. بالخصوص جامعه ما و اشخاصى كه ساختمانهاى مجلّل و كاخهاى با شكوه بنا مى نهند بايد از تهديدات مؤكّدى كه در اين حديث و احاديث ديگر است سخت بيمناك باشند كه مبادا در معرض اين عذابها قرار بگيرند.

در قرآن مجيد آيه اى است كه همه را در كيفيّت معاش و خوراك و پوشاك و مسكن و شغل و مقام و حتّى تحصيل علوم شرعيّه و كلّ مظاهر زندگى- از مراسم شادى و عزا و ...- و از اعمال نكوهيده اى مانند: از ترفع و برترى جويى و فخر و مباهات به مال و مقام و استحقار ديگران و كم شمردن زير دستان و طبقات كم درآمد، شديداً و اكيداً هشدار مى دهد. آيه شريفه اين است:

(تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّا في الأرض و لا فساداً والعاقبه للمتقين (1) كه در تفسير آن حتّى روايت شده است كه: اگر شخص به بندكفش خودش ببالد از اهل اين آيه است؛ تا چه رسد اينكه به موارد بيشتر و مهمترى- از مال و فرزند و خانه و مقامات و مناصب و مراكب و ماشينهاى سوارى و ...- ببالد.

ص: 316


1- 348. ( 1)- قصص/ 83 ..

از اين جهت، ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و تربيت شدگان مكتب آنها از اين مظاهر زندگى صورتهايى را كه بيشتر متواضعانه بود اختيار مى كردند. مخصوصاً رسول خدا- صلّى الله عليه و آله وسلّم- و امير المؤمنين عليه السّلام-، هم از جهت فضيلتى كه تخلّق به اين اخلاق كريمه دارد و هم از جهت اينكه در مقام بزرگ نبوّت و امامت، الگو و اسوه خلق باشند، در زندگى متواضعانه ترين حالات را داشتند. اميرالمؤمنين عليه السّلام- بر حسب روايات،

«يأكل أكلة العبد و يجلس جلسة العبد».

ايشان از تشريفات ظاهرى و احتراماتى كه ملل ديگر براى سران انجام مى دادند و بر استكبار و استعلاى آنها مى افزود به شدّت منع مى فرمودند.

اين بخش بسيار مهم از تعاليم اسلام كه شما با اين حديث آن را مورد نظر قرار داده ايد بخشى است كه مسلمانها از آن و نقش سازنده آن در تعالى و ترقّى جامعه و نزديكى افراد و طبقات وراعى و رعيت به يكديگر غفلت دارند. بايد اين احاديث شخصيّت بخش و شجاعت آفرين، بر زبانها و قلمها تكرار شود.

امّا حديثى كه جنابعالى متذكّر شده ايد و رفع ابهامى را كه در آن تصوّر كرده ايد:

اوّلًا: اين حديث- همانگونه كه جنابعالى تذكّر داده ايد- در كتاب شريف «من لايحضره الفقيه»، ج 4، ص 11 و 12 روايت شده است. و در «روضة المتقين»، ج 9، ص 355، و در «امالى صدوق»، ص 256، و در «بحارالانوار» ج 73، ص 149، روايت شده است.

ثانياً: متن و لفظ حديث در ضمن مناهى حضرت رسول اعظم صلّى الله عليه و آله وسلّم- اين است:

«وَمن بنى بنياناً رياء و سمعة حمله يوم القيامة من الأرض السابعة و هونار تشتعل ثم تطوق في عنقه فيلقى في النار فلا يحبسه شي ء منها دون قعرها إلّا أن يتوب قيل: يا رسول الله: كيف يبني رياء و سمعة؟ قال: يبني فضلًا على ما يكفيه استطالة منه على جيرانه و مباهاة لإخوانه»

در هر يك از كتبى كه نام برديم، لفظ حديث اين است و بعد از كلمه «ما يكفيه» و او عطف وجود ندارد و ابهامى كه براى جنابعالى پيش آمده به واسطه اين بوده است. در نسخه اى كه به آن مراجعه داشته ايد اين «واو» حتماً زايد است. همانگونه كه مرقوم داشته ايد، طلب ترفع چون از اعمال قلبى است نمى توان به مجرّد اينكه خانه زايد بر كفايت باشد به صاحب آن گمان سوء برد؛ خصوصاً با آنكه وسعت داشتن منزل در حدّ متعارف مطلوب است.

ميزان در توسعه منزل، همان است كه در نهج البلاغه، از اميرالمومنين عليه السّلام- روايت شده است كه وقتى وارد خانه «علاء بن زياد حارثى» شدند و وسعت منزل او را

ص: 317

ديدند، فرمودند:

«ما كنت تصنع بسعة هذه الدار في الدنيا وأنت إليها في الآخرة أحوج بلى و إن شئت بلغت بها الآخرة تقرى فيها الضيف و تصل فيها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فإذا أنت قد بلغت بها الآخرة».(1)

بنابراين بايد عمل صاحبان خانه هاى وسيع، خصوصاً مؤمنين با معرفت و متعهّد را مهما امكن حمل بر صحّت و نيّات صحيحه و صادقانه نمود.

البتّه در زمان ما كاخها و خانه هايى ديده مى شود كه مزيّن به تزئينات و تجمّلاتى است كه با مخارج گزاف، وسايل و اسباب آن حتّى از خارج كشور تهيّه شده كه به هيچ وجه براى آن، قصدى غير از برترى جويى و رقابت و چشم و هم چشمى و اسراف نمى توان پيدا كرد. اين خانه ها مصداق آن آيه كريمه و اين حديث شريف است. خداوند متعال ما را از همه لغزشها و خطايا حفظ فرمايد و تعاليم اسلام را بر همه نواحى زندگى ما حاكم سازد.

ص: 318


1- 349. ( 1)- نهج البلاغه/ خطبه 209 ..

تعليم و تربيت

س- مدير يكى از دبيرستانها و آموزشگاههاى اسلامى، مستمرّاً در حضور چهارصد نفر، لفظ ركيك و قبيح «خفه شويد» را به كار مى برد. با توجّه به اينكه چنين لفظى فقط براى طاغوت است و ضدّ قانون، نظر شرع مقدّس اسلام چيست؟ وظيفه دانش آموزان و مسؤولان چيست؟

ج- تعليم و تعلّم و ياد دادن و يادگرفتن علم، در اسلام مورد تشويق و تأكيد فراوان قرار گرفته و اساس ترقّى و تعالى و تكامل جامعه است. حقّ معلّم و كسى كه به انسان علمى را آموخته باشد يا او را به راه نيك و خير و صوابى راهنمايى كرده باشد بسيار بزرگ است و مثل حقّ پدر رعايت آن لازم مى باشد. بايد دانش آموزان در احترام معلّم تا مى توانند اهتمام كنند، و حتّى اگر از او برخورد خلاف آداب ديدند تحمّل كنند.

وظيفه معلّم و استاد هم اين است كه با دانشجو و دانش آموز با حلم و بردبارى و مهر و رأفت رفتار نمايد و از لغزش و خطاى آنها چشم بپوشد، و با زبان نرم و ملاطفت اشتباهات آنها را تذكّر دهد.

رابطه شاگرد و استاد رابطه اى معنوى است كه هيچگاه فراموش نمى شود. استاد به شاگرد علاقه دارد، چون شخصيّت او و اثر اوست؛ و شاگرد، حق شناس استاد و معلّم است، چون در ارزشهاى معنوى و كمالات حقيقى مديون استاد مى باشد.

در حديث است: «تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلَّمونه الْعِلْمَ وَلِمَنْ طلبتم منه العلم»(1). اين حديث هم توصيه به شاگرد است كه با فروتنى و تواضع، به استاد احترام و تكريم نمايد، هم تعليم به معلّم است كه با مهر و محبّت و تواضع، شاگرد را به فرا گرفتن علم و دانش تشويق نمايد تا رغبت و ميل دانشجو به تحصيل علم و معرفت بيشتر شود و با اشتياق هركجا اشتباهى دارد به معلّم مراجعه نمايد.

امّا در مورد سؤال: وظيفه دانش آموزان اين است كه مراقبت كنند طورى رفتار نمايند كه موجب خشم معلّم نشود و در مقام تلافى نسبت به معلّم بر نيايند. و «جور استاد به زِ مهر پدر» را مراعات نمايند. وظيفه مديريّت آموزشگاه و مسؤولين، اشراف بر

ص: 319


1- 350. ( 1)- بحار: 2/ 41 ..

جريان وضع تعليم و تدريس و اخلاق و رفتار معلّمان و اساتيد و كلّيّه امور آموزشگاه است كه اگر از اينگونه بدزبانيها و نواقص و برخوردهايى كه در روحيّه دانش آموزان و اخلاق آنها اثر مى گذارد مشاهده شود، بايد به طور خصوصى و نه در برابر دانش آموزان، انعكاس سوء اين برخوردها را به آن معلّم تذكّر دهند و او را به حسن اخلاق و عفّت زبان و حفظ شأن معلّم توصيّه نمايند و محيط آموزشگاه را از اين نواقص، مصونيّت بدهند (واللّه العالم).

ص: 320

پيام به مناسبت روز معلّم

بسم الله الرحمن الرحيم

وصلّى اللّه على سيّدنا محّمد وآله الطّيّبين الطّاهرين

شغل شريف معلّمى از مشاغلى است كه عقل و شرع بر احترام آن اتّفاق دارند و علوّ منزلت و رتبه معلّم در بين تمام ملل و امم، همواره مورد تصديق بوده و هست.

خداوند متعال بر حسب قرآن مجيد، معلّم كلّ انسانها و معلّم آدم و معلّم حضرت رسول خاتم صلّى الله عليه و آله و سلّم- است و تمام ممكنات زيرپوشش تعليم و تربيت تكوينى و تشريعى او قرار دارند.

يكى از شؤونات بزرگ أنبياى عظام تعليم و تربيت است و حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- كه بر حسب خبرى فرموده اند:

«إنّما بعثت مُعَلِّماً»(1)،

به تصريح قرآن مجيد، معلّم كتاب و حكمت بود.

اميرالمؤمنين و ساير ائمّه طاهرين سلام اللّه عليهم اجمعين- مظاهر صفت تعليم و تربيت جامعه الهيّه هستند. مدرسه تعليم و بيان علوم و معارف و احكام آن بزرگواران، از همان صدر اسلام گشايش يافت و تا امروز يگانه مدرسه جهانى است كه هزاران معلّم در آن پرورش يافته و در اطراف و اكناف جهان و شهر و روستا و مساجد و حسينيّه ها و منازل و مدارس، شغل مقدّس آموزگارى دارند.

همين حضرت سيّدالشهداء- عليه و على اولاده و اصحابه الكرام افضل التّحيّة والسّلام- كه مجالس سوگوارى آن حضرت، همه مدارس تعليم و تربيت است، در مسجد مدينه عاليترين حلقه درس را داشت كه خود آن بزرگوار مدرّس و معلّم آن بوده و صحابه و تابعين در آن افتخار شاگردى و كسب علم داشتند.

بديهى است در اينجا احتياج به تذكّر نيست كه مقصود از تعليم و معلّم، تعليم علوم مشروعه و معلّم كمالات مفيد است.

معلّم قرآن، معلّم احكام، معلّم اخلاق، معلّم اعتقادات و اصول دين، معلّم خط و نگارش، معلّم تاريخ و سرگذشت عبرت انگيز گذشتگان، معلّم علوم ادب، معلّم علوم

ص: 321


1- 351. ( 1)- سنن دارمى: 1/ 100 ..

پزشكى، معلّم فيزيك و شيمى و رياضيات و هيأت و نجوم معلّم انواع صنايع معدن شناسى، زمين شناسى، گياه شناسى و ... همه فضيلت دارند و تعليم همه را مى توان به عنوان خدمت به جامعه و عزّت و شوكت مسلمين و رفع نياز از بيگانگان براى كسب ثواب و رضاى خداوند متعال انجام داد.

در صورتى كه معلّم با اين شعور و درك عالى و هدف مقدّس اين علوم را تعليم دهد، هيچ يك از اين متاعهاى دنيايى و بلكه همه آنها را نمى توان با ارزش كار او برابر شمرد. هر چه خلوص نيّت معلّم در اين راه بيشتر و اهتمام او در تربيت افراد مفيدتر و كاملتر باشد، ارزش معنوى كار او بيشترمى شود.

در مدرسه تعليم امام جعفر صادق سلام اللّه عليه- كه هزاران شاگرد- از علما و محدّثان و مفسّران و متخصّصان در علوم متنوّع- تربيت شدند. فردى مانند «جابربن حيان» از شاگردان آن حضرت بوده است كه او را «پدر علم شيمى» لقب داده اند و صدها كتاب در رشته هاى مختلف تأليف كرده است.

در جامعه اسلامى وقتى سخن از تعليم و معلّم و شأن و مقام معلّم به ميان مى آيد، تعليم و تعلّم در اين رشته هاست. هر چند تعليم علوم اسلامى و علوم قرآن و شرعيّات را موقعيّتى خاص است؛ امّا همه اين علوم براى كلّ دين و آخرت و نظام معاش و معاد و نفى فقر و جهل لازم مى باشد. و از طرفى معلّم در همه اين رشته ها مى تواند در ضمن تدريس هر چند با طرح مثالهاى مناسب دانش آموزان را با اسلام و معارف و مكتب حقّ اهل بيت عليهم السّلام- آشنا سازد. شغل معلّم، فرصت بسيار خوبى براى اوست كه دانش آموزان را به راه راست اسلام هدايت نمايد. و بالعكس چنانچه خداى ناكرده معلّم، متعهّد نباشد و سلامتى اخلاق و عقيده نداشته باشد، در هر رشته اى كه تدريس كند ممكن است روى افكار و عقايد و اخلاق دانش آموز اثر سوء بگذارد.

در اين ميان هم رشته هايى از آداب و فنون فسادانگيز مى باشد كه آموزش و تعليم آنها جايز نيست و حساب معلّمان حقيقى كه با انبيا و ائمّه عليهم السّلام- همكارى دارند و از مكتب آنها الهام مى گيرند، از كسانى كه به آموزش اين فنون مبتذل و حرام، عمر خود و ديگران را ضايع مى نمايند جداست.

اميد آن كه مؤسّسات تعليم و تربيت ما در مسير احكام نورانى و هدايت تعاليم قرآنى جامعه را به رشد و ترقّى برسانند و معلّمان عزيز، وظيفه بزرگى را كه به عهده گرفته اند به خوبى ايفا نموده، سرافراز و سربلند در زمره پاسداران ارزشهاى اسلامى و منتقل كنندگان معارف دين و حقايق به نسلهاى بعد محسوب باشند.

عرض نصيحت من به معلّمين بزرگوار و محترم به خصوص عزيزانى كه تازگى به كسب عنوان معلّم افتخار يافته اند اين است كه اهتمام داشته باشند كه كار خود را براى

ص: 322

خدا و در راه خدا قرار دهند و با دانش آموزانى كه در كلاس آنها هستند با كمال مهر و محبّت و فروتنى رفتار كنند. مسؤولانه در كلاس حاضر شده و از امانتهايى كه به آنها سپرده شده و مى شود خوب نگهدارى كنند كه عمر و وقت آنها- كه نه فقط به خودشان، بلكه به كلّ جامعه مربوط است- تلف نشود. بدانند كه اخلاق و آداب و روش و گفتار و كردار معلّم، حتّى ظاهر لباس و سر و صورت او بر دانش آموز تأثير مى گذارد و بعد از خانه و محيط منزل يا مهمتر از خانه، محيط انسان ساز، محيط مدرسه و كلاسِ درس و اخلاق معلّم است.

(والبلد الطيب يخرج نباته بإذن ربه والذي خبث لايخرج إلا نكدا)(1)

با توجّه به اين مسؤوليّتها كلاس درس، كلاس عبادت خدا، و درس معلّم و سرتاسر شغل او عبادت است. گوارا باد بر شما و بر افرادى كه چنين افتخارى را كسب كرده اند:

«يا ليتنا كُنّا مَعَكُمْ فَنَفُوزَ فَوزَاً عَظيماً».

والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

ص: 323


1- 352. ( 1)- اعراف/ 58 ..

پيام به نوجوانان مشرف به تكليف

فرزندان عزيز و نوباوگان گرامى كه به سنّ بلوغ و شرف صلاحيّت توجّه تكاليف الهى و خطابات قرآنى نايل شده ايد!

اينجانب ضمن تبريك درك اين شايستگى به شما، پندهايى چند را يادآور مى شوم:

1- توجّه داشته باشيد از اين تاريخ شما به عضويّت در جامعه اسلامى پذيرفته شده ايد.

2- روى اخلاق و گفتار شما و نيز كار شما حساب مى شود.

3- خداوند به شما نشان لياقت و اعتبار عطا فرموده است و در همه آيات (يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا) به عنوان طرف خطاب و سخن او قرار مى گيريد. در جامعه نيز شما به همان اعتبار مهمّى كه شرع مقدّس ارزش و اعتبار داده، ارزش داريد. كار و سخن شما كه تا پيش از اين اعتبار شرعى و قانونى نداشت، اكنون اعتبار شرعى مى يابد.

4- تا امروز ديگران درباره شما تصميم مى گرفتند و صاحب اختيار شما بودند، ولى از امروز خود صاحب اختيار خودتان مى شويد.

5- از امروز محكوم به حكم كسى جز خدا و پيامبر و ائمّه معصومين عليهم السّلام- نيستيد.

6- عقايد خود را به توحيد و نبوّت و امامت و معاد و به كتب الهى و پيمبران گذشته و ملايكه، با دلايل هرچند مختصر و در عين حال قوى و محكم، در ذهن خود حاضر كنيد.

7- سعى كنيد كه به حول و قوّه الهى براى خداوند متعال بنده اى صالح و براى پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله وسلّم- پيروى راستين و براى ائمّه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين- خصوصاً صاحب الأمر و ولىّ عصر حضرت مهدى، حجّة بن الحسن- ارواح العالمين له الفداء- شيعه مخلص و سربازى حقيقى، و براى اسلام و قرآن پاسدارى امين، و براى همه مؤمنين و مؤمنات، برادر يا خواهرى غمخوار و مهربان باشيد.

8- حقوق همگان، مخصوصاً حقّ پدر و مادر و اساتيد و علما را رعايت كنيد. والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

ص: 324

در پاسخ به درخواست جمعى از دانش آموزان و دانشجويان

به مناست آغاز سال تحصيلى

بسم الله الرحمن الرحيم

قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله-:

«ألا إن الله يحب بغاة العلم»(1)

دانش آموزان و دانشجويان عزيز، فرزندان اسلام!

سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما كه با شور و شوق فراوان از سال فرخنده و مبارك تحصيلى جديد استقبال نموده، گشايش درهاى مدارس و دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيت را فتح باب ترقّى و تعالى و كمال مى دانيد.

در حديث آمده است:

«تَخَلَّقُوا بأَخْلاقِ اللّهِ»(2)

يعنى: به اخلاق خدا، خود را خلق و خوى دهيد. خود را به صفات خداوند آراسته سازيد. در بين صفات خداوند متعال، صفت «علم»، اشرف صفات و اسم «العالم» اعظم اسماء صفاتيّه است. بيشتر اسماء و صفات جماليّه و جلاليّه به اين اسم و اسم «القادر» و صفت «قدرت» بر مى گردد. بنابراين، تزيّن به زينت و زيور علم و آراسته شدن به اين صفت، از اخلاق ديگر بالاتر و ارزنده تر است.

نشان يافتن و نشان داشتن از خدا همان دارا بودن اخلاق كريمه الهى است كه مهمترين وسرآمد آنها علم و قدرت، دانايى و توانايى مى باشد. اين دو صفت با هم ملازمت و مصاحبت ضروريه و تنگاتنگ دارند و افتراق آنها از يكديگر ممكن نيست.

هر كجا دانايى باشد، توانايى هست و هركجا توانايى باشد، دانايى وجود دارد. پس در ميان آنچه بشر جُسته و مى جويد و مطالب و خواسته هايى كه دارد، خواسته و مطلوبى از علم بالاتر نيست كه هرچه طالب آن، به مطلوب مى رسد باز طلبش بيشتر و به مطلوب واصلتر مى شود.

ص: 325


1- 353. ( 1)- بحار: 1/ 172.
2- 354. ( 2)- بحار: 61/ 129 ..

قال مولانا أميرالمؤمنين:

«كل وعاء يضيق بما جعل فيه إلّا وعاء العلم فإنه يتسع به»(1).

دانش آموزان و دانشجويان عزيز!

فرصت را غنيمت بشماريد، درس بخوانيد تا آگاهى و معرفت پيدا كنيد. درس بخوانيد تا خود و جامعه و اسلام را عزيز و سربلند كنيد. درس بخوانيد تا مسلمانان را از بيگانگان بى نياز سازيد. درس بخوانيد تا خودتان و ديگران را از ظلمت جهالت نجات دهيد.

درس بخوانيد براى اينكه مشكلاتى را كه در رشته هاى گوناگون علمى تاكنون لاينحل مانده حل نماييد و با سرپنجه بينش و دانش، گره هاى وانشده از كار بشر را باز نماييد. درس بخوانيد كه دانشمند شويد تا بفهميد شما از ديگران در استعداد نيل به مدارج عاليّه كمال و معارج ساميّه ابتكار و اختراع كمتر نيستيد؛ بلكه قويتر و رشيدتريد. در اسباب و وسايل ظاهرى هيچ وسيله اى براى غلبه و پيروزى بر استكبار و استبداد، قويتر از علم نيست.

بدانيد كه دنيا و آينده آن براى ملتهاى عالم و داناست. اين شماييد كه بايد ملّت اسلام را به مجد و عزّت ديرين و بيشتر از آن برسانيد. همّت ها را بلند كنيد؛ نيل به همه مدارج علمى را قابل تحصيل بدانيد. خداوند متعال به بشر و اين مخلوقِ هنوز هم ناشناخته، لياقت تسخير كاينات زمينى و آسمانى را عطا كرده، يا به بيان ديگر آنها را مسخّر او گردانيده است.

به پيش برويد و اسرار كاينات و آيات علم و قدرت خدا را كشف كنيد. عزّت و قوّت و استقلال و هر چيز خوبى كه فطرت سالم و پاك بشر طالب آن است، با علم فراهم مى شود و ذلّت و ضعف و زبونى نتيجه جهل و نا آگاهى است.

خود را براى اسلام و براى اعلاى كلمةاللّه و براى حصول اهداف الهى و قرآنى و براى خدمت به محرومان و نجات مستضعفان آماده سازيد. هر رنج و تلاشى را كه در تحصيل علم متحمّل مى شويد با نيّت خالص و پاك آن را في سبيل اللّه و در راه خدا و راه آسايش خلق خدا محسوب داريد، تا از اجر و ثواب بسيار برخوردار شويد.

بدانيد كه همه در انتظار شما هستند. خداوند متعال از شما سعى و مجاهدت مى خواهد. اسلام و پيامبر عظيم الشأن در انتظار نتيجه تحصيلات دبستانى و دبيرستانى و دانشگاهى و بعد هم تحقيقات علمى شما هستند.

ائمّه طاهرين، به خصوص حضرت بقيّةاللّه، امام عصر- ارواح العالمين له الفداء- از شما انتظار دارند. نظر همه و تمام جامعه به اين مراكز علمى و كلاسهاى تعليماتى

ص: 326


1- 355. ( 1)- نهج البلاغه/ حكمت 205 ..

و درس دوخته شده كه شما چگونه عمل مى كنيد و چگونه تلاش مى كنيد و چگونه خود را براى خدمت به انسانها آماده مى نماييد.

مراكزى كه در آن آموزش مى بينيد، آموزگار، دبير، استاد و مدير، همه بايد براى اينكه تحصيلات و زحمات شما بيشترين بازدهى را داشته باشد، خالصانه مساعدت و كمك نمايند.

سعى نماييد چنان باشيد كه از فهم و بينش بيشتر و آگاهى زيادتر لذّت ببريد، اوقات خود را به بطالت و معاشرتهاى بيهوده و بعضى بازيها و مسابقات بيهوده كه كمالى از آن نه براى روح و نه براى جسم حاصل نمى شود، و ارزش حقيقى انسانها را بالا نمى برد، تلف نكنيد.

در پى كسب كمالات حقيقى و سير الى اللّه باشيد.

آيات كريمه: (أفحسبتم انما خلقناكم عبثا)(1) و (وما هذه الحياةُ الدنيا إلّا لهو ولعب (2) و مضامين بلند تعاليم نورانى قرآن را فراموش نكنيد. از ملاهى و مناهى پرهيز كنيد و از سرگرم شدن به بازيهايى كه باعث اتلاف وقت است خود را دور نگهداريد. بعضى از بازيها موجب افت تحصيلى جوانان و دانش آموزان مى شود گرچه با نام تقويت فكر و ذهن باشد.

اگر مى خواهيد در تحصيل كمالات حقيقى موفّق شويد و اگر مدرسه و محيط خانواده علاقه به توفيق شما دارند، همه بايد در دور بودن از ملاهى و مناهى با شما همراهى و همكارى نمايند.

خلاصه، تلاش كنيد عمر و وقت و حيات و فرصتهايى را كه همه خواه و ناخواه از دست خواهد رفت، به رايگان يا بهاى كم از دست ندهيد.

براى اين نعمتهاى بزرگ الهى، بها وارزشى غير از علم و معرفت و رضاى خدا و ثواب خدا و سير الى اللّه نيست كه حضرت اميرالمؤمنين مى فرمايد:

«ألا حر يدع هذه اللماظة لأهلها إنه ليس لأنفسكم ثمن إلّا الجنة فلا تبيعوها إلّا بها»(3)

خود را متعهّد بدانيد و متعهّد بسازيد تا از كارهاى زشت و ناشايست و حرام اجتناب كنيد و واجبات و فرايض را انجام دهيد و مخصوصاً به نماز- كه معراج مؤمن است- اهمّيّت بدهيد.

ص: 327


1- 356. ( 1)- مؤمنون/ 115.
2- 357. ( 2)- عنكبوت/ 64.
3- 358. ( 3)- نهج البلاغه/ حمت 456.

در جماعات شركت نماييد و وقار دانش آموزى و دانشجويى را پاس داريد. خداوند متعال را در همه حالات فراموش نكنيد و درس و تدريس و تعليم و تعلّم را براى رضاى او و اتّصاف به صفت الهى علم قرار داده و از او استعانت و كمك بخواهيد.

به مولى الورى، حضرت بقيةاللّه، مولانا المهدى- ارواح العالمين له الفداء- متوسّل باشيد و بدانيد كه وجود مقدّس و بزرگوار آن حضرت- كه امروز در اين عالم، آيتى اعظم و اكبر از وجود او براى خدا نيست- از موفّقيّتى كه نصيب شما مى شود، بيشتر مسرور و خوشحال مى گردند. همه شما فرزندان روحانى آن حضرت هستيد و آن حضرت بيش از هر پدرى توفيق فرزند را در علم و عمل و كسب كمال دوستدار و خواهان است.

اينجانب براى همه شما و عظمت بيشتر اسلام دعا مى كنم و توفيق نظام اسلامى خصوصاً مسؤولان محترم آموزش و پرورش و دانشگاهها و مراكز علمى را براى تعليم و تربيت جامع و اسلامى مسألت مى نمايم. والسّلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته.

ص: 328

بسم الله الرحمن الرحيم

(وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرى اللهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ (1)

بعد الحمد و الصّلاة؛

فرزند بسيار عزيزم 360] و نور چشمانم، مرتضى جان! اكنون كه به حول و قوّه الهى، براى ادامه تحصيلات عازم سفر خارج مى باشى، اميدوارم از انواع توفيقات بهره مند شوى و وجهه همّتت را- هم از جهت صورت و هم از جهت معنا- بلند و عالى و متعالى قرار دهى.

از جهت صورت، نيل به عالى ترين مقامات علمى را هدف بدانى؛ و از جهت معنا، اين سفر را يك سفر الهى و براى خدا قرار دهى كه هر چه درس بخوانى و هر چه تلاش كنى و هر چه بيشتر تحقيق نمايى، همه را به حساب خدا و حسنات نامه اعمال تو محسوب سازند.

سفر به اين نيّت كه با كسب معلومات در طريق خودكفايى امّت اسلام و جامعه مسلمين و بى نيازى آنها از كفر و خدمت به مسلمانان گام برمى دارى، بسيار مقدّس و عبادت است.

ص: 329


1- 359. ( 1)- توبه، 105.

سرّ انحطاط ظاهرى كنونى مسلمين، عقب ماندن آنها در علوم مادّى و ظاهرى از بيگانگان است؛ چنانكه علّت تفوّق كفّار بر مسلمانان نيز، پيشرفته بودن آنها در اين علوم است.

اگر جوانانى كه به خارج مى روند، به اين فكر باشند كه بايد اين قلاع مادّى و تكنيك را فتح كنند و هر كدام براى عالم اسلام، افتخار و مايه سربلندى و بى نيازى از ديگران شوند، يقيناً اين وابستگى و احتياج كنونى برطرف مى شود و مسلمانان به استقلال عملى نايل مى گردند.

چرا نبايد تو و امثال تو در رشته هاى مختلف علمى در دنيا سرشناس و مشار بالبنان باشيد؛ با اينكه در استعداد و هوش سرشار، اگر از ديگران قويتر نباشيد، ضعيفتر نيستيد. غرض اينست كه همواره يادت باشد براى چه و به چه منظور مقدّس و كسب چه رتبه والايى سفر كرده اى! خدا ناظر بر توست! از او كمك بخواه و به او توكّل و اعتماد كن!

مبادا مظاهر مادّى آنجا، فكر تو را مشغول سازد و از راهت بيرون براند كه خداى نخواسته صبح كنى، در حالى كه از آنچه مى خواستى دستت پر شود، خالى باشد و با دست خالى برگردى!

اگر آنجا وسايل تحصيل فراهم است، وسايل بازداشتن انسان از مسير راه كمال و سعادت نيز بسيار است و مرد مى خواهد كه در دام اين ملهيّات نيفتد و نيكبختى خود را به آن نفروشد.

در تعهّد دينى خود و ولايت اهل بيت،- عليهم السّلام-، ثابت قدم باش و هر كس را در اين راه، آزموده و پخته شناختى، با او باب مصاحبت و دوستى باز كن. در مجالس اسلامى كه در مجمع اسلامى يا جاهاى ديگر تشكيل مى شود، خالصانه و بى ريا براى كسب فيض و زنده نگهداشتن تعهّدات مذهبى شركت نما و آن مجالس را بزرگ مى شمار و قدر بدان.

خلاصه، چنان فرض كن كه همه در انتظار تو هستند؛ كلّ جامعه مسلمانان منتظر نتيجه تلاش تو و امثال تو هستند؛ دوستان و آشنايان همه منتظرند؛ خويشاوندان تو، پدر و مادرت، همه منتظر و چشم به راهند؛ بيماران همه منتظرند. همه اين امور را فراموش ننما و از هر زحمت و كوشش، در راه موفّقيّت علمى استقبال كن.

ص: 330

اگر ناملايماتى در خلال كار پيش آمد، اعتنا نكن كه: رنج راحت دان، چه شد مطلب بزرگ. شكيبا و ثابت قدم و استوار دنبال كار خودت باش كه ان شاءالله تعالى، شاهد توفيق را در آغوش بگيرى.

سختيهاى كار و هر فشارى را در اين طريق مى بينى، به حساب خدا محسوب دار و از ضعف و سستى و نااميدى پرهيز كن.

تا مى توانى نام خدا بر زبان آر و از ذكر خفى و ياد قلبى نيز غافل مباش و صلوات بر محمّد و آل محمّد، عليهم السّلام به خصوص حضرت بقيةالله- ارواحنا فداه- را فراموش نكن و تحصيلاتت را براى بهتر و بيشتر خدمت كردن به آن حضرت و شيعيان آن بزرگوار پرمايه و پرمحتوا ساز.

چون با حال كسالت مجال بيش از اين نيست، اميد است تو خود حديث مفصّل از اين مجمل بخوانى.

تو را به خدا سپردم و از خدا برايت سعادت دارَين و توفيق مسألت مى نمايم.

ولاحول ولاقوة إلا بالله. والس لام عليك ورحمة الله وبركاته.

اگر بعضى ازكسان وخويشان، زر و زيورى براى سرراهى به شما تقديم كرده اند، من هم اين چند كلمه را به عنوان سرراهى، به شما مى سپارم، يقيناً قبول مى نمايى.

باسمه تعالى

اين چند كلمه را نيز به عنوان سرراهى، براى بانوى محترمه عزيز ... خانم، و نور چشم عزيزم، ... جان، مى نويسم. اميد است شما و مرتضى در اين سفر تندرست و سالم باشيد و با موفّقيّت و نيل به مقاصد عاليّه، مراجعت كنيد.

عزيزانم! آن شهرى كه مى رويد، پر از فساد و تباهى و فسق و فجور است. اگر چه داد از انسانيّت مى زنند، ولى شرف واقعى انسان در آنجا پايمال هوا و هوس و شهوات و حيوانيّت است. زندگى بيشتر آنها، به زندگى دامهايى شبيه است كه در دام خانه هايى منظّم و مدرن زندگى مى كنند؛ ولى از انسانيّت و لذايذ معنوى بهره اى ندارند. شما سعى كنيد اخلاق و تربيت خودتان را محكم نگاه داريد و استقلال اسلاميّت خود را حفظ كنيد. بسيارى از ايرانيها در آن محيطها زود رنگ عوض مى كنند و اروپايى مى شوند و فراموش مى كنند كه مسلمانند؛ زنهايشان چادر را- كه در اينجا لباس محترمى است- كنار مى گذارند؛ به عكس هنديها، پاكستانيها و آفريقاييها كه بيشتر،

ص: 331

هويّت خود را حفظ كرده اند و از اينكه هندى يا پاكستانى مى باشند، يا از اين كه با چادر و لباس محلّى خودشان ظاهر مى شوند هيچ احساس حقارتى ننموده و سرفراز و با اعتبار در خيابانها ظاهر مى شوند.

به هر حال، زندگى، همه اش جهاد است و همه جا بايد جهاد كرد. درس خواندن جهاد است؛ چادر و پوشش اسلامى داشتن جهاد است؛ در مجالس آنچنانى نرفتن جهاد است.

اميد است هر شما سه نفر در همه جهادها پيروز باشيد و نرگس جان كوچولو هم با چادر كوچكش، نمونه ثبات و استقامت و پايبندى به شعاير اسلامى باشد.

خلاصه هر چه را شرعاً خوب است، فرا بگيريد و هر چه شرعاً بد است، از آن دورى اختيار نماييد.

ص: 332

نصايح براى جوانان

س- خواهشمندم نصيحتى براى بنده و تمامى جوانان ايران بيان فرماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم

ج- جنابعالى و همه جوانان عزيزى را كه قلوب آنها به نور اسلام منوّر است، وصيّت مى كنم به تقوا و آداب و دستورات دينى و اينكه در تمام مراحل زندگى، دين خود را فداى چيزى ننماييد كه خسارت مى بينيد؛ بلكه همه چيز خود را فداى دين بنماييد. موفّق باشيد.

ص: 333

س- خواهشمند است نصيحتى براى جوانان مرقوم فرماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم

ج- جوانان عزيز بايد توجّه داشته باشند كه در هر زمان و به خصوص در اين زمان، دعوتهاى باطل، فراوان و وسايل گمراهى، بسيار است؛ بنابراين مراقب باشند تحت تأثير اباطيل قرار نگيرند.

بدانند يگانه دعوتى كه بايد با تمام وجود به آن لبّيك گفت، دعوت كسانى است كه اعلَم و اعقَل همه مردم بوده و سوابق و تاريخ زندگى آنها، از آغاز تا پايان، در كتب معتبره مضبوط است؛ و آنان بعد از حضرت ختمى مرتبت صلّى الله عليه و آله وسلّم-، حضرات ائمّه هدى،- سلام الله عليهم اجمعين- هستند. ان شاءالله موفّق باشيد.

ص: 334

خودسازى و جهاد با نفس

با اعلام وصول مكتوب شريف، متضمّن درخواست نصيحت واصل شد. نظر به اينكه حقّ مؤمن بر مؤمن نصيحت و خيرخواهى براى اوست، تذكّرات ذيل را تقديم مى دارم. اميد است به حكم (فإن الذكرى تنفع المؤمنين (1) مقبول و نافع شود.

بهترين نصيحتى كه خودم و شما و همه برادران و خواهران ايمانى را به آن نصيحت مى كنم تقوا و پرهيزكارى است:

«فإنّه خير ما أوصى به المسلم المسلم»(2).

به شما رهرو جوان مؤمن نصيحت مى كنم كه قدر نعمت گرانبهاى جوانى را بدانيد؛ توان و فرصتى را كه خداوند متعال به شما عطا كرده است غنيمت بشماريد و بيشترين استفاده را از اين دوران و روزگار طراوت و نشاط زندگى بنماييد.

بر حسب وصيّت حضرت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- به جناب اباذر- رضوان اللّه عليه- پنج چيز را پيش از پنج چيز بايد غنيمت دانست كه اوّل، جوانى پيش از پيرى است:

«شبابك قبل هرمك».(3)

سعى كنيد در ايّام جوانى بر خود مسلّط باشيد و خشم و شهوت و هواهاى نفسانى را ذليل و رام خود كنيد. دوره جوانى، دوره سعى در عمل و ساختن شخصيّت و ظهور استعدادات و فرصت بزرگ براى نيل به كمالات و ارتقاى درجات است؛ دوره رشد قواى ملكوتى و عقلانى و قوّت تمايلات حيوانى است؛ دوره جهاد و سير و حركت و صعود يا سقوط است. منتهى اليه اين سير سعادت يا شقاوت، نعيم و رضوان، يا جحيم و خسران است.

بايد چنان بود كه اين سير الى اللّه و به سوى خدا و ثواب خدا و راه انبيا و اولياء صدّيقين و صلحا باشد: (ومن يطع الله و رسوله فاولئك مع الّذين أنعم الله عليهم من النّبيين والصّديقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن أولئك رفيقاً).(4)

ص: 335


1- 361. ( 1)- ذاريات/ 55.
2- 362. ( 2)- من لا يحضره الفقيه: 4/ 257.
3- 363. ( 3)- بحار: 71/ 180.
4- 364. ( 4)- نساء/ 69 ..

خود را در معرض وزش نسيمهاى توفيق قرار دهيد و با جهاد با نفس كه جهاد اكبر است- توفيقات و هدايتهاى الهى را كسب نماييد، فقد قال- عزّ اسمه-: (والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و إنّ اللّه لمع المحسنين (1).

خود را از خطر آلودگى به موجبات خذلان و وقوف يا بازگشت به عقب دور نگهداريد. برخى از اسباب خذلان را كه در اين جمله هاى شريفه دعاى «ابى حمزه ثمالى» بيان شده، بخوانيد و به خدا از آنها پناه ببريد:

«سيّدى لعلك عن بابك طردتني و عن خدمتك نحّيتني أولعلك رأيتني مستخفا بحقك فاقصيتني أو لعلك رأيتني معرضاً عنك فقليتني أولعلك وجدتني في مقام الكاذبين و فرفضتني أولعلك رأيتني غير شاكر لنعمائك فحرمتني أولعلك فقدتني من مجالس العلماء فخذلتني أولعلك رأيتني في الغافلين فمن رحمتك آيستنى أولعلك رايتني آلف مجلس البطالين فبينيو بينهم خلّيتني ...».

اين امور و كارهاى مشابه آنها همه از اسباب سلب توفيق، بُعد از خدا، تاريكى قلب و مفاسد ديگر است كه بايد از آنها دورى جست و خطر آنها را بزرگ شمرد.

استخفاف به حقّ خدا و سبك گرفتن اوامر و نواهى خدا، اعراض از ياد خدا، ترك شكر نعمتهاى الهى، ترك مجالست با علما، همنشينى با اهل بطالت و غفلت و لهو و لعب، همه از موانع كسب درجات معنوى و فيوضات حقيقى است.

يكى از علايم توفيق و آگاهى و بيدارى شخص، همين حال نيك و شايسته نصيحت خواهى است. خداوند بر اين بينش و رشد و درك معنوى شما بيفزايد. خدا را براى داشتن اين حال شاكر باشيد. و هيچگاه از حال نفس و تهذيب و تكميل اخلاق خود غافل نشويد. بر تلاوت قرآن مجيد مداومت نماييد و اقلًا بخشهايى از آن را در معارف و الهيّات و معاد و اخلاق حفظ كنيد. با ياد خدا، خيالات شيطانى را- كه اميد است بر شما چيره نشود- از خود دور سازيد: (إن الذين اتقوا إذا مسّهم طائف من الشيطان تذكروا فإذا هم مبصرون (2).

حال كه توفيق دانش آموزى داريد در تحصيل علم مقامات بسيار بلند علمى را وجهه همّت قرار دهيد و براى شرف و فضيلت علم و براى اينكه در جامعه مسلمانان عضوى مفيد و مصدر خدمات بزرگ شويد و مسلمانان را از بيگانگان بى نياز سازيد و به خودكفايى برسانيد، هرچه در توان داريد تلاش كنيد.

هميشه و همواره چشم به راه ظهور و منتظر فرج حضرت صاحب الامر، بقيةاللّه- ارواح العالمين له الفدا- باشيد و موجبات مسرّت خاطر انور ايشان را كه فوز اكبر و افضل است، فراهم سازيد.

در خاتمه از خداوند متعال براى شما توفيق و تسديد و سعادت دنيا و آخرت را مسألت مى نمايم و التماس دعا دارم. والسّلام عليكم و رحمةالله و بركاته.

ص: 336


1- 365. ( 1)- عنكبوت/ 69.
2- 366. ( 2)- اعراف/ 201 ..

در پاسخ به نامه يكى از جوانان

فرزند عزيزم!

نامه شكوائيه شما را خواندم. اگر بيشتر مردم، شكايت از ديگران و از جريانهاى بيرون از خود دارند، شما شكايت از خود و درون خود داريد كه معلوم مى شود با نفس خود و هواهاى نفسانى و شهوانى درگيريد يا به عبارت ديگر با آنها در جنگ و جهاديد و در جهاد اكبر- كه به فرموده رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- همان جهاد با نفس است- دشمن را قوى پنجه و نيرومند مى بينيد و از آن بيم داريد كه نكند خداى نخواسته، بر او پيروزى و ظفر نيابيد.

من به شما اطمينان مى دهم كه اگر در برابر اين دشمن مقاومت كنيد و عرصه را بر او تنگ نماييد و از آغاز به پيشنهاد و خواسته هاى او گردن ننهيد، سرانجام بر او غالب مى شويد و او اسير و رام شما خواهد شد. ولى اگر به خواسته هاى او جواب مثبت بدهيد، خواهشهاى آن بسيار و بيشمار است و هرچه از او فرمان ببريد، او فرمانهاى ديگر و بيشتر مى دهد و تا شخصيّت انسانى و كرامت آدمى را نابود نكند و او را از مقام خود ساقط نسازد قانع نمى شود.

دوران جوانى، دوره و ميدان چنين جهاد و پيكارى است و بايد شخص اراده، مقاومت و پايدارى خود را نشان بدهد. البتّه هر كسى حريف نفس امّاره نيست؛ پهلوانان حقيقى مى توانند در اين ميدان عرض وجود نموده و جايزه قهرمانى بگيرند.

شما و هر نوجوان و جوانى اين زورآزمايى و اين امتحان بسيار بزرگ را- خواه ناخواه- بايد بگذرانيد. ياد خدا را فراموش نكنيد و از او كمك بخواهيد كه خود وعده فرموده: (والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و إنّ اللّه لمع المحسنين (1)؛ كسانى كه در راه خدا جهاد مى نمايند، البتّه خدا آنان را به راهى كه به او مى رسد راهنمايى مى نمايد و خدا با نيكوكاران است.

اين معنويّت و روحيّه اى كه داريد و به وضع روحى و درگيرى عقل و نفس خودتان متوجّه هستيد و مى خواهيد كه نفس را مغلوب كرده و خود را از آفات هواى

ص: 337


1- 367. ( 1). عنكبوت/ 55 ..

نفس سالم نگاهداريد، خود مرحله اى از كمال و آگاهى و بصيرت و بينش است. اميد است همين آگاهى، شما را از اين گرداب- كه بسيارى از جوانان در آن گرفتار مى شوند- و از امواج و طوفان شهوات نجات دهد.

اين كار، اگر چه در آغاز، دشوار جلوه مى كند، ولى وقتى انسان مقاومت با هواى نفس نموده و از آن پيروى نكرد بسيار آسان مى شود.

سعى كنيد با اشخاص مجرّب و مؤمن مجالست كنيد؛ در جلسات موعظه و سخنرانيهاى مذهبى شركت كنيد؛ كتبى مانند: «معراج السعادة»، «حياةالقلوب» و «عين الحياة» را مطالعه نماييد و با دعا و نيايش به درگاه خدا و خواندنِ دعاى كميل، دعاى ندبه و توسّل به حضرت ولىّ عصر- ارواح العالمين له الفداء- خود را براى جهاد با نفس، مسلّح كنيد.

اميدوارم پيروز، سعادتمند و موفّق شويد و آينده بسيار روشنى پيش رو داشته باشيد. حقير هم براى توفيق شما و ساير جوانان دعا مى كنم و از شما التماس دعا دارم.

ص: 338

س- محيط زندگانى براى اينجانب بسيار مشكل شده و اين به خاطر عدم پايبندى اعضاى خانواده مان، به وظايف و دستورات اسلامى است. به همين جهت تصميم به ترك خانه را دارم تا در جايى ديگر، با فراغ بال، به وظايف شرعى ام رسيدگى كنم. در ضمن حافظه ام نيز قوى نيست و اين مشكل ديگر من است.

خواهشمند است در اين دو مورد اينجانب را با اندرزهاى گهربارتان، راهنمايى نماييد.

بسم الله الرحمن الرحيم

ج- مرقوم شما واصل شد. از خداوند متعالى مسألت مى نمايم مشكلات شما به احسن وجه حل شود و حسن عاقبت داشته باشيد.

احساسات دينى، علاقه و تعهّد شما به احكام و وظايف شرعى مورد تقدير است. ان شاءالله مشمول الطاف حضرت بقيةالله- ارواح العالمين له الفداء- باشيد. فعلا اگر چه محيط خانواده براى انجام وظايف مذهبى- چنانكه لازم- است آماده نباشد، ولى شما استقامت كنيد و با همين شرايط، وظايف خود را انجام دهيد. به نظر مى رسد تغيير وضع زندگى قبل از پايان تحصيلات، موجب اشكالات بيشترى براى شما شود.

شما وضع مسلمانان صدر اسلام را در نظر بگيريد كه جوانهايى در خانواده هاى كفر اسلام آوردند و با وجود چه مشكلات و متاعبى، استقامت ميورزيدند. ان شاءالله شما هم موفّق مى شويد. مأيوس نباشيد.

ضعف حافظه هم مسأله اى نيست، بسيار ديده شده كه اشخاص با هوش و استعداد از نظر حافظه، ضغيف بوده اند و به عكس هم اتّفاق افتاده است كه آن ضعف را آن قوّت جبران مى نمايد.

ص: 339

س- بعد از ازدواجم موسيقى و بدحجابى را با يارى خدا و شوهرم كنار گذاشتم و قرآن خواندن را تكميل كردم. ولى هنوز شيطان مرا رها نمى كند و من هم آدمى سست و بى اراده ام؛ گاهى نماز مى خوانم و گاهى نمى خوانم. ولى همه اينها باعث مى شود خودم عذاب وجدان داشته باشم و ناراحت باشم. نمى دانم چه كنم كه اراده و ايمان محكم داشته باشم تا شيطان به سراغم نيايد؟

ج- موسيقى را براى هميشه كنار بگذاريد. نمازتان را حتماً بخوانيد و آنچه فوت شده قضا نماييد كه در روايت وارد شده: كسى كه عمداً نماز را ترك كند، مانند كافر است.

چنانچه خوب تأمّل كنيد و عظمت خداوندى و رسيدن مرگ و تحت محاسبه الهى قرار گرفتن و نيز ثوابهاى عظيم در برابر اطاعت فرمان خداوند را مدّ نظر قرار دهيد، انشاءالله شيطان شما را رها مى كند.

بايد بدانيد كه هيچگاه انسان از مكر شيطان و وسوسه هاى نفسانى خلاص نمى شود، مگر اينكه ايمان و معرفت او كامل شده باشد. تكميل معرفت و ايمان حاصل نمى شود مگر با تعقّل و تفكّر در عظمت خداوند، عجز انسان در برابر قدرت او، يقين به حتمى بودن و حق بودن عذاب و ثواب و فناى دنيا، و همراه اين تفكّرات، تقوا و اطاعت اوامر و نواهى الهى. ان شاء الله در انجام تكاليف الهى و رهايى از القائات شيطانى و رسيدن به حيات طيّبه انسانى موفّق باشيد. والسّلام عليكم و رحمة الله وبركاته.

ص: 340

س- نظر شما درباره معاشرت با دوست و رفيق چيست؟

ج- در معاشرت و همنشينى كه در ساختن شخصيّت انسان بسيار مؤثّر است بايد دقّت كامل شود كه شخص با اشخاصى معاشرت كند كه از معاشرت با آنها بهره هاى روحانى و معنوى ببرد.

مجالست با حضرات علماى اعلام و اهل تقوا و پارسا و مردمان آزموده و سالخورده و با تجربه و با سابقه در اسلام، موجب رشد عقل و دين و ايمان مى شود. چنانكه همنشينى با مردم فاسق و بدكار و بداخلاق و غير متعهّد به تكاليف دين و فاقد حياى اجتماعى و به خصوص همنشينى با اهل بدع و كسانى كه انحرافات فكرى دارند بسيار بسيار مضراست و خطر آن براى روح و معنويّات انسان، بسيار زياد است. بايد از حضور در مجالس چنين اشخاصى و جلسه هاى لهو و لعب به شدّت پرهيز نمود. و به عكس، مجالس وعظ و سخنرانيهاى مذهبى و محضر علما و محافل دعا و تلاوت قرآن و ذكر مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السّلام- را غنيمت شمرد، و اصولا چنانكه فرموده اند:

«يعرف المرء بجليسه»،

هر كسى از همنشينان و معاشرينش شناخته مى شود.

س- چگونه جوان مى تواند با خداوند و ائمّه معصومين- عليهم السّلام- رابطه بر قرار كند و اگر در اين زمينه نا اميدى به جوان راه پيدا كرد بايد چه كند؟

ج- رابطه بر قرار كردن هر مسلمان- جوان باشد يا پير- با خداوند متعال و ائمّه اطهار- عليهم السّلام- به اين است كه در جميع شؤون زندگى به فرمايشات آنها- كما هو حقّه- عمل نمايد (واللّه العالم).

ص: 341

در پاسخ به يكى از جوانان

بسم الله الرحمن الرحيم

السّلام عليكم.

نامه مفصّل و مشحون از مطالب ارزنده و دلسوزى براى نسل جوان و در لفظى ديگر براى جامعه و براى اسلام عزيز و فرزندان اسلام واصل شد و بسيار موجب اميدوارى و خوشنودى گرديد.

تأخير در پاسخ به واسطه كثرت مشاغل و مراجعات و مسايل كتبى و شفاهى است كه بايد به همه پاسخ داده شود و همانگونه كه مرقوم داشته ايد چنين نيست كه نويسنده نامه- معاذالله- بايد از مسؤولين يا رئيس يك سازمان و ارگان باشد تا پاسخ داده شود. انشاءالله در جوابها بيشتر توجّه به انجام وظيفه و كمك به نشر معارف اسلام و مكتب اهل بيت عليهم السّلام- و بالا بردن سطح آگاهيهاى جامعه، به خصوص نسل جوان است.

مسأله يا مسايل جوانان مسايلى است كه همواره مورد توجّه آگاهان و مربّيان جامعه و هاديان فكر و انديشه و خصوص مكتب انبيا- عليهم السّلام- و بالاخص مكتب اسلام بوده و هست.

اصلاحات، سازندگيها، آينده بينيهاى اقتصادى و سياسى و برنامه هاى فرهنگى در زمينه ايمان و عقيده، همه روى اين قشر حسّاس تمركز دارند. چه آنهائى كه اغراض فاسده و مقاصد شخصى و قصد افساد و انحراف جامعه را دارند، و چه آنهايى كه قصد اصلاح و سالم سازى و خير و سعادت مردم را دارند، روى اين طبقه جوانان و نوجوانان سرمايه گذارى مى كنند.

روحيّات جوانان براى عمل و فعّاليّت و پيشقدم بودن و ترقّى و تكامل آماده است؛ چنانكه براى سقوط و افتادن در منجلاب انحرافهاى گوناگون و فساد اخلاق نيز آماده اند.

سخن در مباحث مربوط به جوانان و عوامل مؤثّر در رشد و كمال و يا سقوط و انحطاط آنها و اشباع درست غرايز و خواسته هاى آنها، نياز به نوشتن رساله ها و كتابها دارد.

ص: 342

در عصر ما به واسطه گسترش ارتباطات و وسايل سمعى و بصرى و طبع و نشر افكار و آراء و تبليغات مستقيم يا غيرمستقيم، مسايل جوانان، بسيار گسترده و پيچيده گرديده كه سالم ماندن يك جوان نياز به مراقبت ها و به خصوص نياز به مجاهدت و تلاش فراوان خود جوانان دارد.

با آگاهى اى كه از اوضاع مختلف سياسى، اقتصادى، مكتبهاى فكرى و مسايل جنبى دارم، جوانان و سعادت و سلامت روحشان را هدف قرار داده اند و آنها بايد از خود مواظبت كنند.

مجلّات، روزنامه ها، راديو و تلويزيون و انواع فيلمها در تمام دنيا از مهمترين عواملى هستند كه روى جوانان كار مى كنند و جوامع بشرى را به سوى سعادت يا شقاوت سير مى دهند.

اين وسايل، جوانان شهرنشين و جوانان روستايى، همه و همه را شامل مى شوند و حتّى لباس و ژست كارگردانان برنامه هاى تلويزيون در دورترين نقاط پسر و دختر را در همه جا زير تأثير خود قرار مى دهد.

البتّه در ساختن يك جوان سالم و مسلمان، محيط خانه و خانواده، محيط مكتب و مدرسه و آموزشگاه و جامعه، همه مؤثّرند و همانگونه كه قرآن كريم مى فرمايد: (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذي خبث لا يخرج إلّا نكداً) محيطها و مدرسه ها و خانواده هاى سالم يا فاسد در تربيت نسل جوان مؤثّر است.

در گذشته، محيط تربيت براى يك جوان يك كوچه، يك روستا يا يك شهر و بازار بود؛ امّا امروز محيط تربيت جوان و نوجوان تمام جهان است.

البتّه اين پيچيدگيها و وسعت تضارب افكار، و توسعه ميدان مخاطرات به اين معنى نيست كه تصوّر كنيم چاره اى نمى توان انديشيد و جوانان و نوجوانان را نمى توان در مسير صحيح هدايت كرد و غرايز آنها را در راه سعادت خودشان فعّال نمود. با تمام اين اشكالات راههاى سالم سازى جامعه و پرورش افكار و تربيت اسلامى جوانان نيز به موازات اين دشواريها زياد شده و از جمله رشد و آگاهى جامعه خود جوانان نيز براى سالم سازى، زمينه تأثير تبليغات مثبت و مفيد را بيشتر فراهم نموده است.

بنابر اين بايد تبليغات صحيح روى جوانها فراگيرتر و كاملتر انجام شود. بايد مشكلات جوانها را شناسايى كرد و مديريّت جامعه و مسؤولين بهسازى اخلاق، و پدر و مادر و اشخاص و افراد، همه به طور جمعى و فردى در حلّ آنها اقدام نمايند.

همين مسأله مشكل جنسى را كه تذكّر داده ايد، دين مقدّس اسلام بسيار مهم دانسته و به حلّ آن تشويق و ترغيب كرده و ازدواج را در جامعه اسلامى از بنيانهاى بسيار

ص: 343

مقدّس و محبوب خدا معرّفى نموده، و تا آنجا آن را حلّال مشكلات جوانان شمرده كه پيامبر اسلام فرموده اند:

«من تزوّج فقد أحرز نصف دينه أو ثلثا دينه فعليه بالنصف الباقي»

و سعى در انجام آنرا بين دو نفر به قدرى موجب اجر و ثواب معرّفى كرده اند كه به هر قدمى كه شخص براى رفع اين مشكل براى كسى بردارد يا كلمه اى بگويد، ثواب يكسال عبادت كه شبهايش را به نماز، و روزهايش را به روزه به سر برده باشد، مقرّر شده است.

در رشته هاى ديگر، تعاليم عاليّه اسلام، همگان و به خصوص جوانان را تا حدّ ممكن بيمه مى سازد و از آسيب پذيرى دور مى نمايد. دين اسلام، طبع و نشر مقالات، مجلات و روزنامه ها، رمانها و فيلمها و برگزارى بازيها و مسابقات فسادانگيز و مطالعه و ديدن و نقل و گفتن آنها و گرايش به لهو و لعب و موسيقى و قمار و سرگرميهاى مضرّه و مجالستها و همنشينى و مصاحبت با اشخاص فاسدالاخلاق را ممنوع فرموده است. همانگونه كه تعاليم بهداشتى، براى سلامت بدن و حفظ الصّحه و بهداشت، بسيارى از كارها و خوردنيهاو آشاميدنيها را ممنوع كرده است. از سوى ديگر، نشر و طبع مقالات و كتب مفيد و پرورش دهنده عقل و فكر و روح و اشعار و تفريحات سالم و سازنده و مجالست و مصاحبتهاى گوناگون راتشويق و ترغيب فرموده و از بيكارى و بطالت- كه خود نيز خواه قهرى و غيراختيارى، يا اختيارى باشد، مشكلاتى را مى آفريند- سخت نكوهش شده و از كار و عمل وتلاش و فعّاليّت، مدح و ستايش گرديده است.

به عقيده ما همه و اگر نگوييم همه، اغلب مشكلاتى كه همكنون وجود دارد به خاطر همين پيدا نشدن راه حلهايى است كه اسلام تبيين فرموده است. يك جامعه اسلامى جامعه اى است كه موجبات سعادت جوانان و نوجوانان در حدّ ممكن در آن فراهم باشد و از اسباب و وسايل انحراف پيراسته و منزّه باشد.

بنابر اين همه بايد اقدام كنيم؛ چه آنهايى كه مديريّتهايى در جامعه دارند و مخصوصاً آنهايى كه بر وسايل تبليغى سمعى و بصرى به عنوان امين برگزيده شده اند، بايد حفظ اين امانت را- كه از اعظم امانات است- بسيار مهم بدانند و كوتاهى در آن را از بدترين خيانتها به مردم، به اسلام، به كشور و به جامعه بدانند. بايد افراد مهذّب، آگاه، ظاهر الصّلاح در پستهاى اين كارها آورده شوند.

مطبوعات و جرايد- همه و همه- وظايفشان سنگين است. اينگونه كه بسيارى تلقى مى كنند نيست.

ص: 344

بايد جوانان را با مساجد، مجالس وعظ و هشدارهاى اخلاقى، با مطالعه كتب آموزنده و صحيح دينى، با تواريخ سودمند، با تفسير قرآن مجيد و مجالس دعا آشنا كرده و آنان را در خطّ صلاح و فلاح و رستگارى نگاه داشت. خود آنها هم كه بيشتر آگاه و متوجّه هستند بايد در اين خط اصلاح خود و هم سنّ و سالان خود، تشريك مساعى و بذل فداكارى و كوشش كنند. بايد اخلاق اسلامى، زهد و آزادگى و پارسايى، قناعت و شجاعت و خودشناسى را به آنها آموخت كه بدانند خود را به هر جريان و هر وضع نفروشند.

و اين كلام معجز نظام اميرالمؤمنين عليه السّلام- را هميشه مقابل چشم و دل خود قرار دهند، كه فرمودند:

«ألا حُرّ يدع هذه اللماظة لأهلها إنه ليس لأنفسكم ثمنٌ إلا الجنّة فلاتبيعوها إلا بها»

تا بدانند كه انسان بالاتر از اين است كه اسير شهوات و مادّيّات و افكار و اعمال شيطانى شود؛ و مثل اين اشعار را زمزمه نمايند كه:

تن آدمى شريف است به جان آدميّت نه همين لباس زيباست نشان آدميّت

طيران مرغ ديدى تو زپاى بند شهوت به در آى تا ببينى طيران آدميّت

بحمدالله در معارف شيعه و فرهنگ غنى ما در آيات قرآن كريم، آن همه احاديث شريفه و دعاهاى انسان ساز عالية المضامين و كتابها و اشعار و مقالات، بيش از آنچه تصوّر شود به جوانان ارايه طريق شده است. بايد جوانها را به اين فرهنگ غنى متوجّه كرد تا بخوانند و بدانند و عظمت دين خود و فرهنگ دينى اسلام را بشناسند و خود را بسازند. جوانها و همه را بايد به حسابرسى و محاسبه اعمال راهنمايى كرد تا هميشه در مقام تحصيل ترقّى و كمال بيشتر باشند.

بالاخره آقاى محترم! جوان عزيز نوزده ساله كه الحمدلله از اين همه آگاهى و دانايى برخورداريد و شمّه اى از آن را در اين نامه به قلم آورده ايد، من به شما تبريك عرض مى كنم و از خداوند متعال مى خواهم كه مثل شما را- كه در جوانان و نوجوانان مسلمان زياد است- زيادتر و بيشتر بفرمايد.

شما جوانان، اميد آينده اسلام هستيد. عظمت و شوكت اسلام مرهون تلاش و رشد آگاهى شما است. همه از شما انتظار دارند؛ اسلام از شما انتظار دارد و قرآن كريم به انتظار شماست و حضرت بقية الله مولانا المهدى- ارواح العالمين له الفداء- از شما انتظار دارد. بيشترين ياوران آن حضرت از شما جوانان مسلمان و متعهّد خواهند بود.

عزيزان من! اگر ما در اداى وظايف خود نسبت به شما قصور يا تقصير داريم، شما به نفس خود اعتماد كنيد و با توكّل به خدا، در دين و ايمان و تقوا و سعى و عمل ثابت قدم باشيد. قدم به جلو برداريد و به جلو برويد و فقط عزّت اسلام، سيادت مسلمين،

رضاى خداوند، خوشنودى حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- تأمين رفاه و آسايش خلق و خدمت به مردم را وجهه همّت قرار دهيد. خدا يار و ياور شما. (قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله والمؤمنون

ص: 345

ازدواج جوانان

س- ... چه كنم تا مشكلاتى كه بين من و شوهرم پيدا شده مرتفع گردد؟

بسم الله الرحمن الرحيم

ج: مرقوم مفصّل شما رسيد. در جواب اشعار مى دارد: يكى از آيات بزرگ الهى و شگفتى ها و ظرافتهايى كه در عالم آفرينش، به خصوص آفرينش انسان، تماشايى، عبرت انگيز و بينش آفرين است، زوجيّت و همسر و همدم و انيس و مونس بودن زن و مرد با يكديگر است. واقعاً الآن كه اين نوشته را مى نويسم، واژه اى كه تعبير از اين زوجيّت و با هم شدن و با هم بودن و يكى شدن اين دو جنس بنمايد، ندارم جز قرآن مجيد كه مى فرمايد:

(هن لباس لكم و أنتم لباس لهن (1)؛ بانوان براى شوهران، لباس و شوهران براى ايشان، لباس مى باشند؛ و در آيه ديگر، درباره اين رابطه مى فرمايد:

(ومن آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودة و رحمة)(2)؛ از خود شما برايتان قرار داد همدم، مونس، غمخوار، متّحد مشترك المنافع و موافق همدل، نه معارض هم، و نه جدا از هم و نه مستقل از هم؛ بلكه متّحد اتّحادى كه بين هيچ دو نفرى برقرار نمى شود.

حقيقت زوجيّت اين معانى مقدّس و آرامبخش است. اين است كه از دو جنس مخالف يك واحد به تمام معنى موافق ساخته مى شود و اسلام به اين جهت به ازدواج بسيار اهمّيّت داده است. در اكثريّت زنان و شوهران مسلمان اين روحيه يگانگى و اتّحاد را اگر چه بالطبع فراهم است، فراهم تر مى سازد، و اهتمام بر اين است كه اين بنياد قويم و مستحكم از آسيب و تعرّض مصون بماند و زن و مرد در دل به آن وفا دار باشند.

حقير در همين زندگى خود، زنان و مردانى را ديده ام كه در اين جهت با هم شدن و از هم بودن نمونه بودند، و چنان بودند كه گويى هر يك از راز دل ديگرى خبر داشت

ص: 346


1- 368. ( 1)- بقره/ 187.
2- 369. ( 2)- روم/ 21 ..

و همان را انجام مى داد و همان را مى گفت كه ديگرى مى گفت و شخصيّتشان در هم ذوب شده بود. اگر او در بيرون از خانه بود و اين در درون خانه، هر دو با هم بودند و در رنج و غم و شادى شريك يكديگر بودند. نه اين خود را از او طلب كار مى دانست و نه او به اين، ادّعايى داشت.

اين مرد سالارى تحميلى كه در زمان ما مبارزه با آن را مطرح مى نمايند، و از آن براى جدا كردن زن از شوهر، و آنها را دو واحد و در مقابل هم قرار دادن استفاده مى كنند، در صدر اسلام اصلا وجود نداشت و اخلاق اسلامى در محيط خانه بر روابط هم حاكم بود.

غرض از اين بيانات اين است كه: شما بر حسب آنچه نوشته ايد همسرى از هر جهت پاك و سالم داريد كه او را هديه اى از طرف خدا مى شماريد؛ پس مسأله اى غير قابل حل بين خودتان نخواهيد داشت. اين صفا و وفا و خوش بينى كه به هم داريد، همه امور را بر وفق دلخواه قرار مى دهد. شما هم خاطرخواه او و او هم خاطرخواه شما خواهد بود.

البتّه در نظامات شرعى براى اينكه در بين زنها و شوهرها، افرادى پيدا شده اند كه به واسطه بعض جهات و عذرهاى صحيح يا بهانه هاى غلط به اين اتّحاد و يگانگى نرسيده اند، قانون بر آنها حاكم مى شود و آنها را منظم مى سازد.

براى هر يك از زن و شوهر نسبت به هم حقوقى مقرر شده است كه بر حسب آن، نظام خانواده و زوجيّت باز هم محفوظ بماند و در سايه اين حقوق و قانون با هم همزيستى داشته باشند.

بر حسب اين حقوق هيچ زن و مردى موظّف نيستند كه از گذشته هاى خوب و بد و سوابق زندگى خود يكديگر را مطّلع سازند. بايد هر چه مى گويند و عمل مى كنند همه موجب قوّت اتّحاد و خوش بينى آنها به يكديگر باشد.

اما اينكه: تا در خانه پدر هستيد بايد چگونه باشيد، اين جزئيّات را با توافق با هم و ملاحظه خير و صلاح يكديگر، در حالى كه يك واحد هستيد، حل نماييد. نه او بر حقّى كه دارد اصرار داشته باشد و نه شما در موضوعى كه در بين است اصرار كنيد.

مرد بايد دستور

«المؤمن يأكل باشتهاء أهله، و المنافق يأكل باشتهاء نفسه»

را در رابطه با زن رعايت كند، زن هم بايد خود را موظّف بداند كه يا اخلاقاً و يا حقاً و شرعاً رضايت شوهر را فراهم نمايد.

اميد است با اين توضيحات اين روابط گرمى كه بين شما و همسرتان بحمدالله بر قرار است بيش از پيش گرمتر شود، و زندگى سعادتمندانه و هر چه بهترى را در پيش رو داشته باشيد. ألّف الله بينكما و طيب الله نسلكما.

ص: 347

س- مشكل من انتخاب همسر آينده ام مى باشد: چندى است كه در مورد انتخاب همسرم مشغول فكر كردن و انتخاب معيارهاى درست- كه مورد قبول خداوند متعال باشد- هستم. معيارهايى كه مورد قبول عقل و شرع باشد و مرا در زندگى مشترك با زنى به خوشبختى كامل و آنچه مورد نظر اسلام است برساند.

مشكل من در اينجا خود را نشان مى دهد كه: چگونه بفهمم دخترى داراى اين شرايط است؟

ج- انشاءالله تعالى موفّق و مشمول عنايت حضرت بقية اللّه- ارواح العالمين له الفداء- باشيد. مرقوم مفصّل شما رسيد. در مورد ازدواج كه نظر حقير را خواسته ايد، همانگونه كه مى دانيد ازدواج، يكى از سنن مهمّ اسلام و مورد ترغيب و تشويق بسيار است. از حضرت رسول صلّى الله عليه وآله وسلّم- روايت است كه فرمود:

«النكاح سنّتى»(1)

و در احاديث ديگر است:

«من تزوج فقد أحرز نصف دينه أو ثلثا دينه فعليه بالنصف أو بالثلث الباقي»(2)

). اميد است حال كه در صدد انجام اين سنّت هستيد، چنانكه در نظر داريد موردى كه از جهت ايمان و توافق اخلاقى مناسب باشد فراهم شود. ولى در انتخاب بيشتر از متعارف فحص و جستجو تا حدّى كه به مرحله وسواس برسد و مانع از اخذ تصميم شود صحيح نيست. همين قدر كه طرف مقابل از جهات مورد نظر خصوصاً ديانت، عفّت و اخلاق شناخته شود، و پدر و مادر شما و افرادى كه به آنها اعتماد داريد نيز مورد را مناسب بدانند، بقيه امر و آينده همه با خداوند متعال است.

با توكّل به خدا و طلب خير از خدا و به نيّت انجام سنّت دينى اقدام نماييد و آينده امورى را كه انسان در جريان آن مؤثّر نيست همه را به خدا واگذار نماييد. (ومن يتوكل على اللّه فهو حسبه (3) والسّلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته.

ص: 348


1- 370. ( 1)- بحار: 22/ 180.
2- 371. ( 2)- كافى: 5/ 329.
3- 372. ( 3)- طلاق/ 3 ..

س- جوانى هستم 25 ساله و مدّت سه ماه است كه ازدواج كرده ام. در طول اين سه ماه متوجّه شده ام همسرم با من سرناسازگارى و لجاجت بى مورد دارد. مدام بهانه هاى واهى مى گيرد و منتظر فرصت و بهانه اى است تا از من جدا شود. اينطور كه من در اين مدّت فهميده ام و خودش هم اعتراف كرده، قبل از ازدواج موارد سوء اخلاقى داشته (رابطه با پسر) و دختر سر به زيرى نبوده به طورى كه مداركى هم در اين مورد از او پيدا كرده ام ...

ج- حقير از اظهار نظر در امر داخلى و شخصى شما به علّت عدم اطّلاع معذورم. به طور كلّى اوّلًا اگر بر سرّى و امرى كه عيب و عار باشد براى طرف مطّلع شده ايد، افشا نكردن آن فضيلت و ثواب بسيار دارد؛ و بلكه افشا كردن نيز- اگر ضرورتى نباشد- حرام و معصيّت است و گاه موجب تعزير يا حدّ قذف مى شود. بنابراين از افشاى سرّ، حتّى پيش پدر و مادر شخص بپرهيزيد، و ثانياً امر طلاق به دست مرد است، به خصوص اگر زوجه هم مايل باشد. اگر به واسطه طلاق، زوجه در معرض فساد اخلاقى يا فشارهاى روحى قرار بگيرد، البتّه با امكان، ترك طلاق و ادامه معاشرت به معروف بسيار خوب است؛ و اصلًا مبغوض ترين كارهاى حلال طلاق است.

ثالثاً اين خود شما هستيد كه بايد با توجّه به نظر ناصحين و سالمندان فاميل و دوستان و امكاناتى كه خود داريد و ملاحظه جوانب مختلف، تصميم بگيريد. به هر حال، حقير هم دعا مى كنم كه آنچه خير و صلاح شما و طرف شما است فراهم شود (واللّه العالم).

ص: 349

س- ... فردى از افراد خانواده مان آن چنان غربزده شده كه به مجسّمه سگ و صليب اظهار علاقه مى كند و هر چه پدر و مادرم او را نصيحت مى كنند، اثر ندارد.

1- به نظر حضرتعالى، آيا اين كار با روح اسلام، سازگارى دارد؟

2- اگر با مرد نامحرم، دوست باشم و به او علاقه داشته باشم، آيا از نظر اسلام صحيح است؟

3- آيا با كسى كه قصد ازدواج دارم مى توانم ملاقات كنم؟

ج- مكتوبِ حاكى از علاقه شما، به وظايف دينى واصل شد. اميد است خداوند متعال به شما و عموم بانوان و دوشيزگان مسلمان كه خصوصاً در اين عصر، در معرض آزمايش و امتحانات واقع شده اند، توفيق دهد كه از عهده امتحان به طور شايسته بيرون آمده و شخصيّت اسلامى خود را محفوظ داشته و تحت تأثير تلقينات و تبليغات سوء و منحرف كننده واقع نشويد و از خدا و راه مستقيم اسلام دور نگرديد و درك كنيد كه وظيفه زن، در زمان ما و مسؤوليّتش، بسيار مهم است و در بقاى جامعه اسلامى، نقش وضع و اخلاق بانوان، و پيروى آنها از تعاليم قرآن و سنّت پيغمبر و ائمّه عليهم السّلام- حسّاس و خطير و مؤثّر است.

امّا مسأله اوّل: بسيار باعث تأسّف است كه غربزدگى در جامعه مسلمانان به اين حد رسيده باشد كه دخترى كه در يك خانواده و محيط مسلمان و موحّد پرورش يافته، و صداى توحيد اذان و الله اكبر و شهادتش را همواره شنيده است، بدين گونه خود را باخته، و پيرو بيگانه باشد كه به مجسمه سگ يا صليب كه شعار مسيحيّت و حرام است، اظهار علاقه نمايد و به پند و راهنمايى پدر و مادر مهربان توجّه نكند.

اين علاقه ها نشانه احساس ضعف شخص در برابر ديگران است كه تصوّر مى كند با اين گرايشها نقطه ضعف برطرف مى شود؛ در حالى كه اين خود عين اظهار و آشكار كردن نقطه ضعف، انحراف فكر و بالغ نبودن روح است كه به جاى علاقه به كمالات و ارزشهاى انسانى، به اينگونه امور- كه از عادات پوچ و زشت بيگانگان است

ص: 350

- توجّه مى كند و با توجّه به اينكه تلقينات و تبليغات گمراه كننده سمعى و بصرى و بعضى مطبوعات كه در اختيار دوشيزگان و بانوان گذارده مى شود، اين علايق را ايجاد و تقويت مى نمايد، و اين روشهاى بى ارزش و زيانبخش را به آنها تعليم مى دهد؟، گمان مى كنم در اين موضوع بيشتر از اين توضيح لازم نباشد و شما و هر بانوى با فكرِ ديگر، اگر مطالعه بنمايد، آگاه و متوجّه مى شود كه اين هم آثار و نقشه هاى شوم ضدّ اسلامى و دور كردن مسلمان، از حريم هدايتهاى اسلام است.

امّا راجع به سؤال دوم: آنچه براى شما به عنوان نصيحت و خيرخواهى مطرح مى كنم، اين است كه در موضوع رابطه با مرد اجنبى بسيار مراقب باشيد كه رابطه اى خارج از حدّ و مرزى كه شرع مقرّر كرده است پيدا نكنيد. با مرد اجنبى آمد و شد و معاشرت ننماييد كه خطرناك است و پشيمانى مى آورد. لابد مى شنويد كه چه بسيار دوشيزگانى كه از حريم مقدّس عفّت و پاكدامنى، در اثر اين معاشرتها و ارتباطها دور افتاده و در عواقب سوء اين رفتارهايى كه فعلا به دوشيزگان پيشنهاد مى شود، و آن را نشانه تجدّد و ترقّى مى دانند گرفتار شده و آلوده گرديده اند و آن مطلب و مقاصدى هم كه در نظر داشته اند، به باد فنا رفته است. (يا فريب خورده اند، يا پشيمان شده اند و يا ...)

اين علاقه هايى كه شما از آن نوشته ايد، علاقه اصيل و حساب شده نيست. علاقه اى است كه بين هر دختر و پسرى، در ايّام جوانى ممكن است پيدا شود، بنابراين در اين موارد همان راهنماييهاى پدر و مادر و افراد دلسوز و باتجربه خانواده و مشورت با آنها- كه فكرشان از آن احساساتى كه يك دختر يا پسر جوان كه به هم برخورده اند، آزاد است- بسيار ارزنده است.

به نظر مى رسد كه اگر خير و سعادت خود را مى خواهيد، حتماً موضوع ازدواج را با پدر و مادر در ميان بگذاريد. اگر آنها مخالفت كردند، ناراحت نشويد و بدانيد كه آنها خير فرزندشان را مى خواهند و در اين مورد تجربه شده است كه نظر آنها، واقع بينانه تر است؛ و در اكثر موارد، رأى و نظرشان صائب و صحيح است.

به شما و امثال شما نصيحت مى كنم كه در اين مواقع جوانى، خود را كنترل كنيد و برخود مسلّط باشيد و اطمينان داشته باشيد كه آينده شما قرين سعادت و خوشبختى خواهد بود.

امّا مسأله جايز بودن ديدار و نظر به كسى كه شخص قصد ازدواج با او را دارد، بايد از حدود و مقدار متعارف و مقدار اطّلاع بيشتر نباشد، و نمى شود با اين اسم با مرد اجنبى اختلاط و معاشرت برقرار كرد.

خداوند متعال شما و همه بانوان و دوشيزگان مسلمان را در طريق اسلام و عفّت و حجاب ثابت دارد. والسّلام عليكم و رحمة الله.

ص: 351

س- احتراماً با عنايت به اينكه در منطقه ما خودكشى- مخصوصاً در بين نسوان- زياد شده، از اين رو خواهشمند است فتواى را در مورد خودكشى و عواقب آن اعلام فرماييد.

ج- خودكشى از محرّمات كبيره است و مرتكب آن، مرد باشد يا زن، مستحقّ عقوبت و عذاب شديد الهى است. و اگر شخص مجنون و مختل الحواس نباشد، اين گناه را- كه علامت ضعف عقيده به مبدأ و معاد، نداشتن صفت صبر و مقاومت در برابر شدايد و دشواريهاى زندگى و نوميدى از خداوند متعال است- انجام نمى دهد. بيشتر افرادى كه مرتكب اين معصيّت مى شوند يا اسير يك سلسله اوهام و خيالاتند، يا به خاطر شكست هايى كه در واقع شكست نيست (مثل: شكست در بازى، يا شكست در زناشويى و ازدواج) دست به اين عمل مى زنند، يا در اثر فشارها و سختيهاى زندگى خودكشى مى نمايند.

به طور كلّى بايد تذكّر داد كه دنيا همه اش فراز و نشيب و تغيير و تحوّل است و اشخاصى در زندگى واقعاً شكست مى خورند كه روحيه صبر و مقاومت نداشته باشند و با يك پيشآمد و يك امر ناملايم و ناگوار، روحيه خود را ببازند و خود را بيچاره بشمارند. افراد موفّق كه بر مشكلات فايق مى شوند، به اراده و همّت و عزم خود اعتماد دارند و با توكّل به خداوند متعال بر مشكلات صابرند و با قلب محكم و استوار و اميد به آينده با هر پيشآمد ناگوار، دست و پنجه نرم مى كنند.

تاريخ بشر پر است از فرج بعد از شدّت، و گشايش و رفاه و توانگرى بعد از تنگدستى و گرفتارى و فقر. مردان و زنان موفّق از هيچ حادثه اى تكان نمى خورند و عقب نشينى نمى كنند؛ به فضل و لطف خدا اعتماد دارند و اين آيه را با مضمون بلند آن همواره به خاطر دارند كه: (فإنّ مع العسر يسراً ان مع العسر يسراً)(1)؛ آسانى ها از ميان دشواريها رخ مى دهند و روشناييها بر تاريكيها غلبه مى يابند. بايد اين افراد را

نسبت به صبر سفارش كرد كه صبر از ايمان به منزله سر در جسد است. اميد است اين نصيحت در قلوب مؤثّر و نافع باشد (واللّه العالم).

ص: 352


1- 373. ( 1)- شرح/ 5 و 6 ..

علل عقب ماندگى جوامع مسلمين

پرسش نخست شما از اين است كه: چرا كشورهاى اسلامى عقب مانده هستند، در صورتى كه مردم كمونيست شوروى 374]- كه به وجود پروردگار متعال معتقد نيستند- پيشرفته ترين مردم دنيا محسوب مى شوند؟

و بعد به اين پرسش منتهى مى شود كه: كدام يك از اين دو حالت منطقى نبودن دين اسلام، يا جذّاب نبودن آن، باعث شده است كه مسلمانان جهان، رهرو اسلام نباشند؟

ما به لطف خداوند متعال به هر دو سؤال پاسخ مى دهيم:

امّا پاسخ از سؤال اوّل اين است كه: پيشرفته بودن و عقب مانده بودن يك جامعه را با چه معيار و ميزان بايد سنجيد؟ ممكن است كسى بگويد- و حق هم همين است- كه با معيارهايى كه اديان آسمانى، مخصوصاً اسلام به دست ما داده است اين سنجش را بايد به عمل آورد.

بنابراين هيچ يك از كشورهايى كه به اصطلاح پيشرفته شمرده مى شوند- نه غرب و نه شرق- پيشرفته نيستند. هر كشورى كه با اين معيار با مكتب انبيا نزديكتر باشد، پيشرفته تر است؛ و با اين حساب معلوم نيست كشورهاى اسلامى از كشورهاى ديگر عقب مانده تر باشند، اگر نگوييم پيشرفته ترند. هر انسان و هر جامعه اى به قدر نقشى كه در تطبيق اسلام با خود دارد به پيش رفته است و به قدرى كه به خدا نزديكتر است، پيشرفته تر مى باشد.

ممكن است بعضى بگويند: معيار، اخلاق و ارزشهاى انسانى است. در اين صورت به تصديق محقّقان، كشورهاى غرب و شرق در مدنيّت اخلاقى از كشورهاى ديگر پيشرفته تر نيستند و جنايات و خيانتها، اجحاف و زورگويى و فحشا و فساد در آنها بر حسب آمار، به مراتب بيشتر است. پس با اين معيار هم كشورهاى مسلمان عقب مانده نيستند و آنچه هم از شرف و اخلاقشان ضعيف و ضايع شده است، در اثر ارتباط با همان كشورهاى به قول شما پيشرفته و تقليد از آنهاست.

ص: 353

ممكن است برخى هم معيار را پيشرفته بودن در صنعت و تكنيك و امور مادّى بدانند كه چون بعضى كشورهاى غير اسلامى در اين جهات جلو رفته اند آنها را پيشرفته بخوانند؛ چنانكه بيشتر اشخاص از اين جهت و با اين حساب آنها را پيشرفته و ديگران را عقب مانده مى گويند.

در جواب مى گوييم: اوّلًا اين معيار، تمام نيست؛ و اگر ملّتى در اخلاق و مدنيّت اخلاقى و ارزشهاى انسانى عقب مانده و در صنعت و تكنيك و قدرت نظامى و در اختيار داشتن وسايل تخريب كشورها جلو بود، پيشرفته نيست؛ بلكه واقعاً عقب مانده است. ملّتى كه مسلح به سلاح مخرّب و تجهيزات وحشتناك نظامى باشد و در اخلاق ضعيف باشد، خطرناكترين ملّتها خواهد بود كه از آن جز منطق زور و استكبار توقّعى نمى توان داشت.

ثانياً: اين پيشرفته بودن در اثر اعتقاد نداشتن به پروردگار نيست؛ زيرا كشورهاى ديگر كه با شوروى در صنعت و تكنيك رقابت دارند، به خدا معتقدند؛ و مى بينيم كه از شوروى، پيشرفته تر و قوى ترند. در اثر مسلمان نبودن و مسيحى بودن هم نيست؛ زيرا كشورهايى هستند كه مسيحى هستند، و التزامشان به مسيحيّت، كمتر از كشورهاى پيشرفته مسيحى نيست؛ با اين وجود، عقب مانده هستند. پس مسأله نفى خدا و نفى اسلام (العياذبالله) در اينجا هيچ تأثير ندارد، و آنها كه پيشرفته هستند از اين جهت منفى و سلبى پيش نرفته اند. مسيحى بودن و كمونيست بودن هم مؤثّر دراين ترقّى مادّى نيست. چنانكه مى بينيم ژاپن با اينكه نه كمونيست است و نه مسيحى، از كشورهاى پيشرفته دنيا است. اگر حوادث جنگ و فشارى كه از خارج بر آن وارد مى شود نبود، شايد امروز از پيشرفته ترين ملل دنيا نبود. پس به هر حال مى فهميم كه مسأله نداشتن مذهب، نداشتن و عدم اعتقاد به خدا هيچ دخالتى در اين ترقّى ندارد.

البتّه تعاليم بعضى مذاهب مثل مسيحيّت كنونى با ترقّى مادّى، و به وجود آوردن تاريخ و تمدّن، منافى است؛ و تعجّب در اين است كه با پيروان چنان مذهب مجرّدپرور و بى اعتنا به مادّه، آن مكتب و مذهب را آنچنان كنار گذارَد و در امور مادّى چنين پيشرفت نمايد و اين همه به آن دلبستگى پيدا كند كه به جز مادّه به چيز ديگر نمى انديشد، يا كمتر انديشه مى كند.

ثالثاً: وقتى ما به اين نتيجه رسيديم كه عقيده نداشتن به خدا و اعتقاد داشتن به مسيحيّت با ترقّى صنعتى و مادّى هيچگونه رابطه اى ندارد، بلكه بى اعتقادى به خدا و عقيده مسيحيّت كنونى مانع از ترقّى و سير كمالى انسان مى باشد، اگر اسلام و تعاليم آن را تحت مطالعه دقيق قرار دهيم، در مى يابيم كه آن هيچ چيزى و هيچ مادّه اى كه مانع

ص: 354

از ترقّى باشد، وجود ندارد. چنانكه محقّقان غير مسلمان هم تصديق دارند، اسلام به وجود آورنده تاريخ و ترقّى است؛ و برقرارى دلپذيرترين زندگى در روى زمين را يك فرمان عالى تلقّى مى كند؛ و از جهت التزام مسلمانان به عقايد اسلامى، هيچ علّتى براى عقب ماندگى مسلمانان نمى توان جست.

روى رابطه هر معلولى با علّت خود، بايد علّت اين عقب ماندگى را كه در امور مادّى پيدا شده است، در جاى ديگر غير از اسلام و تعاليم اسلامى و غير از التزامات صحيح مسلمانان به اسلام پيدا كرد. بالاخره اكنون هم اسلام و تعاليم اسلام و مسؤوليتهاى اسلامى است كه ما را بر آن وامى دارد كه علل عقب ماندگى را پيدا كنيم، و هر چه زودتر و سريعتر خود را به ديگران برسانيم و از آنها جلو بزنيم.

آنچه موجب اين عقب ماندگى است چند چيز است:

1- تقدّم و پيشدستى پيشرفته ها در كشف خواصّ اشيا و دست يافتن آنها به برنامه هاى صنعت و تكنيك و علوم آزمايشى؛ كه البتّه اين تقدّم و پيشدستى بر اثر يك سلسله عواملى است كه بسيارى از آن خود به خود و بدون اين كه ملل پيشرفته، آن عوامل را ايجاد كرده باشند يا اينكه از ايجاد آن قصد اين پيشرفتها را كرده باشند موجود شده است. مثلًا اروپاييان در جنگهاى صليبى قصد فرا گرفتن علوم از مسلمانان و استفاده از معارف و تحقيقات مسلمانان را نداشتند. آنها براى جنگ و غلبه و كينه توزى و فرونشاندن آتش خشم خود آتش اين جنگها را روشن ساختند، امّا در تماس با مسلمانها، علوم مسلمانان را به كشورهاى خود بردند و مى توان گفت قيمتى ترين غنيمتى كه يك ارتش در دنيا تا به حال به آن دست يافته اين غنيمت بود كه اروپاييها علم مسلمانان و معارف اسلام را اندوختند و فرا گرفتند و آن همه پيشرفت كردند.

2- از سوى ديگر، در بين مسلمانان نيز گرايش هايى پيدا شد كه آنان را از تكميل علم و صنعت، و دنبال كردن راهى كه اسلام جلوى پاى آنها گذارده و گذشتگان و نياكان مسلمانشان به آن راه رفته بودند، بازداشت. مخصوصاً افكار متفلسفانه و صوفيانه و گرايشهاى انزواجويانه و كناره گيرى از امور دنيا كه هرگز در برنامه هاى اسلامى جايى نداشت، رواج گرفت. تعاليم حيات بخش و ارزنده اسلام را (مثل: توكّل، قناعت، صبر، زهد، تسليم، رضا و تفويض)، به غلط تفسير و معنى كردند و تنبلى، سستى انظلام و ترك كار و كوشش را شعار خود كردند. تحقيق و بحثهايشان- بيشتر يا تمام- مصروف مجادلاتى بى فايده و بى حاصل شد كه علاوه بر اين كه وقتشان را تلف مى كرد و از تحقيقات اساسى منصرفشان مى ساخت، موجب اختلافات و كشمكشهايى هم مى شد. مخصوصاً فرق اشاعره و حنابله كه بحثهايشان بسيار زيانبخش شد.

ص: 355

3- اختلافات سياسى ميان حكّام نيز در اين عقب ماندگيها اثر داشت؛ چنانكه نادانى و بى كفايتى سران و زمامداران نيز در عقب ماندگى مسلمانان مؤثّر بود. قدرتهايى در اختيار سلاطين و زمامداران امور مسلمانان قرار گرفت كه اگر صرف تحقيق علمى، كشف خواصّ اشياء و تسلّط بر قواى طبيعت، و غلبه بر مشكلات شده بود، مسلماً فوايد و محصول آن چشمگير بود. ولى متأسّفانه اين قدرتها در هوسرانيهاى بيجا، به هدر رفت و هيچ بازدهى و بهره اى براى ملّت نداشت.

4- بيگانگان نيز در ادامه اين اوضاع و در بعضى مناطق در به وجود آوردن آن فعّالانه نقش داشته و دارند. آنها مى كوشند كه مسلمانان را از جهت صنعت و علوم مادّى عقب مانده و نيازمند به خود نگاه دارند كه محصولاتشان در بازارهاى جوامع مسلمان رواج داشته باشد و به مصرف برسد. تمام كوششها، متوجّه همين جهت است كه نفوذ اقتصادى و بازرگانى خود را در كشورهاى ديگر، به توسّط منع آنان از دست يافتن به صنايع جديد حفظ كنند.

خوشبختانه اين علل و عوامل روز به روز، رو به ضعف نهاده و اميد مى رود كه در آينده نزديك همه از بين برود.

امّا مسأله تقدّم و پيشدستى ديگران در كشف خواصّ اشياء و علوم آزمايشى: اين مسأله، يك مسأله موقّتى است، و اگر مسلمانان سعى و عمل را پيش گيرند، به زودى مى توانند به اين علوم دست يابند و در ميدان مسابقه از ديگران گوى سبقت را بربايند، چه علم و صنعت و ترقّى هيچگاه وقف بر قوم خاص و اهل منطقه خاصى نيست؛ بلكه به عكس، اتّفاق افتاده كه عقب ماندگان به پيش رفته، و جلو رفته ها عقب مانده اند.

معارف دين ؛ ج 1 ؛ ص364

ضوع قدرتهاى فردى كه مورد استفاده واقع مى شوند امروز به تدريج از بين رفته و به قدرت ملّى و همگانى تبديل شده است و اگر چه در اينجا هم حسن استفاده از آن موقوف به شعور و درك همگان است، امّا بالاخره از آن سوءاستفاده هايى كه اشخاص از تمركز قدرت در دست شخص واحد مى كرده و آن را وسيله هوسرانيهاى خود قرار مى دادند تا حدّ زيادى مصونيّت پيدا مى شود.

اكنون كه دنياى اسلام عليه استعمار به پاخواسته و نقشه ها و برنامه هاى استعمارى را كم و بيش شناخته اند اميد است مبارزات پيگيرشان با استعمار با تسلّط همگان به طور صحيح، نتايج ايجابى و مثبت داشته باشد.

حاصل اينكه مسلمانان اين عقب ماندگى را كه ارتباطى به ذات اسلام ندارد مى توانند در سايه هدايتهاى قرآن و اسلام جبران نمايند و با توجّه به استقلال خود و لزوم رفع حاجت از بيگانگان و برنامه هاى مبارزات اسلامى، نه فقط نفوذ ملل پيشرفته

ص: 356

را طرد كنند، بلكه در رشته هاى علوم و صنايع هميشه پيشرو و مقدّم باشند. به اميد آينده، و به اميد خدا و به اميد پشتكار و كوشش و سعى و عمل مسلمانان.

امّا جواب از سؤال دوم كه: كدام يك از اين دو حالتِ منطقى نبودن دين اسلام، يا جذّاب نبودن آن، باعث شده است كه مسلمانان جهان، پيرو اين دين نباشند، اين است كه:

اسلام به تصديق مخالف و موافق و بررسيهاى عميق كه درباره عقايد و تعاليم آن شده، و هزارها كتاب كه در خصوص آن و مقايسه با اديان و مكتبهاى ديگر نوشته اند، منطقى ترين تمام اديان و مكتبها است. دين، بر مبناى عقل است و همه چيز را بر اساس عقل و تفكّر پيشنهاد كرده، و هيچ مطلب نا معقول و خردناپسند در آن نيست. بر خلاف مسيحيّت كنونى كه از ريشه با عقل ناسازگار است، اسلام اصول و فروعش همه عقل پسند و در طول چهارده قرن مورد بحث و ابراز نظر قرار گرفته است و منطقى بودن آن هر روز ثابت تر مى شود. نه عقل توانسته است به اسلام خُرده گيرد و نه پيشرفت علوم، خدشه اى به آن وارد نموده است.

امّا جذّابيّت آن نيز قابل انكار و ترديد نيست؛ اين احكام اسلام و اين آيات قرآن، سراسر آن جذابيت است. يك فصل از قرآن مانند: (لاتجعل يدك مغلولة إلى عنفك (1)، بلكه يك سوره به ظاهر كوچك، مثل: سوره توحيد و يك آيه مثل آيات: (إن الله يأمر بالعدل و الإحسان، و إيتاء ذى القربى و تنهى عن الفحشاء و المنكر و يعظكم (2)، (لاتستوي الحسنة و لا السئيه ادفع بالتي هي أحسن فالذي بينك بينه عداوة كأنه ولى حميم (3)، (تلك الدار الآخره نجعلها للذين لا يريدون علواً فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين 378])، (يا ايها الناس انا خلقناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم (4)، و (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءلله و لو على انفسهم او الوالدين و الاقربين (5) را بخوانيد و جذّابيّت اسلام را در آن ببينيد.

دينى كه تمام تعاليم و عقايدش موافق با فطرت و برآورنده خواسته هاى صحيح واقعى بشر است، بايد اين همه جذّاب باشد. آيا توحيد اسلام كه «گوستاولوبون» مى گويد: «در بين تمام اديان يگانه تاج افتخارى است كه بر سر دين اسلام است»،

ص: 357


1- 375. ( 1)- نحل/ 90.
2- 376. ( 2)- حجرات/ 13.
3- 377. ( 3)- فصلت/ 34.
4- 379. ( 5)- نحل/ 90.
5- 380. ( 6)- نساء/ 135 ..

جذّابيّت ندارد؟ آيا عدل اسلام، جذّاب نيست؟ آيا مساوات اسلام اخلاق اسلام و قوانين اسلام، جذّاب نيست.

اين جاذبه اسلام است كه در مثل اين عصر كه عقايد مردم به اديان رو به ضعف نهاده و حملات استعمارگران و عمّال تبشير و كليسا با تمام قدرت مادّى به اسلام روز افزون است، همچنان جذّابيّت خود را حفظ كرده است و اين جذّابيّت باعث شده است كه هر روز، افراد بسيار- از دانشمند و متفكّر و روشنفكر و سياستمدار- و اصناف مختلف، به صورت فردى يا گروهى به اسلام مى گروند! غير از جذّابيّت اسلام، چه چيزى باعث اين امر شده است؟ كدام عامل، اسلام را چنين رونق داده است كه در برابر آن، تبليغات مسيحى كه با صرف هزينه هاى گزاف و كلان و پشتيبانى سياسى استعمارگران در دنيا فعّال است خودبخود در توسعه و گسترش است.

غير از اين است كه مثل جذّابيّت نماز سربازان تركيه در كره، مردم آنجا را نيز به اسلام متمايل كرد؟! سرمايه بقاء و جلو رفتن اسلام و رمز مهمّ آن فتوحات صدر اسلام، منطقى بودن عقايد اسلام و جذّابيّت آن است.

در بين پيروان اديان مخصوصاً در مقايسه با مسيحيّت، همين پيروان فعلى اسلام بيشتر از پيروان مسيحيّت از اسلام پيروى دارند. نهايت اين است كه آمار ندارد تا معلوم شود در شبانه روز چند صد ميليون پيرو اسلام شراب نمى نوشند، گوشت ميته نمى خورند، قمار نمى بازند، خود را به فحشا آلوده نمى كنند، ستم كارى نمى نمايند و گناهان ديگر را مرتكب نمى شوند. به اين حساب پيرو اسلام از تمام ملل بيشتر است.

البتّه نمى گوييم مسلمانان در همه ابعاد و همه جهات پيرو اسلام هستند؛ مخصوصاً در اين قرن اخير كه حكومتهايى را روى كار آورده اند كه مى كوشند تمام معانى التزامات و تعهّدات مسلمانان را نسبت به اسلام ضعيف جلوه دهند و بلكه ترك سنن اسلام را تجدّد بشمارند، كه البتّه اين حرف ديگرى است. مى گويم: در اين شرايط هم حكومت و نفوذ اسلام در بين پيروان خودش از حكومت مذاهب ديگر نه فقط كمتر نيست، بلكه به مراتب بيشتر است؛ و افرادى كه خود را نسبت به اسلام متعهّد و مسؤول بدانند، بسيارند.

با اين وجود، تصديق داريم كه ابعاد مهمّى از تعاليم اساسى اسلام فعلًا از دايره عمل مسلمانان خارج شده، و پيروى آنان منحصر به عبادات و قسمتهاى اخلاقى و ترك بعضى محرّمات شده است؛ امّا اين نه از جهت منطقى نبودن و جاذب نبودن دين است. اين تعاليمى كه متروك شده است، بى اندازه دلربا و جاذب است و همين جذّابيّت، بازگشت مسلمانان را به آن تعاليم نويد مى دهد.

ص: 358

به نظر ما اگر نقّاشى بتواند چهره اسلام را در آن حقيقتى كه هست نقش كند، چهره اى زيباتر از آن نخواهد بود. چهره اسلام چهره حقيقت، چهره جمال طبيعت، چهره فطرت انسانيّت، چهره خير و احسان، چهره علم و دانش و عرفان و چهره عدل و انصاف و مساوات و چهره سعى و عمل و ايمان است.

براى اينكه مسلمانان در همه نواحى پيرو اسلام شوند، بايد نظامات تعاليم و تربيت و وسايل تبليغات سمعى و بصرى را همكار و همراه ساخت، و در رشته هاى مختلف از پيروان واقعى تشويقات و قدردانى شود و حتّى جوايزى قرار دهند. امّا در صورتى كه تعليم و تربيت و وسايل تبليغى همه بر ضدّ اسلام و براى تضعيف عقايد اسلامى مردم، و تخريب مبانى دينى و تعهّدات مذهبى همكارى كنند و مطبوعات هم آنها را يارى نمايند، نبايد سؤال كرد كه چرا مسلمانان پيرو اسلام نيستند؛ و نبايد آن را به منطقى نبودن يا جذّاب نبودن دين مستند ساخت.

اسلام، چهارده قرن است كه در دنيا مطرح است. همراه با با آن و در عصر آن دولتهاى بزرگ و اوضاع و احوال مهم و تاريخى به وجود آمده؛ نوابغ و رجال علم و سياست و صلح و جنگ و شخصيّتهاى برجسته بسيارى در دامن آن پرورش يافته است و فراز و نشيبهاى گوناگون را پشت سر گذارده، و با قوى ترين عوامل منفى روبرو شده است و همكنون در دنيا جايگاه نيرومند خود را حفظ نموده است و براى دول استكبارگر، تهديد جدّى محسوب مى شود. رمز اين دوام و بقا، قوّت مبانى محكم اين دين است.

شما و ما و همه دنيا امروز مى بينند كه مكتب لنين و كمونيسم كه اين همه روى آن حساب مى شد و بسيارى از جوانان فريفته آن شده بودند، با اينكه تا آنجا پيش رفت كه يكى از دو قدرت مادّى و نظامى جهان شد و پيشرفته ترين سلاحها را- كه مى تواند زمين را ويران سازد- در اختيار گرفت، چگونه از اوج رفعت ظاهرى سقوط كرد و در منجلاب ورشكستگى و زبونى افتاد كه امروز براى يك لقمه نان و غذاى مردمشان بايد دست گدايى و نياز به سوى اين و آن و اينجا و آنجا دراز كند. اين رژيم با آن همه كوكبه و فرياد، و آن همه ظلم و استضعاف امثال استالين، نتوانست يك قرن دوام بياورد و بى آنكه از بيرون به آن حمله و هجومى بشود از درون فرو پاشيد.

امّا اسلام و مكتب انسان ساز آن در همين شوروى پس از هفتاد سال اختناق و قتل عام و زجر و زندان سر بلند كرده و اعلام وجود مى نمايد. اين دليل قوّت مبنى، و قوّت اصول، و قوّت مكتب است.

باب است و همه پشت سر هم

ص: 359

تهاجم فرهنگى

س- چنانكه مسبوق و آگاهيد مدّتى است در سخنرانيها و مطبوعات، تهاجم فرهنگى، غرب گرايى و خطرات آن، و لزوم مبارزه با آن مطرح است. تقاضا داريم در اين رابطه براى آشنايى همگان به وظايف و تكاليف اسلامى درباره مطالب زير، توضيحاتى مرقوم فرماييد.

1- تعريفى از تهاجم فرهنگى و غربگرايى با اشاره به بعضى از نمونه هاى ملموس و نظاير آن و همچنين اشاره به خطرات اين تهاجم.

2- راههاى مبارزه و بر خورد با تهاجم فرهنگى.

ج 1- هر نهضت و حركتى كه هدف آن برانداختن آداب و تمدّن و رسوم تعليم و تربيت و آداب و شعائر و سنن دينى و قومى يك جامعه و تضعيف اعتقاد و پايبندى افراد آن جامعه خصوص جوانان و نوجوانان به فرهنگ و آداب خودشان براى آماده سازى آنها به قبول عادات بيگانگان باشد، تهاجم فرهنگى به آن جامعه است.

بنابراين، تهاجم فرهنگى به جوامع اسلامى، نهضتها و برنامه هاى ويرانگرى است كه با سياستهاى فرهنگى استعمارى و با ترويج اخلاق بيگانه و در حال حاضر غربى براى محو شخصيّت اسلامى و مسلمانان و ذوب آنها در فرهنگ و عادات و رسوم بيگانگان و برداشتن مرزهاى اخلاقى خصوصاً در روابط زن و مرد و تأسيس حكومت بر اساس حكومتهاى غربى، و نفى اصالت حكومت دين و حاكميّت احكام، مخصوصاً از حدود دو قرن پيش در بلاد و ممالك اسلامى به صورتهاى گوناگون و شامل تقريباً كلّ مظاهر زندگى، كم و بيش شكل گرفت و مى توان گفت: جز چند نقطه از سرزمينهاى اسلام همه جا را فرا گرفت و بسيارى از عادات و آداب و حتّى لباس و پوشش مسلمانان و طرز و روش ملاقاتها، برخوردها و ديدارها، پذيرايى ها و مراسم عزا و عروسى ها را شامل گرديد.

البتّه اين اوّلين بار نبوده كه بيگانگان به وسيله تهاجم فرهنگى در صدد تسلّط بر بلاد اسلام و استضعاف مسلمين بر آمده باشند. به طور مثال، تاريخ به ما نشان مى دهد كه در سقوط كشور متمدّن و آباد و مسلمان اندلس (اسپانيا) علّت اصلى، تهاجم فرهنگى

ص: 360

بيگانه بود. امّا اين موج فراگير تهاجم فرهنگى و اسلام زدايى- كه در دو قرن اخير به وسيله استعمارگران و ايادى روشنفكرنما و تجدّد و تساهل خواه و مزدور آنها پى گير شد- تقريباً همه بلاد اسلام را هدف قرار داد؛ و اگر چه اساس آن در همه جا از سوى دول بيگانه برانگيخته مى شد، امّا تا آنجا پيش رفتند كه علناً به زور و زندان و شكنجه و بى رحمترين حكومتهاى پليسى در مثل ايران و تركيه براى محو اسلام و كلّ مظاهر تمدّن و شخصيّت اسلامى مردم متوسّل شدند.

عامل مهمّ پيشرفت اين تهاجم در داخل، افرادى بودند كه با نشريه ها و روزنامه ها و شعر و هنر به اسم آزادى و روشن فكرى اين حركت را ترويج كردند و مثل پهلوى را به آن هجوم وحشيانه و ددمنشانه بر عليه اسلام و مظاهر دين تشويق نمودند. هدف اصلى در اين هجوم خيانتبار، براندازى التزامات مسلمانان به احكام و شعائر و سنن اسلام بود. احكام و شعائرى كه همواره مانع از رسوخ و نفوذ و سلطه سياسى و اقتصادى بيگانگان بوده و هست.

دوم: خلع سلاح روحانيّت، تضعيف نفوذ علما و مسموع بودن قول و حكم آنها در جامعه بود. زيرا قدرت علم و نفوذ كلام آنها مخصوصاً در مصونيّت و سلامت عقايد و افكار در تمام طول چهارده قرن اسلامى عامل اصلى و اساسى بود. به واسطه مراقبت، مواظبت و نظارت علما، همواره شخصيّت جوامع اسلامى از جوامع ديگر مشخّص و ممتاز بود. چه در مجامع شيعى اسلامى و چه در مجامع سنى اسلامى، استعمار همين هدف را داشت و ايادى آنها نيز همين هدف را به اسم آزادى و تجدّد و حتّى دلسوزى براى مسلمانان و عقب ماندن آنها از جوامع صليبى دنبال مى كردند. ايران را به سرنوشت دوره پنجاه ساله رژيم منحوس پهلوى و تركيه را به رژيم لائيك «مصطفى كمال» و كلّ كشورهاى اسلامى سنّى را به عدم تمركز و تجزيه به حكومتهاى وابسته به خود گرفتار ساختند. شرح اين مطالب و دسايس محتاج به تأليف يك كتاب بزرگ، يا بيش از يك كتاب است.

در ايران اسلامى- الحمد للّه تعالى- با انقلاب اسلامى همه آن سياستهاى شوم و تلاشهاى بيگانگان نقش برآب شد و با رسميّت يافتن مظاهر و شعائر اسلامى و بازگشت زنان مسلمان به اصالت خويشتن خويش و چادر و حجاب و تعليم و تربيت سالم و شكستن پيكره ها و مجسمه ها و حاكميّت قوانين اسلامى و كنار گذاردن كراوات و زُنّار، و امور بسيار فرعى و اصلى ديگر، اين اميدوارى حاصل شد كه هجوم فرهنگى دشمن، مثل هجوم جنگى و فيزيكى سركوب شده، و راه رخنه در بنياد استقلال اين مردم به پاخاسته و اسلامخواه بسته شده باشد.

ص: 361

ولى چنانكه مى دانيم اين موضوع، يعنى تهاجم فرهنگى موضوعى است كه شكل عملكرد آن براى اغلب نامرئى و مثل جاسوس هاى سرّى، و بلكه سرّى تر از آن است. گاه با زبان خيلى دوستدارانه و غمخوارانه و با الفاظ و عبارات و كلمات دلنشين و دلفريب وارد مى شوند و زن و مرد را در دام الفاظى ظاهر فريب گرفتار مى نمايند؛ الفاظ و اصطلاحاتى مثل: ترقّى خواهى، نوآورى، تجدّد، جامعه مدنى و ملّى، رفع تبعيض و تساوى حقوق و اتّحاد بين الملل و ...

با اين كار، مقدّمات سلطه فرهنگى و اقتصادى و در نتيجه سلطه سياسى خود را فراهم مى سازند و حاكم بودن دين و وحدت دين و سياست را كه از اصول مسلّم قرآنى و اسلام است، هدف قرار مى دهد. آنها اين باور و اين موقعيّت را كه سخن آخر را بايد از دين گرفت و به دين شناسان يعنى فقها بايد رجوع كرد، مخدوش جلوه مى دهند تا بى مانع، افكار مخرّب و انحرافى را به خورد مردم دهند. وقتى مردم پزشك بهداشت و حفظ الصّحه نداشته باشند، يا اگر داشته باشند و حرفش را مسموع ندانند و هر كس در بهداشت و حفظ الصّحه بتواند اظهار نظر كند، طبعاً هر غذايى را به آنها مى خورانند و هر كالايى را در ميان آنها رواج مى دهند.

به هر حال، دشمن از اين هجوم فرهنگى هدفهاى بزرگ دارد و همچنان آن را مؤثّرترين حمله به اسلام و استقلال مسلمانان مى داند.

مسلمانان آگاه كه در همه جا خواهان بازگشت به اسلام و استقلال و مجد و عظمت ديرين هستند، با همين تهاجم فرهنگى در مبارزه اند. در تركيه، الجزاير، در آسياى مركزى، چچن، چين و ساير كشورها تهاجم فرهنگى بيگانگان فعّال بوده و مسلمانان بپا خاسته و با آن در ستيز و درگيرند.

در كشور عزيز اسلامى ما همگام با سقوط رژيم مزدور پهلوى تمام يا بيشتر آثار تهاجم فرهنگى و رسوم كفر و استعمار نيز محو، و رسوم نامشروعى كه در مدّت پنجاه سال برقرار شده بود و ادارات و مؤسّسات و تجارت و بازرگانى و تعليم و تربيت و دانشگاه، زندگى شخصى و عائلى و اجتماعى و سياسى مردم را فرا گرفته بود، متروك گرديد. حتّى ميادين از پيكره و تنديس ها پاك شد و مظاهر اسلامى متجلّى شد و عصر جديد حكومت و عظمت اسلامى چهره نمايى كرد. بانوان مسلمان، عزّت، كرامت و شخصيّت خود را باز يافتند و از آن ابتذالهاى غربگرايى و اختلاطهاى فسادانگيز نجات يافتند. از سوى ديگر، بيگانگان هم از اينكه بتوانند با حمله هاى فيزيكى و جنگ و خونريزى، اين فرياد الله اكبر و اسلام خواهى را كه از ايران بلند شده و مى رود تا

ص: 362

عالم گير شود خاموش نمايند، نااميد شدند؛ ولى در عين حال از تهاجم فرهنگى هرگز مأيوس نشده اند.

دشمنان اسلام و ايران، بازهم در صدد رخنه در اساس محكم اين ملك و امّت بوده و از منافع سرشارى كه از اين كشور مى بردند و از آن محروم شده اند چشم نمى پوشند. آنان در زير پوشش الفاظى مثل حقوق بشر و آزادى قلم و اهل به اصطلاح هنر و آزادى بانوان و فراجنسى و كلمات فريبنده ديگر وارد مى شوند.

از طرف ديگر چون برخى ناآگاهان و بى خبران از دسايس بيگانگان و افراد ساده لوح تحت تأثير تبليغات اشتباه انگيز مى افتند، و نيز هستند افراد غربگرايى كه براى خود پذيرش اين تهاجم فرهنگى و ترك سنن اسلامى را يك نوع روشن فكرى مى دانند و مى خواهند به اصطلاح آنچه را در اسلام، قدح و مذموم و در غرب، مدح و ممدوح است در بين مسلمانان نيز مدح و وسيله افتخار قرار دهند، طرّاحان سياستهاى استعمارى اين تهاجم فرهنگى را كنار نمى گذارند.

خلاصه، اين تهاجم فرهنگى، نويسندگان غير متعهّد يا غربگرا را به تبليغ غرب گرايى و ترك سنن اسلامى و اسلام زدايى وادار نموده است. آنها اهل طرب وضرب و ساز و آواز و فنون ممنوعه را ترويج نموده و تا آنجا پيش مى روند كه اين كارها اسلامى شمرده مى شود.

تهاجم فرهنگى حربه اى است كه مى تواند ارزشها را ضدّ ارزش نمايد و آنچه را از ديد اسلام ناب قدح است، مدح معرّفى كند. چنانكه مى بينيم اين محافل و مجامع استعمارى و راديوهاى آمريكا و اروپا هستند كه براى اين به اصطلاح مظلوميّت هنر و روشنفكر و قلم، همواره دلسوزى دارند و مى خواهند جامعه ما را از فرهنگ اصيل خود تهى كرده و به فرهنگ التقاطى و استعمارى خود وابسته و دلبسته سازند.

مسلمانان آگاه تحت تأثير اين تهاجم قرار نمى گيرند و شخصيّت و آداب و سنن اسلامى خود را حفظ مى نمايند. تا هماكنون در قلب اروپا و آمريكا و كانادا هزارها مسلمان دانشمند آگاه و دانشگاه داريم كه در آن محيطها، هويّت اسلامى خود را در كمال استقلال حفظ كرده و كمترين اثرى از آنها نگرفته اند. نه در مجالس رقص و موسيقى و به اصطلاح هنر آنها شركت مى كنند، و نه بانوانشان مثل بانوان آنها با مردهاى اجنبى اختلاط و معاشرت دارند و به استقلال اسلامى خود افتخار مى نمايند. مردشان مرد مسلمان، و زنشان بانوى مسلمان است.

ص: 363

در مورد اينكه اشاره اى به خطرات تهاجم فرهنگى خواسته ايد، از همين مختصر كه درباره تهاجم فرهنگى بيان شد خطرات آن هم فى الجمله معلوم مى شود. تهاجم فرهنگى يعنى روبرويى و معارضه كفر با اسلام و عزّت و استقلال ملّتها.

امّا راجع به نمونه هاى ملموس پذيرش اين تهاجم فرهنگى و غرب گرايى: بيشتر يا بسيارى از آن خود بخود آشكار و ملموس است و مسلمانان متعهّد و حسّاس به روشنى آن را درك مى كنند. البتّه اين نمونه ها همه در يك حد نيستند و حتّى از جنبه حكم شرعى فى حد نفسه برخى مكروه و برخى حرام است؛ امّا از نظر عدول از فرهنگ اسلامى و پذيرش اين تهاجم فرهنگى بيگانه نشانه ضعف روحيّه شخص و وابسته شدن و فاصله گرفتن از فرهنگ و اسلام، و تشبّه به بيگانه است، كه اگر به قصد تشبّه و گرايش به عادات بيگانگان و كفّار باشد، در همه درجاتش حرام است.

به طور اجمال، اين نمونه ها گاه و بيگاه يا به طور مداوم در ملاقاتها در مؤسّسات و ادارات و سمينارها، در خانه، بازار، مدارس و مراكز تعليم و تربيت و در صدا و سيما ديده مى شود. از عناصر مهمّ آن عبارتند از: اختلاط زن و مرد و حضور هر دو در مراكز و مشاغل و ارزش شمردن موسيقى و نواختن آلات موسيقى به عنوان هنر و ترويج و نشر علنى و رسمى آنها و تجليل از نوازندگان اين آلات محرّمه و به اصطلاح، استادان ضرب و تار و رقص و ... و تجليل از مراسم مرگ و ولادت آنها، و تأسيس مدارس تعليم موسيقى و برگزارى مسابقات و بازيهاى مانند: بكس و شطرنج، و به خصوص بخش مسابقات ورزشى بانوان مانند: كوه نوردى، تنيس و تشويق آنها به ترك چادر و انتخاب پوششهاى اندام نما، و تقليد از مدهاى مبتذل لباس، و آوردن دختران در مراسم استقبال و تقديم گل و يا حمل پرچم و كف زدن و سوت زدن و هورا كشيدن به جاى صلوات و تكبير، و برگزارى مجالس معارفه و توزيع يا تقسيم جوايز يا عرضه صنايع و مجالس ديگر همراه با موسيقى و اركستر و خلاصه اختلاطهاى غير سنّتى و غير اسلامى و برقرارى قوانين غير اسلامى در مسايل مربوط به عائله و روابط زن و مرد و حقوق مدنى و سياسى افراد، و نصب پيكره اشخاص به عنوان تجليل از زحمات آنها.

ج 2- راههاى مبارزه با تهاجم فرهنگى عبارت است از:

1- شناختن ارزشها و ضدّ ارزشها از ديدگاه اسلام و نظر فقه و فقها و تمسّك محكم و ثابت به انجام ارزشها و ترك ضدّ ارزش ها و به عبارت ديگر معيار قرار دادن تعاليم مأخوذه از فقه جواهرى در زندگى فردى و اجتماعى و سياسى و تنظيم كلّ روابط بر اساس راهنماييهاى فقهى.

ص: 364

2- تبليغ و ترويج و تشويق همگان بر محافظت بر اين ارزشها به وسيله سخنرانيها و مطبوعات و جرايد و همه رسانه هاى گروهى.

3- نشان دادن عكس العملهاى منفى مناسب نسبت به برنامه ها و افرادى كه اين ارزشها را هتك و به قداستهاى اسلامى آنها بى اعتنايى مى نمايند و يا ضدّ ارزشها را به كار مى گيرند و نيز نشان دادن عكس العملهاى مثبت و تحسين برانگيز نسبت به بانوان و مردانى كه ارزشها و آداب اسلامى را احترام مى نمايند و به آنها متعهّدند.

4- تأكيد بر اسلامى بودن نظام آموزش و پرورش و تربيت جوانان بر اساس هدايتهاى عالى اسلام و گزينش اساتيد و دبيران و آموزگاران شايسته و متعهّد و مؤمن به فرهنگ اسلام.

5- سالم ساختن محيط گردشگاهها و پاركها و فرهنگسراها از ظواهر مخرّب اخلاق، مثل: اركستر و موسيقى و اختلاط زن و مرد و بدآموزيهاى مختلف.

6- ترويج فرهنگ استقلال و اعتماد به نفس و تجليل از شعائر اسلام و تحقير وابستگى به كفّار و تقليد از آداب و عادات آنها.

7- تبيين و تبليغ مفاسد مكتبهاى مضرّه و فرهنگهاى مادّى و ضدّ ايمان به خدا و اصالت اخلاق و معنويّات و مضار مدنيّت منهاى دين، و پوچى و پوسيدگى آن و ارشاد همگان، خصوصاً دانشجويان، به فوايد و مصالح اسلام گرايى و تعهّد دينى و كمالات حقيقى انسانى.

8- نشر و تبليغ سيره انبيا، خصوصاً سيره رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم- و ائمّه طاهرين عليهم السّلام- و دعوت به تأسّى به آن بزرگواران در مظاهر زندگى.

9- بيان و تفهيم اين حقيقت ناب، خصوصاً به جوانان كه مدنيّت صناعى (پيشرفت مادّى و صنعتى) غرب معلول بى ايمانى و بى اعتنايى آنها به مبانى اخلاقى نيست و توجّه به ترقّى صنعتى و كسب علوم مادّى با تمسّك به دين و اخلاق در كمال توافق و سازگارى بوده و بلكه مكمّل يكديگرند؛ و سعادت حقيقى براى جميع افراد بشر در سايه كمال او در اين دو ناحيه فراهم خواهد شد. و استفاده درست و صحيح از علم و صنعت و همه نعمتهاى مادّى به طورى كه موجب ظلم و تظلّم واستضعاف و استكبار نشود، فقط در پرتو ايمان به خدا و اخلاق حقيقى حاصل خواهد شد.

10- بالاخره با پشتيبانى همه، به خصوص صاحبان مقامات و علماى اعلام و ارباب سخن و اهل قلم و ساير اقشار مؤمنين از فرهنگ امر به معروف و نهى از منكر، و نظارت بر اجراى احكام الله و سدّ ابواب ورود فرهنگ بيگانه، به طورى كه هر مسلمان آگاه و متعهّد، همه جريانها و سازمانها ومطبوعات و نوشته ها و كتابها و

ص: 365

رسانه هاى گروهى و سيره و روش و تمام مقامات و رفت و آمدها و كيفيّت برخوردها را در رابطه با اين تهاجم فرهنگى زير نظر داشته باشد.

اميد است كشور و جامعه ما و همه جوامع مسلمانان از گزند اين توطئه شوم بيگانگان مصون مانده و در پرتو احكام و هدايتهاى نورانى اسلام طىّ قرون و اعصار بى شمار، تمدّن واقعى و اصالتهاى ويژه انسانى را پاسدار و پرچمدار و نگاهبان باشند. بحق محمّد و آله الطّاهرين صلوات الله عليهم أجمعين. ولا حول ولا قوة الّا بالله العلي العظيم.

ص: 366

فصل چهاردهم: سؤالات متفرقه

اشاره

ص: 367

ص: 368

سؤالات متفرقه

س- اگر روزگارى برسد كه اكثر مردم ايران خداى ناكرده بگويند: «ما اسلام نمى خواهيم» آن زمان چه بايد كرد؟

ج- ما اميدواريم كه براى ايران اسلامى روزهاى بازگشت به كفر هرگز جلو نيايد و اين اكثريّت قريب به اتّفاق مسلمان تا ظهور حضرت بقيّة الله، قائم آل محمّد- ارواح العالمين له الفداء- بر اسلام و پيروى از مكتب اهل بيت عليهم السّلام- ثابت و پايدار بمانند.

بهتر است اين سؤال، در ارتباط با وظايف مسلمين در كشورهايى كه همكنون غير مسلمانان در آنها اكثريّت دارند مطرح شود كه آن هم به لحاظ اينكه مسأله در ابعاد مهمّ تكاليف فردى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى فروع بسيار دارد، پاسخ به همه آنها محتاج به تأليف يك رساله يا كتاب است.

جنابعالى نقطه نظر خودتان را به طور واضح مرقوم فرماييد تا پاسخ عرض شود. ضمناً اگر مقصود از سؤال اين است كه: در صورتى كه اكثريّت غيرمسلم از حكومت اسلامى كه براساس ضوابط عدل و احكام الهى زمامدار امور است، تغيير نظام يا تعطيل بعضى احكام الله، يا اجراى احكام غير اسلامى را مطالبه و تقاضا نمايند، موافقت با تقاضاى آنها جايز است يا نه؛ پاسخ اين است كه موافقت جايز نيست و مشروعيّت حاكميّت احكام الله و حكومت اسلامى خود بخود ثابت است و با اجماع تمام مردم هم سلب مشروعيّت از آن ممكن نيست، و تقاضاى اكثريّت، خلاف آن را مشروع و مقبول نمى سازد.

س- معناى «حَرَجْ» در فقه جعفرى و ملاك تشخيص آن براى شخص چيست؟

ج- حَرَج، مشقّت شديده است كه تحمّل آن، بسيار مشكل باشد (والله العالم).

ص: 369

س- اضطرارى كه رافع حرمت است به چه چيز محقّق مى شود و راه تشخيص آن براى فرد چيست؟

ج- موارد اضطرار مختلف است. مثلا اگر گرسنگى فردى به حدّى برسد كه در صورت غذا نخوردن هلاك شود، اين مورد اضطرار است. و چنين كسى اگر فرضاً در بيابان باشد و جز ميته به چيزى دسترسى نداشته باشد، خوردن ميته به مقدارى كه او را حفظ كند و هلاك نشود برايش حلال مى باشد و زائد بر آن حرام است (والله العالم).

س- در مورد اضطرار كه شخص مضطر به واسطه قرار گرفتن در شرايط سخت و تنگنا و اوضاع و احوال دشوار به منظور احتراز از ورود ضرر و زيانى كه زيان ديده مسؤول ايجاد آن نبوده است، به ناچار و از روى درماندگى خسارتى مى زند، يا در بعضى مواقع، اقدام اضطرارى او از جهت جلوگيرى از ورود ضرر «اهم» مى باشد، براى اين حقير كه در حال حاضر مشغول تحقيق دانشگاهى در اين رابطه مى باشم سؤالاتى مطرح است بنابراين از حضرتعالى تقاضا دارم كه نسبت به سؤالات اين حقير، بذل عنايت داشته و نظر فقهى و اجتهادى خويش را بيان فرماييد:

سؤال 1- اگر در وضعيّت اضطرارى، بالفرض راننده اتومبيلى ناچار شود كه براى جلوگيرى از سقوط در پرتگاه، نرده هاى چوبى ملك مجاور را كه متعلّق به شخص ديگرى است بشكند و از آن مانعى در راه سقوط اتومبيل خود بسازد، در چنين وضعيّتى كه اين راننده به منظور نجات جان خويشتن، مضطر در مورد ضرر مى باشد و فى الواقع كارى انجام داده كه هر انسان متعارف و آگاهى هم كه در موقعيّت شخص مضطر بود چنين مى كرد، آيا اين ضرر و زيان وارده مى بايست جبران گردد ياخير؟

به عبارت ديگر، براى اين شخص مضطر، «ضمان مالى» در اصطلاح فقهى و يا «مسؤليّت مدنى» در اصطلاح حقوقى متصوّر است يا خير؟ و به تعبير دقيقتر، آيا اضرار به غير براى دفع ضرر از خود در وضعيّت اضطرارى جايز است يا خير؟ و از سوى ديگر، در مقام حكم كردن، آيا مى بايست بين اقدام اضطرارى شخص مضطر، كه به جهت حفظ جان خود يا نزديكانش صورت مى گيرد، با موردى كه شخص مضطر در راستاى حمايت از مال خود مرتكب ايراد ضرر مى گردد، تفاوتى قايل گرديد يا خير؟

ج 1- در هر موردى كه جان انسان در خطر باشد و رفع خطر متوقّف بر تصرّف در مال ديگرى و وارد نمودن ضرر مالى بر او باشد اضرار جايز است؛ امّا ضمان هم دارد؛ مانند اينكه شخصى از جهت گرسنگى در معرض هلاكت است و جز اينكه از مال

ص: 370

شخص ديگرى بخورد، از مرگ نجات پيدا نمى كند، كه در اين صورت مى تواند به مقدار حفظ جان و نه زايد بر آن، در مال شخص ديگر تصرّف كند و از اين جهت مرتكب گناه نشده، ولى ضامن قيمت آن است. ولى اضرار به غير، براى حفظ مال خود جايز نيست (والله العالم).

سؤال 2- اگر در وضعيّت اضطرارى چنانكه سيلى به طرف خانه شخص مضطر در جريان است، شخص مضطر در خانه و ملك خود دست به اقدامى بزند كه مسير سيل را به سمت خانه همسايه منحرف سازد و باعث اضرار همسايه گردد، آيا چنين اقدامى از سوى شخص مضطر جايز است يا خير؟

در حالى كه اين شخص مضطر نيازمند به چنين تصرّف خاصّى در ملك خود باشد، به طورى كه اگر آن كار را نكند زيان مى بيند و در اين حالت بين دو قاعده معتبر فقهى «لا ضرر» و «تسليط»، تعارض ايجاد مى شود و جايز نبودن اقدام شخص مضطر، حرج و تضييقى براى اوست، در حاليكه مطابق قاعده فقهى «لاحرج»، حرجى بر شخص مضطر نيست. اين تعارض چگونه بايد مرتفع شود؟

ج 2- چنانكه گفته شد اضرار به غير، براى حفظ مال خود جايز نيست و وجه شرعى ندارد؛ ولى اگر حفظ جان، توقّف بر اضرار مالى ديگران داشته باشد جايز است و ضمان هم دارد.

در مورد اين سؤال، بين اين قواعد تزاحمى نيست؛ امّا قاعده تسلّط، اگر منظور، تسلّط بر مال خودش باشد اين قاعده از مورد سؤال منصرف است؛ چون در نظر عرف برگرداندن سيل مثلا به طرف خانه ديگران براى حفظ مال خودش از انحاى تصرّفات در اموال خودش محسوب نمى شود تا مشمول قاعده مذكوره شود و با قاعده «لا ضرر» تزاحم داشته باشد. همچنين نسبت به قاعده «لاحرج»، توضيح اينكه: اين قاعده، اضرار به غير را براى دفع مشقّت از خود شامل نمى شود. مثلا شخصى كه به طورى شهوت جنسى بر او غلبه كرده كه در مشقّت شديد واقع شده، نمى تواند به استناد قاعده «لاحرج» به زنى كه به او حلال نيست تجاوز كند. ولى اگر شخص مثلا راه نفوذ سيل را كه به خانه او باز شده ببندد و سيل به خانه ديگرى نفوذ كند، ضامن خسارت وارده بر او نيست؛ چون حفاظت از خانه غير، با خود او است (و الله العالم).

سؤال 3- اگر در موقعيّت اضطرارى، شخص مضطر براى احتراز از ورود زيان مهمتر، نسبت به شخص يا اشخاص ديگرى ناچار مى شود كه به ديگرى يا ديگران ضرر و

ص: 371

زيان بزند، چنانكه خلبان، هواپيماى مسافربرى كه فرضاً 700 سرنشين دارد، به علّت فرود آمدن اضطرارى جهت نجات جان مسافرانش در اتوبان ماشين رو، باعث از بين رفتن يا صدمه ديدن چندين اتومبيل به همراه رانندگان گردد و يا شخص عادى و غير مأمور به منظور جلوگيرى از سرايت آتش درب خانه آتش گرفته را به منظور اطفاى حريق بشكند و يا در اين راه به انسان ديگرى صدمه وارد كند، وضعيّت ضرر و زيان وارده چيست؟ به تعبير دقيقتر، آيا اضرار به غير براى دفع ضرر ديگرى جايز است يا خير؟ و در اين حالت ملحوظ، آيا به هنگام تعيين تكليف در خصوص ضرر و زيان وارده، مى بايست بين حالتى كه شخص مضطر براى نجات جان فردى به انسان ديگرى ضرر و زيان مى زند با حالتى كه به مال ديگرى ضرر وارد مى گردد، تفاوت قايل گرديد يا خير؟ و از طرف ديگر، آيا در اين مسأله اصلا مسؤوليّتى براى شخص مضطر وجود دارد؟ (چرا كه مضطر در واقع، محسن است و قاعده «احسان» يكى از مسقطات ضمان مى باشد).

ج 3- چنانچه گفته شد، انسان براى حفظ جان خودش مى تواند به ديگرى ضرر مالى وارد كند، ولى براى حفظ مال خودش اضرار به غير جايز نيست و مورد قاعده احسان جايى است كه عمل شخص در نظر عرف احسان محسوب مى شود و فرود هواپيما در مورد سؤال، اگر متضمّن اضرار به مال ديگران باشد نفس عمل جايز است؛ ولى مربوط به قاعده احسان نمى باشد؛ بلكه به خاطر قواعد ديگرى از قبيل رعايت امر اهم و مانند آن است.

در مورد قاعده «احسان» از اين قبيل است كه مثلا اگر جان كسى در خطر بيمارى يا سوختن و نظير اينها باشد و حفظ او از خطر، متوقّف بر تصرّف در مالش باشد، در چنين وضعى اگر كسى از مال او براى نجاتش مصرف كند، در نظر مردم صدق احسان مى كند و ممكن است گفته شود ضمان هم ندارد. امّا فرود آمدن هواپيما به نحو مذكور در وضعيّت مفروضه كه مستلزم فعل عمد است، جايز نيست. توضيح اينكه مجوّزى براى كشتن افراد كمتر به منظور حفظ افراد بيشتر به نظر نمى رسد و مانند اين است كه مثلا ده نفر از جهت كم خونى در حال مرگند و ما براى حفظ آنها راهى نداريم جز اينكه دو نفر سالم را بكشيم و خونشان را به آن ده نفر تزريق كنيم تا نميرند كه هيچ مجوّز قابل قبولى ندارد.

در شرايط مذكوره در سؤال، اگر هواپيما سقوط كند و همه كشته شوند در حاليكه مردم بدانند كه اگر در اتوبان آن را فرود مى آورده، ده نفر كشته مى شدند و سرنشينان هواپيما نجات پيدا مى كردند، مردم خلبان را معذور مى دانند و او را به خاطر اينكه در

ص: 372

اتوبان فرود نيامده، ملامت نمى كنند؛ در صورتى كه اگر مى توانست در جايى فرود بيايد كه به عابرين صدمه وارد نكند و مسامحه كند تا هواپيما سقوط كند او را ملامت مى كردند (و الله العالم).

سؤال 4- در حالتى كه شخص مضطر ناچار مى شود تا براى دفع ضرر از ديگرى به زيان خود اقدامى كند، مانند موردى كه راننده اتومبيلى ناگهان خود را با حيوان يا كودك، يا حتّى انسان بالغ و عاقلى در جاده روبرو مى بيند و براى پرهيز از تصادم با آنها به ناچار اتومبيل خود را به جدول جوى مى زند و در نتيجه خسارت مى بيند، در اين مورد آيا اضرار به خود براى دفع ضرر از غير جايز است يا خير؟ و آيا شخص مضطرّ خسارت ديده، حق دارد بر طبق قاعده «اداره فضولى مال غير» از صاحب حيوان يا سرپرست كودك، يا آن منتفع مطالبه خسارت كند يا خير؟

ج 4- در مورد سؤال، اضرار به خود به نحو مذكور جايز است و اين احسان به غير مى باشد؛ ولى شرعاً حقّ مطالبه خسارت ندارد و مى توان گفت اين مسأله عرفيّت هم دارد؛ يعنى اگر كسى چنين كارى بكند در نظر عرف مطالبه خسارت نمودن برايش قبيح است؛ هر چند اخلاقاً جبران خسارت از طرف ذى نفع مستحسن است (والله العالم).

سؤال 5- اگر در وضعيّت اضطرارى، چنان كه كشتى مسافربرى در مسافرت دريايى به علّت طوفان شديد در هم بشكند و در حالى كه مسافران در معرض غرق شدن قرار دارند، كشتى ديگرى كه از آن منطقه عبور مى نموده، متوجّه قضيه گرديده امّا ناخداى اين كشتى عنوان مى كند كه در صورتى حاضر به نجات جان غريقان مى گردد، كه غريقان حاضر به تعهّد پرداخت مبلغ هنگفتى پول گردند؛ مانند اين كه در خصوص پرداخت اين مبلغ هنگفت و غير متعارف، قراردادى را به امضا برسانند، و يا چكى را امضا كنند، حال به الحاظ اين كه چنين معامله اى در وضعيّت اضطرارى منعقد گرديده است، اين معامله از چه حكمى برخوردار است؟ يعنى معامله صحيح است، يا باطل و غير نافذ؟ و آيا متضرّرين از انعقاد چنين قراردادى مى توانند تقاضاى ابطال اين عقد را بكنند؟ و خسارت وارده به خود را مطالبه كنند؛ يا خير؟

ج 5- در مفروض سؤال، اين قرارداد صحيح و نافذ و ابطال آن جايز نيست، چون با رضايت خود افرادى كه در معرض غرق شدن قرار گرفته اند منعقد شده و گاهى ممكن است تصوّر شود كه در چنين شرايطى رضايت كامل حاصل نيست، بلكه اجبار است ولى اين تصوّر غلطى است زيرا افراد مذكور با توجه به موقعيّت خطرناكى كه

ص: 373

دارند قهراً رضايت به پرداخت مبلغ مورد قرارداد حاصل مى كنند، و اين از مصاديق اجبار نيست، بلكه اضطرار است؛ و حقيقت رضايت ولو از جهت ناچارى، محقّق مى شود (والله العالم).

س 1- آيا ولايت فقيه مانند ولايت امامان ولايت مطلقه است؟

براى تحقيق در زمينه فوق چه منبعى را پيشنهاد مى كنيد؟

ج- به كتاب «ضرورة الحكومة» اين جانب مراجعه كنيد، لازم به ذكر است كه كتاب فوق در مجله حكومت اسلامى ترجمه شده است (والله العالم).

س- بعضى مى گويند دين از سياست جدا است، ولايت فقيه معنا ندارد و اصلا رهبر يك جامعه اسلامى نبايد فقيه باشد. لطفاً در اين مورد ما را راهنمايى فرماييد.

ج- احكام دين مبيّن اسلام منحصر به عبادات نماز و روزه و حج و خمس و زكات و اخلاقيّات نيست. احكام اسلام شامل و فراگير تمام نواحى حيات بشر است. ابواب معاملات، مثل بيع و اجاره و صلح و رهن و قرض و مزارعه و مساقات و ابواب سياسى و نظام حيات مثل قضا و شهادت، حدود و ديّات و ابواب نظام عائله، مثل نكاح و طلاق و نشوز و نفقات و ابواب بسيار ديگر مثل وصيّت و ارث و امور غيب و قصر و اموال عمومى و طرق و شوارع و حفظ امنيّت و امر به معروف و نهى از منكر و دفاع و جهاد و ... كه همه يا بيشتر آنها از امور سياسى، و ولائى است كه همه بايد مجرى مشرعى و جواز از طرف شارع مقدّس داشته باشد، چنان كه اين امور در همه ملّت ها محتاج به اجرا و مدير اجرايى است، بديهى است مجرى اين احكام مهم كه حافظ كيان جامعه است بايد عالم بر تمام جهات اين احكام، و از همه ابعاد و وجهات آن مطّلع باشد والّا فساد كار او از اصلاح بيشتر مى شود، و چنان كسى كه حتماً بايد علاوه بر اين صلاحيّت علمى، صلاحيّت اخلاقى داشته باشد كسى است كه به او فقيه جامع شرايط و مجتهد عالم عادل گفته مى شود كه ولايت او بر حسب ادلّه ثابت است.

بديهى است براى تصدّى اين مقام عقلا و شرعاً كسى از چنين شخصى سزاوارتر و شايسته تر نيست. حال اگر اين حقيقت را برخى به واسطه عدم اطّلاع از برنامه هاى سياسى و نظامى اسلام، و گسترش و وسعت احكام شرع، يا اغراض ديگر نپسندند، ايراد به خودشان وارد است و خدا در قرآن كريم فرموده است: (انا هديناه السبيل اما شاكر او اما كفوراً)(1) اميداست خداوند متعال همه را به راه راست هدايت فرمايد.

ص: 374


1- 381. ( 1)- انسان/ 3 ..

س- آيا اگر صيغه عقد اخوّت را با چند نفر بخوانيم، اشكالى دارد و آيا اگر يك طرف بعداً پشيمان شود، صيغه خود به خود باطل مى شود، و آيا شفاعت و دعا و زيارت بر آنها واجب مى شود، يعنى چيزى مانند نذر و عهد و قسم است؟

ج- صيغه اخوّت با چند نفر اشكال ندارد و دعا و زيارت براى آنها واجب نمى شود، ولى انجام آنها احوط است.

س- نظر شما در مورد عطسه كردن چيست؟ آيا بايد صبر نمود؟ به چه مقدار؟

ج- صبر كردن لازم نيست، ولى عجله كردن در كارها مكروه است.

س- فرق حكومت اسلامى با جمهورى اسلامى در چيست؟

ج- جمهورى اسلامى، عنوان نظام كشور است همان طورى كه نظام هر كشورى عنوانى دارد، و حكومت اسلامى عبارت از حاكميّت اسلام است، يعنى در اين كشور آن چه قانونيّت دارد، احكام اسلام است.

س- سلام برنامه راديو يا تلويزيون و برنامه هاى عمومى چه حكمى دارد؟

ج- اگر منظور اين است كه مثلا به وسيله نامه كسى سلام داده جواب آن سلام در جواب نامه است، و اگر منظور از سلام راديو و تلويزيون اين است كه گوينده به شنوندگان سلام مى دهد اين سلام جواب ندارد.

س- اگر جواب سلام به غيرعربى داده شود، مثلا به انگليسى يا ... كافى است يا نه، و اين سلامى كه مجريان صدا و سيما مى دهند جواب آنها واجب است؛ يا نه؟

ج- جواب به غير عربى مجزى نيست و تكليف واجب با آن ادا نمى شود، و جواب سلام مجريان مذكور واجب نيست (والله العالم).

س- آيا جواب نامه و بازديد مانند جواب سلام و از احكام است يا از حقوق صرفه است و قابل اسقاط است، و يا هيچكدام؟

ج- جواب نامه حكم جواب سلام را ندارد، ولى اخلاق اسلامى و انسانى مقتضى جواب دادن است (واللّه العالم).

ص: 375

س- در دبستان، عدّه اى مى پرسند آنهايى كه در يك قسمت از كره زمين قرار گرفته كه ندايى از اسلام را نشنيده اند و براى آنها مقدور نيست آيا تكليفى دارند؟ در آخرت با آنها چگونه برخورد مى شود؟

ج- اين چه سؤالى است كه در دبستان مى شود، آنها بايد در اين بينديشند ما كه نداى اسلام را شنيده ايم و قرآن ومعارف اسلام را داريم چه تكاليفى داريم و بايد چطور رفتار كنيم كه عمل ما بهتر و سعادت دنيا و آخرت و اخلاق و ارزش هاى انسانى ما بيشتر شود. اگر قدرى فكرشان وسيع تر است بگويند: بايد چگونه اسلام را به آنهايى كه نداى آن را نشنيده اند برسانيم، و تبليغ كنيم.

امّا اين كه آنها در آخرت چه وظيفه اى دارند و خدا با آنها چه معامله اى مى كند به من و آنها مربوط نيست؛ خدا هر طور بايد به مقتضاى عدل و حكمت و رحمت با آنها معامله خواهد كرد. با اين وجود براى اين كه اين سؤال هم بى جواب نماند تذكّر مى دهم كسانى را كه صداى اسلام را نشنيده و متوجّه به اين نشده باشند خداوند معذّب نمى فرمايد. بعض آيات قرآن هم بر اين مطلب دلالت دارد؛ انشاءالله تعالى سعى كنيد سؤالات و مطالبى را كه خودتان يا دانش آموزان مطرح مى كنند سؤالات مفيد باشد، كه يا از عقايد و از مسايلى باشد كه دانستن و اعتقاد آن واجب باشد، و يا مربوط به عمل و پيروى از تعاليم عملى و اخلاقى نجات بخش اسلام و همكارى هاى اسلامى و تعاون در امور خير و هدايت به رستگارى و شرف و عفّت و امر به معروف از منكر باشد. توفيق شما را از خداوند متعال خواستارم.

س- دين اسلام كامل ترين اديان است چه آسمانى و غيرآسمانى، و بر همين اساس همه اديان قبل از آن زيرمجموعه آن به شمار مى آيند، پس نتيجه مى گيريم كه ازدواج خواهر و برادر با هم حرام است.

اوّلين انسان ها آدم و حوا هستند، پس فرزندان ايشان هم نمى توانند با هم ازدواج كنند، پس چگونه همه انسان ها را از آدم و حوا مى دانيم زيرا كه انسان ديگرى وجود نداشته كه فرزندان او با فرزندان آدم ازدواج كنند.

ج- يك رشته از تعاليم دينى و پيغمبران خدا طبق حوايج اجتماع بشرى بيان شده تا به دين مقدّس اسلام به كمال لازم و جاودان برسد. بديهى است آن تعاليم و برنامه هايى را كه براى يك جامعه اى كه از جهت نفرات توسعه يافته تعيين مى شود در جامعه متشكّل از چهار پنج نفر نمى توان پياده نمود، و طبعاً با ملاحظه آن محدوديّت نظم عايلى

ص: 376

روابط فيمابين بر آنها مرتب مى شود. حال آن روابط چگونه و به چه صورت بوده دانستن آن نه لازم است، و نه فايده اى دارد.

اجمالًا جامعه توسعه، يافته و اكنون ما در جامعه بشريّت چند ميليارد نفرى زندگى مى كنيم و به تعاليمى كه براى چنين جامعه اى لازم باشد نيازمنديم، كه آن را هم خداوند متعال كه او را به

«يامبتدءاً بالنّعم قبل استحقاقها»(1)

مى خوانيم، اين تعاليم را از بركت اسلام در اختيار ما گذارده كه هر چه زمان به جلو برود نياز جامعه به آن آشكارتر و كمال آن معلومتر مى شود. با اين بيان معلوم شد كه امكان اين كه همه واجبات يا محرّماتى را كه براى جامعه توسعه يافته پيشنهاد مى شود به جامعه كوچك چند نفرى تكليف كنند، نيست.

اصلًا بعض وظايف و تكاليف در آن جامعه موضوع ندارد، و نمى توان گفت در صورتى كه فلان عمل در جامعه كنونى ممنوع است چرا در جامعه تك عايله اى ممنوع نبوده است.

با اين وجود بر حسب بعض نقل ها براى اين جريان ازدياد نفرات كه از يك مرد و زن شروع شده صورت هايى بيان شده كه از جمله ولادت فرزند به طور توأم (دختر و پسر) بوده و طبعاً دختر و پسر توأم با هم در آن جامعه كوچك برادر و خواهر شمرده مى شده اند، و با خواهر و برادر توأم ديگر ازدواج مى نموده اند، بعد به تدريج حدود و مقرّرات بيشتر عنوان شده است.

دو صورت ديگر نيز براى آن بيان شده است ولى اصل مطلب اين است كه اين تصوّر كه بايد هر چه در جامعه كنونى حرام يا واجب است، در جامع ابتدايى نيز حرام و واجب شده باشد، صحيح نيست. بنابراين جايى براى اين سؤال باقى نمى ماند، و به هر صورت كه واقع شده همان صورت در آن زمان مشروع بوده است (والّله العالم).

س- آن مواردى كه تقيّه در آن واجب است، كدام است؟ ملاك آن كدام است، و شامل ارتكاب محرّمات كبيره هم مى شود (در برابر كفّار و مشركين و احياناً اهل كتاب)؟

ج- موارد تقيّه هم مختلف است. اگر در صورت عدم تقيّه، خوف تلف نفس يا امورى كه اهميّت آن از ارتكاب حرام بيشتر است باشد، در اين صورت ارتكاب آن جايز است (والله العالم).

س- ....

ص: 377


1- 382. ( 1). توبه/ 105.

ج- با سلام و اعلام وصول، نامه جنابعالى متضمّن استفسار از نظر حقير در مورد ملاحظه اذان صبح، اشعار مى دارد كه تشخيص دقيق لحظه حتمى طلوع فجر بلاد و نقاطى چون مطالع فجر، مانند مشارق و مغارب، متعدّد و بسيار و بيشمار است و با سرعت فوق العادّه در طول بيست و چهار ساعت شبانه روز، بلكه لحظه به لحظه و سريعتر، طلوعها موجود مى شوند، به وسيله حس قابل ادراك نيست.

اگر با حساب و قواعد علم هيأت و استخراجات دقيق دانشمندان و محقّقان و متخصّصان فن مشخص شود، در همان عالم علم و حساب است و رؤيت آن عادتاً ممكن نيست.

آنچه موضوع احكام شرعيّه است مطالع فجر عرفى و منطقه اى محسوس و قابل رؤيت است. بنابراين ممكن است طلوع حقيقى غير محسوس و غير مرئى با طلوع مرئى و قابل رؤيت، دقايقى در حدود ده دقيقه تفاوت داشته باشد. به اين جهت اعلام وقت، بر اساس اين طلوع مرئى دچار تخطئه بوده و منطبق با تعيين دقيق علمى مطالع- كه ممكن است ثانيه آن هم محاسبه و معيّن گردد- نيست.

بنابراين وقتى طلوع دقيقى كه مؤسّسه ژئوفيزيك معّين مى نمايد قابل رؤيت و محسوس مى شود كه دقايقى از آن گذشته باشد و اين تفاوت طلوع علمى و واقعى با طلوع عرفى است.

بنابراين اگر از تمرينات و آزمايشهاى متعدّد و متوالى اشخاص مورد وثوق و وقت شناس معلوم شود كه تفاوت طلوع علمى و حقيقى فجر با طلوع عرفى تا حدود ده دقيقه است با صحت تشخيص مؤسسه ژئوفيزيك منافات ندارد موسسه ژئوفيزيك و تقاويم وقت حقيقى و علمى طلوع گفته مى شود بايد براى نماز صبح تا حدود ده دقيقه صبر كرد و اگر در روزه مراعات وقت حقيقى را بنمايد موافق با احتياط است واگر اذان صبح به وقت شرعى گفته شود و مؤذن موثق و وقت شناس باشد همزمان با آن اداء نماز مجزى است والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

ص: 378

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109